خانه   |   آرشيو مقالات   |   فهرست نويسندگان و مطالب شان   |   آرشيو صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

 

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

جمعه 16 خرداد ماه 1393 ـ  6 ماه ژوئن 2014

 

 پيوند برای شنيدن و دانلود فايل با صدای سعيد بهبهانی

از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان     

«واقعه»ی کنسرت شاهين نجفی در تورنتو

اين هفته در عالم هنر غوغائی بر پا بود. شاهين نجفی و اعضاء ارکسترش، به «بهانه»ی حمايت از زندانيان بند 350 اوين تهران، روی صحنه ای در شهر تورنتوی کانادا عريان شدند و بلافاصله فرياد «وا شرما، وا ناموسا» از جمع کثيری از هموطنان پراکنده در جهان و حاضر در کافه های اينترنتی و گاه در رسانه ها بلند شد.

بازار «منتقدين» هم (مثلاً در بی.بی.سی) گرم بود. يکی می گفت هنرمند بايد «هنجار شکنی» را در کار هنری خودش بکند و نه در بيرون از آن؛ يکی ديگر می گفت که اين کار بيشتر سرگرم کردن مردم و دور کردن شان از واقعيت های سياسی است؛ يکی لخت شدن را از ديدگاه «اخلاق مسلط» بررسی می کرد و آن را به اين لحاظ «هنجارشکنی نامطلوب» می دانست. يکی هم شاهين را به سوء استفاده از زندانيان سياسی بمنظور مطرح کردن خودش متهم می کرد. يک تن را ديدم که می گفت شاهين اگر دل اش با زندانيان سياسی بود بايد عکس آنها را نشان می داد و نه هيکل برهنهء خودش را. و يکی ديگر می گفت که اگر هدف حمايت از زندانی سياسی است بايد ديد اين عمل شاهين آن هدف را برآورده کرده و يا وضعيت زندانيان را وخيم تر ساخته است.

 

من و ما چه می کنيم؟

در اين ميان، صرفنظر از خوش آمدن و بد آمدن از عمل شاهين، برای من اين پرسش مطرح بود که اگر، بر فرض، برخی از «منتقدين ِ» مسائلی همچون عريان شدن شاهين و ارکسترش، قدرتی می داشتند، با شاهين نجفی چه می کردند؟ آيا ارسطو وار می گفتند که من جانم را می دهم تا شاهين بتواند کاری را که من دوست ندارم انجام دهد؟ آيا با او چانهء جانانه می زدند که نبايد چنين کند چرا که کارهای معقول تری هم برای اعتراض وجود دارد؟ يا نه، چون قدرت داشتند، چهارتا «محتسب» (يا حساب رس، يا حتی بسيجی و...) را به سراغ اش می فرستادند تا او نتواند کارش را انجام دهد؛ و اگر هم بيشتر مقاومت نشان می داد کمترين اش آن بود که روانهء همان بند 350 اش می کردند؟

در واقع منتقد تا زمانی منتقد است که ارادهء تحميل قضاوت اش را بر شخص مورد نظرش نداشته باشد و در جستجوی فرصت و قدرتی برای اين تحميل هم نباشد. بين انتقاد و تحميل نظر و عقيده گاه فاصله ای به باريکی مو وجود دارد.

اين واقعيتی است که ما، هر يک، دارای چهارچوبی پنجره وار برای قضاوت های خويش هستيم و «ناچاريم» از آن پنجره دنيا را بنگريم. در اين واقعيت هم که، در اغلب اوقات، چهارچوب های ذهنی ما (توجه کنيد که تنها نمی گويم چهارچوب های اخلاقی ما) با آنچه که ديگران دارند متفاوت است نيز ترديدی نيست. جامعه در واقع از تکثر و تزاحم اين نگاه ها و منظرها و چهارچوب ها ساخته می شود. اما چگونه است که اغلب ما، چون می انديشيم که نظرگاه ما از آنچه ديگران دارند بهتر و منطقی تر و بهنجار تر است، تنها به «نقد» نظرگاه های ديگران بسنده نمی کنيم و ، اگر دست مان برسد، می کوشيم تا جلوی گفتار و کرداری را که با چهارچوب های ذهنی ما نمی خواند بگيريم و آن را از صفحهء روزگار حذف کنيم؟

 

مجموعه های غير قابل تقليل

اينجاست که رابطهء عميق بين برخی از مفاهيم اجتماعی آشکار می شود و معنی پيدا می کند؛ مفاهيمی همچون رنگارنگی (يا کثرت)، تنوع، رواداری (تحمل)، سهل گيری، عدم تبعيض،  آزادی نقد، آزادی بيان و آزادی رفتار. اينها همگی اعضاء يک مجموعهء کارکردی و، در نتيجه، لازم و ملزوم يکديگرند. هر کدام را که از مجموعه حذف کنيم بقيه هم کارشان لنگ می شود؛ درست مثل يک ساعت که هر عضو اش را حذف کنی کل مجموعه ای را از کارکردش انداخته ای، خواه باطری يا فنر ساعت باشد وخواه عقربه های آن.

در عين حال مجموعهء ديگری هم وجود دارد که در کليهء اجزاء خود مخالف آن مجموعه قبلی است: رنگارنگی را نمی پسندد پس می کوشد آن را به «يک رنگی» تبديل کند، تنوع را روا نمی دارد و می کوشد تا چهارچوب های مورد قبول خود را، به نام های مختلفی همچون سنت، عرف، پسند عمومی، اخلاق مسلط، معيارهای اجتماعی و ارزش های مذهبی و ايدئولوژيک، بر همگان تحميل کند و، طبعاً، برای اين کار ناگزير است که سهل گيری را به سخت گيری مبدل سازد، بين خودی (موافقان) و ناخودی (دگرانديشان)، در همهء عرصه های زندگی اجتماعی تبعيض قائل شود، اجازهء نقد به کسی ندهد و آزادی بيان و رفتار را محدود به هنجارهای خود کند.

حال، اگر بپذيريم که آنچه در «اعلاميهء جهانگير حقوق بشر» آمده، و هنجارهائی برآمده از آن که اکنون در جوامع پيشرفتهء «غربی» کارکرد دارند، تا اکنون تاريخ، مهمترين دست آوردهای بشرند و مجموعهء نخست مورد اشارهء ما (که می توانيم نام آن را «مجموعهء آزادی» بگذاريم) از آنها استخراج شده، آنگاه، موقعيت هر جامعه بر روی مدرج تمدن بشری در جائی مابين اين دو مجموعه متضاد قرار دارد. من، در اينجا، بر صفت «غربی» اين مجموعه تأکيد می کنم، بی آنکه منکر وجود اغلب داده های موجود در آن در برهه هائی از تاريخ جوامع مختلف بشری باشم. لااقل اين هست که ما ايرانی ها بخود می باليم که نخستين پادشاه مان، کورش هخامنشی، ذهنيتی روادار و تکثرپذيرداشته و از اين بابت سرآمد و سرمشق مؤلفان «اعلاميهء جهانگير حقوق بشر» است. اما اين مجموعه را از اين نظر به غربی بودن متصف می کنم که انديشمندان غرب (به دلايلی که جای بحث شان در اينجا نيست) توانسته اند آن همه دست آوردهای پراکندهء بشری را در مجموعه ای منسجم و دارای ساختار منطقی گرد هم آورند، مدون سازند و بصورت اسنادی همچون اعلاميهء جهانگير حقوق بشر به ثبت تاريخ برسانند.

 

بوکو حرام

البته، بايد همين جا بگويم که من منکر وجود مجموعه های ديگر فرهنگی، که اجزاء شان با «مجموعهء آزادی» مورد نظر من تخالف دارند، نيستم. اتفاقاً اين روزها جهانيان با اصطلاح جديدی روبرو شده اند که اغلب به معنای آن توجه نمی کنند. گروهی مسلمان افريقائی به نام «بوکو حرام»، که مسلح اند و با حکومت نيجريه می جنگند، بيش از دويست دختر مدرسه ای را دزديده اند و از اين طريق نام جمع خود را بر سر زبان انداخته اند. البته نام اصلی شان «جماعت اهل سنت لدعوة و الجهاد» است، اما خود را با اصطلاح «بوکو حرام» می شناسانند که بسيار معنادار تر از نام اصلی شان است. «بوکو» در زبان محلی آنها يعنی «غربی» يا «آنچه که غربی است». آنها آنچه را که از تمدن مغرب زمين برخاسته «حرام» می دانند و برای از بين بردن آن قيام مسلحانه کرده اند؛ می دزدند و می سوزانند و می کشند. برای آنها آنچه که غير از فهم خودشان از سنت اسلامی است «حرام» محسوب می شود و، در نتيجه، برای تحميل ارزش های مورد نظر خود، از يکسو «دعوت» به معنی «امر به معروف» می کنند و، از سوی ديگر، اقدام به «جهاد»، به معنای «نهی مسلحانهء منکرات غربی»!

از نظر من، در يک جامعه متکثر و روادار، مخالفت با «مجموعهء آزادی» يا ««تمدن غربی»، به عنوان یک عقیده، جزئی از «رنگين کمان عقايد» است و بايد با آن مدارا کرد اما وقتی که اين مخالفت به ميدان «امر به معروف و نهی از منکر»، آن هم در شکل مسلحانهء خود، می کشد، بقيهء جامعه نيز ناچار است با آن همچون يک مرض واگير و يا يک تهديد جدی نسبت به محيط زيست خود عمل کند.

 

در عوالم «حرام بينی»

اما، در اينجا، نظر من، بيش از آنکه به پارهء «بوکو»ی نام اين دار و دسته توجه داشته باشد متوجه پارهء «حرام» آن است. حرام، اگرچه از باب «احترام» و «حرمت گذاری» می آيد، اما، هنگامی که به عمل اجتماعی تبديل می شود، به معنی جلوگيری و سانسور و ممنوع سازی همراه با سرکوب و تحميل است. هر چهارچوب ارزشی ذهنی اگر به زيور رواداری چهارچوب های ديگر آراسته نباشد خود بخود اعمال کنندهء حرام و حلال است. چه در مقياس ذهنيات فردی و چه در مجموعه های ارزشی اجتماعی.

«مجموعهء آزادی» خواستار آن است که هر کس در بيان و کردار اخلاقی و اجتماعی و سياسی خود، بدون وجود تزاحم، آزاد باشد و، در عين حال، ديگران هم آزاد باشند که آن بيان و کردار را بپسندند و با آن همراه شوند و يا نپسندند و از آن دوری کنند.

اما توجه کنيم که اين بحث تنها در زير سقف قوانين متکی بر اعلاميهء جهانگير حقوق بشر معنا پيدا می کند؛ والا روشن است که هم اکنون، در جوامع مختلف دنيا، قوانين گوناگونی وجود دارند که از «مجموعهء ضد آزادی» (همان «بوکو حرام») استخراج می شوند و خود بخود هيچکدام از مفروضات «مجموعهء آزادی» را قبول ندارد. از توضيح المسائل فلان آخوند گرفته تا قانون اساسی حکومت اسلامی مسلط بر ايران همه از درون مجموعهء «بوکو حرام» برخاسته اند و، لذا، ضد مفاد اعلاميهء جهانگير حقوق بشر و مفاد «مجموعهء آزادی» (که می توان آن را «بوکو حلال» هم خواند!) محسوب می شوند.

در واقع، مهم آن نيست که سطح و نوع انتقاد از رفتار و گفتار دگر انديشان در يک جامعه چه ارتفاعی دارد و تا چه حد حاصل بررسی دقيق و واجد ادلهء خردپذير است. مهم آن است که آيا جامعه تا چه حد به تبديل شدن «نقد» به «عمل حذفی» راه می دهد و آن را عادی می شمارد و يا از حدوث چنين تبادلی جلوگيری می کند.

 

حد آزادی؟

شاهين نجفی، به بهانهء اعتراض نسبت به رفتار مأموران حکومت اسلامی با زندانيان بند 350 زندان اوين تهران، روی صحنهء کنسرت اش عريان شده است. هر يک از ما بايد از خود بپرسد که اگر قدرت داشتيم آيا جلوی اين کار را می گرفتيم و اگر او توانست انجام اش دهد او را به بند وسیخ می کشيديم، و يا، نه، شانه ای بالا انداخته و به جامعه توضيح می داديم که چرا فکر می کنيم کار او غلط يا اشتباه، خودپسندی و سوء استفاده، با نتيجه و بی نتيجه، يا منجر به نتيجهء غلط بوده است.

توجه کنيد که من در اينجا از عمل شاهين نجفی دفاع نمی کنم بلکه مدافع آزادی او برای انجام کارش هستم. من، در واقع، در تخالف با اين زبانزد که «آزادی هم حدی دارد» می نويسم و تعيين چنين «حد»ی را ـ مگر آنجا که قوانين مبتنی بر اعلاميهء جهانگير حقوق بشر تعيين می کنند ـ جز از طريق قدرتمندی «مجموعهء بوکو حرام» اعمال کردنی نمی بينم و، به همين دليل، فکر می کنم که جامعهء کنونی ايران نمونهء اعلای تحقق و تجلی «فرهنگ بوکو حرامی» است؛ فرهنگ تروريست های متعصبی که با تمدن بشری (بله، غربی هم می شود خواندش) مخالف اند و برای اعمال «مجموعهء ضد آزادی» خود مردمان را به بند می کشند، آنها را مورد شکنجه و تجاوز قرار می دهند، و جان شان را می گيرند. براستی، مگر اين شيخ فضل الله نوری، قائد بزرگ خمينی و حکومت اسلامی اش، نبود که از «کلمهء منحوس آزادی» سخن می گفت و در «حکومت الله اش بر زمين»، که اکنون حکومت خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و مصباح يزدی نيز هست، جائی برای تحمل و همزيستی با «دگر انديش» وجود نداشت؟

 

ترور شخصيت

اما تنها اين نيست که ما فقط در قدرت يا بمدد تروريسم ناظز بر امحاء فيزيکی ديگران می توانيم به حذف يکديگر اقدام کنيم. پديدهء «ترور شخصيت» هم هست، تا بتوانی دشمن ات را در عين زنده بودن از زندگی بياندازی. در اين ميانه، روزگار و تکنولوژی روز به روز زمينهء فراخ تری را برای «ترور شخصيت» دگر انديشان مان فراهم کرده اند.

مثلاً، محسن نامجو آهنگی ساخته است به نام «رضا خان» و در آن از زورگوئی ها و قلدری های «سازندهء ايران نوين» سخن گفته است؟ اما اغلب ما حوصلهء جواب منطقی دادن و نقد کردن او را نداريم. او به حکم بيدادگاه ذهنی ما «نابود بايد گردد»؛ حالا اگر دم چک ما نيست تا «نا ـ بود» اش کنيم، چنان رسوايش می کنيم که نتواند جائی سر بلند کند. گناه او، بخصوص در نزد جماعت شاه دوست و سلطنت طلب و پادشاهی خواه و پهلوی مدار، بسا بيشتر از خطای شاهين نجفی است. شاهين بهر حال ـ با هر قصدی که داشته ـ به مصاف حکومت اسلامی آمده است اما اين يکی حکومت اسلامی را رها کرده و دامن «رضا شاه کبير» را گرفته است و همين عمل ثابت می کند که حقوق بگير حکومت اسلامی و نوکر رهبر اين جماعت دیوانه است.

در عين حال، پس از سی و شش سال تحمل حکومت محتسبانی که حافظ شيراز را هم به فغان آورده بودند، و با تجربه کردن نسل کشی ها و جنايات بی شمار اين خدامردان، ما هنوز، صدها کيلومتر مانده به آبادی فروپاشی حکومت اسلامی و برقراری احتمالی حکومتی آزادی مدار، سفر را متوقف کرده ايم تا حساب چند دگرانديش را برسيم و سپس، همراه با خواندن سرود پر شوکت دموکراسی، راه مان را به سوی لحظهء موعود ادامه دهيم.

 

اشاعهء عدم تحمل دگرانديشان

طرفه اينکه حکومت اسلامی نيز، هم طبعاً و هم عامداً، مبشر و گسترانندهء فرهنگ بوکو حرام در بين جماعات ما است. طبعاً اش که جای بحث ندارد و آشکار است که «بوکو حرام» اش «مجموعهء آزادی» را نمی پذيرد و در راه امحاء آن می کوشد. اما «عامداً» اش به اين بر می گردد که اين حکومت می داند تا زمانی که مخالفان اش تنوع عقايد را نمی پذيرند و کار کردن و تشکيلات دادن و تبليغ کردن دگر انديشان مخالف خود را بر نمی تابند، همه چيز بر وفق مراد آنها است. پس، خوراک دهندهء اکثر ترورهای شخصيت در خارج از کشور مأموران همين حکومت بوکو حرامی اند که روی اينترنت و بخش تلفن رسانه ها عمل می کنند. يعنی روشن است که تشکيلات وسيع «ارتش سايبری» و «مجمع سربازان گمنام امام زمان» در اينترنت و رسانه ها را بيهوده تدارک نديده اند.

اگر من با عقايد کسی مخالف باشم و نخواهم در يک تشکيلات با او همکاری کنم بهترين مدد رسان من برای ترور شخصيت او همين «برادران» هستند که تا دلم بخواهد مدارک دست اول را عليه کسی که با او در تخالف قرار گرفته ام در اختيارم می گذارند تا او را چنان به گرز گران ترور شخصيت بکوبم که ديگر نتواند از جايش بلند شود.

 

مبارزات رقابتی

اغلب ما با يکديگر مبارزهء رقابتی سياسی، يا اجتماعی يا اخلاقی و يا حتی مذهبی، نمی کنيم بلکه در جنگی درگيريم که هدف اش نابودی «دشمن» است؛ يعنی ما مبارزه نمی کنيم، می جنگيم تا مخالف مان از ميان برداشته شود، چرا که ذهيت ما بر مدار شعار ناميمون «نا ـ بود بايد گردد» می گردد.

اما مبارزهء متمدنانه ای که اوصاف اش را برشمردم تنها با استقرار «مجموعهء آزادی» ممکن می شود. در اين مجموعه آدميان می توانند با هم بر سر مسائل و گفتار ها و کردار ها مخالف باشند، اما يکديگر را تحمل می کنند و خود را حقيقت مطلق نمی پندارند و به حذف فيزيکی يا ترور شخصيت يکديگر نمی پردازند؛ چرا که، در غير اين صورت، ديگر کارشان را نمی توان «مبارزهء رقابتی سياسی» خواند.

 

زايشگاه بوکو حرام

يک نکتهء ديگر را هم بگويم و مطلب را درز بگيرم: «مجموعه های بوکو حرامی»، برخلاف «مجموعهء آزادی»، زايندهء پديده ای اجتماعی اند که با نام های مختلفی خوانده می شوند و من، در اينجا، به دو تائی از آنها اشاره می کنم: ايدئولوژی (مکتب) و مذهب.

اين دو پديده بر اساس اعتقاد به دستيابی به «حقايق منحصر بفرد» بوجود می آيند و سپس همين به اصطلاح «حقايق» را تبديل به هنجارهائی اجتماعی (و بالطبع سياسی و مذهبی و مکتبی) می کنند و می کوشند آنها را (که در مانيفست ها، و بيان نامه ها، و شريعت ها، و توضيح المسائل ها، و کتاب ای سرخ و زرد و سبز خود، مکتوب شان می کنند) بر کل جامعهء رنگارنگ اعمال و تحميل کنند تا تک رنگی را بر سراسر آن مستولی سازند.

براستی که اگر قرار بود معادل گويائی برای «ايدئولوژی» برقرار کنيم تمايل من به سوی اصطلاح «بوکو حرام» بود؛ مفهومی که اکنون با خون و اسلحه و غارت و دزدی و جنايت در هم آميخته و بخوبی ماهيت نمونه های مستور در «جمهوريت اسلامی» و «دموکراسی دينی» اش را آشکار می سازد.

***

باری، به سخن آغازين مقاله برگردم: در يک نظام بوکو حرامی، هم شاهين نجفی و هم محسن نامجو، هر دو محکوم به شکنجه و اعدام اند. آخوندهای ديناسوری (در داخل و خارج کشور) هم اکنون حکم اعدام شان را صادر کرده و خون شان را حلال ساخته اند. اما، بد نيست ما از خود بپرسيم که، در اين مراسم «نا ـ بود بايد گردد»ی، می خواهيم چه نقشی را بازی کنيم؟ بچه هايمان را به تماشای اعدام شان ببريم يا صدا به اعتراض برداريم؟

 

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه