|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
كدام
«نوعى
انديشه در جامعه ما»؟
پروتستانتيسم اسلامى، و سكولاريسم
نیکروز اولاداعظمی
"...این که سایت ... مطلب شما را نشر ننمود جای تعجب نیست! خودتان دلیل اش را نوشته اید. اما، براستی کم لطفی می فرمائید که می نویسید در جامعه ی ما نه «اندیشه ها» وجود دارند و نه «چه» و «چه» و «چه»! گذشته از این، اصل همین تلاش آقای «آشوری» برای نو واژه سازی آیا نمی تواند نشانگر وجود نوعی اندیشه در جامعه ی ما باشد؟!"
اين نمونهء بيان سخنى ست از يك خوانندهء مقالهء من، با عنوان "چرا ما فيلسوف و جامعه شناس جهانى نداريم؟" به توضيح مى گويم: هدف از اين نوشته صرف پاسخگويى به اين خواننده محترم نيست بلكه اينگونه نوشتار سوژه هميشگى من مرتبط با آسيب شناسى اجتماعى و فرهنگى اى است كه از مدت ها پيش ذهن مرا مشغول كرده، با اين انگيزه كه بايست درد را شناخت تا به درمانش اهتمام ورزيد. نوشته پيش رو دو بخش را شامل مى شود بخش نخست مى خواهد از فقدان انديشه هاى بكر در جامعه بگويد و بخش دوم از ارزشهايى بگويد كه فقدان چنين انديشه هايى منجر به استمرار آنها مى شوند، ارزشهايى كه مدام از شكم "فلسفه" اسلامى زاييده مى شوند و قدمتشان از آغاز عصر معتزله همان عصرى كه معتزليان تحت تأثير فلسفه يونان نطفه آن را در اسلام كاشتند و ارزش عقلى را بى ريخت و قواره كردند.
و اما اصل موضوع: به خواننده گرامى يادآورى مى كنم كه شما دليل و توضيح من در عدم نشر مقاله ام در سايت rfi فرانسه را كه نوشتم: "اما به نظر مى آيد غبار "نوع رابطه عمل كردن" بر اين سايت نيز سايه افكنده است" و به همين خاطر از درج نوشته انتقادى من امتناع ورزيده، را مورد تأييد قرار داديد اما در ادامه توضيح خودتان راجع به مقاله مذكور مندرج در سايت "عصرنو" مرا به حضور "نوعى انديشه در جامعه ما" ترغيب نموديد كه گويا من از آن غافلم، ولى مشخصات و مؤلفه هاى آن را حداقل در يك سطر هم بيان نكرديد و روشن نساختيد كه اين "نوعى انديشه" بر بستر كدام موضوعات در جامعه و نزد ما ممكن و حاصل شده است بعبارت ديگر موضوعات اين "نوعى انديشه در جامعه ما" چيستند؟ از اينرو و به دليل اينكه موضوع مطروحه، حضور و بى حضورى اش مى تواند فرهنگى را ايستا و يا بالنده سازد، و از آنجائيكه بحث هاى مربوط به آسيب شناسى اجتماعى و فرهنگى، موضوعاتِ مربوط به فعاليت فكرى و مشغله ذهن هستند، متمايل شدم تا به اين سوژه كه مى تواند در راستاى كمك به منفذ نور بر تاريكخانه اشباح فرهنگى ما هر چند باريك مؤثر افتد، بدان بپردازم. گرچه محيط جمعىِ آلوده به محافظه كارى ايرانيان اين قسم بحث ها راجع به اينگونه موضوعات را به دليل برملا شدن بن بست ارزشهاى ما ايرانيان بر نمى تابند چون كه فكر بن بست ارزشها، كاسه كوزه هاى ذهن عادت كرده به ارزشهاى پيشينيان و بانيان فرهنگى، همانهايى كه توانايى نفوذشان بر امروزى ها جاى ترديد نيست و آن را مى توان از بطن استمرار نظامات ارزشى ما دريافت، را برهم مى زند و زهره ترك مى كند. اما، حتى با باريدن واژگان بى سر و ته از زبان بى چاك و بستِ جماعتِ واپسگرا بر وجدانى بيدار به قصد خنثى سازى آن وجدان تلاش شود، مى بايست در حد توان مقاومت روشنگرانه شود و از نشان دادن جوهر ارزشهاى مستمر يافته پيشينيان و استيلاى آن بر ما امروزى ها كه ما را در بن بست كامل نگه داشته است دريغ نورزيد. به قول فروغ فرخزاد: "همچو آن رقاصه هندو به ناز/ پاى مى كوبم ولى بر گور خويش/ وه كه با صد حسرت اين ويرانه را/ روشنى بخشيده ام از نور خويش"؛ درست است كه پاى كوبيدن، خويشتن خويش را فرسوده و به گور نزديك كردن است اما روشنى بخش هم هست.
پرسشتان از من مبنى بر اين كه "اصل همين تلاش آقاى آشورى براى نو واژه سازى آيا نمى تواند نشانگر وجود نوعى انديشه در جامعه ما باشد؟!" را با پرسشها و توضيحاتى در همين خصوص، به قضاوت و سنجش مى برم.
اگر اينطور باشد كه شما مى گوييد، آنگاه پرسش موازى من اينست: آيا وجود تحصيل كرده هاى روانشناس و جامعه شناس ايرانى كه اغلب تحصيل كرده هاى غرب هستند، دلالت مى كند بر نوعى علم روانشناسى و جامعه شناسى از فرهنگ ما؟ و آيا هزاران سال پيش حضور دو انديشمند چون ابن مقفع و ذكرياى رازى كه اولى از زبان "برزويه طبيب" و دومى در رد معاد و نبوت، دين را نقد كردند، مؤيد فرهنگ انديشنده ما بود؟ اما راجع به اصل و واقعيت موضوعِ "نوعى انديشه" كه شما مطرح نموديد بنظر نيامد كه در شكل تجريد آن مورد نظرتان باشد بلكه ظاهراً آن را در بطن رويداد فرهنگى ما كشف نموديد، چونكه نوشتيد: "نشانگر وجود نوعى انديشه در جامعه ما باشد"، هر جامعه اى داراى سطح فرهنگ خاص و متناسب با جوهر خود است، "وجود نوعى انديشه در جامعه" بايست در بر گيرنده نوعى انديشيدن و نوعى فرهنگ انديشنده باشد تا "نو واژه سازى" آقاى داريوش آشورى، از نظر شما بر آن قرار بگيرد، اين نظر شما را مورد سنجش قرار مى دهم.
وقتى ما از حضور "نوعى انديشه" در جامعه ايران سخن مى گوييم بايد معتقد به نوعى از انديشيدن كه الزاماً مى بايست از عنصر انديشنده منشأ بگيرد هم باشيم، و باز هم بايد به حضور موضوعاتى باشيم تا ايجاب روال انديشيدن و انديشنده را ممكن سازد، كه تا توليد "نوعى انديشه" كند. من در اين رابطه و در توضيح اين موضوع به راه دور نمى روم، همين اصلاحات كه در جامعه امروز ما به گستره وسيعى از مردم، "نخبگان" و جامعه تعميم يافته و متداول شده و همگان را بر گرد خويش مشغول داشته را، در قالب يك پرسش مطرح مى كنم و آن اينست: آيا اين اصلاحات كه معيارش ارزشهاى اسلامى و بايست در خدمت اخلاق و دين باشد(برحسب گفته محمد خاتمى) به "نوعى انديشه"، مربوط است و اگر پاسختان مثبت است در اينصورت "نو واژه سازى" آقاى آشورى كه شما مطرح نموديد نيز بايست در خدمت معيار هاى اسلامى باشد اينطور نيست؟ و اگر منظورتان از"نوعى انديشه" همان فكر بكر در جامعه است در اينصورت هم بايست علائم و مضمون آن را مشخص مى كرديد. هنگامى كه به سراغ "نوعى انديشه" و انديشيدن در جامعه مى رويم، براى كشف آن بايست توليد ارزشى آنها را بتوانيم بيابيم و آن را سنجش و تبيين كنيم. مثلاً سنجش كنيم كه سطح نگرش اصلاحات در اذهان كه وجه غالب جامعه امروز ما شده، پيوندش با "نوعى انديشه" چگونه است. تا آنجائيكه من از سخن شما دريافتم، "نوعى انديشه" كه شما براى جامعه ايران قائل شديد منظورتان اعتقاد دينى نيست كه اعتقاد دينى امر به موضوعات انديشيده شده را گويند، پس منظورتان بايد آن موضوعاتِ عينى اى باشند كه بواسطه تعقل آدمى و پيوندشان (پيوند عين و ذهن) شكل مفهومى پيدا مى كنند كه به تبع، با اصلاحات به سبك و ارزش دينى يكى نيست اگر اينطور است پس بر مبانى آن "نوعى انديشه" كه مطرح كرديد، بازده مفهوم ارزشى آن را چگونه توضيح مى كنيد؟
اما اگر بخواهم از اين زمينه پرسشى فراتر روم آنوقت مى توانم پرسش را در زمينه هاى ديگر تعميم دهم: براستى برآمد اين "نوعى انديشه" در جامعه ايران در پيوند با كداميك از رشته هاى علمى نظير علم روانشناسى، علوم انسانى، علم سياست و فلسفه، و در رشته هاى هنرى نظير موسيقى و نقاشى و تأتر، و در زمينه علم اقتصاد، بوده و توليد ارزشى در اين زمينه ها كدام است؟
اگر كمى به عقب برگرديم و بخواهيم اين "نوعى انديشه" را در جريان مشروطه ترغيب، و
كند و كاو كنيم و برسيم به انديشه ملكم خان روشنفكر آن عصر كه در روزنامه قانون
نوشت:" آزادى همان امر بمعروف و نهى از منكر است" آنگاه در خواهيم يافت كه، انديشه
اصلاحات ما امروزى ها كه شالوده اش بر تأويلى از ارزشهاى اسلامى بر نظام سياسى
استوار است، ادامه همان روش مبتنى بر برهم آميزى ارزشهاى نامتجانس سنت و مدرن است
كه ملكم خان و برخى روشنفكران ديگر در دوران مشروطه آن را پيگيرى مى كردند. اما
ارزش آزادى و اصلاحات هيچ سنخيتى با ارزش دين ندارند آيا ما توانايى در مفهوم ساختن
اين ارزشها را داريم و مى توانيم تنافى اين دو قسم از ارزشهاى نا همجنس و معارض
يكديگر را نشان دهيم تا سره از ناسره معلوم باشد؟ و بالاخره چگونه، از حيث سطح
بضاعت ارزشهاى فرهنگ ما، كه ما را برخود مى كشد، مخمور مى كند و ما نيز به آن
تسليم، مى توان به پديدارى موضوعات و تفكر و مفهوم درست كردن از ارزشها را بدان
اميد داشت؟ با توجه به اينكه زايش چنين پديدارهايى مستلزم آنست كه ما از حالت
خماربودگى به ارزشهاى فرهنگى، رهاشده باشيم و با استقلال ذهن از ارزشهاى فرهنگى
استمرار يافته در شكل و اصالت جهانبينى اعتقادى، بتوانيم شرايط چنين زايشى را فراهم
نماييم.
تبيين آزادى در الگوى مفهومى:
در اينجا با طرح مفهوم آزادى منظور خودم را از مفهوم درست كردن ارزشها كه اغلب از
آن در نوشتهايم سخن مى گويم، بازگو مى كنم.
هيچگاه و هيج زمان آزادى بر مبناى دين و ارزشهايش پديد نمى آيد و اين دو معارض
يكديگرند اما، مضمون آزادى در قالب مفهومى اش، آزادى اديان عنصر مهم آنست در حاليكه
حاكميت دين به دليل مطلقيت ارزش دين در احكام جاودانه، نمى تواند منادى آزادى باشد.
مشيت الهى كه بر وجوه اصول دين تنيده شده و بر آن استوار است بدين سبب نازل شد تا
بشر را از گمراهى نجات دهد و راهنماى او شود و بشر نيز متقابلاً به تأثر و اطاعت از
آن، و چنين اطاعتى نافى آزادى است كه آزادى طبيعت بشر است بواسطه نيروى جسمى فكر
كردن و قوه زبان براى سخن گفتن.
جارى و سارى بودن احكام اسلامى در "جمهورى" اسلامى، بر طبيعت انسان يعنى به منشأ آزادى خدشه وارد كرد، و اين همان ضديت دين با آزاديست كه تفاوت نمى كند با كدام تأويل سرنوشت انسان را رقم زند، هر تأويلى از دين، وقتى بر نظام سياسى سيطره يابد، متجاوز به آزادى مى شود.
ما در اينجا دو عنصر سلبى و ايجابى آزادى را در حد همين نوشته و در اصل خودش، مفهوم
و معين كرديم؛ عنصر سلبى، يعنى روفتن ارزشهاى دينى از آزادى و عنصر ايجابى، نشان
دادن منشأ و مبدأ آزادى كه گفتيم طبيعت انسان است. اينكه بسيارى از محافل ايرانيان
از هر قسم آن، "روشنفكر" و يا "نخبه" سياسى، معتقد شدند كه از ميان سيطرهء تأويلى
از اسلام بر نظام سياسى، كه اصلاح طلبان حكومتى و غير حكومتى اما اسلامى مبتكر چنين
برداشتى از حكومت مدارى هستند، مى توان به آزادى رسيد، آگاه و ناآگاه به طبيعت
انسان خدشه وارد مى كنند و اينها كسانى هستند كه در مفهوم ساختن ارزشها محافظه كار
و ناتوانند، چونكه در صورت ارائه و تبيين مفاهيم آزادى و يا اصلاحات، سياست
پوپوليستى-كه پوپوليسم با هيچ روش و سبك مفهومى پيوندى ندارد- به زير ضرب خواهد
رفت. دليل اصلى بن بست سياسى و فقدان زايش انديشه هاى سياسى در ايران در قرون
متمادى، از همين ناتوانى ايرانيان بر مفهوم درست كردن ارزشها ناشى مى شده است.
مفهوم درست كردن ارزشها يعنى علت ارزشها را در اصالت و جوهر خودِ ارزشها ديدن و به
همان ترتيب از آنها الگو ساختن. بنابراين آزادى و يا اصلاحات در جهانِ پديدارهاى
واقعى ارزشهاى بشر، در الگوهايى مى گنجند و قابل تبيين مى شوند كه از منشأ جوهر
واقعى شان سرچشمه بگيرند و نه خارج از آن و خارج از جهان واقع.
"پروتستانتيسم" اسلامى، و سكولاريسم:
سكولاريسم يا رستارگرايى كه نجات از قيد وبندها و فارغ شدن از عوامل نفوذ و سيطره
آنها بر طبيعت جسم انسان است ( آزادى برآمدى از طبيعت قواى جسم انسان است مانند
قواى ذهن و زبان)، بطور يقين بازگشت انسان به طبيعت خويش يعنى آزادى را ممكن و
تضمين مى كند. يكى از حقه هاى از سر حقارتِ برخى اسلامگرايان اصلاح طلب راجع به
سكولاريسم اين
است
كه چند حكومت و يا دولت استبدادى سكولار را مشت نمونه خروار سكولاريسم در جامعه
القاء مى كنند در حالي كه سكولاريسم قبل از هر چيز سكولار انديشيدن يعنى اينجهانى
انديشيدن است و سكولاريزاسيون در جامعه بدون ساختارهاى حقيقى و حقوقى سكولار محال
است. سكولاريسم در غرب با نقد دين آغاز شد و نفوذ آن را بر نظام سياسى و حقوقى
بركند و امكان زايش و پردازش در همهء گستره هاى جامعه را به واقعيت ملموس درآورد؛
اين در حالى است كه اصلاح طلبان اسلامى خواهان تأويلى از ارزش هاى اسلام براى
دستبرد به نظام سياسى و حقوقى جامعه اند و اين هم نافى سكولاريسم و هم نافى رويهء
پروتستانتيسم مسيحيت غرب است. بنابراين بيهوده است وقتى برخى
از،
باصطلاح،
سكولارهاى ما آرزوى تحقق "پروتستانتيسم" اسلامى را براى ايران در سر مى پرورانند.
يك دليل موفقيت رفرم دينى در غرب حضور چشمگير و نفوذ انديشه سكولار بوده است. عصر روشنگرى اروپا، عصر نقد دين است، عصرى كه رشته هاى مختلف علم و از آنجمله علم طب در ستيز با خرافات و جهل سر برآوردند، در مواجهه با چنين شرايطى بود كه مؤمنان با حضور رقيب فكرى تن به رفرم دينى دادند و از آن پروتستانتيسم ظهور كرد اما اين، همهء مسئله رخداد پروتستانتيسم مسيحيت نبود. مارتين لوتر در منشور ٩٦ ماده اى، واسطه ميان خدا و فرد را مردود اعلام كرد و فرد را در ارتباط گيرى با خداى خويش آزاد گذاشت. پروتستانها و بهخصوص کالونيست ها گناهان آدمى را مى پذيرفتند اما معتقد بودند كه لطف الهی موجب آن مى شود تا آدمی به عذاب دوزخ گرفتار نيايد. سرچشمهء اعتقاد به بخشودگى انسان از گناه بوسيله، به صليب كشيده شدن عيسى ميسر شد، در اين رابطه بيشتر سخن خواهيم گفت اما اگر بخواهيم به عناصرى از سرچشمهء رفرم دينى و پروتستانتيسم مسيحيت اشاره كنيم، مى توانيم سه نكته رفرم دينى لوتر را از منظر بگذرانيم و اين سه نكته عبارتند از:
اول- ميان روحانيان و مسيحيان عادى تمايزى موجود نيست.
دوم-هر مسيحى حق دارد مضامين كتاب مقدس را به تشخيص خود درك و تعبير نمايد.
سوم- كتاب مقدس يگانه مرجع و معيار ايمان و كردار است.
(تاريخ تمدن ويل دورانت جلد ششم صفحه 417)
بر حسب اين سه مورد هر نوع ميانجى و واسطه ميان انسان و خدا منتفى مى شود و اين
مبتنى است بر حقيقتى(و نه تأويلى) از پندار مسيحى كه عيسى با به صليب سپردن و
قربانى كردن خود، بخشوده شدن انسان از گناه را به جان مى خرد؛ رفرم دينى اروپا و
غرب بر پايه چنين بخشندگىِ قادر متعال تحقق مى پذيرد در حاليكه در اسلام انسان گناه
كار است و رابطه انسان با خدا، رابطه "رب" و "عبد"يعنى خدايى/بندگى است چنين رابطه
اى نمى تواند به پندار "پروتستانتيسم" اسلامى منجر شود و بى دليل و بى ريشه نيست كه
بينش اصلاح طلبان اسلامى ما، سياست به خدمت اخلاق و دين است همين نشان دهنده بى
قابليت بودن پروتستانتيسم اسلامى و تداوم سيطره اسلام بر نظام حقيقى و حقوقى جامعه
است.
از سوى ديگر، ايجاد مبانى هر سيستم حقيقى/ حقوقى پيوند مى يابد با نوع بينش و نگرش
انسان. زايش و پردازش سرمايه اوليه در اروپا و نه در هيچ جاى ديگر، بر حسب بنيادهاى
نوع خاصى از بينش سرمايه دارانى استوار بود كه بدان پاكدينى(پيورتنيزم) مى گفتند و
آنها تماماً پيرو عقايد كالون بودند و معتقد بودند كه خداوند مقرر داشته كه براى
رضايت و خشنودى او، آدميان مى بايست شغل و حرفه اى كه جزء وظايف آنها باشد،
برگزينند. جنبه ديگر عقايد كالون مرتبط به تقدير بود كه بر طبق آن تنها برگزيدگانى
پس از مرگ وارد بهشت مى شوند اما هيچ معلوم نبود كه چه كسى برگزيده است و كسى هم
نمى دانست كه آيا او را به بهشت راهى هست يا خير، چونكه اين از قبل، از سوى قادر
متعال مقدر شده بود و اين باعث نگرانى ميان پيروان كالون شد، به همين خاطر اين امر
تعديل شد و به پيروان او اجازه داده شد تا برخى علائم اين انتخاب را بشناسند. عنصر
اين علائم، موفقيت فرد در حرفه و شغل بود اين موفقيت و پيشرفت منجر به آن مى شد تا
سرمايه داران اوليه انباشت سرمايه هاى خويش را مجدداً به كار گيرند خاصه اينكه
پيروان كالون زندگى تجملى را به پيروى از همان "پاكدينى" شان گناه مى دانستند.
موفقيت در سرمايه گذارى هاى آنها همراه بود با سبك زندگى ساده برعكس سرمايه داران
وطنى ما كه هدف انباشت سرمايه شان براى تجملات زندگى انگلى ست و هيچ نقشى در توليد
ندارند. موفقيت رفرم دينى در اروپا نمى توانست بدون حضور سكولاريسم كه نقش منحصر
بفردى در زايش رشته هاى گوناگون علم و زدودن خرافات داشت، ميسر گردد. سرمايه داران
اوليه پيروان كالون نيز در بطن چنين زايشى، سرمايه هاى خويش را با آن همراه ساختند
و بينش "پاكدينى" آنها كه توضيحش رفت به چنين امرى مقبوليت مى بخشيد. (اين بخش از
گفتارم، نقل است به برداشت مفصل از روايت ماكس وبر از كتاب اخلاق پروتستانى)
اگر عيسى مسيح، خويش را به صليب سپرد تا گناه انسان بخشوده شود و دينداران مسيحى آن
را تا حد، نفى ميانجى و واسطه ميان انسان و خدا تأويل و تفسير نمودند و ظهور
پروتستانتيسم مسيحيت را امكانپذير، در اسلام رابطه ميان "رب" و "عبد" يعنى رابطه
بندگى و خدايى و گناهكار بودن انسان، هر نوع پروتستانتيسم اسلامى منتفى مى شود و در
همين رابطه و به واسطه چنين غيرممكنى است كه اصلاح طلبان اسلامى در ضعف و يا بى
حضورى سكولاريسم، با تأويلى از ارزشهاى اسلامى و با انگيزه غصب نظام سياسى ايران در
كمين نشسته اند. وقتى سكولاريسم نيست تا شالوده نظام سياسى گردد بطور طبيعى بينش
اسلامى كه طبيعت آزاد انسان را نفى مى كند و چنين نفى اى در ذات خود، نفى اصلاحات
واقعى ست، در عمل جاى خالى آن را پُر مى كند حال مى خواهد هر تأويلى از اين بينش به
جريان باشد.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=32324
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.