خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

6 مرداد ماه 1393 ـ  28 ماه ژوئيه 2014 

خشونت و قدرت در فلسفهء سياسي هانا آرنت

كريم قصيم

دربارهء زندگي هانا آرنت

پژوهشگر نامدار، خانم هانا آرنت در دنياي غرب و به ويژه در ممالك آلماني / انگليسي زبان به عنوان انديشمند و نظريه پردازي ژرف بين در قلمروی فلسفهء سياسي و تاريخ شهرت دارد.

آرنت به سال 1906 در شهر هانوور آلمان به دنيا آمد و پس از پايان دوره ي دبيرستان،  نزد بزرگاني چون هايدگر، هوسرل، بولتمن و كارل ياسپرس  فلسفه، الهيات و زبانهاي كهن آموخت. در 22 سالگي دكتراي فلسفه را زيرنظر پرفسور ياسپرس به پايان رساند. ديري نگذشت كه در جامعه ي دانشگاهي آلمان و نزد استادان پيشين خود همچون متفكري اصيل با نظرياتي بديع و كاوشگري با ابتكار و دورانديش اعتباريافت. 

از جمله استادان بزرگي كه هانا آرنت از آن پس پيوند فكري و مراوده ي صميمانه و پايدار با آنها داشت كارل پاسپرس بود. پرفسور ياسپرس خيلي زود به استعداد و دانش و روحيه موشكاف و تيزبين هانا آرنت پي برد. وي در پيشگفتاري كه به سال 1955 بر نسخه آلماني كتاب عظيم هانا آرنت در باره توتاليتاريسم («عناصر و منابع سلطه توتاليتر») نگاشت، به نكته اي تاريخي اشاره دارد:

«سال ها پيش از 1933 [ سال روي كارآمدن هيتلر] هانا آرنت متوجه ُكنه رويدادهايي شده بود كه درشَرف وقوع بودند و خود من آنها را ناممكن مي دانستم. او هنگامي كه ديگر اين وقايع (ظهور و استقرارحكومت نازي ها) آغاز شدند، مطمئن بود كه تاريخ ورق خورده و تأثيراتي بسيار وسيع و عميق به وقوع پيوسته اند، سپس در انديشه مشاهده و درك رویدادها بود. به اين جهت، دركنار ساير كتب و منابع، شروع كرده بود به جمع آوري بريده هاي روزنامه ها. همين بريده هاي نشريات آن روز بود كه وقتي براي بازرسي خانه اش در برلين هجوم آوردند، موجب دستگيري و زنداني شدن او شد.»

هانا آرنت پس از روي كارآمدن هيتلر مورد تعقيب قرار گرفت و دستگير و زنداني شد. چندي بعد توانست از زندان رهايي يابد و به پاريس فرار كند. تا سال 1940 در فرانسه ماند  و   درکار امداد و سازماندهی یهودیان فراری از تعرّض نازیها فعال بود.  پيش از آن كه ارتش هيتلر وارد خاك فرانسه شود موفق شد آن سرزمين را به قصد آمريكا ترك کند. تا پايان عمرش مقيم نيويورك باقي ماند. هانا آرنت در سال 1975 به بيماري قلبي درگذشت.

این نوشته ابتداء به واسطه مطالعه و بررسی نخستین ترجمه فارسی از آثار خانم هانا آرنت، یعنی کتاب « خشونت»، به رشته تحریردر آمد و همان زمان در گاهنامه «نقد آگاه» پاییز 1362 منتشرشد و اکنون تحریر دوم آن  با  تغیییراتی تقدیم خوانندگان می شود.

***

کتاب خشونت (On Violence) جزء آثار متآخر نویسنده به شمار می آید. متن انگلیسی آن اولین بار به سال 1970 در نیویورک انتشار یافت و همان سال متن آلمانی کتاب با ویرایش خود هانا آرنت در آلمان فدرال به چاپ رسید.

کتاب مشتمل است بر سه فصل بعلاوه هیجده ضمیمه. در فصل نخست هانا آرنت وجوه گوناگون اِعمال قهر و خشونت را نکته به نکته  پیش می کشد، به نقش خشونت در فنآوري نظامي، وضعيت علوم و دانشگاه ها و عصيان هاي اجتماعي مي پردازد و به بن بستي كه جهانيان به علت تراكم بي سابقه ابزار خشونت با آن روبه رو شده اند اشاره مي كند. او با كمك گرفتن از آثار متفكران گذشته و زمانه خودش نشان مي دهد كه ذات و محتواي خشونت تا چه حدّ ناشناخته مانده و يا به درستی  شناخته نشده است.

در فصل دوم،  وارد عرصه قدرت سياسي مي شود. در اين جا به تفكيكي روشن و صريح مابين مفاهيم خشونت (قهر) و قدرت مي پردازد و با موشكافي و دقت نظر خاصي نشان مي دهد كه به سبب اختلاط معاني قهر و خشونت با مفهوم قدرت، در اين مورد اغتشاش تعريف نزد نمايندگان مكاتب گوناگون فلسفه ي سياسي و علوم اجتماعي به چشم مي خورد.

با تمايزي كه هانا آرنت ميان دو مفهوم قهر و قدرت قائل مي شود و دقّت نظری که در این تفکیک معنا انجام می دهد، نقدي روشنگر از آراء و عقايد متفكران ديگر در باره ي مفهوم قدرت ارائه مي كند و از اين ميان به دريافتي مثبت از موضوع قدرت سياسي مي رسد.

در واقع در سراسر اين فصل و نيز در ساير بخشهاي كتاب، در كنار مفهوم خشونت، مفهوم قدرت موضوع  كند و كاو و بررسي دقیق و تازه ای قرار می گیرد.  چه بسا به خاطر اهميت هردوي اين مفاهيم است كه وي متن آلماني كتاب را با عنوان  «قدرت و قهر Macht und Gewalt» به چاپ مي رساند.

هانا آرنت در اين اثر بسياري از نظريات علمي، سياسي و ايدئولوژيك در باره ي خشونت و قدرت/ علل و ماهيت اَعمال قهرآميز را می کاود. به نقش دستگاههاي بوروكراتيك دولتي و چگونگي ايستادگي جامعه خشونت زده در مقابل خطرات ناشي از زوال قدرت شهروندي توجه مي دهد. او درسراسر كتاب و آثار دیگرش مبشر پيگير و خستگي ناپذير حضور قدرت مستقيم مردم و رشد و گسترش شبکه های اجتماعی و پیوند آزاد قدرت بی واسطه مردمان است. به این معنا، ضعف «قدرت» را زمینه پیدایش خشونتگری می داند:

«هرگونه كاستي در قدرت به معناي دعوت به خشونتگري است، كمترين دليلش هم اين كه كساني كه زمام قدرت  را به دست مي گيرند، خواه فرمانروايان و خواه فرمانبرداران، هنگامي كه احساس كنند سررشته از دستشان بيرون مي رود، همواره دچار اين وسوسه مي شوند كه خشونت را جانشين قدرت كنند و خلاصي از اين وسوسه هميشه برايشان دشوار بوده است.» (1/128)

کوشش من اين است كه با مطالعه كتاب «خشونت» و مراجعه به ديگر آثار هانا آرنت طرحي از نظریه «خشونت و قدرت در فلسفه سياسي» وی به خوانندگان عرضه كنم.

***

1- عناصر سازنده ي مفهوم قدرت

واژه قدرت بار معنايي سحرآميزي دارد. از ديرباز طوری از قدرت سخن رفته كه گويي قدرت مظهر بار و توان خدايان اساطيری است.  واژه قدرت با آن كه آثار خشونت، صولت وسطوت، فرمان و اطاعت، اجبار و اضطرار و... را به خاطر مي آورد، باز به رغم  اين تأثيرات كانون پرجذبه  و مركز تمايلات و توجهات توده های مردم به شمار مي آيد و رابطه ذهنی مردم با اين مقوله دستخوش تظادها و تناقضات فراواني است. گويي قدرت در عين دور و غريب بودن از آنها، چيزي است كه به طور طبيعي در دست آنهاست و بايد هم باشد، چيزی كه به طرزی شگفت و نامعلوم از كف آنها ربوده شده و آن گاه همچون حربه ی خصم عليه خودشان به كار رفته است! قدرت برای مردم جاذبه دارد. جاذبه ای سحرآميز. در اين واژه چه نهفته و عناصر سازنده ی اين مفهوم كدامند كه قدرت چنين رابطه ی پيچيده و پر تب وتابي با جامعه پيدا كرده است؟

نظريه پردازان علوم اجتماعي و سياسي و سردمداران جنبشها، اكثراً اين واژه را به گونه ای مورد استفاده قرار داده و تعاريفي از آن عرضه كرده اند كه بيش از هرچيز عنصر جبر و تحميل را در ذهن زنده مي كند. از قدمايي چون ولتر   و ژونل   گرفته تا معاصرینی مانند ماكس وبر ، مائوتسه تونگ  ، رايت ميلز، پولانزاس  و... همگي شرح و تعريفي از قدرت به دست داده اند كه متضمن «سلطه بر كس ديگر»، «فرمان مطاع» و  «تحميل اراده» است و درهرحال كاركردي عليه فكر، خواست و كردار ديگران دارد و كانون جذب و تمركز توانهاي اِعمال اراده ي محض به شمار مي رود.

تعاريف بزرگان فكر سياسي ناظر به اين معنا هستند كه اجزاء نهفته در قدرت مجموعه ای بهم پيچيده از زور و اجبار و خشونت و الزام اطاعت و اقتضای مطلق اند. هانا آرنت بر اين اغتشاش و درهم آميختگي معانی در باب قدرت انگشت مي گذارد و مي نویسد:

«به نظر من اين تقصير غم انگيز متوجه وضع  فعلي علوم سياسي است كه در اصطلاحات ما تمايزي مابين اين گونه مفاهیم اساسي مانند ” قدرت Power”، ” نيرو”، ” زور”، ” اقتدار authority” و بالاخره  ”خشونت”  ديده نمي شود. حال آن كه هريك از اين الفاظ به پديداري متمايز و متفاوت دلالت مي كند كه اگر وجود نداشت آن لفظ هم نبود » (1: 65-66)

این که مضامین و پدیده های گوناگون نامبرده درعمل سیاسی و درعرصه واقعیت به صورت درهم آمیخته دیده می شوند و تفاوت چندان دقیقی بارز نیست، در زندگی عادی امری عجیب نیست. هانا آرنت به این نکته اشاره کرده می گوید:

«هیچ چیز عادی تر از آمیختگی قدرت و خشونت نیست»  (1: 71)

منتها برداشت نکاویده و تجزیه نشده از این واقعیت در نظریه های سیاسی و تعاریف تئوریک مورد اعتراض اوست. چه بسا فقدان تمایز صریح مابین همین واژه ها و معانی است که به قدرت جلوه ای از ابهام و اعجاز می بخشد و موجبی برای تآثیر اساطیری آن فراهم می کند. در هر حال به کارگرفتن مفهوم قدرت برای توضیح و تشریح رویدادهای سیاسی- اجتماعی مستلزم وجود معنای صریح و تفکیک دقیق آن از سایر عناصر دخیل در مفهوم رایج و سنّتی قدرت است:

«برای توصیف پدیده های سیاسی، نیاز مفرطی به تفکیک مقوله های تفکر سیاسی چون اقتدار، قدرت، و قهر داریم. همسان شمردن این مفاهیم بنیادی معمولاً به این روش انجام می گیرد که کارکرد آنها در اجتماع بشری مانند مخرج مشترکی از عناصر یک موضوع واحد، مثلاً رابطه فرمان دهندگان و اطاعت کنندگان در نظر گرفته می شود و آن گاه استنتاج می شود که مفاهیم مذکور همگی واژگانی گوناگون از برای توضیح همان رابطه واحداند. در حالی که [ انواع اقتدار] به هیچ وجه یکسان نیستند! [فی المثل ] اطاعت از یک مرجع والامقام با نوع رابطه موجود میان آمر و مآمور در تشکیلات یا اتحادیه ای که براساس برنامه یا خواستی مشترک سازمان یافته و صرفاً از نظر رعایت صلاحیت فنی افراد تقسیماتی را معمول داشته است و بالاخره با نوع اطاعت آدمی که دربرابر لوله هفت تیر دست به جیب برده و کیف پولش را تقدیم می کند فرق دارد» (3: 232).

در این جا هانا آرنت به سه عنصر با اهمیّت که معمولاً با مقولة قدرت تداعی می شوند اشاره می کند. نخست از اقتدار و مرجعیّت نام می برد. مثلاً در موارد صلاحیّت علمی و داشتن تبحّر خاص دریک زمینة معین. نیازی که آدمی در این گونه موارد احساس می کند خود به خود موجب قبول نظر و اطاعت از دستور کسانی است که دارای اقتدار یا مرجعیّت در آن زمینة معیّن اند. آتوریته یا اقتدار یک شخصیت روحانی نیز به قوة ِ جاذب اندیشه و اعتقادی برمی گردد که وی مظهر مجسّم تلقی می شود و مخاطبان او بدان اعتقاد دارند. همراه با زنده شدن و احیاء مضامین اساطیری و تجدید حیات فعال آداب و سنن کهن نیز نوعی از اقتدار "پیامبرگونه" ظهور می کند که به شخصیّت بارز و تراز اول این گونه جریانات جاذبه ای کاریسماتیک و فره مند می بخشد. در تمامی این موارد ما در واقع با پدیدة آتوریته یا اقتدار و مرجعیّت رو به رو هستیم که خصوصیّتی واحد دارند:

«خصیصة بارز [اقتدار،یا] مرجعیّت  شناسایی بی چون و چرای آن توسط  کسانی است که انتظار می رود آن را گردن نهند» (69:1).

توان اجرائی این گونه اقتدار(درمواردی به شدّت مسخ کننده جامعه)  ناشی از بار کهن آراء و اعتقاداتی است که چه بسا قرنها از نسلی به نسل بعد منتقل شده، درشمار خاطره های جمعی جامعه درآمده و درشرایط بحرانی خاصی مورد تبلیغ کارگزاران و توجه انفجاری مردمان واقع شده است. اشتعال ناگهانی نیازها در این موارد بعضاً سرچشمه در اسطوره ها و افسانه های مذهبی دارد و اقبال (چشم بسته) مردم نسبت به مرجع اقتدار بیشتر به طلسمی رازگونه می ماند. «همه»  درنوعی رابطة ماوراء منطقی با مرکز احیاء شدة ی یادها و باورهای کهن (مرجع اقتدار) قرار می گیرند. از تجمع و تراکم سریع انبوه بیشماری مردمان به گرد چنین محوری است که نوعی توان اجرائی استثنایی پدیدار می شود. گفت و گو و چالش گفتمانی با احاد و اقشار جامعه و اقناع فکری مردمان دراین میان نقش مهمی ایفاء نمی کند؛ آن چه مقدم و مُسری است همان اطاعت بی چون و چراست از صاحب اقتدارو مرجعیّت!

این خصوصیّت با اطاعتی که از احساس خطر و نا بودی آنی سرمی زند - و این خود از منبع قهر و خشونت و زور ناشی می شود- یکسره فرق می کند. اعمال قهر و خشونت و بخصوص شکل شدیدی که دفعتاً مسآله بود و نبود را پیش می کشد (تهدید می کند)، البته امکان دارد به سرعت موجب اطاعت و فرمانبرداری شود، ولی بار خاطره ها کجا و بار خطر کجا. یاد آوری این نکته مهم است که این دو نوع « اقتدار- اطاعت»، با پذیرش داوطلبانه و پیروی آگاهانه از مرکز قدرتی که برمبنای آگاهی و توافق بنا شده باشد اساساً متفاوت است. درعین حال درهریک از این انواع و عناصرتداعی کننده قدرت می تواند  ُبرداری از خشونت آمیخته باشد. تداخل و درآمیختگی قهر و قدرت به ویژه از آن جا بیشتر می شود که تآثیر مخرّب و یا محافظ خشونت - به عنوان عامل تلاشی و ازهم گسستگی یا حفظ و امنیّتِ - بافتها و شبکه های قدرت، کار بازشناختن خشونت از قدرت را دشوار می سازد ولی درست به دلیل اهمیّت تمایز این دو مقوله به لحاظ درک صحیح و واقع بینانه از امور و رخدادهای سیاسی، جدا کردن ویژگیهای هر یک از این دو به منظور شناختِ ماهیّت  و محتوای خاص هر کدام از آنها ضرورت اساسی دارد.

 

2 - خشونت و قدرت

هانا آرنت می نویسد:

«یکی از روشن ترین تمایزات میان قدرت و خشونت این است که قدرت همیشه نیازمند تعداد است، حال آن که خشونت لااقل تا حدی می تواند بدون آن به کار خود ادامه دهد چون متکی به اسباب و ادوات است» (1: 64)

برای روشن شدن این توفیر کافی است به الگوی ناب و خالص یا حالت افراطی و فرضی هر یک از این دو مورد توجه شود:

«صورت افراطی قدرت این است که همه درمقابل یکی قرار بگیرند. شکل افراطی خشونت آنست که یکی دربرابر همه بایستد. حالت اخیر هرگز بدون کمک آلات و ادوات امکان پذیر نمی شود» (ایضاً).

این وجه تمایز هرچند نمودشناسانه است اما هنوز ماهیّت متفاوت قهر و قدرت را نشان نمی دهد. هانا آرنت تمامی این تفکیک را درپرتوی دیدگاه بدیع خویش از مسآله هدف - وسیله می نگرد و نتیجه می گیرد:

«خشونت دارای ماهیت ابزاری است و مانند هر وسیله دیگری همیشه بدین نیاز دارد که هدایت شود و از طریق غایتی که تعقیب می کند توجیه گردد و آن چه نیازمند توجبه به وسیله چیزی دیگر باشد نمی تواند ماهیّت هیچ چیز قرار گیرد». (1: 78)

پس توضیح ماهیّت قدرت نمی تواند برپایة رابطه ای باشد که نتیجه عملکرد قهر درخدمت قدرت است. قهر و خشونت ویرانگر است. غایت و هدفی که ابزار و ادوات خشونت درجهت نیل بدان به کار می افتند چیزی جز انهدام و از هم پاشاندن و... دریک کلام، نابودی نیست. ابزار قهر، وسیلة ترساندن، به خوف و وحشت انداختن، به تسلیم و تمکین واداشتن، به طورمعمول ابزار نابودی تعادل روحی و برهم زدن قرار و آرامش انسانهاست. رابطة اینها با انسان مستقیم و بی واسطه نیست. هرگونه مناسباتی بین انسان و وسائل خشونت به واسطه و منوط به حضور هدف و مشروط به غایتی است که سیر و سمت کاربرد وسائل قهر را نشان می دهد، یا هدایت وتوجیه می کند. دربارة قدرت اما این رابطه مستقیم و بی واسطه است. قدرت از رابطة انسان با انسان نشآت می گیرد و آن هم به روالی خاص. قدرت ویژگی خاص انسان منفرد نیست و برخلاف قهر به رشد و قوام فضائی که قهر و خشونت نافی آنست نیاز دارد. قدرت ازفضای فی مابین انسانها برمی خیزد:

«قدرت [برخلاف صفات دیگری مانند توانمندی، زیبائی، زورمندی...] مستقیماً به خود شخص انسان مربوط نیست، بلکه اختصاص به فضای مابین انسانها دارد، فضائی که اتحاد و اتفاق آدمیان در آن صورت می گیرد» (3: 227).

 

3 - ذات اجتماعی قدرت 

با عنایت به سرچشمه اولیه قدرت،- آن طور که هانا آرنت تشریح و تعریف می کند یعنی برخاسته از فضای فی مابین انسانها -، قدرت نیازی به توجیه خود ندارد زیرا پدیده ای است بدیهی ی جمع و اجتماع انسانی با منافع مشترک، قدرت امری است فی نفسه:

«...قدرت غایت لذّاته است... بنیان قدرت برهمة هدفها مقدم است و پس از آنها نیز برجای می ماند». (1: 78)

«بنیان قدرت» از نظر آرنت برآمده از پیوند انسان هایی است که در مراوده ای آزاد از جبر و اضطرار قرار می گیرند و ضمن شور و مباحثه در بارة امور مطلوب خویش به منظور رفع نیازهای مشترک متحد می شوند و قراری می گذارند و در جهت نیل به پیمان خود اقدامی همبسته دست می زنند. پس، مبنای پیدایش قدرت بر فرمان و اطاعت نهاده نیست، از شور و شراکتِ آزاد جمع و همبستگی هدفمند آنها  برمی خیزد. «قدرت» در آن جائی به وجود می آید که:

«انسان ها با هدف معیّنی گرد هم می آیند و با یکدیگر متحد و متشکل می شوند» (4: 85)

اجبار فرد بر فرد، تحمیل اراده یا فرمان مطاع دراین میان تعیین کننده نیست. قدرت رابطه ای نیست که به طریقی بر ضدیّت و تقابل ناظر باشد، بلکه بنایش بر گرایش آزاد و مطلوب دوجانبه/ چند جانبه، در توافق و سازگاری مورد نظر طرفین شکل می گیرد. چون منبع زایش و گسترش آن  فضای بینابینی است، پس مشروط به وجود و منوط به حضور فعال طرفین ذیدخل است. به این اعتبار جلب توجه و رعایت خواسته ها و نظرات طرفین  از شرایط اولیّه ایجاد رابطه ی قدرت به شمار می آید،  و توسعه آن درگروی گسترش چنان ویژگیها دربین تعداد بیشتری آز آدم هاست:

«قدرت ناظرست بر توانائی آدمها نه تنها برای عمل، بلکه برای اتفاق عمل. قدرت هرگز خاصیّت فرد نیست بلکه به گروه تعلق دارد و فقط تا زمانی که افراد گروه با هم باشند دوام خواهد داشت». (1: 68)

قدرت تجلی ذاتی اجتماع آزاد انسانها و تبلور اتحاد آگاهانة افراد ذینفع است. قدرت با نیرو و قوّت فیزیکی تک تک آدمها نیز توفیری اساسی دارد، پدیده ای است خاص گروهی متفق:

«برخلاف زوربازو که همچون جهازیة طبیعت به انسان، در اندازه های گوناگون و به هرکس به طور جداگانه داده شده است، قدرت تنها در آن جایی به وجود می آید که آدمهای زیادی گرد هم آیند و به منظور دست زدن به اقدامی متحد شوند». (3: 227)

نه تک تک آدم ها، و نه انبوهی ناموافق و پراکنده نظر، هیچ کدام نمی توانند صاحب قدرت باشند، زیرا پیدایش و پویش قدرت، ازنظر آرنت، مستلزم مراودة آزاد انسانها، حصول اتفاق نظر و قرار اقدام مشترک ِ مبتنی بربحث و تعاطی است. اینها عناصر واقعی  سازندة قدرت اند که نمونه های خاص و مشخص آن را هم درعصر باستان و هم درقرون جدید می توان یافت. هانا آرنت به نوع قدرت در دولتشهرهای کهن اشاره  می کند که قدرت سیاسی آنها نه برفرمان و اطاعت بلکه بر ارتباط  عمومی و اتفاق استوار بوده:

«هنگامی که مردم دولتشهر آتن   معتقد شدند که قانون اساسی آنان عبارت از برابری در برابر قانون است، یا رومیان حکومت خویش را جمهورشهروندان (Civitas ) نامیدند، مفهومی از قدرت و قانون در ذهن داشتند که به رابطة بین فرمان دادن و گردن نهادن متکی نبود». (1: 62).

 

4- زمینه ها و عناصر قدرت شورایی 

پیشتر آمد که عناصر سازندة قدرت (مستقیم) در نظریه هانا آرنت عبارت اند از ارتباط اجتماعی و مراوده فکری، ایجاد اتفاق و هماهنگی نظری، و پیوند انسانها به منظور اقدام مشترک.

می توان چکیدة این عناصر را در مفهوم مرکزی نظریة قدرت او که همان « اقدام شورائی» است بازیافت (kommunikatives Handeln   به معنای عمل توآم با بحث و مشورت). وی نه تنها در کتاب خشونت، بلکه در شمار دیگری از آثارش نیز به تجارب غنی جنبشهای شورائی دو قرن اخیر جهان می پردازد. در برخی از این بررسیها - در بخشهای طولانی کتابِ درباره انقلاب، همین طور در کتاب انقلاب مجارستان و امپریالیسم توتالیتر - در اعماق اجتماعی می پژوهد و چگونگی پاگیری و گسترش سریع شوراهای کارگری بوداپست و سراسر مجارستان سال 1956 را به تفصیل شرح می دهد. در هردوی این آثار پدیده شورا و واحدهای قدرت مستقیم مردمی، که برپایة مراوده آزاد / مباحثه مشترک / و اقدام متحد بنا شده اند، ازجنبه های گوناگون مشاهده و بررسی می شوند. قدرت شوراها  همان قدرت فارغ از اجبار و سلسله مراتب، قدرت پیوند داوطلبانه و مبتنی برتفاهم و تساهل است. افراد متشکله درشوراها درسلسله مراتب کورآمر و مآمور قرار نمی گیرند بلکه در پیوندی آکنده از همکاری سرشار ازبحث و مشاوره عمل می کنند:

«وجه مشخصه اصلی شوراها در این نهفته بود که سعی داشتند تک تک افراد به طور بلامانع، وسیع و مستقیم درزندگی عمومی شرکت داشته باشند». (3: 339)

ظهور شوراها از بطن جامعه و اغلب به طور ناگهانی بوده است. پیدایش آنها برای صاحب منصبان و رهبران سازمانهای هرمی - اعم از سازمانهایی که با حکومت اند یا مخالف حکومت وقت - کاملا غافلگیرانه و حیرت آور است. شوراها در اعماق جامعه و زمینة وسیع مردمان ریشه دارند و به دلیل رهاکردن و به جریان انداختن توانهای پیشتر سرکوب شده، به طرز شگفتی خودانگیخته و جوشانند:

« ازجمله چشمگیرترین ویژگیهای عام شوراها حالت خودجوش ِ پیدایش آنهاست» (3: 338)

درتمام انقلابات اصیل دویست سال اخیرجهان، شوراها هر بار به عنوان قدرت مستقیم و سرشار از تحرّک و توان مردم خودنمایی کرده اند و به باور آرنت معرّف عینیّت ناب و بی شائبه هرانقلاب اند:

«شوراهای برخاسته از بطن مردم ملموس ترین دستاورد از بین تمامی واقعیّات انقلابی به شمار می آیند...» (3: 339)

ظهور مکرر این واقعیت ملموس در انقلابات و روند نسبتا یکسان پیدایش  و سرآغاز مشابه گسترش و همسانی مناسبات درونی این پدیده در همه جا، حکایت از وجود یک بدیل واقعی قدرت سیاسی در جهت گذشتن از شکلهای کهنه و کند و ناکارآمد قدرت  و رسیدن به نوعی تازه از پیوند سیاسی- اجتماعی مردم دارد. این نوع قدرت سیاسی مردم موجب سرزندگی و پویایی فرهنگ گفت و گو و مدارا بوده، ترسها و تعصّبها را کاهش می دهد. برعکس، مشارکت در امور جاری توسط فردی که قبلاً خود را بکلی منزوی و عاجز می پنداشت، به شور و هیجان حضور درتصمیم و اقدام مشترک دامن می زند باعث رشد ابتکارات و مراعات حق و حقوق دگر اندیشان می شود. به جای اضطراب و سوءظنی که در بین مردمان استبدادزده رایج است و بدبینی نسبت به فعالیّت سیاسی را روزمره می کند، شورا برانگیزنده خرد جمعی مردمان و تشخص فردی درهمکاری است. اعتماد متقابل در اقدام مشترک و متفاهم رشد می کند و... چنین دستامدی برانگیزنده مردمان است:

«شور و شوق عظیمی که نظام شورایی برمی انگیزد، عملاً ناشی از آن است که در این  رویه عمل، هر فردی خودش را شریک در اقدام می یابد و سهم عملی خود را دردستاوردهای روزانة زندگی [سیاسی] بلافصل پیش رو دارد». (ایضاً)

بی تردید هانا آرنت از مروجین الگوی قدرت سیاسی دموکراتیک و اقدام شورایی مردمان است، لاکن وی از تبار مبلغین آگاه بر فراز و نشیبها و مخاطرات است. پژوهشگر صاحب نظری است که بر نقاط ضعف و گاه انحطاط این الگو و علل آن به دقت اشراف دارد. درکاوش نمونه های کهن و مدرن به این درس اصلی دست یافته که قدرت مستقیم / الگوی شورا/ پیوسته درمعرض خطر تخریب (ایدئولوژیک) از درون و سپس ابزارشدن ازبیرون قرار داشته است. این مخاطرات اغلب موجبات انحلال یا دگردیسی  بدخیم شوراها را فراهم کرده اند. بدین ترتیب شوراها اکثراً پدیده ای موقتی و گذرا بوده اند و تحت تآثیرمخاطراتی که درپایین به مهمترین آنها اشاره می رود یا دچار فرسایش و اضمحلال شده اند و یا حتی با قلب محتوایشان به ورطه انحصارطلبی و حذف فروغلطیده، گاه حتی وسیله سرکوب دگراندیشان شده اند.

 

5- منع مطلق طلبی

مردمانی که بنا بر نیازهای بنیادی و رفع حوائج روزانه، به مراوده و ارتباط اجتماعی روی می آورند و دربهترین حالت با پرس و جو از هم، بحث و  مشورت با دیگران و تحصیل تفاهم و همدلی ناگزیر دست به اقدام شورایی می زنند، به طور معمول بنا ندارند خواست خود را به همراهان درشورا تحمیل کنند. مطلق گرایی رویه کارآمدی برای همکاری شورایی نیست. مراوده و رویه اقناعی که تفاهم برانگیزست از کلام روشنگر و مراعات خواسته های همدیگر نشآت می گیرد. اعضای شورا درآغاز درمورد مسائل جاری و معضلات پیش روی آراء و نظراتی دارند که از حقایق رویدادی (Tatsachenwahrheiten  واقعیّتهای جاری)و تجربه گشایش مشگلات مربوطه برآمده اند. نظرها و سخنها در تماس آزاد و گفت و شنود آشکار ارائه می شوند، حین ارتباط و تعاطی و تبادل آراء  توافق حاصل می شود. سرگرفتن پیوند تفاهم آمیزمنشآء اقدام مشترک و آفریننده قدرت مستقیم  شورمی شود:

«افکار و نظریاتی که حین مراودة عمومی و آشکار برآنها توافق شده باشد، قدرت آفرینند».(3: 96)

قدرت سیاسی ریشه در آراء و نظریات (Meinungen) شخصی و موضعی دارد که از مقوله حقایق رویدادی و روزمره اند. تنوع موجود در این نظریات خود موجب گفت وگو و ایجاد ارتباط ذهنی می شود. تفاهمی که به دست می آید خود نشانه پذیرش گوناگونیها و مردود دانستن مدعای حق اثبات شده و اقتضای مطلقیّت است:

«هیچ نظریه ای فی نفسه اثبات شده نیست. درمقوله آراء و نظرات شخصی و موضعی - و نه درمقوله حقیقت - تفکر ما به واقع از طریق چالش و استدلال پیش می رود، از جایی به جایی دیگر، از نقطه ای ازجهان به نقطه ای دیگر، ازخلال عقاید متضاد می گذرد تا سرانجام به نوعی تعمیم غیرجانبدارانه ارتقاء یابد». (4: 62)

داعیه حق محض و حقانیّت مجرد یکسره با این مبنای کار درتقابل، یا حتی درتناقض قطعی عمل می کند. به نظرهانا آرنت یکی ازبارزترین خطراتی که بافت و بنای شورا و الگوی قدرت مستقیم را تهدید می کند ورود عناصر "فکری" است که مدعای صلاحیّت منحصربه فرد و حق مطلق دارند. او دراین باره تفکیک کلاسیکی ارائه می دهد:

«از زمان لایبنیتس، حقایق فلسفی، علمی، و ریاضی را به عنوان حقایق تعقلی (Vernunftwahrheiten ) یا مفهومی می شناسیم که از حقایق رویدادی متفاوت اند». (4: 48).

قلمروی قدرت سیاسی، جای افکار و عقایدی است که ازحقایق رویدادی استنتاج می شوند نه ازحقایق تعقلی یا مفهومی:

«کلیّه اشکال تفکردر ارائه حقیقت به گونه ای هستند که به محض ورود به قلمروسیاست گرایش به سلطه گری پیدا می کنند. آنها برای آراء و نظرات دیگرمحلی قائل نیستند. حال آن که ویژگی تفکر سیاسی عبارت است از ملحوظ شمردن نظریات دیگران در سیر تآملات جاری». (4: 61)

حقیقت و حقایق تعقلی کلی، چه به صورت احکام فلسفی و چه درسایر اشکال بروز و تجلی شان، درست ازآن جا که داعیة حقیقت بودن را دارند، نمی توانند پذیرای جرح و تعدیل یا تکمیل باشند. داعیه حقیقت از ایده حق مطلق بر می خیزد و لذا:

«از نقطه نظرسیاست، حقیقت مستبد است و به همین دلیل است که خودکامگان از حقیقت بیزارند زیرا ازرقابت آن با خود در هراسند». (4: 61)

هانا آرنت با برحذر داشتن قلمروی سیاست از ورود در حقایق تعقلی کلی، به خطر مهلکی توجه می دهد که الگوی قدرت شورایی پیوسته با آن مواجه بوده است:

«همین که قدرت سیاسی به حقایق کلی بپردازد، درواقع پای از گلیم خود بیرون نهاده است». (4: 96)

الگوی شورایی قدرتِ سیاسی که آحاد اولیّه و سازنده اش کثرت نظرات، بحث و تفاهم و سپس اتحاد و اقدام مشترک است بنا به قواعد پیدایش و پویش خود  زندگی پلورالیستی دارد ولی گروههای مذهبی و ایدئولوژیک، - ابتدا به عزم کسب هژمونی(سرکردگی) و سپس استیلای کامل-، دیریا زود دست به کار می شوند، در زمان بروز مشکلات و یا هنگام عدم پیشرفت سریع تصمیمات  مداخله می نمایند. جریانات ایدئولوژیک با توسل به حربه های سازماندهی مخفی، ایجاد جوّترس، دامن زدن به گمراهی و انحراف و... اختلاف برمی انگیزند و به چابکی بر ارکان قدرت شورایی سلطه می یابند. ازاین طرق نیروهای درونی شوراها را به تصرّف درمی آورند، با بهم زدن تعادلها و یکسویه کردن خط مشی و تصمیمات، فرهنگ بحث آزاد و تساهل و تفاهم  را تخریب و سمتگیری "طرحها و راه حلها" را در جهت «جاانداختن خط» مذهب و ایدئولوژی خود، یا به قول هانا آرنت  حقایق تعقلی کلی، پیش می برند. تصرّّف نیروی درونی شورا و سرانجام برجای ماندن قالب و نام آنها پایان این پروسه است و یا نابودی خشن و سرکوب حتی خونین تتمه شوراها که نمونه های تاریخی آن کم نبوده اند.

چرا چنین تخریبی ممکن می شود؟ در آثار هانا آرنت، مانند اکثر پژوهشگرانی که درباب حیات و َممات جنبشهای شورایی کند و کاو کرده اند، علاوه بر انحصارطلبی ایدئولوژیک  که دربالا بدان اشاره رفت، دلائل و اهرمهای دیگری نیز ذکر می شود. شرح تفصیلی این مسائل به ویژه در دو کتابی که نام بردم آمده و این جا من فشرده اشاراتی می کنم: وجود منفرد جنبش شورایی دربین دریایی از دشمنان داخلی و خارجی، دخالت رقابت آمیز احزاب ایدئولوژیک،(درمورد ایران و ممالک موسوم به اسلامی: مداخله آمرانه مساجد وهیآتهای مذهبی متمرکزبا امکانات تبلیغاتی و مالی گسترده)، افزایش مشگلات عملی وافت تدیجی شورو شعف عمومی، ازهمه بدتر فقدان آگاهی و فقرفرهنگ پلورالیستی ریشه دار درمحیط زیست اجتماعی شوراها. دربسیارموارد استبداد طولانی، فقر فرهنگی و انس و الفت نداشتن مردم با حقوق مدنی وفردی و امکانات و پتانسیلهای قدرت دموکراتیک خود، جریانهای اصیل شورایی را به سرعت آسیب پذیرمی کند. مفهوم مردم دردیدگاه هانا آرنت بر امواج عظیم یک توده گمنام، بی هویت و بی حق و حقوق اطلاق نمی شود، برعکس، او بنا را برآن مفهوم معیّن و تاریخی می گذارد که ازآثار و علائق مدنیّت بهره مند شده اند، بعضاً حتی به داده های تمدن مدرن عادت کرده باشند. دردیدگاه وی مردم عبارتند از:

«مجموعه هایی از انسان ها که در نهادها و سازمانهای گوناگون مجتمع و همبسته اند و عادت کرده اند که قدرت خود را برطبق قواعد معین درمجاری قانونی اعمال کنند». (3: 215)

پس مردم، به تغبیر وی، مفهومی برگرفته ازهمان مقوله جمهورشهروندان است. از دید آرنت پیش شرط لازم برای نضج و قوام و تداوم عملی چنین برداشتی ازمفهوم مردم، وجود دائمی و دینامیک فضای آزاد و عمومی وعلنی است. این به همان مقولة جامعی گفته می شود که هم سرچشمه و محل زایش قدرت مستقیم مردم است و هم نگهدارنده آن: ملاءعام و فضای متکثر افکارعمومی و شبکه های آزاد و نهادهای متنوع آن (Public،  Öffentlichkeit)..

 

6 - فضای آزادعمومی و علنی

اجزای سازندة الگوی ناب قدرت و اقدام شورایی عبارت بودند از مراودة آزاد، تبادل افکار، رسیدن به اتفاق و اتحادِ توآم با تفاهم و مشاوره  و تصمیم به اقدام مشترک. اگر تجارب شورایی به سبب کاستیهای گوناگون و ازجمله ضعف و سستی افکار و آگاهیهای متنوع و لازم، ماندگار نبوده اند... و اگر ترقی و تعالی مدنی درعرصة قدرت سیاسی الگویی جز شورا و دیگر نهادهای قدرت دموکراتیک مردم ندارد، پس برای تدارک آگاهیهای ضروری و اتقاء سطح فرهنگ عمومی و جبران کمبودهای فکری به هنگام پیدایش شوراها و... باید طرح و روشی را برگزید که درعین پاسخگویی به نیازها مشکلاتی بزرگتر و دشوارتر و مصیبتهایی مضاعف تکرار نشوند. هانا آرنت با "راه حلها"ی ناظر به ایجاد ستاد آگاهی طبقه  رابطه خوبی ندارد، اینها را- به تجربه تاریخ - مخرّب و ضایع کننده شوراها می داند. وی به خصوص با پروژه های توتالیتاریستی سخت مخالف و درتآلیفات متعدد خود مناسبات و ساختارهای مربوطه را شفاف تشریح و افشاء کرده است. آرنت مشوّق استقرار و استمرار فضای آزاد عمومی و علنی است، تعاطی افکار درمحضرعموم و شفافیّت گفتمانها  را مفید و مؤثر می داند:

«مفاهیم عمومی و علنی بیانگر پدیده های بهم بسته و درعین حال گوناگون اند. اولین معنای آنها اینست که هرآن چه به عموم مردم ارتباط دارد، درمعرض دید و دریافت تک تک انسانها قرار می گیرد و ازبیشترین درجة وضوح و پیدایی برخوردار می شود... این مفاهیم همچنین اساساً به سرنوشت جمعی انسانها مربوط اند و به اعتبار چنین خصیصه ای ازقلمرو خصوصی بکلی متمایزاند». (5: 49-52)

وجود انواع و اقسام نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، آزادی پیوستن به آنها، حضور درمتن آنها همراه با کنکاش بی قید و شرط، حفظ و توسعه مضامین متنوع این مجاری در فعالیت عمومی، همه اینها موجبات اتحاد و اتفاق گروههای کثیر مردم را فراهم می آورد. انسانها با توسل به این امکانات می توانند ضمن حفظ شآن فکری و شخصیتی خویش، به عرصة اشتراک مساعی و تعاون گام نهند:

«فضای آزاد عمومی و علنی[شبکه های افقی/اجتماعی کنونی با مدرنترین سطح وسائل ارتباطی آخرین نمونه اند] به مانند دنیای مشترک و همگانی ما، انسانها را گرد هم می آورد، بی آن که بی درنگ به ایجاد سلسله مراتب یا انحلال هویت افراد درجمع بینجامد» (5: 52)

فضای آزاد عمومی و علنی ساحت حفظ اجزاء و عناصرسازندة قدرت بوده، امکانات فراوانی داراست:

«اشکال متنوع همکاری، عهد و پیمان، اتحاد و اتفاق و... بالاخره متن قانون اساسی، موجبات تحکیم قدرت و حفظ واقعیّت وجودی آن را فراهم می آورند» (3: 227)

تثبیت و تداوم قدرت سیاسی - به معنایی که هانا آرنت از آن به دست می دهد - مستلزم پایدارماندن پیوستگیها و عمرفعال پیمانهاست. این فرآیندی است که می تواند اشکال و صور گوناگونی پیدا کند. اما به حرکت و دینامیسم مداومی نیازمنداست. درجا زدن و رکود کارکرد، خسارات سنگینی به بار می آورد زیرا قدرت  نه مایملکی خصوصی و نه مانند ثروت اندوختنی و نه همچو زور بازو نیروئی فردی است. قدرت تنها به مثابه جریانی پیوسته زایا می تواند دوام و پایداری داشته باشد:

«قدرت [سیاسی]برخلاف زور بازو، هرگز جزئی از دارائی انسان به شمار نمی آید. قدرت به مجرد آن که آحاد انسانی سازندة آن، به هردلیل، متفرق شوند و یا خلف وعده کنند، ازبین می رود»(ایضاً)  فضای آزاد عمومی و علنی مجموعه امکانات و ارتباطات همگانی است که شرایط لازم برای بقاء اشکال و صور گوناگون ایجاد قدرت را دربرمی گیرد. درعین حال میدان آگاهیها و غنای فرهنگی لازم جهت حفظ و دفاع از قدرت مستقیم مردم است. فضای آزاد عمومی و علنی - همچون خود قدرت- باید پویش و تحرک داشته، گسسته نشود. هرگونه سکته در کارکردهای سراسری آن به ارکان قدرت لطمه می زند. فضای عمومی به مثابه منبع پیدایش قدرت سیاسی عمل می کند. دوام قدرت نیزبه بقاء تعاطی فکری و مباحثه آزاد انسانها وابسته است. این روالی است جاری،امکان ذخیره و انباشت ندارد:

«آن چه درهرزمان یک پیکره سیاسی را سرپا نگه می دارد بار قدرت آنست. هرآینه این توانمندی سستی گیرد و به عجز و ناتوانی مبدل گردد، جمعیت سیاسی رو به زوال می رود. با این روال نمی توان بازی کرد، زیرا قدرت - برخلاف وسائل خشونت که می توان آنها را درگوشه ای انباشت و درروزمبادا دست نخورده وارد کارزار کرد - قابلیّت ذخیره شدن ندارد و علی الاصول به همان میزانی وجود خارجی پیدا می کند که درحال تحقق باشد. اگر درجائی قدرت عبارت ازواقعیتی جاری و دینامیک نباشد و طوری با آن رفتار گردد که گوئی می توان آن را به کنار نهاد و به زمان اضطرارسراغ آن راگرفت، حاصل این رویکرد آنست که قدرت درهمان جا ازهم می پاشد». (5: 193)

پس تداوم فضای سازنده قدرت و پویش آزاد بحثها و مشورتهای جاری... شرط وجود بالفعل آنست و تحقق عناصرسازنده اش مستلزم بقاء و غنای فضای آزاد عمومی و علنی جامعه است. شبکه های آزاد افکار عمومی، رسانه های گروهی و آزادی کارکرد آنها، مجاری بی شمار مراوده اجتماعی، آزادی بیان و قلم و.... همه و همه ازاجزاء سازنده مقوله ای است که هانا آرنت آن را فضای آزادعمومی و علنی نام نهاده و مرتبه فرهنگی و مدنی والایی برای آن قائل است. به نظراو  وجود این فضا، فی نفسه بهترین حافظ و ضامن دوام آن و درجه مصونیت اش ازگزند دستبردهای خصوصی و منافع قشری و گروهی است:

«برای جلوگیری ازفساد خصوصی درقلمرو فضای آزادعمومی وعلنی درجامعه، تنها وسیله مؤثری که دراختیار داریم خود همین فضاست، زیرا هرعملی که دراین صحنه صورت می گیرد خود به خود درمعرض افکارعمومی قراردارد. هرکس آشکارا به تبلیغ بپردازد، دردید و دسترس همگان قرار می گیرد و به این ترتیب همان طور که ترس ازمجازات [معمولاً]مانع ازارتکاب جرم می شود، ترس ازرسوائی نیز مانع از فساد خواهد شد». (3: 323)

هیچ چیز نمی تواند به اندازه عینیت امور و آشکار بودن رویدادها و مسائل، مانع از دخالتهای ناروای صاحبان زر و زور درفضای عمومی جامعه و نهادهای آن باشد. دستگاههای تفتیش عقاید و سرکوب پیش ازآن که ازصدمات جلوگیری کنند، خود موجب سستی ارکان پایداری نهادهای عمومی و آشکار جامعه می شوند. برعکس، ارتقاء سطح درک و دریافت و اطلاعات سیاسی مردم، رشد آگاهیهای عمومی و فرهنگی آنها، رفته رفته موجب پیدایش نوعی اخلاق و آداب مدنی می شود که عدول ازآن و بی توجهی به معیارهایش، ازجانب هرکس که باشد، موجب اعتراض و مخالفت جدّی مردم قرارخواهد گرفت. بدینسان امکان رسوائی در انظارعمومی به حربة مؤثری علیه سوءاستفاده کنندگان تبدیل می شود:

«درحالی که خوف ازمجازات همه شهروندان را دربرمی گیرد، ترس ازرسوائی فقط به آن کسانی برمی گردد که درمعرض دید و داوری افکارعمومی قراردارند» (3: 324)

 

7- تبدیل قدرت به قهر یا شرایط ازخود بیگانه شدن قدرت 

اگر قدرت به شکل ناب و خالص و بی واسطه ی آن، یعنی به صورت شورا پدیدار شود، معمولاً به محض آن که درهر مورد معین به مقصود خود که همان رفع نیاز و حل مشکل است نائل گردید، اجزاء سازنده و احاد انسانی اش ازهم جدا می شوند و کار ارگان قدرت - شورا - با دست یافتن به غایت درونی اش پایان می یابد... تا بنیان مردمی آن درجایی دیگر و با منظوری تازه به ایجاد شورای نوینی اقدام کند. اما اکثر اوقات قدرت از طریق ضوابط و ساز و کارهای انتخاباتی به فرد یا جمع برگزیده ای تفویض می شود و این ارگان برگزیده به نمایندگی از جانب صاحبان واقعی قدرت - یعنی روابط و پیوندهای تآسیس قدرت که به آنها اشاره کردیم - آن را به کارمی برد. بنابراین کلیه سازمانها و نهادهایی که به شیوه دموکراتیک ایجاد و یا انتخاب شده باشند، درواقع امر ترجمان قدرت اولیه و اصلی یعنی بافتهای متفق مردمی اند. بقاء و مشروعیت و مقبولیت آنها بسته به تداوم وجود و استمرار حمایت موکلین آنهاست:

«نهادهای سیاسی جملگی تبلور و تجسّم قدرت[اولیه] هستند و به محض آن که پایه زنده مردمی از پشتیبانی آنها دست بردارد، به جمود و فساد می گرایند». (1: 63)

حال اگر اقبال مردم نسبت به رهبر و یا یک ارگان حکومتی، حزبی و حتی درجمع کوچکتر[انجمنی ] نسبت به مسئولان مربوطه رو به زوال رود، در واقع از بار قدرت آن رهبر/ حکومت/ و مرکزیت سازمانی و حزبی/ کاسته شده است و جای خالی این کاهش را درنهایت با هیچ گونه تمهید، یا توسل به پنهانکاری و دروغ و فریب نمی توان پرکرد. دستاویزهای نامبرده درواقع نوعی ابزارهای تحمیل و فریبکاری و متمایل به خشونت اند. تنها راه شایسته و درخوری که برای ترمیم پشتوانه قدرت و شکل گیری نوین و تجدید حیات آن وجود دارد، مراجعه به خود صاحبان اولیه قدرت یعنی آراء و عقاید مردم است. روی آوردن به انتخابات، به اشکال و صورتهای گوناگون، تنها رویه سالم و پایه ای درچنین شرایطی است. همین اصل درکلیه قوانین اساسی دموکراتیک موجوداست: بازسازی قدرت رو به زوال یا بحران زده از طریق مراجعه به افکار و آراء عمومی.

حال اگر مجریان برگزیده و منتخب قدرت - اعم ازحکومتی یا اپوزیسیونی- از توسل به انتخابات جدید سرباززنند و حاضرنشوند به اصطلاح مقام و "صندلی قدرت" با خته را پس دهند چه اتفاقی می افتد؟

قدر مسلم آن است که ابتداء بستر عمومی قدرت، یعنی فضای آزادعمومی و علنی، متشنّج و متلاطم می شود. اعتراض به صورتهای گوناگون بروزمی کند و اجرای روش معمول و متناسب اوضاع طلب می شود. مردم و رسانه ها به مواد مربوطه در متون اصلی قراردادهای اجتماعی(ازجمله قانون اساسی) توجه می دهند و اجرای آن را خواهانند. دراین جا مجریان قدرت به مرحله حساسی نزدیک شده اند زیرا:

« بدون انتخابات عمومی، بدون آزادی بلامانع اجتماعات و مطبوعات و برخورد آراء و عقاید... حیات از هرنهاد عمومی رخت برمی بندد و تنها عنصرفعالی که باقی می ماند، تظاهر به حیات درقالبی بوروکراتیک است». (3: 34)

یا باید به خواسته های مشروع و قانونی «فضای آزادعمومی» گردن نهاد و یا شاهد ازدست رفتن هرچه سریعتر پشتوانه قدرت بود   لحظه سرنوشت  تعیین تکلیف پیش می آید. درچنین اوضاع و احوالی است که با واهمه ازدست دادن مقام وسوسه کاربرد قهر پیش می آید:

«ازکف رفتن بار قدرت وسوسه ای به وجود می آورد که خشونت را جانشین قدرت سازیم». (1: 82)

هرآینه مجریان قدرت درمقابل این وسوسه تسلیم شوند و از اجرای خواسته های مشروع و قانونی مردم سرپیچی کنند نخستین گام را درمسیر نابودی قدرت و مشروعیت برداشته اند. بدینسان کیفیّت رابطه آنان با جامعه و ماهیت ارگانیسم حکومتی/ رهبری شان درمعرض تغییری انحطاط آمیز قرار می گیرد.

گام های درآمیخته بعدی عبارتند از ترساندن، محدود کردن و تفرقه انداختن درفضای آزاد عمومی و علنی، یعنی ایجاد مانع و حتی انسداد درزمینه پیدایش اصیل و احیای نهادهای قدرت سیاسی جدید درجامعه. دراین اثنا کلیه محیطهای مراوده آزاد و علنی اجتماعی، رسانه های گروهی و مطبوعات، کانون های فکر وفرهنگ و هنرو خلاصه همه پاره های پیکر فضای آزاد عمومی و علنی به مخاطره می افتند و ناگزیر دربرابر دوراهی انقیاد به خط مشی خشونت و یا انحلال خویش قرار می گیرند. حکومت/ رهبر، یا آن ارگان اجرائی قانون شکن، ازمنشآ قدرت زای خود فاصله ای خصومت آمیز می گیرد و این فاصله برطبق دینامیسم درونی اش بیشتر و همه جانبه ترمی شود.

پابه پای این روند « خشونت شدیدتر و غیرانسانی تر...» (1: 8) حاکم می گردد. به این اوضاع و احوال نام «بحران» داده اند و هرآینه حکومت بخواهد با تشدید قهر و خشونت بر این بحران فائق آید، راهی جز اجرای خط مشی انهدام و نابودی یا تصرّف  تام فضای عمومی و قطع ساقه ها و تنه های قدرت مردم درپیش ندارد(ممنوعیّت و سرکوب تمام نهادها واحزاب مخالف) وگرنه ساقط خواهد شد. اما شرط پای گذاشتن یکپارچه و مصمّم حکومت/ رهبر/ به مسیر اجرای خط مشی نابودی قاطع، قطع آخرین ارتباطات تعدیل کننده مابین خود و بنیانهای مردمی قدرت است. یعنی تصفیه پیگیر صفوف فرمانبرداران خویش ازهرفرد و جریان دوراندیش و لذا مردد و ناراضی. با انجام این کار پروسه دگردیسی کیفی سرشت رژیم/ رهبری /کامل می شود و درگیری با جامعه اجتناب ناپذیر.

هانا آرنت در کتاب عظیم "عناصر و منابع سلطه توتالیتر"، به ویژه در مجلد سوم آن که به دوران حکومت استالین می پردازد، به وضوح و دقت خاص، مراحل این انحطاط کیفی فاجعه بار را تشریح می کند. وی نشان می دهد که حکومت ِ خشونت درمرحله فوق دیگر درصدد جلب رضایت و توافق جامعه  نیست، بلکه برنامه اش به تسلیم واداشتن مردم ازطریق متلاشی کردن کلیه ارکان پیوستگی آنها و تخریب بافتهای قدرت زاست. درهمین زمان است که تبدیل ایدئولوژی به حربه ترور ایدئولوژیکی، که مقدمات آن قبلا فراهم شده بود، صورت انجام می یابد و درترکیبی مخرّب با ترور فیزیکی و روحی جامعه، جنگی تمام عیار و یک طرفه به راه می افتد: حکومت علیه جامعه، خشونت علیه قدرت!

دراین جنگ البته امکان فتح و استیلا برجامعه وجود دارد، لاکن هردوطرف بهایی گزاف خواهند پرداخت:

«با نشاندن خشونت به جای قدرت، احتمال چیرگی و غلبه هست، اما بهایی که باید برای آن پرداخت  بسیار سنگین است، زیرا تنها طرف مغلوب نیست که این بهاء را می پردازد، بلکه طرف غالب هم باید آن را از سرمایه قدرت خود بپردازد». (1: 81)

از نقطه نظر بافت و بنای قدرت، هردوطرف بازنده اند. با این تفاوت که حاکمیت به صورت مجموعه ای ازساختهای قهرآمیز - و خشونت عریان، یا پوشیده و درونی شده به شکل ضدیّت کور و بیرحمانه با هرگونه رویه تساهل و مدارا و تفاهم - باقی می ماند؛ و جامعه چون انبوهی عظیم ازآدمهای تنها و بیم زده، اتمیزه به ورطه تنازع بقاء فرومی غلطد. فضای آزاد وعمومی وعلنی نیست و نابود می شود و ابزار و امکانات آن به اشغال فاتحین درمی آید. امکانات مراوده اجتماعی یکی بعد ازدیگری منقرض و یا به صورتی ازخود بیگانه دگرگون می شوند. پروسه ازخود بیگانه شدن قدرت مشروع قبلی و تبدیل شدن آن به قهر وخشونت کنونی، همراهست با غربت زدگی و درماندگی بخشهای اصلی جامعه. حکومت خود را درهیبت انواع و اقسام دستگاههای فزاینده جبر و سرکوب، و تفاسیر خودسرانه و خشونت بار و خوفناک ایدئولوژیک نشان می دهد. ابعاد خشونت مهیب و جبّارانه و جبر ایدئولوژیکی شگرد عوامفریبیهای گسترده و شیادیهای مرگبارمی شود. زندگی تیره و تار چنان به مردمان شکست خورده تنگ می گردد که به گفته یاسپرس که دوران استیلای هیتلر و نازیها را مد نظرداشته:

«تنها گریزگاه ما یا فرمانبرداری صرف و بی تعقل است یا نابودی». (7: 37)

برای اهل ایستادگی در برابر فاشیسم و دیکتاتوری به هرشکلش، همیشه راه هایی (زیرزمینی) برای سرکشی باقی می ماند ولی سخن برسردامنه های گسترده زندگی توده وسیع جامعه است. مردمان هراسان و بیمناک معمولا به مسیرتضاهر و دوگانگیهای زندگی علنی - پنهانی ناگزیر می شوند. سوءظن و بی اعتمادی، چون هوای مسموم فضای عمومی را آلوده می کند. دریک محیط توتالیترمردم ازواقعیت مردمی خویش بیگانه، به توده ای بی شکل و متزلزل ازموجودات اتومیزه و جدا ازهم تبدیل می شوند. دوستی و همدلی، اتفاق و اتحاد با هرمحتوایی درپس پستوهای پنهان ازاغیار صورت می گیرد، زیرا درپهنه پیدای اجتماع هرچند که:

«تحت سرکوب شدید، همه به هم چسبیده اند ولی هرفرد بکلی ازسایرین منزوی وجداست». (6: 745)

همبستگی دیگر گمشده ای است. مهربانی و احساس تعلق به جمع رخت می بندد، بیرحمی، خدعه و ریا، حقارت و کینه توزی به همه سطوح جامعه رسوخ می کند. حتی بافت خانواده هم دراثر فقرو انزوای فزاینده، آسیبهای جدّی می بیند. ترس و تعصّب که درنهان مشربی واحد دارند، همراه جهالت جولان می دهند. مردمان ِ پیشتر جمع گرا و امیدوار که زمانی سازنده بافتهای گسترده و توانای قدرت بودند، حالا در انزوا و یآس و نومیدی، در فضای عدم اعتماد و سرخوردگی دست و پا می زنند. ارقام  بیماران و افسردگان اوج می گیرد...ازهم پاشیدگی اخلاقی، روانپریشی و اعتیاد و... به صورت اپیدمی میلیونی درمی آید.....دراین دوران است که برجسته ترین جلوه رفتاری «جامعه» چیزی جز عصبیتهای گنگ و سرگشتگی همگانی پیر و جوان نیست.  

خشونت ِ فاتح وفاسد، قدرت جامعه را منکوب کرده دیگر چنان افسارگسیخته شده که بی مهابا به صفوف «خودی» هم چنگ می اندازد... حال دیگربرتارک دستگاه توجیهی حکومت نوشته است:

« غایت، نابودی هرگونه بافت قدرت است»! (1: 83)

***

زندگی انسان امروزی، بیش از پیش، سراسر دستخوش تحولات سیاسی است و "قدرت" گردانندهء اصلی دگرگونی هاست. هانا آرنت به  قدرت سیاسی همانند پدیده ای ازآن رابطه و شبکه آزاد آحاد مردم و برخاسته ازفضای فی مابین آنها می نگرد. کثرت و گوناگونی آراء و عقاید، که جزء لاینفک همان فضای میانی و خاص طبیعت ارتباط اجتماعی است، خود بیانگر واقعیّت تنوع فکری انسانهاست. با هرتولدی، امکانی نو و بدیع پا به عرصه حیات بشر می گذارد و رشته بی پایان این امکانات حوزه تنگ هر جبر  و جزم محدودی را درمی نوردد. ازنظر آرنت، قدرت واقعی درکف پیوندهای بی کران مردمانست و مانند هراستعداد و توانمندی ذاتی اجتماع، تناقضی با ارکان بقاء و ملزومات نیک بختی بشر ندارد. شاید میل و کشش مبهم مردمان به قدرت - حتی دراشکال ازخود بیگانه شده آن - ازهمین تعلق اصیل و ازلی قدرت به رابطه آسان و آشنای انسانها سرچشمه می گیرد. قدرت تا هنگامی زنده و پویاست که دربین بافتهای بی پایان مردمی تقسیم شده باشد و درشکل خالص و آرمانی آن، هرفردی از ابناء بشر سهم  و حق خویش را دررابطه اش با هرفرد و بافت عمومی به رآی العین حس کند و به کاربندد.

قدرت از آن جا شروع به ازخود بیگانه شدن می کند که - به هردلیل و بهانه ای - ازکف رابطه افراد ربوده شده و بار و توان آن در ید و اختیار فرد متمایز/ یا جمع متمرکز/ از بررسی، پاسخگویی وشفافیّت خارج شود. هانا آرنت دخالت حقایق تعقلی کلی و حاملین آنها را درقلمرو سیاست، عامل مؤثرو فاجعه آفرینی می داند که می تواند باعث انحصار«قدرت» نزد فردی مستبد/ یا جمعی متمایز/ و پیدایش عجز و بی قدرتی انبوه مردمان شود. برای پیشگیری ازاین روند به پرهیز از مطلق طلبی و تشویق گشاده فکری و مدارا و تفاهم سفارش می کند.

کاستی نظریه هانا آرنت - که به مقوله ها و سنّت فکری ارسطویی بر می گردد – پرهیز وی از نظریهء شناخت و جدا دانستن عرصه سیاست از پهنه کار و معاش است. تآثیر این تعلق فکری را درکم و کیف مفهوم مهم اندیشه سیاسی و نظریه قدرت هانا آرنت نیز بازمی یابیم: عمل سیاسی صرفاً همچون اقدامی برخاسته ازمعاشرت اجتماعی و دیالوگ فی مابین انسانها تلقی می شود، عرصه کار و معاش و صنعت و علم جداگانه است. از این رو نقش مرکزی درایجاد قدرت، صرفاً در کلام روشنگر و گفت و شنود و تبادل آراء و افکار نهفته و منافع مشترک کار و... نقش آفرین نیست و زمینه های عینی همبستگی چون مسائل مشترک در محل کار، علم و آموزش و.... مورد توجه کافی قرار ندارند. درحالی که درست اکثر نمونه ها، جنبشها و تجربه هایی که شاهد مثال نظریه قدرت هانا آرنتی بوده اند، اغلب برپایه زمینه های کار و معاش، علم و آموزش و..... به وجود آمده اند. ازمورد درخشان قدرت مستقیم اتحادیه همبستگی درلهستان دهه هشتاد قرن گذشته تا بسیار نمونه های شورایی در انقلابات... تا گرد آمدن جوانان و دانشجویان درانجمنها و واحدهای قدرت مستقیم درکشورهای گوناگون... تا همین جنبش "اشغال وال استریت" و آنتی گلوبالیزاسیون کنونی.

آلمان، 24 ژوییه 2014

منابع

1- هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران 1359.

 

2.  Nicos Poulantazas، Politische Macht und gesellschaftlische Klassen، A. Fischer Taschenbuch Verlag، Frankfurt 1975.

3. Hannah Arendt، Über die Revolution، R.Piper Verlag، München 1963.

4. Hannah Arendt،Wahrheit und Lüge  in der Politik، R.Piper Verlag، München 1972

5. Hannah Arendt، Vita activa، R.Piper، München 1981.

6. Hannah Arendt، Elemente und Ursprünge der totalen Herschaft، Frankfurt.a.M.1955.

7- کارل یاسپرس، درآمدی برفلسفه، ترجمه دکتراسدالله مبشری، صفحه 37.

 

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه