|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
در مورد «مسائل حاشیهای ِ» تحلیل آقای شالگونی از جنبش سبز
امیرحسین آمویی
گفتار و پندار نیک در «مصاحبۀ مکتوب*» آقای شالگونی کم نیست، ولی کردارشان (تاکتیک) جای پرسشهایی دارد: حساب نشده، بی برنامه و نامنظم است و گاه توجهی به مسیر تحولات ممکن تاریخی در ایران امروز ندارد. خواهم گفت که چرا. مع هذا همان نوشته را اگر جنبش چپ ایران با دیدگان باز، اما پس از جرح و تعدیلی، بخواند و جدی بگیرد، که به نظر من باید بگیرد، شاید بتوان، قبل از فوت و پوسیدن جسد ایران، فکرکی به حال این موجود دینزدۀ تاریخی- فرهنگی- اجتماعی کرد.
قبل از همه این پرسش را مطرح کنم که من حدود سه سال پیش سؤالی کردم از آقای شالگونی در مورد همان اصطلاح «نیروی شگرف "مفهوم" منفی». پرسیده بودم منظورشان چیست. پاسخی ندادند! [در این جا نکته ای را در حاشیه** مطرح کرده ام که از خواننده تقاضا می کنم بدان توجه کند!] از ایشان چنین انتظاری نمی رفت! حالا پس از سه سال در رادیو زمانه و وبسایت شان در قالب گفتگو به منظور تحلیل جنبش سبز از نگاه خودشان همان اصطلاح را به کار برده اند، ولی تقریباً از اواسط «مصاحبۀ مکتوب» آن اصطلاح، ظاهراً توسط مصاحبه کننده به صورت «نیروی شگرف "امر" منفی» در آمده. من قبلا هم پرسیده بودم که معادل لاتین [آلمانی، انگلیسی یا فرانسه] این "مفهوم" یا "امر" چیست. امیدوارم اکنون به این مورد پاسخ دهند. در عین حال بدون شک این اصطلاح باید همان "آنتیتز"ی باشد که در برابر "تز" قرار دارد. به عبارت دیگر نفیِ ایدئولوژیک "اثبات" یا "نیروی مخالف" در برابر "نیروی مسلط" و نظایر اینها. میدانم که مفهوم دیالکتیکی مارکس از تز و آنتیتز بسی فراتر از این میرود. در هر حال بسیار مهم است که بدانیم هگل در کدام اثر خویش و کدام صفحه، چه واژگانی را برای رساندن چنان مفهومی به کار گرفته است. تصادفاً همین وجه از گفتار آقای شالگونی است که در کنار دیگر اندیشههای سیاسی و تحلیلی ایشان نوشته را، به نظر من، شایستۀ توجه و درج در ستون اندیشهی رادیو زمانه کرده است.
اما بپردازم به دیگر مسائل و وجوه «مصاحبه»: بدون شک، تحلیل آقای شالگونی از انقلاب پنجاه و هفت و جنبش سبز و این که تحلیل پدیده ی مشخص سیاسی باید در ارتباط تنگاتنگ با شرایط مشخص عینی و سیاسی صورت گیرد، کاملا درست است. اما وجهی را، وجهی فرارونده را، در این فرمول نایافته می بینم. به نظر من این نکته هم هست که باید بدان توجه شود و آن تصور یا رسیدن به چشماندازی است از برآیند یا مسیر تحول شرایط عینی و مشخص به سوی آینده. به سخن دیگر نیروی پیشتاز چپ، اگر واقعا برای موجودیت خود ارزش و اعتبار سیاسی تاریخی و مترقی قائل است، نه تنها باید بتواند در ذهن خویش برآیند ترکیب نیروهای حاصل از عوامل شکل بخشنده به شرایط عینی را مجسم و مشخص کند، بل که باید عملکرد خویش را به عنوان نیرو بدان علاوه کند و امتداد دهد و سپس سیستم یا نظام قابل تصور را که می تواند محصول کنش آگاهانۀ مثبت یا منفی باشد، محصولی را که در آینده حاصل خواهد شد، در برابر مجسم نماید. چپی که تحلیل خویش را بیارزش میانگارد البته بیشتر به دنیای خیالات تعلق دارد تا اقدامات. امیدوارم فوراً نگویید که ابعاد تحلیل و قضاوت در مورد خاصی فقط به شرایط عینی موجودِ آن مورد محدود میشود! این بعد، بعدی است که به نیروی تخیل قوی و فرارونده از حد و مرز واقعیت موجود نیاز دارد، جایی که "ایده" پیوند کامل و درستی پیدا میکند با "مادۀ متحول" نه "مادۀ ثابت و نامتغیر". بگذار نادانان تصور کنند که ما ماتریالیزم را جدا از ایده آلیزم می خواهیم و در حیطۀ ایده آلیزم هم اگر به آن اعتنایی کنیم، رو به گذشته داریم نه آینده که آبستن گذشته است.
بعد مذکور همان بعدی است که جریانهای چپ پیش از انقلاب نادیده گرفتند. یعنی اگر نیروهای چپ، تمامی طیف چپ و نیز طیفهای سکولار دموکرات نوجو، می توانستند بدان توجه کنند، شاید مسیر انقلاب بهمن چیزی دیگر میشد و امروز ایران در آستانۀ سقوط و تجزیه قرار نمیگرفت؛ نیز چپ در تبعید دچار مرگ تدریجی نمیگشت. به کلامی دیگر، چپ، یا خرده بورژواهای دموکرات و سکولار که گاه سوسیالیسم را هم در گوشۀ ذهن خود دارند، می بایست می دانستند که حکومت مذهبی هرگز با جمهوری میانهای نخواهد داشت که هیچ، هر جمهوری خواهی را هم به دیار نیستی یا زندان و تبعید خواهد فرستاد! هیولای جمهوری اسلامی اگر در ابعاد وسیع دنیای امروز مضحک ترین و در عین حال زشت ترین مفهوم متناقض سیاسی نباشد، چهره اش دست کم در ایران مرتجع ترین و منفورترین رژیم حاکم در دنیاست.
در عین حال چپهای ایران از همان روزهای پیش از انقلاب باید می دانستند که حکومت مذهبی نه تنها قدرت حل مسائل اقتصادی و اجتماعی موجود که درایت جلوگیری از بحرانیتر شدن اوضاع را هم نخواهد داشت. رهبر معظم انقلاب فرمایش خرانهای نمودند در این مورد. چپ ایران باید میدانست که در دو سوی مرزهای ایران نیروهایی در کمین نشستهاند که ایران را ویرانتر و منابع اش را در ید خود بیشتر خواهند خواست و حضرات آقایان با اصول کافی و تفاسیر مذهبی و توضیح المسائل و اباطیلی نظایر اینها، و ولایت ظلام فقیه نخواهند توانست با این دشمنان و تاکتیکهای پیچیدۀ آنها به مقابله پردازند.
در واقع، چپ ایران دچار غش و ضعف اندیشگی در تحلیل عینی از شرایط عینی و تحلیل "عینی"، یا اگر بهتر بدانید تحلیل "ذهنیِ آینده نگرانه"، از شرایط بالقوۀ آتی شد: نه شرایط را به درستی شناخت و نه راه پیش رو را به درستی دید؛ هم در تحلیل، و هم در استراتژی و تاکتیک مرتکب اشتباهات فراوان و مرگبار شد. و، بعد، بقایای آن ابتدا در انفعال قرار گرفت و چون از انفعال به در آمد بالاجبار در مسیر توفان و در جهت سیر حوادث افتاد؛ سپس بخشی از آن در دام حزب توده، و همراه با حزب توده، در دام سیاست خارجی روسیه گرفتار آمد و بخشی هم که برآیند همان شرایط عینی همزمان با آستانۀ انقلاب بود، راه چپ روی پویید و سرانجام این چپ گم گشته در راه تحلیل مشخص از شرایط معین، با تمام طیفهایش به قتلگاه، زندان، تبعید، و یا انفعال رانده شد.
***
اکنون سی و شش سال از آن انقلاب ارتجاعی میگذرد. جانمایۀ مسألۀ اصلی سیاسی-اجتماعی ایران هنوز همان است که در روزهای پیش از انقلاب بود: فقدان دموکراسی و وجود استبداد خشن که البته اکنون به استبداد دینی تبدیل شده است- استبدادی که هزاران بار بدتر از سلف خویش است و باعث شده که مفهوم "سکولار" به گفتمان کنونی سیاسی افزوده شود. اما مجموعه ی نیروها و پارامترهای شکل دهند ی وضعیت عینی و ذهنیِ شرایط مشخص امروز به شدت با آنچه که در گذشته موجود بود، تفاوتهای ماهوی و زیادی دارد:
بگذارید از همان عاملی شروع کنم که آقای شالگونی، از قول هگل، نیروی شگرف "مفهوم" منفیاش خوانده است: نخست این که واژۀ "مفهوم" در اینجا باید به یکی از صور "ذهنیت"، "عقیده" و یا "تفکر" تبدیل شود. ذهنیت را بهتر می دانم، زیرا به مفهوم"عامل ذهنی" نزدیک تر است. هگل ظاهراً در پدیدهشناسی / پدیدار شناسی روح (؟) هنگام بحث در مورد تفکر به این موضوع پرداخته است. اگر درست دریافته باشم، ترجمۀ فارسی عبارت انگلیسی داده شده در حاشیه (که ظاهرا ترجمه از اصل آلمانی است) چنین است: اهمیت و قدرتِ [عامل] منفی در اندیشه/ فکر/ تفکر.*** عامل منفی در دورۀ پیش از انقلاب، ذهنیت منفی نسبت به «شاه» و «نظام پادشاهی»، و مظهر ظهور این ذهنیت منفی نیز دو شعار «بگو مرگ بر شاه» و «بیز بو شاهی ایستمیروخ والسلام» بود. ذهنیتی منفی اما ناروشن نسبت به اصل موضوع. همچنان که خود گفتهاند، "در جنبشهای اعتراضی (به ویژه در کشورهای استبداد زده) [...]، مردم عمدتاً حول آنچه نمیخواهند به حرکت در میآیند، نه آنچه [که] میخواهند." "توده ها"، نه صف بندیهای حزبی طبقاتی، تقریباً یک پارچه بر بیرون راندن شاه و خاندان سطنت و روبیدن نظام سلطنتی همرأی بودند. ما با نفی سلطنت روبرو بودیم نه با نفی استبداد که تقاضای اصلی انقلاب مشروطه نیز بود و دستگاه پهلوی آن را از مردم ربوده بود. از این نظر انقلاب بهمن، نسبت به انقلاب مشروطه، عقبگردی فاجعه بار بود و نتایج اش هم نه تنها به زودی، که حتی قبل از انقلاب، مرئی و ملموس شد. مارکس در جایی گفته است که به جایگاه اجتماعی [و سرنوشت] زنان نگاه کنید، خواهید فهمید که تا چه اندازه جامعه پیشرفت کرده است [عین مطلب این است: ترقی اجتماعی را از طریق ترقی موقعیت اجتماعی زنان می توان اندازه گرفت]. توسری همراه با روسری و مقنعه و چادر قبل از انقلاب از راه فرارسیدند.
اگر روسری و چادر، به قول هگل، شکل عینی ذهنیت منفی یا اندیشۀ منفی بود، امروز "به دور انداختن این نوع پوششهای اسلامی" نیروی شگرف عامل یا تفکر منفی است؛ یعنی نفی کنندۀ همین حاکمیت استبدادی اسلامی. اگر آن روز "شاه" و "سلطنت" موضوع مورد تنفر و مورد نفی تفکر توده ها بود، امروز "نفی حکومت دینی و ولایت مطلقۀ فقیه" (یعنی دین و استبداد) مظهر ظهور این نیروی نفی کنندۀ شگرف ذهنی است. هگل در همان حول و حوش طرح و بررسی مسألۀ نیروی شگرف اندیشۀ منفی جا به جا می گوید که عامل منفی عامل مثبت را در خود دارد و به قول مارکس آنتی تز به تز مبدل میتواند شد. آنچه که ما باید اکنون از این رابطه در یابیم این است که نفی حکومت دینی اثبات حکومت سکولار است و نفی استبداد اثبات دموکراسی. این همان امتداد تحلیل سیستم نیروهای سیاسی اجتماعی موجود است که عینت دارد و در آینده نیز می باید عینیت پیدا کند.
آیا چنین برداشتی نادرست است؟ پاسخ را باید در پرتو تحلیل عینی از وضعیت و شرایط ملموس و عینی به دست آورد: تا جایی که به درون مربوط است، در شرایط امروز همان طور که در مصاحبه نیز گفته آمده، نیروی انباشت شده ی نارضایتی مردم از رژیم استبدادی به شدت بزرگ و گسترده شده و چون رژیم تمام راهها را بسته، فشارها از لابلای شکاف میان لایههای قدرت بیرون می زند؛ دو دیگر این که اگرچه اصلاح طلبی اسلامی در میان مترقی ترین بخشهای مردم، و علی الخصوص ساکنان شهرهای بزرگ، به کناری انداخته شده، اما دست کم تا کنون امکان فرارفت از اعتراضات محدود به اصلاح طلبی موجود نبوده است، زیرا رژیم ولایت فقیه دامنۀ سرکوب شدید سیاسی و مدنی را گستردهتر کرده و"هزینۀ سرانۀ" اعتراضات را تا سطح هر نوع خشونتی افزایش داده است. در عین حال فقر و فلاکت اکثریت مردم کشنده شده و حتی موجودیت کشور نیز به مخاطره افتاده است.
از سوی دیگر دریافتیم که در جریان جنبش سبز ضعف ارتباطی و سازمانی سرنگونیطلبان سدی در برابر جنبش دموکراتیک مردم بود و بنابراین تا زمانی که جریانهای سرنگونی طلب نتوانند این ضعف را از بین ببرند، نباید انتظار داشته باشند که تحولی آگاهانه در ایران پدید آید. تجربه 88 در عین حال نشان داده که ترکیب مردمی رویارویی گسترده «فرهنگی و مدنی» با جمهوری اسلامی، بر خلاف قول آقای شالگونی، نه "یکی از"، بل که "تنها"، و مهمترین ویژگی جنبش ضد استبدادی کنونی در کشورماست و این رویارویی در شهرها، مخصوصاً شهرهای بزرگ، گسترده تر و در میان اقشار میانی چشمگیرتر از اقشار پائینتر و فقیرتر است.
تا جایی که به بیرون ارتباط می یابد: ایران در شرایط بسیار خطرناکی قرار گرفته است، زیرا رژیم ولایت شیعی فقیه به طور کامل در میان کشورهای مسلمان سنی احاطه شده و با توجه به گسترش نیروهای داعشی تا حدود مرزهای ایران و عشق بی حد و حصر اسرائیل برای تحقق بروز جنگ و درگیری میان ولایت شیعه و خلافت سنی، به انضمام کاتالیزور فقدان درایت در میان اصولگرایان افراطی و خط رهبری و تحریک اقلیتهای دینی از یک سو، و از سوی دیگر فعالیت ها و دسایس جدایی خواهان و تجزیه آفرینان در داخل و خارج کشور، به علاوۀ دست دراز دشمنان دیرین کشور در ماوراء مرزهای آبی و قاره ای همه و همه لقمۀ عجیب چرب و نرم و در عین حال خونینی را برای تکه پاره شدن در زیر دندان جهانخواران و بلع مواد نفتی و غیرنفتیاش آماده کرده است. بی آبرویی رژیم در دنیا نیز باید به این عوامل افزوده شود و هرچند اکنون این بی آبرویی محل اجرا و اثر ندارد، اما برای آن دستهای دراز در فرصت مناسب ممکن است بهانه ی خوبی برای تبلیغ به حساب آید. در برابر تمام این عوامل منفی یک نکته ی مثبت را هم باید در نظر داشت: وجاهت انکارناپذیر دموکراسی و اذعان به ضرورت برقراری آن در دنیا که صورت مسخ شده ی آن به طور شرمگینانه و جبری مورد حمایت قدرتهای بزرگ است!
چپ
از سوی دیگر می دانیم، و آقای شالگونی هم به ما گوشزد می کنند، که در ایران تنها جنبشی میتواند رژیم را به کناری روبد که با "تمامی جوانب زندگی مردم" مرتبط، و منعکس کنندۀ خواستهای آنان باشد. دیگر این که نیروی شگرف اندیشۀ منفی این جنبش باید به صورت ایده و عمل و یک جنبش اعتراضی تودهای در آید؛ یعنی تبدیل شود به آگاهی و درخواست مشخص- به آن چیزی که «میخواهیم» و آنچه که «نمیخواهیم»! چه میخواهیم و چه نمیخواهیم؟ بعداً خواهیم یافت. اما بدون این ایده ی منفی مبدل شده به ماده ی متراکم و متحرک برای براندازی سراسری رژیم استبدادی، یعنی بدون آگاهی "درهم بافته" و "بازتاب یافته در یکدیگر"، یا بطور روشن تر، انعکاس خواستهای مشخص در شرایط مشخص و ممکن الحصول در ذهنیت همه ی مردم، اساساً مردم معترض نمیتوانند یکدیگر را دریابند، خود خویش را در یکدیگر بازیابند و حمایت خود را از هم و مخالفتشان را با رژیم بیان کنند؛ لذا نخواهند توانست علیه نظام حاکم برخیزند.
آقای شالگونی پیشاپیش مطرح کرده اند و راقم نیز پیش از این گفته است که سرنوشت زنان خط کش بسیار خوبی است برای ارزیابی وضع و لذا درخواستها. مارکس که از بروز یک چنین رژیم جهنمی در قرون جدید، علی الخصوص قرن بیستم اطلاع نداشت، به عینی ترین معیار و محک زمان خود، آن هم در اروپا، اشاره کرده بود. اگر او قرار میبود که به قول دکتر سروش، بهشت را با طعم تازیانه ی استبداد فقاهتی تجربه کند، آنگاه چه بسا که به طنز میگفت برای ارزیابی پیشرفت جامعه باید دید که موی و روی انسان تا چه حد پیدا و ریش آقایان تا چه حد در ادارات دولتی تراشیده است. آقای شالگونی با ترسی ناشی از متهم شدن به خیانت به آرمان طبقۀ کارگر اما پس از تحلیل درست از شرایط مشخص چنین می گویند:
"...فراموش نباید کرد که رویارویی فرهنگی و مدنی (با تمام گستردگی و اهمیت اش) فقط «یکی از دو بازوی» اصلی رویارویی «مردم» با جمهوری اسلامی است و «حتماً باید با جنبش طبقاتی زحمتکشان علیه رژیم تکمیل و هم آهنگ شود.» به عبارت دیگر، ما نه [...] با چسبیدن به این رویارویی میتوانیم رژیم را زمین بزنیم، و نه با کم توجهی و بی اعتنایی به آن." [نشانه های برجستگی از آن این قلم است- آ ].
آنچه که گفته شد علاوه بر نوعی تقلید از تحلیلهای لنینیستی، ناشی از کم توجهی به حقایق پر ازرشی هم هست که خود ایشان گفته است! آقای شالگونی باید بهتر از بسیاری دیگر از تحلیلگران چپ ایرانی بدانند که جدا کردن صف یا آرمان طبقۀ کارگر (نان!) در شرایط امروز ایران از صف یا آرمان طبقۀ خرده بورژوازی نوین (آزادی[های دموکراتیک]) اگر در عالم اندیشه ممکن باشد در عالم عمل امروز ممکن نیست، هرچند که ایشان در مثل آن دو را، به شیوۀ پیش گفته، به دو بازو تشبیه میکنند. جدایی آن دو بازوست که البته مایه و مبنای دیکتاتوری کمونیستی در شوروی سابق شد، چشمش را نابینا کرد و آبروی سوسیالیسم را به باد داد. این نابینایی اگر در شوروی بعد از اکتبر روزگار سیاه دیکتاتوری را به بار آورد، در شرایط امروز ایران نتیجهای جز تداوم استبداد دینی سیاه و نابودی کشور نخواهد داشت. شرایط ملموس فعلی ایران فیالحقیقه شرایط عینی دیگری است که بستن چشم بر روی آن، به مهمل بافی هایی در زمینه ی درک طبقاتی منجر خواهد شد! آقای شالگونی باید خود چند بار دیگر متن مصاحبه ی مکتوب شان را بخوانند و به یادآورند که گفته اند:
"ما بدون هم گرایی و هم آهنگی میان دو جبههء کلیدی رویارویی با رژیم، یعنی "پیکار نان" و "پیکار آزادی" نخواهیم توانست سرنوشت مان را در دستان خودمان بگیریم. توجه به این نکته مخصوصاً برای چپ از اهمیتی حیاتی برخوردار است. و تصادفاً یکی از بزرگترین علل عقیم بودن [جنبش اصلاح طلبی یا دموکراتیک است] یکی از مهمترین ضعفهای جنبش سبز این بود که نتوانست در محلات تهیدست نشین شهری [منظور حتماً طبقۀ کارگر است]جا باز کند."
در این جا ما در عین حال با تئوری به ظاهر درستی هم روبرو هستیم، ولی باید بگویم که چنین درکی به شدت با مفهوم آن "نیروی شگرف اندیشۀ منفی" تفاوت ماهوی و طبقاتی دارد. ما در آن دو عرصه یا بازو با دو نیروی منفی رو به رو هستیم. نیروی نان و نیروی آزادی. مارکسیسم حتی قدرت دائم انتقال سره ندارد، چه رسد به دریافت دائم سره. نکته ی مهم در شرایط امروز ایران این است که از میان آن دو نیرو، آن که هم توانمندتر است و هم شگرفتر و هم عامتر "آزادی" است. دیگر این که همچنان که می دانند، توده های عادی مردم شهری (در اینجا منظورم همان خرده بورژوازی و وابستگان اش است) به طور عام در پی آزادی اند تا سوسیالیسم! و این آزادی خواهی وجه مسلط و تواندمندتر همان نیروی شگرف است. به سخن دیگر این خرده بورژوازی نیست که به دنبال پرولتاریا خواهد افتاد، برعکس پرولتاریاست که در گام اول با طبقات متوسط شهری برای ایجاد دموکراسی هماهنگ خواهد شد تا پس از ایجاد شرایط دموکراتیک، بتواند با رشد فرهنگی و ارتقاء سطح دانش و دریافتهای خود در مسیری اجتماعی تر گام بردار و خرده بورژوازی را به اتحاد با خویش ترغیب کند. عکس ماجرا فاجعه بار است! به همین دلیل است که گفتمان مسلط کنونی باید سکولار دموکراسی باشد و نه سوسیالیسم. سوسیالیسم پیش از سکولار دموکراسی، یعنی استبداد سیاه استالینی.
اما بر پایه ی آنچه که گفته شد، چپ باید به تحلیل موقعیت مشخص خویش در شرایط داده شده ی پیش از انقلاب و امروز خویش بپردازد تا بتواند رهبری چنین تحولی را در دست گیرد. از دیدگاه فردی که خود را ممکن است در خارج از چهارچوب چپ بداند، چشم اندازی از تحلیل وضع موجود چپ ممکن است چنین باشد:
پیش از انقلاب: چپ پیش از انقلاب چپی نه واقعگرا که آرمانگرا بود در جناحی، و منفعل و مرعوب بود در جناحی دیگر. هر دو جناح و هر کدام به شکلی قربانی خطاهای خویش شدند. آرمانگرایی و انفعال پذیری چشم هر دو جناح را بست و به سیاهچال استبداد دینی در انداخت. یکی از دلایل آن این بود که چپ پیش از انقلاب بر زمینه ی منافع، دریافتها و شیوههای مبارزاتی پرولتاریا متکی نبود. هر دو جناحِ مدافعِ به اصطلاح منافع طبقه ی کارگر به خرده بورژوازی (یکی دانشگاهی و دیگری تبعیدی) تعلق داشتند. هیچ کدام در بستر شرایط ملموس زندگی طبقه ی کارگر ایران قرار نداشتند و در عین حال متوجه مرحله ی به شدت حیاتی ایجاد دموکراسی پیش از سوسیالیسم، چه آرمانی و چه موجود، نبودند. به همین دلیل بود که در شعارها همیشه "مرگ بر" موجود و "برقرار باد" مفقود بود.
پس از انقلاب: چپ پس از انقلاب چپی به شدت پراکنده و سرخورده است از اشتباهات خویش و از خطاهای ناشی از دریافت نادرست و، لذا، اقدامات نابه جای خویش، چه آنجا که، اولویت تحول در شرایط درونی را فراموش کرد، مرتجع را مترقی و ضد امپریالیست تصور نمود و به همکاری با وی برخاست، و چه زمانی که باز با نادیدن اوضاع درونی و در شرایط اوج حمایت گسترده ی مردم ناآگاه از فاشیزم مذهبی به مبارزه ی آشکار با رژیم آن برخاست و ریختن خون خویش را به دست آنان حلال کرد.
امروز اما دیگر نه آن شوروی رویزیونیست فرصتطلب باقی مانده است و نه آن احزاب و گروهها به سبک و سیاق پیش از انقلاب: خرده بقایای حزب توده متوجه بیماری فلج سیاسی- فکری خود شدهاند، سازمان چریکی فدایی به چندین و چند شاخه منقسم شده و هر کدام سازی ناساز کوک کرده و به شدت پراکنده اند. جالب است که اینان علی رغم داشتن پلاتفرمهای بسیار مشابه و دریافتهای بسیار نزدیک به هم، همچنان در پراکندگی به سر میبرند. از پیکار و رزمندگان در واقع چیزی باقی نمانده است. راه کارگر خود دست کم به دو شاخه تقسیم شده و همچنان نیز در اولویت بخشیدن به دموکراسی دچار تزلزل و در نتیجه به ضعفی استراتژیک و لاجرم تاکتیکی دچار است.
از دیگر سازمانهای اپوزیسیون، مجاهدین اکنون به یک فرقه ی مذهبی تبدیل شدهاند و اگرچه خواهان دموکراسی هستند، اما دین همچنان دست و بال شان را بسته است. جای سلطنت طلبان پیش از انقلاب را دین دولتی اشغال کرده و مدعیان سلطنت را نه تنها به جایگاه "سیاسی" پیش از انقلاب روحانیت پرتاب، بل که آنان را به مدعیان رهبری جنبش دموکراتیک یا مشروطه نیز تبدیل نموده است! آیا بخشی از تاریخ به مضحک ترین شکل تکرار شده. حتی اگر شده باشد این عامل مضحکه را باید در میان آن عواملی به حساب آورد که در ایجاد سیستم فعلی نیروهای فعال سیاسی نقش دارند و بر برآیند و مسیر آن اثر میگذارند؛ بگذریم از این که پشتوانه ی حمایت از نیروی اخیر ظاهراً تا چندی پیش با افزایش چشمگیر روبرو بوده است- که البته خود ناشی از فقدان نیروی مترقی دیگر در میان غیر اصلاح طلبان است! در این میان میبینیم که بخشی از نیروهای چپ پیش از انقلاب به ایجاد گروههایی اقدام کرده اند که از برقراری دموکراسی سکولار سخن میگویند اما در عین حال به واسطه ی اختلاف در استراتژی و تاکتیک دچار تفرقهاند.
به چپ امروز باز گردیم: چپ امروز هنوز نتوانسته بیماریهای خود را علاج و به دریافتی واقعگرایانه نیل کند. این چپ به بهانههای متعدد که ممکن است ناشی از رسوخ نیروی مرتجع در درون اش باشد، نه به نقد و نظم خویش که به نفی و نقض خود میپردازد. شرایط اما اتحاد حول برقراری حداقل حقوق سکولار دموکراتیک را میطلبد، ولی چپ یا خود را متهم به انحراف از آرمان طبقه ی کارگر می کند و یا متهم به خیانت به خلق ها و نظایر این کودکیها و خیالبافیهایی از آن دست که در مقاله ی آقای شالگونی هم آمده است.
هرچند که آن خیالبافیها در شرف زوال اند- زیرا که کشور در آستانه ی تجزیه و نابودی قرار گرفته- اما هر دو چشم چپ بر روی واقعیت تلخ باز نشده است. یکی از چشمهای نیروی شگرف منفی گشوده شده: یعنی دریافته است که برقراری حقوق سکولار دموکراتیک از طریق ایجاد جمهوری دموکراتیک مرحله ی کنونی خواست سراسری ایرانیان و شعار اصلی تحول است. اما چشم دیگر چپ بر روی ترس و شرمندگی خود از نقد سازنده ی خویش و اقدام برای اتحادی عاجل، ممکن است اندکی لوچ یا بسته باشد. بخشی از این چپ نیز همچنان با نگاهی خیالبافانه به برقراری سوسیالیسم در متن و بطن شرایط کنونی میاندیشد و در نمییابد که پلۀ اول دموکراسی است، نه سوسیالیسم؛ و در مقابل حرکتهای وسیع چند ده میلیونی نمیتوان دو پله را همزمان فرا جهید!
این چشم را باید متوجه واقعیت موجود کرد. جنبش سبز از نظر "ترکیب طبقاتی" مبین و منعکس کنندۀ ترکیب طبقاتی و آرمانی جنبشهای آتی خواهد بود! کافی است که چپ بتواند پرولتاریا را به اهمیت حمایت از دموکراسی برانگیزد و آنان را تشویق به پیوستن به جنبش سکولار دموکراسی کند. این تنها راه آزادی طبقه ی کارگر است! آقای شالگونی نیز به طریقی به این حقیت اذعان کرده است، من اندکی جملۀ ایشان را پس و پیش میکنم، شاید خواننده پس از مراجعه به اصل مطلب و مقایسه ی آن با بریده ی زیر موضوع را بهتر دریابد:
"به جای به هم بافتن تحلیلهای طبقاتی انتزاعی، چپ قبل از هرچیز باید طرحی برای گره زدن پیکار نان با پیکار آزادی در شرایط مشخص ایران امروز داشته باشد [تا] به دلیل وجودی خودش، یعنی پیکارهای طبقاتی معطوف به سوسیالیسم، وفادار بماند. درست به همین دلیل، کافی نیست [که] "شعارهای تندتر علیه رژیم" سر بدهد، بلکه لازم است فکر کند که تنها راه رهایی ایران از جهنم جمهوری اسلامی در مسیر افقهای روشن [نخست] آزادی و [سپس] برابری است."
اکنون زمان طرح این سخن نهایی رسیده است که:
آقایان و خانمهای چپً لطفاً به خاطر حفظ میهن، دفاع از یکپارچگی کشور، دفاع از مردم زحمتکش، و دفاع از طبقۀ کارگر به آرمان خود وفادار بمانید و هرچه سریعتر، با نقد خطاهای خویش (راست روی و چپ روی)، راهی متعادل و سازنده بیابید و به طور سازنده و منظم، به دور از شرم و ترس از برچسب خوردنها، برای ائتلاف حول حداقل برنامه برای سکولار دموکراسی گرد هم جمع شوید. اتحاد یا ائتلاف شما به نفع همه ی نیروهای مترقی تاریخ است. ابتدا با طناب تحول سکولار دموکراسی از قعر سیاهچال استبداد دینی به در آیید و سپس به فکر پرواز به سوی قلۀ سوسیالیسم بیفتید. در قعر چاه استبداد فضا و مجال باز کردن بال هایتان را نخواهید یافت.
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
_________________________________________________
*- متن اصلی مصاحبه را در این آدرس خواهید یافت: http://www.radiozamaneh.com/164080
**- بسیاری از روشنفکران ما از اخلاق نکوهیده ای رنجورند! و آن پاسخ ندادن به پرسشهای کسانی است که سخنشان یا گفتارشان را میخوانند و مشکلی یا انتقادی بر نوشتارشان یا گفتارشان دارند. اگر از اینان بپرسید که چرا پاسخ نمی دهند، خواهند گفت: «منتظر همین فرصت اند تا خود را مطرح کنند!» این برخورد قابل تشبیه به تپانچۀ مجهز به صدا خفهکن است (!) و یکی از بدترین ویژگی های به ارث بردۀ آنان از چند سو: اول، منش مستبدانه و دوم، تفاخر و تکروی، سوم، خودبرتر بینی و غیره.
***- The significance and power of the negative in thought
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.