|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
استقلال ، آزادی ، حکومت اسلامی؟
احمد مظاهری، رئیس شاخهء واشینگتن - حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات)
سی و چهار پس از درگذشت اش، محمد رضا شاه پهلوی، هنوز هم يکی از مطرحترين چهرههای سياسی ايران است. بيش از هر پادشاه و رهبر سياسی ايرانی ديگری درباره اش کتاب و مقاله و مطلب نوشته شده است، و عليرغم تبليغات گسترده جمهوری اسلامی، سال به سال بر محبوبيت اش افزوده شده است.
تودههای مردمی که تحت تاثير تبليغات مخالفين نظام گذشته عليه رژيم پادشاهی به پا خواستند، امروز، با مقايسه حال و روزشان با آنچه که در گذشته داشتند حسرت آن روزگار را مي خورند و بسياری از آنها خودشان را برای شرکت در انقلاب سرزنش مي کنند. "اون خدا بيامرز" و "نور به قبرش ببارد" دو اصطلاح بسيار متداولی هستند که اينروزها بسياری از مردم ايران در اشاره به پادشاه فقيد ايران به کار ميبرند.
حضور پر رنگ محمد رضا شاه در انديشه و گفتمان سياسی ايرانيان پس از اين همه سال بيانگر اين است که مردم ايران هنوز نتوانستهاند توجيه قانع کنندهای برای انقلاب اسلامی و جايگزينی پادشاهی، که هم و غمش ايران بود، با رژيم ايران بر باد ده جمهوری اسلامی بيابند.
بسياری از فعالان سياسی مخالف رژيم پيشين پذيرفتهاند که انقلاب سال 57 کاری نادرست و مغاير با منافع مردم ايران بود. آنان که شجاعت پذيرش خطايشان را داشتند اشتباهشان را پذيرفتهاند. کسانی هم که فاقد چنين شهامتی بودند مدعی شدند که چون انقلاب اسلامی آن چيزی نیست که آنها به دنبالش بودهاند عملکردشان را بايستی بر مبنای نيتشان که خير بوده است بررسی کرد، و نه بر مبنای حاصل کارشان که شر از آب در آمده است.
البته هستند کسانی که هنوزهم سنگ انقلاب را به سينه ميزنند. به اسثتنای معدود کسانی که از اين انقلاب به نان و نوايی رسيدهاند، بيشتر مدافعان امروز انقلاب را کسانی تشکيل ميدهند که مخالفت با رژيم پيشين جزئی از هويتشان شده است. پذيرش خطا به منزله نفی هويتی است که اينان برای خودشان ساختهاند. و نفی هويت کار آسانی نيست. پارهای از اينان ادعای دزديده شدن انقلاب توسط خمينی را دارند و جمعی ديگرمدعی هستند که اگر آزاديهای مورد نظر آنان درجامعه حاکم بود و مردم کتابهای خمينی را خوانده بودند کار بدينجا نمی کشيد.
هر دوی اين ادعا بهانهای است برای توجيه اشتباهی که حاضر به پذيرشش نيستند. خمينی از همان آغاز رهبر انقلاب بود و ادعای سرقت انقلاب وسيله کسی که هدايت آنرا به عهده داشت سخنی است بی مايه. نگاهی به سر خط خبرهای آن روزگاران نشان ميدهد که چگونه رهبران اپوزيسيون در تملق گويی از خمينی با يگديگر مسابقه گذاشته بودند و در آرزوی دستبوسی خمينی در نوبت ايستاده بودند. اگر آنان ميتوانستند کتابهای مارکس و انکلس و انواع و اقسام کتابهای کمونيستی را بخوانند و اعلاميه های خمينی را در سطح گستردهتری از روزنامه های کيهان و اطلاعات در سطح کشور پخش کنند، چگونه قادر نبودند که کتاب ولایت فقيه خمينی را بخوانند و يا با دقت به آن چه خمينی ميگويد نوع حکومت مطلوب اورا استنتاج کنند.
واقعيت امر اين است که دقت در سخنان خمينی همان زمان هم ماهيت رژيمی را که خمينی برای ايران در نظر داشت روشن ميکرد. منتهی زير تبليغات گسترده پهلوی ستيزان که هر يک به دلايل خاص خود با رژيم گذشته دشمن بودند جو سياسی جامعه به گونهای بود که هيچ يک از مخالفان رژيم پادشاهی نمی خواستند واقعيت را بپذيرند.
شعار بنيادين مخالفان رژيم پادشاهی در سال 57 استقلال، آزادی، و حکومت اسلامی بود.
پيروان و عاشقان کرملين و اسلاميستهايی که برايشان مسئله فليسطين و اسلام بر منافع ملی ايران تقدم داشت، روابط دوستانه ايران با غرب و خصوصا آمريکا را به عنوان عدم استقلال و وابستگی رژيم به غرب به مردم القا کردند. اينان روابط خوب ايران با همه کشورها از جمله کشورهای کمونيستی و بلوک شرق را ناديده ميگرفتند و برای آنان حتی تصور اينکه ممکن است پادشاه ايران نفوذ بيشری روی رئيس جمهور آمريکا داشته باشد تا رئيس جمهور آمريکا روی پادشاه ايران اصولا غير قابل تصور بود.
اخيرا کتابی بنام شاهان نفتی منتشر شده است که خواندن آنرا به همه علاقه مندان به تاريخ معاصر ايران توصيه ميکنم. در اين کتاب اندرو اسکات کينگز شرحی از گفتگوهای پادشاه ايران با نيکسون رئيس جمهور آمريکا دارد که نشان ميدهد تا چه حد پادشاه ايران روی رئيس جمهور آمريکا نفوذ داشته است. به گفته کينگز بر عکس نيکسون که حتی گزارشهای دستگاهای اطلاعاتی خودش را هم کامل نميخوانده است شاه يک خواننده حريص بوده است که در هر جمعی که بوده است بنظر ميرسید از بقيه جمع بيشتر ميداند و حتی در مواردی اشتباهات ژنرالهای آمريکايی را در خصوص سلاح هايی که هنوز در دست توليد بود تصحيح ميکرد.
سياست مستقل ملی رژيم گذشته که صرفا بر مبنای منافع کشور ايران بنا شده بود وبه گفته دکتر نهاوندی يک شاهکار سياسی بود به ايران اين آزادی عمل را ميداد که نه تنها احتياجات غير نظامی اش را از هر کجا که مايلست و با ارزانترين قيمت تامين کند، بلکه آشکارا با کشورهای اروپايی قرارداد ايجاد نيروگاه هستهای داشته باشد، هواپيمای فانتومش را از آمريکا ، تانک چيفتنش را از انگليس ، نفربر زرهيش را از روسيه و مسلسل اوزيش را از اسراييل بخرد.
منصور فرهنگ نخستين سفير جمهوری اسلامی در سازمان ملل در مصاحبه با راديو دويچه وله ميگويد " به دلیل سیاستهایی که (جمهوری اسلامی) در ۳۵ سال گذشته داشته، امروز روابط ایران، خصوصاً در رابطه با تجارت و بازرگانی آنقدر محدود شده که از هر زمان دیگری در تاریخ بعد از مشروطیت، استقلالش کمتر است. چرا که استقلال از گسترش گزینه میآید. چین به ایران میگوید من با تو معاملهٔ پایاپای میکنم، پول ندارم بدهم. ترکیه و هندوستان هم همین را میگویند. یا مثلاً فروش نفت ایران از دوونیم میلیون، در ظرف سه سال رسید به کمتر از هفتصدهزار بشکه در روز و تازه پول آن را هم به خاطر تحریمها نمیتوانستند بگیرند. بنابراین در عمل، رژیم ایران از استقلال بسیار کمتری برخوردار است. یعنی ایران در روابط تجاری با خارج به چند کشور خاص محدود شده است."
و در پاسخ به پرسش بعدی خبرنگار دويچه وله که میپرسد،" پس شما معتقدید که الان وابستگی ایران -اگر نخواهیم از لغت استقلال استفاده کنیم- به دولتهای خارجی بیشتر از قبل از انقلاب شده است؟" پاسخ ميدهد که
"خیلی بیشتر شده است. ایران کشوری است که بیش از نزدیک به ۶۰درصد درآمد دولت از فروش نفت میآید، خصوصاً در ۷-۸ سال گذشته که درآمد نفت به شکل بیسابقهای بالا رفته است. بنابراین تجارت خارجی برای ایران بینهایت مهم است. در این تجارت خارجی هرقدر یک کشور گزینههای بیشتر داشته باشد، معامله کردن و چانهزدن و انتخاب بهترین راهها، برای کشور ميسرتر است. امروز ایران از هر زمان دیگری، امکانات تجاری و بازرگانیاش محدودتر شده است. در حالی که ایران از نظر حقوقی و تصمیمگیری تحت تاثیر هیچ دولت خارجیای نیست. یعنی این استقلال فقط به عنوان یک حربهٔ سیاسی برای توجیه رفتار دولت و یا سرکوب مخالفین مورد استفاده قرار میگیرد. ولی اگر مفهوم استقلال این است که گزینههای یک رژیم افزایش پیدا کند و بتواند به رفاه، امنیت و حیثیت یک کشوری کمک کند، ایران از هر زمان دیگری، امروز وابستهتر است."
سعيد بشيرتاش در
مطلبی که برای راديو فردا و به مناسبت 35 سال روی کار آمدن جمهوری اسلامی نوشته است
ميگويد؛ "به علت سياستهای ماجراجويانه جمهوری
اسلامی و، در نتيجه آن، تحريمهای سنگين جهانی، ايران مجبور است برای فروش نفت خود
چوب حراج بر آن بزند. اکنون ايران نفت خود را ارزانتر از بهای متوسط اوپک
میفروشد؛ و بدتر آن که پولی از بابت فروش آن به کشور برنمیگردد. اقتصاد ايران تحت
قيموميت جهانی قرار گرفته است. اکنون بيش از ۶۰ ميليارد دلار از پول نفت ايران در
گروی کشورهای ديگر، از جمله چين و هند، است و اين کشورها به جای آن هر جنسی که
بخواهند به ايران میدهند. چنين وارداتی خود موجب تضعيف توليد در کشور شده است.
دولت جمهوری اسلامی چندی پيش قراردادی با دولت چين بست که، بر اساس آن، چين در ازای
٢٢ ميليارد دلار پول توقيفی ايران در آن کشور کالاهای
چينی به
ايران صادر کند. دولت اکنون در حال بستن چنين قراردادهايی ــ نفت در برابر کالا ــ
با دولت
روسيه نيز
هست."
انزوای سياسی ايران و ضعف سياسی جمهوری اسلامی موجب شد که پس از هم پاشيدن اتحاد جماهير شوروی ايران نتواند از فرصت طلايی که پيش آمده بود بر سير حوادث در دريای خزر و کشورهای نوبنياد همجوار آن اثر بگذارد. نه تنها ذوق و اشتياق جمهوريهای تازه جدا شده از اتحاد جماهير شوروی برای برقراری روابط نزديک با کشوری که روزگاری کشور مادربرايشان بود بهره برداری درست نشد، بلکه در اثر بی لياقتی دستگاه ديپلملسی جمهوری اسلامی سهم پنجاه درصدی ايران از دريای خزر به 13 در صد کاهش داده شده است.
زمانی که قرار شد کنسرسيومی با شرکت شرکتهای آمريکايی، انگليسی، روسی، نروژی، ترکی و سعودی و ايرانی برای استخراج نفت آذربايجان تشکيل شود زير فشار آمريکا ايران از اين کنسرسيوم کنار گذاشته شد، و هنگامی هم که مسئله انتقال نفت آذربايجان به بازارهای جهانی مطرح شد، خط لولهای که قرار بود از ايران بگذرد و سالانه ميليونها دلار حق ترانزيت برای مردم ايران ايجاد کند باز هم با فشار آمريکا از گرجستان و ترکيه عبور داد شد و سر ما بی کلاه ماند.
مسئله انرژی اتمی ايران که اين روزها بسيار داغ هم هست نمونه ديگری است از اين باصطلاح استقلال !!. ایران در نوامبر 1974 (5 سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی) قرارداد احداث دو رآکتور آب سبک 1300 مگاواتی، برای نصب در بوشهر را با شرکت آلمانی زیمنس به امضاء رساند و در این زمینه بیش از 2 هزار متخصص آلمانی و کارشناس ایرانی اجرای این طرح را که در زمان خود یکی از بزرگترین و کم نظیرترین پروژه های نیروگاه اتمی محسوب می شد را آغاز کردند. پیش بینی می شد این پروژه عظیم تا پایان سال 1980 تکمیل شود. در فوریه 1979، رآکتور شماره یک بوشهر به میزان 85 درصد و احداث رآکتور شماره دو نیز 65 درصد پیشرفت فیزیکی رسیده بود که فاجعه انقلاب اسلامی روی داد. پس از انقلاب در ۲۶ خرداد سال 1358 مقالهای با عنوان نیروگاههای هستهای:خیانت به خلق ما در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد که بینش انقلابيون را در خصوص انرژی هستهای نشان میداد. در این مقاله با ذکر این نگرانی که " کشورمان تا سالها محتاج کارشناس خارجی برای اداره نيرو گاهها خواهد بود" و "این احتمال وجود دارد که در ایران منابع قابل توجه اورانیوم وجود نداشته باشد" و برای جلوگيری از تبديل کشور "به یک مصرف کننده وابسته به غرب" با ايجاد نيروگاهای اتمی مخالفت شد. کار تکميل نيروگاهها متوقف شد.
انقلابيون برای تکميل حماقتشان قرارداد ديگری را که ايران با شرکت یورو ديف فرانسوی
بسته شده بود يکجانبه فسخ کردند. در پی فسخ این قرارداد، فرانسوی ها این اقدام
ایران را موجب عدم تحقق برنامه ریزی 10 ساله خود دانستند و يوروديف با اقامه شکايتی
تقاضای خسارت کرد. در نتيجه 900 میلیون فرانک از 2 میلیارد دلار سرمایه گذاری ایران
به عنوان خسارت تأمین شد و بقیه سهم ایران، سالها بعد بصورت کالا توسط فرانسه به
ايران پرداخت شد.
چندان طول نکشيد که حضرات متوجه شدند که نه تنها داشتن انرژی هستهای موجب
وابستگيشان به غرب نخواهد شد بلکه ابزاری هم خواهد بود در دست زنگی مست برای گردن
کشی و باجگيری. از آنجا که آمريکا ستيزی و حمايت جمهوری اسلامی از تروريسم موجب شده
بود که با تحريم های تکنولوژيک غرب مواجه باشند، به پوتين و روسيه متوسل شدند و
پنهانی در صدد ساختن نيروگاه اتمی افتادند. زمانی هم که دستشان رو شد، نخست داشتن
تکنولوژی هسته ای شد "حق مسلم" مردم ايران و نه آن خيانتی که چندی پيش مدعی شده
بودند، و بعدهم ، که سنبه پر زور شد ، زير فشار تحريمها حاضر به سازش شدند. سازشی
که در عمل متاسفانه منجر به تحديد حقوق ملت ايران خواهد شد. آنوقت اين ابلهان سياست
خارجی شاه را که بر مبنای ماندن در زمره کشورهای جهان آزاد اما داشتن روابط بسيار
دوستانه با تمام کشورهای از جمله کشورهای کمونيست و سوسياليست بود، وابستگی سياسی
ميدانستند.
دومين شعار محوری انقلابيون "آزادی" بود. 35 سال پس از پيروزی انقلاب تنها آزادی که در ايران مانده است آزادی چپاول دارايیهای ملت و سرکوب هر صدای مخالفی از سوی ايادی رژيم است. نه تنها در زمينه آزاديهای سياسی وضعمان بهتر نشد بلکه همه آن آزاديهای اجتماعی و مذهبی را که ما در حد آزادترين کشورهای دنيا داشتيم نيزاز دست داديم. رژيم برايمان تصميم ميگيرد چگونه لباس بپوشيم، چه نوع غذايی بخوريم، چه موزيکی گوش بدهيم، چه کتابی بخوانيم، در چه رشتههايی درس بخوانيم، محتوای کتاب درسیمان چه باشد، و حتی چگونه ميهمانی بدهيم. اگر چند نفر نفر جوان در خانهای جمع شدند و مثل جوانان همه دنيا موزيکی گوش دادند و رقيصدند هر لحظه بايد بترسند که مبادا ايادی رژيم در خانه بريزند و آنان را بازداشت کنند. وضع اقليتهای مذهبی را هم که همه ميدانيم. به گفته حسين رئيسی که وکالت تعدادی از پيروان اقليتهای مذهبی را در دادگاههای جمهوری اسلامی به عهده داشته است، " از آنجایی که کلیت نظام سیاسی ایران بر اساس باور مذهبی شیعه می باشد، هر نوع فعالیت تبلیغی سایرادیان و مذاهب به منزله نفی مذهب تشیع است، بنابراین فعالیت تبلیغی علیه نظام و جرم محسوب میگردد." این موضوع در تمام پروندههای زندانیان عقیدتی نظیر بهاییان، دراویش؛ نوکیشان مسیحی،یارسان و اهل تسنن دیده میشود." به گفته اين حقوقدان ايرانی " اصول 12 و 13 قانون اساسی جمهوری اسلامی با عدم رسمیت همه باورها به استثنای مذهب اکثریت شیعه، درعمل حق برخورداری از پرستشگاه مذهبی و برگزاری آیین های مذهبی تبلیغ مسالمت آمیز را از پیروان سایر مذاهب و آیین ها را به کلی سلب نموده است. این امر سبب تخریب تمامی امکان مورد احترام آیین بهائیت، برخی از مکانهای مقدس زرتشتیان، تخریب حسینه دروایش نعمت اللهی گنابادی در قم، عدم صدور مجوز احداث مسجد برای اهل تسنن در تهران و سایر شهرستانها شده است"
طی دوران حکومت جمهوری اسلامی ایران مجمع عمومی سازمان ملل بجز یکی دو سال، تقریباً همه ساله قطعنامهای در مورد نقض حقوق بشر بوسیلهی حکومت جمهوری اسلامی صادر کرده است. در آخرين گزارش دبيرکل سازمان ملل به مجمع عمومی در ماه مارس 2014 آمده است که " افرادی که در پی به اجرا درآوردن یا ارتقاء آزادی بیان و عقیده برای ابراز نظرات یا عقاید مخالف هستند همچون گذشته با دستگیری، شکنجه و محرومیتهای اِعمال شده توسط حکومت مواجه هستند. قانون مطبوعات مصوب 1986، قانون جرایم رایانهای مصوب 2009، و قانون جرایم فضای مجازی دارای موادی هستند که آزادی بیان را به شدت محدود مینماید. گزارشگر ویژه مخصوص وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران در گزارش خود به شصت و هشتمین نشست مجمع عمومی، نگرانی شدید خود را در باره محدودیتهای اِعمال شده بر روی آزادی بیان و عقیده، از جمله در اینترنت، اظهار داشت. وی متذکر شد که تا حدود 50 میلیون وبسایت، از جمله سایتهای ویکیپدیا در مورد موضوعات گوناگون، مسدود گردیدهاند.[12] به جز بعضی از مقامات رسمی دولتی که به فیسبوک و توئیتر دسترسی دارند، عموم مردم از شرکت در اینگونه فعالیتهای آنلاین ممنوع شدهاند. اگر معلوم شود فردی در یکی از فعالیتهای آنلاین شرکت داشته که از نظر مقامات، نامناسب بوده است، فرد مورد نظر میتواند دستگیر و تحت پیگرد قانونی قرار گیرد. "
آش آنقدر شور است که حتی فائزه هاشمی دختر هاشمی رفسنجانی رئيس تشخيص مصلحت نظام هم در باره وضعیت مطبوعات و عقبگرد شرایط کنونی نسبت به دوران مشروطه نیز صحبت کرده و گفته است: "قوانین آن روزها به شدت قوانین امروزی نبود. در صد سال پیش وضع مطبوعات ایران بهتر بود و لازم نبود که مطبوعات مجوز بگیرند بلکه تنها انتشار خود را ثبت میکردند. الان متاسفانه مجوز که هیچ، حتی اشد مجازات را برای یک روزنامه در نظر میگیرند"
سه جريان عمده فکری و متشکل مخالف رزيم گذشته که در انقلاب نقشی اساسی داشتند و احتمال به قدرت رسيدنشان بود، عبارت بودند از مذهبيون که سر کارند، کمونيستها-از فدايی گرفته تا تودهای- و مجاهدين که جمهوری اسلامی تار و مارشان کرد. واقعيت اينست هيچ يک از اين گروهها مطلقا تعلق خاطری به آزادی نداشتند و ندارند. اصولا درهيچ يک از حکومت های ايديولوژيک، آزادی های سياسی محلی ازاعراب نداشته و ندارد. متاسفانه هيچ يک از مردمی که با مشتهای گره کرده و چشمانی بسته و دهانی تا بناگوش باز شعار آزادی را فرياد ميکشيدند یکبار هم از خودشان نپرسيدند که کدام يک از اين سه گروه قرار است برای آنان آزادی مورد نظرشان را بياورند؟
اما از حق نبايد گذشت که از سه خواسته بنيادين انقلاب 57، مردم ايران دست کم به يکی از خواسته هايشان يعنی حکومت اسلامی تا حدی رسيدند. و خدا را شکر که فقط تا حدی. چه مصيبتی بود اگر ما دچار يک حکومت اسلامی واقعی مورد نظر خمينی همانند حکومت داعشیها در عراق ميشديم.
خمينی در بسياری از سخنرانیهايش که نوار آن وسيله هوادارانش در ايران توزيع و پخش ميشد خطوط کلی حکومت اسلامی مورد نظرش را مشخص کرده بود. اما نه تنها تودههای مردم، بلکه اکثريت قريب به اتفاق فعالان سياسی دنباله روی خمينی نيز هيچ گاه در گفتههای او تعمق نگردند وبه درستی نميدانستند که اين حکومت اسلامی چه گونه معجونی است. واز آنجا که ميترسيدند طرح چنين سئوالی در صفوف انقلابيون شکاف ايجاد کند، کمتر کسی چنين سئوالی را مطرح کرد. يا اگر هم مطرح کرد، کسی گوش نداد.
آديوی نطقی که خمينی درتير ماه سال 1350 در نجف و در مخالفت با جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی ايراد کرده بود، روی اينترنت هست. در آغاز اين آديوشخصی که محتوای آديو را معرفی ميکند تاريخ اين سخنرانی را 28 ربيعالثانی 1391 قمری اعلام ميکند که برابر است با سوم تير 1350. همين معرفی بيانگر اين است که برای خمينی و طرفدارانش تاريخ هجری قمری که به زعم آنها تاريخ اسلامی است، بر تاريخ شمسی رايج در ايران که ريشه در فرهنگ ملی ما ايرانيان دارد برتر است. خمينی در طول اين سخنرانی ضمن توهين به همه پادشاهان ايران و مزخرف و سفاک خواندن نادرشاه - احتمالا به خاطر سنی مذهب بودن او- از تمام حکومت های دنيا، فقط و فقط حکومت پيامبر اسلام و5 سال حکومت علی را قابل تاييد ميداند. آنهم نه حکومت واقعی محمد و علی، بلکه حکومت اين دو بر مبنای داستانهايی ساختگی و بی مايهی که ملاها از حکومت آنان نقل ميکنند. خمينی در این سخنرانی با ذکر دو داستان از دوران حکومت علی به خوبی مشخص ميکند که دلباختگی ايشان به حکومت علی نه بر پايه مردمی بودن حکومت، و نه برمبنای درايت و شيوه حکومتی علی، بلکه بر پارهای روايات ساختگی در خصوص خصوصيات فردی امام اول شيعيان است. خمينی در تعريف ساده زيستی علی ميگويد که حضرت امير در سالهای آخر حکومتشان نانی را که میخورد آنقدر خشک بود که ايشان نمیتوانستند آنرا با دست بشکنند بلکه با زانو نان را ميشکستند. يکی در آن مجلس از اين ابله نپرسيد که چرا ايشان همانند بقيه مردم هم عصرشان نم آبی به نان نميزدند که نان نرم بشود و آنوقت آنرا بخورند. آخر نانی را که با دست نشود شکست چگونه ميشود با دندانی که در آن سالهای آخر عمر در دهان نيست جويد؟ در جای ديگری از سخنانش ميگويد که علی در واکنش به خبری مبنی بر اينکه النگوهای ( خلخال) پای زنی يهودی را از پايش در آوردهاند آرزوی مرگ کرده است. چرا چنين مطلبی ذکرش برای خمينی تا اين حد مهم است. برای اينکه در فرهنگ آخوندی زنان و يهودیان پائين ترين جايگاه را درجامعه دارند. خمينی با بيان اين داستان میخواست که نشان دهد که در حکومت اسلامی مورد نظر ايشان امنيت پست ترين و خوارترين طبقات اجتماعی هم مهم است. تامين امنيت همه افراد جامعه وظيفه هر حکومتی است، اما خوار دانستن زنان و يهوديان که بعدها پس از استقرار حکومت اسلامی و برقراری سياستهای زن ستيز و يهودی ستيزش مشخص شد، مطلبی بود که درس خواندگان و مکتب رفتهگان ما هيچ گاه به آن توجهی نکردند.
در هيچ کجای سخنان خمينی حرفی از دمکراسی و مردم سالاری نيست و اگر حرفی از قانون ميزند منظورش قانون اسلام است و نه قانونی که نمايندگان مردم تصويب ميکنند. حکومت اسلامی مورد نظر خمينی، حکومتی است که در آن ولی فقيه و يا اميرالمومنين همه کاره امت مسلمان است. در اين حکومت قران و سنت و حديث پيامبر و امامان- البته طبق برداشت ولی فقيه - قانون حاکم بر جامعه است. قضاوت مختص فقها است چون فقط آنان هستند که به قوانين مذهبی احاطه کامل دارند. قوه اجرايی هم که تکليفش مشخص است و در اختيار ولی فقيه است. حکومت اسلامی، هميشه و همه جا حکومت آپارتايد مردان مسلمان بوده است. نقش زن، در اين حکومتها خانه داری و زايش فرزند است. تکليف پيروان ساير اديان و عقايد هم مشخص است. يا بايستی مسلمان شوند، یا جزيه بدهند و يا کشته شوند. منتها برای اينکه شکافی در صف انقلابيون حاصل نشود هيچ کس نميخواست وارد اين مسايل بشود.
خمينی و يارانش با همه شقاوت و بی رحمی که داشتند نتوانستند حکومت اسلامی مورد نظرشان را به گونه کامل در ايران پياده کنند. کشور ايران در عرض 57 سال حکومت پهلويها آنقدر از نظر اجتماعی پيشرفت کرده بود که بازکرداندن آن به 1300 سال پيش صحرای عربستان کار سادهای نبود. اما بذری که خمينی کاشت در کشورهای عراق و افغانستان که از نظر اجتماعی در حد ايران پيشرفته نبودند به بار نشست. داعشی ها در عراق و طالبان ها در افغانستان توانستند تا حد مطلوبتری حکومت اسلامی مورد نظر خمينی را پياده کنند.
محمد جلالی " م. سحر" در یاداشت کوتاهی زير عنوان "سير تنازلی آرزوهای من" که در فيس بوکش نوشته و روزنامه ايرانيان هم آنرا چاپ کرده تشريح جالبی از حال و روز بسياری از ما ايرانيان کرده است. ايشان مینويسد:
"یک
زمانی از زمانهای خیلی دور که من تازه به فرانسه آمده بودم آرزوی بزرگم این بود که
روزی برسد که ایران هم درنظام اداری و حقوقی و قانونی اش شبیه به فرانسه بشود .
مدتی گذشت و چنان شد
که آرزوی بزرگم این بود که ایران از مسیر خوفناکی که در آن افکنده شده بود بازگردد
و به پای ترکیه برسد. سالی چند گذشت و دیگر هیچ یک از این آرزو ها را درسر نمی
پروردم به جز یک آرزو که : ای کاش ایران ما
مرحمت فرموده از طلای اسلامی شدن حکومت یعنی از « عدل علی »و« مقام انسانیت و
معنویت»ی که روحانیت شیعه به او وعده داده بود بگذرد و به همان مس و مفرغ طاغوت و
ستمشاهی اش و به همان روزگار پیش از طلاشدنش بازگردد زیرا در آن دوران حرمت و
اعتبار ایران و قدر و منزلت ایرانیت صد ها هزار بار افزونتر بود . و امروز از به
یاد آوردن آرزویی که در دل دارم به وحشت می افتم. زیرا آرزویم این است که کشوری و
وطنی را که نسل های پیشین با هزار خون دل به قول بهار « به دو چشم نگران» به نسل ما
سپرده بودند تکه تکه شده نبینم و آرزوی دردناک ترم این است که اگر چنین روز
سیاهی(که با هزار تأسف حکومت ملاها زمینه اش را فراهم کرده است) فرابرسد و اگر
ایران به پاره های جداگانه ای( که لابد قرار است هر تکه ای به دست خانزاده ای و
رئیس قبیله ای یا شیخی یا امیرنشینی اداره شود ) تقسیم شد ، لا اقل پاسپورت و
شناسنامه مرا آن تکه ای صادر نکند که پایتختش قرار شده است قم یا مشهد باشد!
این است آرزوی تلخ امروزی من."
در پايان هم آوا با ميليونها ايرانی بی نام و نشان که به همانند م سحر از طلا کشتن پشيمان شده اند و ميخواهند مس شوند من هم ميگويم" نور به قبرش ببارد".
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.