خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

دوشنبه 12 و سه شنبه 13 خرداد ماه 1393 ـ 3 و 3 ماه ژوئن  2014

کلید پیدا و«هپی» به جهنم  شد!

محسن ذاکری

آیا می شود همیشه «این» ملایان را جدی گرفت؟ باور کنید که نه! زیرا خود نمی خواهند: «دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند!»  و وقتی کسی هم جدی شان نمی گیرد، فهم این گزینه برای «جدی زاده» ها مشکل است.  حقیقت اش را بخواهیم، یکی از دلایل بی تفاوتی سیاسی «مردم» در سیستم های دیکتاتور همین است که با خرمن شدن اراجیف حاکمین چاره ای جز دوری  از آتش آنها نیست. باور بفرمایید در کنار اخبار رنج و غم و درد و اعدام هموطنان شریف و انسانم که از ایران می رسد، سخت است به طنز نوشتن، اما همیشه طنز، راحت تر خودکامگان را لخت و عور می کند.

مشکلات کشور حل شد؛ مردم که هیچ مشکلی که نشود با نرمش و مالش و زیر خم و دو خم  قهرمامانه حل شود ندارند، رسیدند به نقطهء عطف اقدامات و فداکاری های  ملایان؛ طلوع نزدیک است. مقام معظم رهبری در زمانی که ایشان احساس آرامش زیادی بخاطر دوران دو سالهء استراحت باراک اوباما دارد،  و چندان از  سوی غربی ها خطری نمی بیند، فکر کردند که به ساختن داخل کشور بپردازند و رهنمودی دادند و اهل فراست و نکته سنج ها فهمیدند که باید راهسازی و جاده سازی نمایند. این نوع جاده سازی برای اولین بار در تاریخ بشر ابداع شده است و بسیار کم هزینه است. هزینه اش از لحاظ مادی قابل مقایسه با دیگر طرح های عمرانی نیست و جالب است که آزار و شلاق و تنبیه و دار و درفش و تهدید و وحشت ِتنها و تنها «ایرانیان»، بهترین ملات برای جا دادن لای آجر های آن است. جاده سازی، بزودی دو طرفه هم شد؛ یکی به راست و یکی به چپ. و امثال من از همین الان با قرض و قولۀ یورو در فکر رهن اتاقکی در جهنم هستیم. شاید هم وقف مان شده است خبر نداریم.

بشتابید هموطنان، «جاده بهشت و جهنم ِ» دولت کلید در جلوی پای من و شماست. امری دیگر از این مهم تر برای «جدل» بین آقای روحانی و علم الهدی نیست. آقای روحانی هم محکم خواهد ایستاد! همچنان  که آقای خاتمی - که این روزها و مدتهاست کارش رفتن خانهء این و آن است، غافل از اینکه قند و چای هم گران شده -  ایستاد تا بحث های کلامی را نبازد. اما، باید گفت؛ خودتی! دیگر گذشت آن زمان. بدان آقای روحانی! که دیگر مردم ما شما را جدی نمی گیرند. برای همین هم به  این مقوله ها افتاده اید. جداً که خودتانید؛ جاده سازی بهشت و جهنم!

آقای ظریف هم که مدام می گوید «پیش می رود، اما خیلی سخت است»! بندهء خدا، کمر درست و حسابی که ندارد. اختیار هم ندارد. عمامه هم که ندارد. سید هم که نیست! این خانم اشتون هم که از قیافه اش پیداست چه گونه «زنی» است! راحت نیست این مذاکرات! و دست یابی به نتیجهء قهرمانانه کار هر کسی نیست. می ترسم آخر آقای خامنه ای صبرش از این مذاکرات پنهانی ظریف و اشتون سر آید و یکباره آقای جلیلی را بفرستد که نشان داده است مرد این تشک است.

 ****

هپی! و یا اینکه هپی؟! به هر حال هر کدام باشند، در برنامهء افق صدای آمریکا که من از شنودگان پر و پا قرص آن هستم، به این ویدئوی «هپی» پرداخته شد. من البته، از نحوۀ نگرش و بازبینی مهمانان برنامه جا خوردم و شاید آنها نمی توانند بخاطر اینکه «کارشناس» هستند، مثل من خود را «مخاطب» این ویدئو ببیند. از ایرادات گروهی از ما ایرانیان «جدی زاده» این است که  ابرو در هم رفته و با کلمات درشت، «درشت» می گوییم!  نقد کار هنری و طنز، زبان خود را می خواهد. برای نمونه فکر کنید شعر طنز هادی خرسندی را بیاییم و با شعر احمد شاملو نقد کنیم! بگذریم.

این ویدئو بسیار به من چسبید و  آن را کار با ارزشی می بینم. از دید من  روی ساخت این ویدئو بسیار فکر شده است! ما غیر کارشناس ها باید بدانیم در یک کار «هنری» فقط نباید به داده ها توجه کرد و باید دید چه چیزهای دیگری در این کار می توانست باشد که نیست. باید دید جای چه خالی است! مثلاً، فکر کنید یک خانم با چادر سیاه مرغوب ِ بافته شده از پشم شتر و یا یک ملا با عمامه ای بنفش اگر در این ویدئو بود، چه می شد و ما آن را چگونه می فهمیدیم! ا آیا اگر از ملازمات فیلم و هنر مصور ایرانی، مثل یک مراسم عسل به دهان و یا جنازه کشان، در این فیلم بود، ایرادی داشت؟ دو تا کارگر «مظلوم» و دو تا معلم «گچ خور» اگر می دیدیم که شاد هستند، بد می شد؟! دو سرباز و پاسدار چطور؟ که از زیر نگاهی می کردند دزدانه و ... از آن لبخند های «جانانه» تحویل مان می دادند چطور؟ اما، در جای همین «جلوه های» ثابت و سمبلیک جامعهء ایران پس از انقلاب،  چند چیز در این ویدئو مدام و مسلط آشکار بود: رقص، زن و دختر، حجاب و مردانی که راحت می گیرند (احتمالاً «بد غیرت» هم هستند.)

این ویدئو می گفت: «حضرت علم الهدی! ما شادیم و می خواهیم شاد باشیم، جون مادرت بی خیال!». «دختریم و حجاب بر سر، اما شادیم و نمی ترسیم. تو راه مدرسه می رقصیم و تو دشت و کمر؛ نیستی که ببینی!»‌ «توی این ویدئو فقط جای شاد هاست!»

این ویدئو نمی گفت «شادی خوب است»!

می گفت: «ببین! من شادم!».

روی پشت بام شاد، روی درخت شاد. هر جا تو نیستی، شاد!

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه