خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

18 مهر ماه 1393 ـ  10 ماه اکتبر 2014  

منطقه و نیروهای دموکراتیک و طرفدار جدایی دولت و دین

در چنبره رژیم های حاکم و اپوزیسیون اسلامی بنیادگرا

گفتگو با «ژیلبر اشکار»

برگردان: نادر عصاره

 

پيشگفتار مترجم: ژیلبر اشکار، استاد لبنانی – فرانسوی ِ علوم سیاسی در دانشگاه های پاریس، برلین و لندن است. در هفتهء آخر ماه اوت، سایت الانکنتر (http://alencontre.org) با او مصاحبه ای انجام داده است در بارهء جنگ اخیر دولت راست اسرائیل علیه غزه و پیامدهای آن در منطقه. این مصاحبه به منطق تجاوز دولت اسرائیل علیه غزه و بطور کلی علیه مردم فلسطین می پردازد و در ادامه چارچوبی را مطرح می کند که به فهم آنچه با بحران سوریه و عراق و داعش مربوطند کمک می نماید. علیرغم اهمیت کل مصاحبه، با توجه به حجم آن، من تنها قسمت دوم و آخر آن را به فارسی بر گردانده ام. عنوان را نیز از متن انتخاب کرده ام.

 

تاثیر جنگ اسرائیل با فلسطین بر شرایط خاورمیانه چه بوده است؟

پرسش: این جنگ، اساساً، عاملی از عوامل تنش در جهان عرب می باشد. در مقابل گسترش تراژدی های متعدد، بویژه آنچه که در سوریه می گذرد، که فاجعه بارتر از بقیه است، کینهء مردمی بسرعت در حال انباشته شدن است. واقعاً تعداد کشته شدگان روزانه در سوریه بیشتر است از همین تجاوز هولناک علیه غزه. و این واقعیت که اجازه داده می شود تا ادامه یابد، میان سوریه ای ها کینه ای عمیق را برانگیخته است که زمینه ساز برآمد داعش می گردد. یعنی زمینه ساز یک سازمان مافوق بنیادگرای متعصبی می گردد که در مقایسه با آن، شاخهء محلی القاعده یک سازمان میانه رو بنظر می آید. آیا این کینه و تشنج همواره باید منجر به برآمد یک بنیادگرایی مذهبی شود؟ چرا بعوض این، به اراده ای برای پیشرفت نیروهای دموکراتیک و لائیک نمی انجامد؟

پاسخ: تنش و کینه، به خودی خود، به تقویت این یا آن نیرو منجر نمی شود. عوامل ذهنی موجود و تاثیر و تاثر آن ها با عوامل عینی تشنج، نقش تعیین کننده دارند. در سال 2011، این منطقه، وارد موقعیتی شد که من آن را اوضاع انقلابی طولانی مدت می نامم، که دهه ها طول خواهد کشید. یک اوضاع انقلابی هرگز خطی نیست: یک سلسله از پیروزی های پیاپی نمی باشد که در انتها پرچم سرخ دیده شود که بر بام کاخی بر افراشته است. اوضاع انقلابی می تواند مراحل خوفناک و مواقع وحشتناک ضدانقلابی را بر سر راه خود داشته باشد. گرایش مسلط در منطقهء عربی، اکنون، گرایش ضدانقلابی است، بویژه با توجه به تغییرات در سوریه (ثبات رژیم اسد)، در مصر (سیسی) و سرایت داعش. اما این جز یک مرحله در اوضاع انقلابی طولانی مدت نمی باشد. علت بروز این مرحله، شکست نیروهای چپ منطقه است در دستیابی به شیوه ای مستقل برای ساختن آلترناتیوی در مقابل رژیم های قدیمی و نیروهای اسلام گرا. رژیم های قدیمی و اپوزیسیون اسلامی بنیادگرا، هر دو نیروهای عمیقاً ضد انقلابی هستند. در صورت سر در نیاوردن نیروی سوم، یعنی نیرویی مردمی، پیشرو و توانا در ساختن یک آلترنایتو، ما در چنبرهء این شرایط دو بنی گیر می افتیم، که هر طرف به افراط می برد. رژیم های قدیمی بدتر از قبل می گردند (سیسی در عمل از مبارک بدتر است) و اپوزیسیون بنیادگرای اسلامی نیز (داعش بدون شک از همه آنچه نهضت اخوان المسلمین طرح می کرد، مهیب تر است). پس، در غیاب یک آلترناتیو مردمی پیشرو، چیزی که مسلط است اساساً این نظام دو بنی ضدانقلابی است با یک تشنج که منطقا افراط گرایی را تغذیه می نماید.

 

پرسش: آیا هنگامی که توده های مردمی در تونس و مصر در یک جنبش دموکراتیک ـ لائیک به خیابان ها سرازیر شدند یک آلترناتیو نبودند؟ آیا یک راه حل پیشرو در جایی اتخاذ شد؟

پاسخ: ظرفیت هنوز هست – نه تنها یک ظرفیت تئوریک بلکه تاثیرگذار. البته از کشوری تا کشور دیگر به یک اندازه نیست. در تونس، این ظرفیت در دستگاه سندیکائی UGTT (اتحاد عمومی کار تونس)، که مهمترین سازمان اجتماعی و سیاسی کشور است، موجود است. در آنجا مسئله، جنبه استراتژیک دارد.

در مصر هم چنین است: در این کشور یک ظرفیت مهم موجود است، که از آن در سال 2012 ما تصوری داشتیم، موقعی که کاندیدای ناصری چپ ملی گرا [حمدین صباحی] در انتخابات ریاست جمهوری سوم شد، با نزدیک پنج میلیون رأی. این یک ظرفیت عظیم را نشان داد، که باندازهء کافی از نظر ابعاد قابل قیاس بود با دو اردوگاه ضد انقلابی، از یک سو رژیم سابق و از دیگر سو اخوان المسلمین. با این وجود، این موقعیت، توسط چپ ناصری بر باد داده شد هنگامی که آن ها از اتحادشان در 2011 با اخوان المسلمین گذشته و به اتحاد با سیسسی در سال 2013 روی آوردند. لیکن، ظرفیت هنوز وجود دارد و جوانان هنوز رادیکال هستند و آنان به سیسی رای نداده اند، و این یک نکتهء تعیین کننده است. نرخ مشارکت در آخرین انتخابات ریاست جمهوری به حدی پائین بود که آنان مجبور شدند پریود انتخابات را یک روز اضافه کنند برای بسیج رأی دهندگان. این تلاش برای این بود که ادعای عجیب 95% آرا بنفع سیسی کمی اعتبار داشته باشد.

در سوریه، کمیته های هماهنگی محلی که مرحلهء اول خیزش را رهبری می کردند، ظرفیت پیشرو بسیار با اهمیتی را نشان می دادند. لیکن، هنگامی که این کمیته های بعنوان شورای ملی مطرح شدند مستقر در استانبول و تحت تسلط اخوان المسلمین سوری و قطر و ترکیه خارجی، ظرفیت پیشرو خود را بر باد دادند. از آن هنگام، شرایط سوریه در چنبرهء یک اپوزیسیون رسمی بی اثر و فاسد و یک رژیم ضدانسانی افتاده است. این چیزی است که سبب سر در اوردن یک اپوزیسیون اسلام گرای افراطی شد که هزاران مدعی دارد و اکنون داعش مهمترین آن هاست.

این چنین است که آرمان های انقلاب سوریه، در میان دو قطب ضدانقلابی، از یک سو رژیم و از سوی دیگر بنیادگرایان متعصب اسلام طلب، نابود شده اند. لیکن آنجا نیز، ظرفیتی باز هم باقی است با ده ها هزار انسان، بویژه جوان، که با یک چشم انداز ترقی خواهانه با رژیم مبارزه می کنند. رژیم هزاران نفر از این جوانان ترقی خواه را که خیزش را در اولین مرحله اش سازمان داده اند، دستگیر کرده، در حالی که زندانیان طرفداران جهاد را همان موقع آزاد کرده است. رژیم سوریه خود، از طریق تمامی وسایل، گرایش اسلام گرای خشن را درون اپوزیسیون رشد می دهد و مسلط می کند.

 

پرسش: کدام طرف در این مناقشه اکنون در حال پیروز شدن است؟

پاسخ: دو سال پیش، اسد در آستانه شکست بود، در این موقع بود که رژیم ایران تصمیم گرفت از حد حمایت لجیستکی عبور کند برای شرکت توده ای در میدان از طریق فرستادن قوا برای تقویت رژیم سوریه. بدلیل مسئله زبان، آن ها قوای عربی فرستادند که از اقمار مذهبی حکومت اسلامی ایران منشا می گرفتند: حزب اله لبنان و یا اصحاب اهل الحق عراق. این قوا به رژیم کمک کردند تا ضد حمله ای موفق را انجام دهد و بخش بزرگی از مناطق از دست داده را باز پس بگیرد. با اینحال، پدیدهء داعش برای رژیم اسلامی ایران و متحدین آن، مشکلات ایجاد می کند و آن ها اکنون باید در دو جبهه، هم در عراق و هم در سوریه درگیر باشند. علاوه بر مقابله با اپوزیسیون اکثریتی سوریه، آن ها باید از گسترش داعش در عراق، که قلمرو اصلی نفوذ حکومت اسلامی ایران در منطقه است، جلوگیری کنند. پراکندگی نیروهای مورد حمایت رژیم ایران، به نشانه هایی از فرسودگی در رژیم سوریه منجر شده است، که از پایگاه نظامی مذهبی محکمی برخوردار نیست.

علیرغم تمامی ظواهر، در چنین شرایطی، رژیم سوریه از نو با دشواری هایی روبرو می شود. لیکن آن رژیم بیش از هر زمانی توجیه جنگ علیه تروریسم را مطرح می کند برای به کنار راندن احتمال حمایت غرب از اپوزیسیون اکثریتی. عملاً، رژیم سوریه با این اپوزیسیون اکثریتی در رقابت است برای قانع کردن قدرت های غربی، که بهترین متحدین در جنگ علیه تروریسم می باشند. در این مورد است که شباهت میان رژیم سوریه، رژیم مصر و حکومت اسرائیل را می توان مشاهده کرد. آن ها همه با یک زبان سخن می گویند: زبان جنگ علیه تروریسم؛ و به نام این جنگ است که آنها کارت سفید طلب می کنند برای هر گونه خشونت. آن ها همه مشغول گفتن این به واشنگتن هستند: «ما بهترین دوست شما هستیم، به نفع شماست که از ما حمایت کنید!»

 

پرسش: رفتار آمریکا در رابطه با داعش نه نابودی آن بلکه بیشتر بازدارنده است؟

پاسخ: اصطلاحاتت صحیح هستند. تا کنون، این بازدارندگی است که مرجح بوده است: ایالات متحده برای ترمز کردن گسترش داعش دخالت کرده است، ولی پیش از دستیابی به یک هدف سیاسی، نمی خواسته از بازدارندگی فراتر برود. واشنگتن، پیدایی داعش را بعنوان اهرمی ملاحظه کرده تا با استفاده از آن بتواند از مالکی خلاص شود و نفوذ حکومت اسلامی ایران در عراق را کاهش دهد. در واقع، مالکی بیش از پیش وابسته به رژیم اسلامی ایران شده بود، و تنش میان او و واشنگتن، از پایان حضور نظامی مستقیم ایالات متحده در عراق در 2011، بنحو دائمی در حال شدید شدن بوده است. روابط مالکی با واشنگتن به آن حد تخریب شده بود که او برای مذاکره دربارهء دریافت اسلحه به مسکو سفر کرده بود. به همین سان، سیسی در حال انجام همین کار است در یک پز اعتراضی علیه سکوت امریکایی ها در بارهء حمایت کامل از او. بر این مبنا، می توان ابعادی از منطقه را ملاحظه کرد که واشنگتن در حال از دست دادن نفوذش در آن است. معهذا، با داعش در عراق، دولت عراق به ایالات متحده نیاز دارد. دولت عراق به حمایت نظامی امریکائی ها وابسته است، زیرا ارتش اش، پس از هجوم 2003، با تجهیزات نظامی امریکائی ساخته شده است و بخش مهمی از این تجهیزات بدست داعش افتاده است. ایالات متحده شرایط خود را برای حمایت از دولت عراق دیکته کرده است و رفتن مالکی اولین شرط بوده است. آن ها آنچه را می خواستند، بدست آورده اند: مالکی کنار رفته و حیدر العبادی جانشین او شده است.

اکنون واشنگتن مشغول آزمودن تکرار آنچه است که در 2006 انجام داد؛ یعنی بعد از باختن در مقابل القاعده. در آن زمان، ایالات متحده در میان همان طوایف سنی ای که القاعده در آن ها مستقر شده بود، شروع به جلب و جذب نیرو کرد. واشنگتن از این راه حتی موفق شد که طوایف سنی را به متحدین ایالات متحده تبدیل نماید و بدینگونه به ریشه کنی القاعده در عراق دست یافت. هم اکنون ما شاهد تکرار همین استراتژی هستیم: طوایف سنی توسط فرقه گرایی مذهبی مالکی، مورد حمایت رژیم اسلامی ایران، کاملاً به حاشیه رانده شده بودند. این طوایف به حدی عصبانی بودند که بمحض ظهور داعش، با این جریان متحد شدند. در واقع، داعش در تصرف قسمت بزرگی از عراق تنها نبوده است: این پیشروی ها و تسخیر قسمت وسیعی از عراق بیشتر نتیجهء یک اتحاد میان داعش با نیروهای سنی عرب، قبایل، بقایای حزب بعث صدام حسین و دیگران بوده است. در 2004 نیز سنی ها اجازه دادند القاعده وارد شود، چون بعد از قتل عام در فلوجه، بشدت منزوی گشته بودند. آن ها از القاعده حمایت کردند تا زمانی که ایالات متحده استراتژی اش را عوض کرد. اکنون، ما باز تولید همان سناریو را می بینیم: این بار قبایل سنی به داعش راه داده اند و واشنگتن استراتژی اتحاد با آن ها را نوسازی می کند. برای این، ایالات متحده نیاز داشته است که از مالکی خلاص شود. اکنون که این انجام شده است، ما مراحل بعدی را خواهیم دید.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=62869

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه