خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

چهارشنبه 14 خرداد ماه 1393 ـ 4  ماه ژوئن  2014

پديدهء قدرت و خشونت در جمهوری اسلامی

حمید آقایی

نحوهء برخورد جمهوری اسلامی با مخالفين خود، همانند فرايندِ پر فراز و نشيب و مغشوش اين نظام، همواره مراحل متفاوتی را طی کرده است و در اشکال گوناگونی ظاهر شده و می شود. همانطور که جمهوری اسلامی و روحانيتِ نتوانستند يک سيستم يکپارچه از نظام سياسیِ مبتنی بر اصل ولايت فقيه را تحقق بخشند، در زمينهء سرکوب و حذف مخالفين خود نيز يک دست عمل نکرده اند.

البته اين ناهمگونی در روش برخورد با منتقدان نظام ولايت فقيه به معنی نفی و ناديده گرفتن پيوند اجتناب ناپذير و درونی "قدرتِ مذهبی" و "خشونت" نيست. ادعای نشستن بر کرسی ِ حقانيتِ مطلق، که منشا و عامل اصلی پيوندِ ارگانيک و درونی دو پديدهء "قدرت مذهبی" و "خشونت" می باشد -پيوندی که مشروعيت خود را از مقام قدسی دين و روحانيت می گيرد- جزءِ ذات اين نظام است.

تفاوت اما در نحوۀ اجرا و بکارگيری روش های خشونت آميز و حذفِ دگرانديشان است، که گاه بسيار قهرآميز است و همراه با فتاوی و احکام شرع به شکلِ اشدِ مجازات ظاهر می شود و مخالفين خود را حذف فيزيکی می نمايد؛ و بعضا نيز با اشکال و شيوه های ملايم تری سعی در انزوا و تخريب چهرهء منتقدان خود دارد، و حتی در برخی از مواقع در برابر آنان سکوت پيشه می نمايد. برای مثال، کمتر مخالف و منتقدِ جدیِ ولايت فقيه است که از نيش قلم نمايندهء ولايت فقيه در روزنامه کيهان، حسين شريعتمداری، در امان بوده باشد اما، در عين حال، برخی از اوقات می بينيم که وی نيز در برابر بعضی از منتقدان نظام سکوت پيشه می کند و کمتر دست به تخريب و تهمت پراکنی می زند.

***

اما بهتر است قبل از ادامه بحث نظری در مورد دو پديده "قدرت" و "خشونت" به چند نمونه اشاره کنم.

آقای محمد نوری زاد در مصاحبهء خود با برنامهء پارازيت صدای امريکا در برابر اين سوال آقای کامبيز حسينی که: «بسياری از مخاطبان اين برنامه علاقمند هستند بدانند چه جوری است که با اين همه نامه های زنجيره ای و انتقادهای تندی که از آيت الله خامنه ای می کنيد بيرون از زندان به سر می بريد؟ شما همچنان با شجاعت مشغول شکايت از ارکان نظام هستيد چرا کاری به کاری شما ندارند؟» پاسخ می دهد که: «خب، می خواهم همين را الان توضيح بدهم. من شما را داخل زندان می برم. شما ساکت می مانيد، من ادامه می دهم. من شيب نوشته هايم در داخل زندان بسيار فراوان تر از بيرون است و متعاقباً تاثير نوشته هايم در داخل زندان هم فراوان تر بود. حالا هر دويمان بنا به دلايلی از زندان بيرون می آئيم. شما سکوت می کنيد من همين طور ادامه می دهم. من يک سال و نيم در زندان بودم. داخل زندان من را زدند که ننويس و من نوشتم. فحش های ناموسی دادند و من نوشتم، کتکم زدند، تهديدم کردند و من نوشتم. مرخصی به من دادند به اين شرط که چيزی نمی نويسی و من به محض اينکه بيرون آمدم نوشتم و به زندان برگشتم. شما خب طبيعی است که اين کار را نمی کنيد و طبيعی است که مرخصی تان ادامه دار خواهد بود. ولی من داخل زندان نوشتم، بيرون زندان نوشتم به محض اينکه توانستم مصاحبه ای کردم. با چنين آدمی فقط دو کار می توان کرد يا زندانی کردن مداوم او و يا حذف فيزيکی او. يعنی با چنين آدمی کار ديگری را نمی توان کرد. يعنی به قول قديمی ها ديگر اين آدم بشو نيست.»

آقای مصطفی تاجزاده يکی از همين شخصيت های مورد اشارهء آقای محمد نوری زاد است که فعالانه از درون زندان نامه نگاری می کند و با شجاعت به انتقادات خود ادامه می دهد؛ که اميدوارم ايشان و ساير زندانيان سياسی از حصر و زندان و تبعيد آزاد شوند و مانند آقای محمد نوری زاد تا حدودی از مزاحمت های نيروهای امنيتی در امان باشند، به فعاليت های افشاگرانه خودشان ادامه دهند و همانطور که تا کنون نشان داده اند شجاعت عبور از خط قرمزهای اين نظام را حفظ کنند.

خوشبختانه آقای کورش زعيم، از شخصيت های جبهه ملی ايران، در ايران زندگی می کند و بنده فقط از طريق فيس بوک در جريان نظرات و نوشته های ايشان هستم. در همين اواخر نيز به مناسبت يکصد و سی و دومين زاد روز دکتر محمد مصدق شخصيت های ديگر جبهه ملی در منزل ايشان گردهم آمده بودند. صادقانه بگويم که به ايشان و امثال آقای کورش زعيم غبطه می خورم و بر او و ساير منتقدان سياسی داخل ايران صميمانه درود می فرستم که با وجود فشار ها و مزاحمت های فراوان صدای انتقادی خود را به اشکال مختلف به گوش هموطنان داخل و خارج کشور می رسانند.

بخاطر دارم که همين سوال از محمد نوری زاد که چرا جمهوری اسلامی کمتر مزاحم وی می شود در مورد زنده ياد آقای داريوش فروهر نيز مطرح بود، که چرا جمهوری اسلامی با وجود انتقادات جدی و مصاحبه های پی در پی وی به او کاری ندارد و مانع وی نمی شود، که البته نيروهای امنيتی آن زمان با قتل های زنجيره ای پاسخ دندان شکن و بسيار درد ناکی به اين سوال دادند؛ پاسخی که همهء ما خوشبينان را بار ديگر در برابر پديدهء دو رويهء "قدرت مذهبی" و "خشونت و حذف" قرار داد و با اين واقعيت مواجه کرد که ماهيت و روش اصلی اين نظام همانا قدرت مذهبی از يکسو و خشونت سرکوب (به اشکال مختلف) از سوی ديگر بوده و می باشد.

***

حضور و پيوند دائمی دو پديدهء "قدرت" و "خشونت" در نظام های استبدادی و مشاهدهء اشکال گوناگون خشونت، حذف و سرکوب در دوران حاکميت نظام جمهوری اسلامی طبيعتاً اين سوال را پيش می کشد که اصولاً رابطه قدرت و خشونت در نظام های استبدادی چگونه قابل تفسير و رديابی هستند؟ و چگونه می توان روش های مختلف خشونت و حذف ويا حتی سکوت و چشم بستن در برابر برخی از منتقدين را تفسير و توجيه کرد؟

هانا آرنت کتابی دارد تحت عنوان "خشونت" (On Violence). وی در اين کتاب سعی دارد که بين خشونت و قدرت (power)، با وجودی که اين دو در عالم واقعيت همواره در کنار هم ديده می شوند و گاه مترادف هم نيز بکار می روند، از نظر تئوريک و کلامی تفاوت قائل شود. بعقيدهء وی، اگرچه دو واژهء خشونت و قدرت در روابط انسانی بعضاً بجای هم بکار گرفته می شوند، اما اين دو را نمی توان در عالم سياست و روابط قدرت در عرصه های اجتماعی مثل دو مقوله و کلمهء مترادف هم فهميد و بکار برد.

البته اگر بحث خشونت و قدرت را در حيطهء روابط فردی انسان ها محدود نگاه داريم، شايد بتوان اين دو واژه را مترادف هم ديد و يا اينکه در کنار هم بکار برد و يا دو روی يک سکه بشمار آورد. اما هنگامی که بحثِ مربوط به اين دو پديده را به دنيای سياست و روابط اجتماعی و گروهی بکشانيم ديگر نمی توان آنها را با مسامحت و به آسانی دو روی سکه و يا مترادف يکديگر ديد و بکار برد.

به همين علت، هانا آرنت ترجيح می دهد که اين دو مقوله را از يکديگر جدا سازد و حتی مقابل يکديگر قرار دهد. وی معتقد است که پديدهء قدرت اصل و بنياد سياست و سياستمداری را تشکيل می دهد، و زمانی که پديدهء قدرت حضور بلامنازع و قوی داشته باشد لزومی بر بکار گيری خشونت نيست. و، بر عکس، زمانی که پايه های قدرت در معرض خطر قرار گيرند، پديدهء خشونت نيز وارد عرصهء سياسی می شود. به سخن ديگر، قدرتِ مطلق و بی رقيب نيازی به خشونت ندارد و خشونت همه گير و گسترده نشانگر ضعف و ناتوانی جدّیِ قدرت حاکم است. بنابراين، از نظر هانا آرنت، قدرت و خشونت نمی توانند همزمان حضور داشته باشند.

البته اين نظريه شايد در عالم تئوری و بحث های کلامی صحت داشته باشد، اما ما در عالم واقع همواره شاهد ترکيبی از اين دو پديده هستيم. به اين معنی که هرگاه پايه های اصلی قدرت در معرض تهديد قرار گيرند، خشونت و سرکوب ظاهر می شوند و در صورت نبود مخالفين جدی و سازمان يافته عليه قدرت سياسی حاکم خشونت های عريان نيز کاهش می يابند.

هانا آرنت، برای روش شدن بحث و برای اثبات نظر خود - و بر خلاف گفته های بسياری از رهبران انقلابی، مانند مائو تسه تنگ که گفته بود قدرت از لوله تفنگ بيرون می آيد- پديدهء قدرت را فقط در ارتباط با گروه های انسانی قرار می دهد و آن را صرفاً يک پديدهء گروهی و سياسی- اجتماعی می بيند تا يک پديدهء فردی.

وی قدرت را يک توانايی انسانی، البته نه برای يک اقدام فردی، بلکه در ارتباط و هماهنگ با يک گروه و يا، آن طور که در کتاب اش می نويسد، در هماهنگی با يک «کنسرت» تعريف می کند. قدرت زمانی شکل می گيرد و عينيت می يابد که انسان های منفرد به يکديگر می پيوندند و يک گروه و نهاد اجتماعی- سياسی و يا صنفی و طبقاتی، که منافع خاصی را دنبال می کند، بوجود می آورند. همين پديده اما زمانی که آن گروه موجوديت خود را از دست می دهد و ناپديد می شود از بين می رود و ديگر وجود خارجی ندارد. بعبارت ديگر، از نظر هانا آرنت، قدرت در ارتباط با گروهی از انسان هايی که بخاطر يک هدف و منافع مشترک با هم متحد شده اند و هوادارانی را نيز بخود جلب کرده اند معنی می يابد.

از نظر هانا آرنت، تأکيد بر پديدهء قدرت به معنی نفی زور (force) و توانايی های فردی نيست. وی در اين رابطه سعی می کند، در بحث های نظری خود در باب "قدرت"، تفاوت های اساسی بين توانايی های فردی از يکسو و قدرتِ توليد شده از گروهی از افراد که خود را در يک جريان سياسی، نهاد اجتماعی و يا دولت سازمان داده اند، از سوی ديگر، تشريح کند. وی در اين رابطه تفاوت مهمی می بيند بين انرژی که از يک گروه، يا نهاد اجتماعی و يا دولت ساطع می شود و انرژی ای که در اثر فعاليت های يک فرد منتشر می گردد.

قدرت ناشی از يک گروه و هواداران اش قبل از اينکه بر توانايی و استعدادهای فردی استوار باشد بر عوامل روانی و ايدئولوژيکی که به گروه مزبور هويت می دهند متکی است. وی، به همين علت، تأکيد می کند که دو پديدهء "قدرت" و "توانايی و زور" را نبايد با هم يکی گرفت؛ زيرا اولی انعکاسی است از روابط درونی يک گروه و دومی بازتابی است از توانايی های طبيعی و فردی هر انسانی که کمتر متأثر از روانشناسی گروهی و منافع جمعی است. برای مثال، خطر يک تروريست که مستقلاً و با انگيزهای فردی دست به عمليات تروريستی مي زند به مراتب کمتر از خطر يک گروه تروريستی سازمان يافته است. و يا در نزد حکومت های استبدادی اهميت عناصر منتقد منفرد کمتر از يک گروه و جريانِ سياسیِ مخالف است.

شايد بر مبنای نظريهء هانا آرنت بهتر بتوان واکنش های نظام جمهوری اسلامی، بويژه نيروهای امنيتی آن، را در برابر منتقدان و مخالفين اش فهميد. بنظر می رسد تا زمانی که يک منتقد و دگرانديش سياسی و يا عقيدتی به صفت شخصی و به اندازهء توانائي های فردی خويش از در ِ مخالفت با سياست رهبری درآيد و پشتوانه های جدی و بالفعل اجتماعی نداشته باشد، ميزان تحمل و درجهء صبر نيروهای امنيتی ولايت فقيه بالا خواهد بود. اما زمانی که مخالفت ها و انتقاداتِ انسان هايی که قصد عبور از خطوط قرمز اين نظام را دارند، نشانه هايی از تبديل به يک جريان اجتماعی، صنفی و فرهنگی را از خود نشان دهند به سرعت با خشونت های عريان اين نظام مواجه و سرکوب می شوند.

***

مسلماً آقايان موسوی و کروبی و خانم زهرا رهنورد صرفاً بدليل مخالفت های شخصی شان با رهبری جمهوری اسلامی همچنان در حصر نگاه داشته نمی شوند، که در اين رابطه آقای محمد نوری زاد در نامه هايش با شجاعت تمام بارها مشروعيت آقای خامنه ای را بعنوان رهبر جمهوری اسلامی زير سوال برده است. آنان سمبل های سياسی، آرمانی و حتی روحی و روانی جنبش اجتماعی و همه گير ضد ولايت فقيه و استبداد دينی حاکم بر ايران هستند؛ جنبشی که فراتر از جمع کمّی مردم و نيروهای شرکت کننده در آن، کيفيت های جديد را خلق کرد و انرژی های بسياری را آزاد نمود و، بنابراين، تا زمانی که رهبران جنبش سبز از اين موقعيت و مقام پا عقب نکشند، و بقول مقامات جناح راست سنتی توبه نکنند، همچنان در حصر و زير بار خشونت نيروهای امنيتی باقی خواهند. آنان نمادی از قدرت نمايی اکثريت مردم ايران، به صفت يک جمع و گروه و نه منفردين، در برابر ولايت فقيه بودند و همچنان هستند و به همين دليل نيز هيچگاه مشمول چشم پوشی و بخشش رهبری اين نظام و نيروهای امنيتی آن نخواهند شد.

مقابلهء دائمی گشت های خيابانی ارشاد نيز نمودی از جنگ قدرت بين دو نيروی اجتماعی است. از يک سو، نيرويی که بعنوان دنبالهء رهبری جمهوری اسلامی و سنت گرايان، "بی حجابی" و يا "بد حجابی" را خطر بزرگی برای ثبات نظام اسلامی می بيند و، از طرف ديگر، زنان و جوانانی که مخالفت با سياست های فرهنگی و اجتماعی اين نظام را وسيله ای برای قدرت نمايی و ابراز وجود می شناسند. که به همين دليل نيز همواره مشمول کنترل و سرکوب بوده اند.

***

تصور می کنم که منظور من از اين بحث روشن شده باشد. من، ضمن احترام و ارج گذاری بسيار بر همهء دگرانديشان و منتقدين اين نظام که به صفت فردی و البته با شجاعت تمام در برابر استبداد ولايت فقيه قد برافراشته اند، و وجود تک تک آنها سرمايه های غير قابل جايگزين برای جنبش های آزادی خواه و عدالت طلب اين مرز و بوم است، بايد براين حقيقت نيز انگشت گذاشت که بدون وجود اتحاد و همکاری و بدون تشکل های سياسی، نهاد های اجتماعی و فرهنگی و صنفی، قدرت سياسی و دينی حاکم را نمی توان به چالش کشيد.

مبارزه برای تغيير، مبارزه اي ست در عرصهء قدرت های اجتماعی، سياسی، طبقاتی و صنفی، که البته هر اندازه اين مبارزه جدی تر شود برای آن بهای بيشتری می بايست پرداخت. اين عرصه ديگر محدود به تک افراد فعال و منتقد، هر اندازه هم که شجاع و بی باک باشند، نمی تواند و نبايد بماند.

http://haghaei.blogspot.com

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه