خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

18 تير ماه 1393 ـ  9 ماه ژوئيه 2014 

زباله هاي چند ميلياردی؛ عزيز نسين؛ و سرباز يك لاقبا

ايراندخت دل آگاه

من هيچ قوم و خويشي با دايي جان ناپلئون ندارم و نه هيچ بده بستاني با مش قاسم. اين ها هيزم اجاق «ايرج پزشكزاد “ هستند كه آش پرچرب اش را روي آن پخت و دهان خيلي ها را هم دوخت. 

گاهي ولي خبري مي خواني كه هر چه هم بخواهي، نمي تواني لب بدوزي از ترس قصه رسوايي جنگ ممسني . آنجاست كه به خود مي گويي كاش آن كتاب كذايي نوشته نمي شد تا آدم بتواند بي واهمه از اتهام ها، و بي انگولك ذهن اش، آسوده بنويسد و سرش را هم بالا بگيرد و به ديگران بگويد: «آهاي دوستان! من همين قدر مي دانستم و نوشتم. شما خود دانيد. مي توانيد بخوانيد، ولي حتما شك كنيد، بعد آن قدر پرس و جو كنيد تا سرانجام ته توي هر قضيه اي را در آوريد».

به هر روي، من كه كوتاه نمي آيم. آنچه را مي دانم، مي نويسم و ترجيح مي دهم مرا خاله جان ناپلئون بخوانند تا زبان بسته! اين را هم وامدار نشانه ها و رويدادهاي شگفت زندگي ام هستم. هر بار دست و دلم مي لرزد براي نوشتن، آموزگاري از جايي طلوع مي كند. چشمكي مي زند و مي گويد نترس؛ بنويس!

اين بار هم «عزيز نسين» به ياري ام آمد و به رويم تبسم كرد. 

راست اش چند روز پيش خبري نگاهم را به سوي خود كشيد و ذهنم را درگير كرد. همان روز خواستم درباره اش چند خطي بنويسم. ولي فكر كردم چه بگويم كه آماده خورها ي هميشه ايرادگير نگويند: بفرما! اين همه خاله جان تازه عصر ديجيتال.

از خيرش گذشتم تا بيشتر بپرسم و بدانم.

سرانجام، خبر را از سايت «صداي آمريكا» برداشتم. اگرچه گرفتار خبري ديگري شدم دربارهء «داعش». نمي دانم چرا اين بنگاه هاي خبر رساني به كشتارگران داعش مي گويند: «پيكار جويان»، «مبارزان سني»، «رزمندگان اسلامي» و... و نمي گويند «جنگ طلبان داعش»، «آتش افروزان خاورميانه»‌، «تجزيه طلبان»، «آشوبگران» و...

بگذريم. خبر اصلي اين بود:

شرکت آمریکایی در شهرکرد با زباله برق تولید می‌کند. یک شرکت آمریکایی قرار است با سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی، در استان چهارمحال و بختیاری نیروگاه تولید برق از زباله بسازد. مشاور برنامه ریزی استانداری چهارمحال و بختیاری به خبرگزاری ایرنا گفت: شرکت «ورد اکو انرژی» تفاهمنامه‌ای برای سرمایه‌گذاری و همکاری در زمینهء تولید انرژی از منابع برگشت‌پذیر با استاندار این استان امضا کرده است. به گفتهء وی، سرمایه‌گذاری یک میلیارد و 157 میلیون دلار، تءمین تجهیزات و ماشین آلات و انتقال به ایران، اجرای کامل پروژه، استفاده 80 درصدی از نیروی کار بومی و همچنین اجرای پروژه در مدت زمان مورد توافق، از تعهدات شرکت آمریکایی است. پروژه قرار است در چهار فاز و به مدت 24 تا 36 ماه اجرا شده و به بهره‌برداری برسد. به گفتهء مشاور استاندار چهارمحال و بختیاری، پروژهء تولید برق از زباله می‌تواند روزانه از یک هزار و 500 تن زباله حدود 250 مگاوات برق تولید کند که معادل یک چهارم برق تولیدی سد کارون 3 است.

وقتي اين خبر را در چند سايت خواندم، با خود گفتم: آخه يعني چه؟ يك شركت آمريكايي بيايد و ميلياردها دلار سرمايه گذاري كند، آن هم در يك منطقهء كوچك  كه زبالهء چنداني هم ندارد، براي توليد برق؟ سود آن شركت چه خواهد بود در اين پروژه؟ آن بيست درصد نيروي كار كه ايراني نيستند از كجا خواهند آمد؟ آن هم در ميانهء اين آشوب بزرگ در منطقهء ما! و يك آتش افروزي چند مليتي و سرريز شدن خارجيان ناكجايي عجيب و غريب سياهپوش خليفه ساز.

ذهنم گرفتار بود ولي دستم به نوشتن نمي رفت كه ناگهان در يكي از كانال هاي تلويزيوني تركيه يك برنامهء مستند ديدم از زندگي «عزير نسين»، نويسنده انديشمند و روشنفكري كه با قلم تند و تيز طنز پردازش سياه انديشان و كوته بينان را رسوا كرده و گوش كساني را كشيده است كه نان شان چرب و جيب شان پر مي شود با كشيدن مردم به سياهچاله هاي ناداني و نگاه داشت شان در مرداب بيخبري و دروغ و فريب.

او در مصاحبه اي – كه چند سال پيش انجام شده - مي گفت: «اين روزها هِي از من مي پرسند و به من و ما انتقاد مي كنند كه روشنفكر ها مگر چيكار مي كنند كه اين همه از ملت طلبكارند؟ من – عزيز نسين – هم مي گويم: هيچي. نشسته اند و گل يا پوچ بازي مي كنند! مگر بناست چكار كنند جز آگاهي دادن به مردم؟ كار روشنفكر مگر جز همين است كه واقعيت ها را پيش روي مردم بگذارد؟ حالا عرضهء واقعيت به روش هاي گوناگون مي تواند صورت گيرد، از نوشتن يك مقاله گرفته و ساختن فيلم و كشيدن نقاشي و... و سخنراني، تا نوشتن كتاب.

او، سپس، مثال بامزه اي آورد كه گفتن اش خالي از لطف نيست. او گفت: يك پسر جوان را در دوران سربازي مي برند براي آموزش تيراندازي. سرجوخه و مربي آموزشي اش جلو مي آيند و مي گويند اگر ناگهان از آنجا – و سمت چپ او را نشان مي دهند – تيري بيايد، تو به عنوان يك سرباز چه مي كني؟ سرباز جوان هم بي درنگ مي گويد، به آن سو شليك مي كنم. سپس مي پرسند اگر از سمت راست بيايد چه؟ و او مي گويد به آن سمت – راست – تير مي اندازم. مي پرسند اگر از پشت سر بيايد؟ او مي گويد مي چرخم و به پشت سرم شليك مي كنم. سپس مربي اش ابرو بالا مي اندازد و مي گويد اگر از بالاي سرت بيايد چه؟ سرباز درنگي مي كند و مي گويد: ببينم توي اين كشور هيچ سرباز ديگري نيست كه همهء گلوله ها را بر سر من مي ريزند و من ِ يك لاقبا بايد فكري به حال شان بكنم؟

آنگاه عزيز نسين خنده اي زده و گفته بود: حالا ببينم توي اين كشور هيچ آدم ديگري نيست كه همه تان از روشنفكر ها طلبكاريد؟

همان دم با خودم گفتم صد البته مراد او از «روشنفكر» هماني نيست كه ما ايراني ها خيال مي كنيم هزاران نفرش را توي بساط  پُر و پيمان مان داريم؛ همان دسته ای كه چمدان ها را بسته اند و به آن سوي كوه ها و آب ها و ينگه دنيا رفته اند و حالا، از ان دور، از بام تا شام مي گويند و مي نويسند كه اصل اين «نظام» بد نيست، فقط بايد يك كم دستكاري اش كرد كه خوردني شود! انگار كن روي «پي پي» - غايط و فضله – ی گربه آب ريخته باشند و روي اجاق گذاشته و به عنوان «گوشت كوبيده» به خورد جماعت نادان بدهند. واقعاً اين رژيم از اين هم كه گفته شد، نفرت انگيزتر است. ببخشيد اگر دل تان را آشوب كردم.

اين ريزه خواران اسلامي نمي گويند كه اين رژيم دوزخي چه آورده بر سر ميليون ها ايراني؛ كه در سي و چند سال عمر نكبت بار اش هزاران كشته و شكنجه شده و معلول بر جا نهاده و زندگي ميليون هاي ديگر را به سياهي و تباهي كشانده است. نمي گويند ما به هيچ موضوع ديگري نبايد بپردازيم، مگر براندازي اين چرخ غول پيكر جنايت و نفرت. 

روشنفكراني همچون عزيز نسين را اصلاً و ابداً نمي توان با اين جماعت «گز كن و جِر بده و پس نگير»  مقايسه كرد (به سياق همان تعبيري كه پدر بزرگم دربارهء بزازها - پارچه فروشان - دوره گرد قديمي به كار مي برد).

بماند البته كه ما هم «روشنفكر» راستين داريم. راست اش آن قدرها هم تهيدست نيستيم. ولي نام شان در ميان هياهوي بازار مكارهء «فرهيختگان ِ خودخوانده» گم شده و مي شود.

باري، سخنان اين روشنفكر مثال زدني ِ ترك، مرا با خود برد. در دل گفتم: راست مي گويد، همه چيز را كه نبايد از ديگران انتظار داشت. من و تو و او هم مي توانيم يك سرباز باشيم و به موقع تيري بياندازيم.

رفتم در پي گفت و گو با چند آدم وارد! تا جست و جويي كنم دربارهء خبر توليد برق از زباله.

نخست يك «شهر كرد» اي را يافتم و از او دربارهء آنجا پرسيدم و فهميدم كه جمعيت شهركرد خيلي كه زور بزنيم، به قدر شهر ري خودمان است. مقصود همان شاه عبدالعظيم است، يا به روايت خودماني: شابدوالعظيم.

هنگامي كه شنيد چنين پروژه اي در ميان است گفت يكم اين كه مگر زباله هاي ما – شهركرد - چقدر است كه صرف كند براي چنين سرمايه گذاري؟ ضمن آن كه در اطراف شهر كُرد آن قدر زمين هست كه دفن زباله ها دردسري درست نمي كند. چرا چنين پروژه اي را نمي برند در شمال كشور اجرا كنند كه سال هاست مردم مازندران گرفتار دفن زباله هستند و هر روز هوارشان به آسمان است و گاهي فريادشان در روزنامه ها هم مي پيچد.

گفتم مي گويند براي  صد ها نفر شغل ايجاد مي كند. او افزود: بيكاري كجاها نيست؟ ما در آن جا و آن استان چنان زمينه هايي، از جمله آب و زمين براي كشاورزي و دامپروري و همچنين معادن متعدد داريم كه كافي ست بودجهء اندكي را برايشان اختصاص دهند تا ده ها و صدها كه سهل است هزاران نفر از چرخهء فساد و مرگ آور بيكاري رها شوند و آبرومندانه زندگي كنند. چه شده كه يك باره يادشان افتاده زباله بسوزانند كه مردم بي كار نمانند!؟

دوست شهركردي در ميان سخنان اش گفت «معادن »! و مرا به ياد پيرمردي انداخت كه سال ها پيش فرصت ديدار و گفت و گو با او را يافتم. پيرمرد مترجم  زبان انگليسي بود. پيش از انقلاب با گروهي محقق آمريكايي همراه مي شود. او گفت كه ما راسته «زاگرس» را با هم پيموديم. كار آن گروه شناسايي معادن گوناگون و منابع زيرزميني اين منطقه و تهيهء گزارش آن براي دولتمردان و سرمايه گذارها شان بود. اين پيرمرد افزود كه من از همان سال ها فهميدم كه از استان لرستان و ايلام گرفته تا استان ما – چهارمحال بختياري – رگه هاي عظيم طلا و همچنين رگه هاي اورانيوم و معادن غني ديگر وجود دارد. آمريكايي ها اين گزارش ها را تهيه كرده و رفتند؛ و موضوع برخورد كرد با انقلاب پنجاه و هفت و ديگر هرگز كسي نيامد براي بررسي بيشتر و استخراج. در حالي كه كپي همهء اين تحقيقات و اطلاعات در سازمان هاي مربوطه در ايران هم بود و مسؤلان حكومت اسلامي خبر داشتند و دارند ما چه داريم و چه ندارم.

پس از گفت و گو با دوست اهل شهركرد، با يك تحصيلكردهء رشتهء برق و يك كارشناس آگاه اين رشته صحبت كردم. هنگامي كه خبر را به او دادم، او هم با شگفتي سخنان دوست شهركردي را تأييد كرد و گفت كه اين پروژه به اين صورت در آن منطقه سودآوري چنداني ندارد، ضمن آن كه اساساً انجام چنين پروژه اي مستلزم آوردن دستگاه هاي پيچيده اي هم نيست و تكنولوژي عجيب و غريبي ندارد كه ما ندانيم. بعد هم چرا آمريكا؟ مگر آلمان و فرانسه و اتريش و ايتاليا چنين دستگاه ها و دانشي را ندارند؟ كه دارند. اصلاً چرا نمي برند شمال؟ و خنديد كه البته مساله من، «آمريكا» نيست، مساله من «مرگ بر آمريكا»ي آقايان است كه نگذاشته يك روز زندگي آرام داشته باشيم. حالا چي شده كه توليد برق از زباله در يك منطقهء كم جمعيت را داريم مي دهيم به آمريكايي ها؟ منطقه ای كم جمعيت ولي منابع پرو پيمان و غني زيرزميني! 

سپس برايم از چند و چون انجام چنين كاري گفت و توضيح داد كه توليد برق از زباله كار دشواري نيست. ولي يك شبه هم نمي شود داد زد كه يك چهارم سد كارون سه، برق توليد مي شود از زباله هاي شهر كرد. هيچ شركتي «مغز خر نخورده» كه بيايد در يك منطقهء كوچك با زبالهء محدود و اندك، انجام چنين پروژه اي را عهده دار شود. بايد ديد که سود چنين سرمايه گذاري خنده داري به جيب كي خواهد رفت؟

او هم ناگهان لباس «دايي جان عزيز ما» را بر تن كرد و گفت: زير كاسه نيم كاسه اي است! چون انجام چنين كاري به بودجه اي چند ميليارد دلاري نياز ندارد. بايد ديد زير سرپوش انجام چنين پروژه اي، چه برنامه ديگري تدارك ديده شده است. و متفكرانه افزود: من همه اش به تونل هاي عظيم پروژهء آب «قمرود “ فكر مي كنم. بزرگي اين تونل ها مجال مي داد در آن ها كاميون ها دور بزنند. سرانجام معلوم نشد انتهاي اين تونل هاي عظيم كه زير كوه هاي زاگرس كشيده شدند، به كجا مي رسيد!

هر چه هم پرسيدم كه بيشتر بدانم، زير بار ِ گفتن نرفت.

از گفت و گوي با اين دو تن همين اندازه دستگيرم شد، و نه بيشتر. فكر هم نمي كنم آمريكايي ها چشم شان به چند تا معدن باشد يا واقعاً به فكر كسب درآمد از راه سوزاندن چند تا كيسهء زباله. شايد سوزاندن هاي ديگري در كار است كه ما خبر نداريم.

راست اش توي سپاه و مجلس و ميان برادران قاچاقچي هم عامل نفوذي ندارم كه بدانم اين «نيم كاسه» چيست. بقيه اش بماند براي كنجكاواني كه در ميان مافياچي ها، خبرچين هاي به درد بخور دارند. به قول عزيز نسين، همهء كارها را كه نبايد از يك «مقاله نويس» انتظار داشت. نوشتم «مقاله نويس»، چون من كه «روشنفكر» نيستم.

من آنچه را خواندم و پرسيدم و شنيدم، نگاشتم. باقي اش با شما. به قول آن سرباز، سرباز ديگري نيست كه او هم...!؟

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه