|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
طبقه متوسط، حامی استبداد؟
نریمان مصطفوی*
تحلیلی جامع بر ریشه یابی اسفناکیِ اوضاع سرزمین ایران در حوصلهی یک مقاله و شاید چند ده پایان نامهی تخصصی نیست. اما این مرقومهی مختصر، به بریدهای کوچک از ماجرای بزرگی میپردازد که همانا خاستگاه، منافع، و مختصات طبقاتی حاکمان فعلی، نیروهای سیاسی، و هواداران آنهاست. اما یقیناً این تمام داستان نیست. جنبهای از ماجرا به قیمت مغفول نهادن دیگر سویهها برجسته شده و استثناها و موارد نادر مورد اشارهی قلم واقع نشدهاند. شاید ارزش مطالعهی بیشتر داشته باشد که این همه فعال سیاسی پر سر وصدا کیستند، خاستگاه اجتماعی ایشان، حاکمان و مخاطبانشان کجاست و چرا با تمام توجهی که به گرد و خاکی که برپا میکنند مبذول میگردد شرایط مملکت رو به سامان نمیگذارد.
پردهی اول:
«دو سرباز اسراییلی یک مبارز فلسطینی را بر زمین میکشند. هر سه گوشهایشان را با دستمال بستهاند. ایرانی اول که پشت درختی مخفی شده فریاد بر میآورد که کجا میبرید ما دو مظلوم راای عوامل امپریالیسم؟ ایرانی دوم از پشت درخت دیگر پاسخ میدهد که از دید ما سه نفر شما تروریستهای لخت و عور سزاوار رفتاری بهتر از این نیستید.
سربازها و زندانی از کادر خارج میشوند —ایرانیها پشت درخت میمانند—-»
مسألهی اسرائیل و فلسطین در کنار موضوع سوریه، اوکراین، عراق و مانند ایشان، گوشههایی هستند از حواشی بسیاری که طبقهی متوسط ایرانی و نخبگان مرجعش را امروزه بیش از دانشمندان دیگر نقاط عالم به خود مشغول میدارند. فعالین سیاسی و عشق سیاستهای شبه حقوق بشری، یا از روی سرخوردگی از ایجاد تغییرات اساسی و مثبت در مرزهای وطن و یا در نشئگی نسیم اعتدال، در کار تحلیل معادلات جهانی شدهاند. اگرچه گسترش آگاهی از امور جاریهی دنیا دورتر از مرزهای مملکت جهان سومی، و بشردوستی فارغ از مذهب و رنگ، هر دو از اهمِّ آموزههای انبیاست، از قضا افاضات هم وطنان همواره صاحب نظر، عمدتاً بری از دانشِ مورد نیاز برای اظهار عقیده و بعضاً به غایت ضد بشری است. مبتکران متأخر آریایی که اکتشافاتشان هنوز گرهی از کار میهن بلازده نگشوده، هارت و پورتهای هشتگیشان گرچه بعید است معادلات جهانی را تکانی بدهد، به قدری که فلاسفهی متوهم و عصبانی را یقه دران به جان هم بیاندازد اثربخش است. در شرایطی که نصف جمعیت ایران را با فرا رسیدن شش سالگی داخل گونی میکنند و حق حضور در ورزشگاه و البته ردیفهای جلوتر اتوبوس را از زیر همان گونی هم بهشان نمیدهند، در مملکتی که انگشت تخم مرغ دزد را در معرض دید عموم با اره میبرند، نخبگان-پخمگان را از تبعیضهای قومی و جنسیتی و وحشی بازیهای حکومتی باکی نیست، اما دلواپسی آپارتاید نژادی در بنی سهیلا و رفح و قساوت هیولاهای داعشی در سینههاشان درد و بر دیدههاشان میخ میکند. انتلکتوئلهای سایبری-وایبری در مواجههی استقلالی-پرسپولیسی با امورات جهانی و البته فروکاستن کلاس ماجرا به معارضهی لُنگی-کیسه کشی، یکی از طرفین دوگانههای جورواجور را حق مطلق انگاشته، به شاقول سازی از نحوهی موضع گیری نسبت به مسایل درجه چندم مشغولاند و خصمانه به صورت هم پنجه میکشند.
انتقاد از خویشتن جهت بهینه سازی شیوهها ی مبارزه بعد از ناکامیهای متداول، در ایران معمولاً اولین قربانیاش رادیکالیسم است و مجاهدان نامراد را به این نتیجه میرساند که از همان اولش هم کل کل کردن با گنده لات محله طرح ناقص، خبط تاکتیکی و عامل اصلی شکست بوده و بجایش باید به حواشی پرت و پلا پرداخت که همهاش برندگی است، نه حکومت آنچنان میرنجد که کسی را به مشت درشت تار و مار کند و نه اکتیویستهای شیفتهی حضور همیشگی در صحنه از دیده و از یاد خلق الله فراموشکار میروند. بیتوجهی به مشکلات ریشهای و معضلات لاعلاج وطنی از طریق هم قدمی با مسائل روز دنیا و ژست بیقراری گرفتن، راست کار مجاهدان ویترینی ناتوانی است که کار سیاسی را عموماً با تعقیب مد عوضی گرفتهاند، و در بیثباتی و خودنماییهای ترحّم انگیزی که ناداشتن تاب مستوری از همه جایش بیرون زده، یک روز جنبش سبزی و علمدار حسیناند، و دیگر شب که نخست وزیر صاف و سادهی امام، نژند و رنجور شیشهی قفس خانگی را به ضربهی آرنج میشکند، گرفتار شاعری برای وزیر ظریف دربار و خال لب خالد مشعلاند. دیگرحُسن تبدیل میدان سیاست به پهنهی نمایش آن است که الزامی هم برای پیگیری حرف و وعده و طلبی ایجاد نمیکند. یک هفته سخن از یوز ایرانی است، یک ماه نتانیاهو، و یک سال نخست وزیر جنگ. متنوع و شاد. همهاش هم حل نشده در هوا پخش میشود میرود آنجا که عرب نی انداخت. به طور قطع، سلیقهی مخاطب هم در راه افتادن این کارناوالهای سُرور کم تأثیر نیست. کاسب که از دل مشتری غافل باشد کلاهش پس معرکه است. در هرج و مرج موجود، کوشش مبارزان پیزوری هر چه پرکرشمهتر و موقتیتر و بلند صداتر باشد خریداران راضی ترند. جذابیت سوژهی تکراری برای مخاطبان علّاف دنیای حقیقی و مجازی دائمی نیست و خاک چند ماهگی که بر سوژه بنشیند وقت وانهادن موضوع و پرداختن به داستانهای نو و جذابتر است.
تعادل پایدارِ عرضه و تقاضا و برهم نخوردن بالانسِ بازار معرکه گیران به وضوح نمایانگر است که از قضا ناز و عشوههای جنگ آوران هشتگی سخت مقبول چشم و گوشهای کاهل افتاده. پهلوانان قلابی زنجیر بدلی میدرند و تمجید کنندگان از حال میروند. کلوپهای هواداران هم به نوبهی خود مجدانه و پیگیر مشغول تماشای دعوایند و در پرخاش و سرکوفت زدن و بیعملی هم مرتبهی رهبران پوک، غریق گشتهی تلاطم و شور و ولوله. لشکریانی که از قضا ادب آموختگان مملکت جهان سومیاند و بهرهشان از مکنت و فن آوری بر مستضفینِ فرومانده در کار خود میچربد، تدارکچی و طرفدار گونهای نوظهور از خروس بازیاند که در شروط ورود به رزمگاهش تب و لرز گرفتن برای مشکلات جهان شدیدالموجِ مبتلا به رنج و کمتر پرداختن به عقب ماندگیهای ایران الزامی است. در گوشهای از دنیا که عقب ماندگی و فقر همه روزه کودکان بیگناه را فوج فوج در قدمگاه خدایان اعتیاد و فقر و بیسوادی سر میبرد، بیتوجهی نخبگان به حیاط خلوت خودی در عین ننه من غریبم و شکم نالههای بیحاصل برای کودکانی که قربانیان خشونتهای شنیع در خیابانهای ممالک دیگرند، تنها یک جلوه از تغافل پیشگی روشنفکران باسمهای است. در ایران اسلامی که ذخیرهی آبش ته کشیده و مردم برای انتخاب نام فرزندشان محتاج تأمین نظر حکومتاند، گروهی شمار کشتگان بچه سال سوری را جمع میزند، جمعی دلواپس ستم رفته بر نوجوان اسرائیلی است و دستهای ندای مظلومیت غزه بزرگترین زندان جهان شدهاند.
به برکت اپیدمی سوار شدن بر مُد به عنوان حربهی حضور دائمی، در توبرهی اکتیویستهای ایرانی همه جور تخصصی برای روزهای تنگ پیدا میشود. هزارکاره کم مایه است. روزنامه نگار- فعال سیاسی – مدافع حقوق بشر – تحلیل گرهایی که یکی از این چهار آیتم را عنوان رسمی خود کردهاند و سه تای دیگر را نیز تفنّنی و کنتراتی به فراخور موقعیت از خیرش نمیگذرند، توجهی ندارند و یا در ولع تظاهر، عامدانه نمیبینند که تعارض منافعی که از این همه کاره بودن بر میخیزد اتقاقاً از عوامل اصلی ناکارآمدی و خشل فشلی این مناصب در خانهی خراب است. علمای همه فن حریف عنایتی ندارند روزنامه نگار که بخواهد به گندکاریهای حاج آقا و اعلیحضرت سرپوش بگذارد، فعال سیاسی که برنامههای آتیاش را در مقام تحلیلگری روی آنتن لو بدهد، و فعال حقوق بشر که ملی-مذهبی و خط امامی بشود، صدر و ذیل هر فاعلیتی را رنگ قهوهای زده فرسنگها دورتر از هدف مینشاند.
اعتماد به نفس، پر مدعایی و صوت رفیع بوق و کرنای مبارزان ایرانی ابداً با حجم نتیجه گیریهاشان تناسبی ندارد، و در حقیقت صنار چس فیل و اینهمه داریه دنبک، قدری محرک قوهی کنجکاوی باید باشد. اینکه تلاشهای شبانه روزی مجموعهی عظیمی از آدمهای دغدغه مندِ همیشه در صحنهی آزادی و عدالت و حقوق بشر تا به امروز منتج به گشایش امور مردمان بد اختر نگشته، شاید ریشه آنجا دارد که اساساً فلسفهی برپا شدن تمام این قیل و قالها باز کردن گره از زندگی مردم نباشد. شایستهی بررسی است چرایی آنکه شیوههای شکست-انجامِ بارها آزموده شده به توقف نمیرسد و برغم اثبات ناکارآمدی دیگرگونه نمیشود. بیتردید این همه بیراهه رفتن، ما حصل اشتباه کاری و جهالتهای عمدی و سهوی است کهگاه مآل اندیشانه، طراری و حقه بازی برای برداشتن کلاه ملت است که در سر آدمی نسیان همیشه خانه دارد، وگاه برنامه ریزی نشده و ناخودآگاه است و مرتبط با مشقّات زندگی و معضلات روحی و دشواری در زندگی خصوصی. گرچه خیال باطل است پنداشتن آنکه در ممالک دیگر عالم، سیاستمداران جز دلسوزی عوام مِهری به دل نمیکِشند، اما به احتمال زیاد بتوان گفت که در قلمرو آب رفتهی کورش هخامنشی، غلمبگی عدم تناسب میان پرداختن به منافع فردی در مقابل خیرعمومی به میانگین جهانیاش چربش داشته باشد. دور از ذهن نمینماید که سیاسیون ایرانی نسبت به نمونههای مشابه انترناسیونالشان دوری بیشتری از مال و مجال جلوهگری، و نتیجتاً حسرتهای فروخوردهی بزرگ تری برای دستیابی به منابع و ابزار قدرت، ثروت و نمایش داشته باشند و سیاست را دالانی بپندارند که علی رغم ناهمواری و پرپیچی، شاید نهایتی به رستگاری بگشاید.
نقاط تشابه در بین اکتیویستهای ایرانی اندک نیست و شاید بدک نباشد عدهای مسیر خلقت مبارزان سی سال اخیر را نقادانه مطالعه کنند. ممکن است نتوانند قاعدهی کلی استخراج کنند، اما شانس یافتن روند رایج احتمالاً کم نیست. آنچنان که از ظواهر بر میآید، بچه مایه دارها کمتر در کار سیاست آریایی-اسلامی میشوند که دستمال به کلهای که درد نمیکند نبسته باشند. رسیدن احتمالی به قدرت در قلمرو حکومت الهی اگر که فرصتهای استثنایی برای چپو و غارت خلق الله فراهم میکند، سرهای فراوانی هم به باد داده و هرگز بدون ریسک و کم خطر نیست. اگر حتی بابک به زنجان ببری یا سردار به رویان، باز هم به فراخور موقعیت لنگت را یک جا هوا میکنند. سیاست در ممالک شیرتوشیر وبی قاعده بیشتر به کار کسی میآید که نه دلی نازک در گرو عیال و اهل دارد و نه اندوختهای درخور برای باختن. دخول جدی به سیاست در دیکتاتوریهای خاور میانهای برای کسی که حسابش پر و پیمان است در جبههی مخالفین هم ارز جنون و در هیأت موافق، فاقد توجیه اقتصادی است. حمایت یواشکی از آدمهای سیاست سودش اگرچه کمتر، اما قطعی است و حاصلش به ندرت در تسویه حسابهای سیاسی هپل هپو میشود. آن هم البته برای چهارتا بازاری گردن کلفت نانی دارد که جیبشان با شارلاتانهای حاکم یکدله است و گرنه هیچ سرمایه دار مشنگی روی اسب چلاق اپوزسیون شرط نمیبندد. به قاعدهی جاری، بچهی آدمیزاد با چهارکلاس سواد داری و برخورداری اقتصادی اصلاً بیمقدمه و بدون سابقهی خانوادگی گرد سیاست آفتابی نمیشود. کسانی که در عضویت طبقهی متوسط به حیات اجتماعی و اقتصادی طبیعیتر مشغولاند دور از شتر میخوابند که خوابشان نیاشوبد. از میان سواد و تخصص، سرمایه، و زندگی آرام خانوادگی حداقل یکیاش باید غایب و حسابی دور از دست باشد تا خطر کردن برای منافع مشترک از جنون مطلق فاصله بگیرد. گرچه ندرتاً وجدان بیدارهم برای خودش عاملی است و طبیعتاً آدم عاقل را در مقام انتخاب بین نظام اسلامی و مخالفانش بیشتر به سوی جایگاه اپوزسیون هل میدهد، ناگفته پیداست که درغیاب سواد و سرمایه و خانواده کارآییاش را اعتباری نیست. در طی طریق یا به کلی به دور انداخته میشود، یا میشود وجدان پردرد، از بس که مخالف مفلس باید برای بقا هزار و یک کار بکند که باب میلش نیست. تجربهی سی و چند ساله حکایت از آن دارد که معمولاً برعاقبت این سرگذشت سه ره بیشتر پیدا نیست. اولینش ندامت خودآگاه یا غیر ارادی از اعمال گذشته و ماله کشیدن برای اعتدالیون و کم کم محافظه کارون است و دومی آویزان شدن از قلاب گروههای پرت مخالف «رژیم». افتادن در دستهی سوم اما باختن توأمان دنیا و آخرت است. آنها که انقدر عقل در سرشان بوده، یا آمده، که معتقداند یا بودهاند که زنها باید بتوانند تنبان کوتاه بپوشند و یا بچه بازی باید در مدارس ریشه کن شود بعنوان اقلیت سرخورده و آدمهای گیجی که دنیایشان «ذهنی» شده ازاعتدالیون و اوباش طعن و تمسخر میشنوند. طاقت و حیا از کف داده پرخاشگری پیشه میکنند و یا منزوی گوشه میگیرند. سیاست بازی که ابزار بقای سوته دلان شد، اخلاق و پرنسیپ تا آنجا دور میگریزد و سطح مبارزه به حدی پایین میکشد که شباهت نظام اسلامی و مخالفانش چشمها را خیره کند. داخل مرزش بشود دعواهای رقت آور کوچکزاده و مطهری، و خارجش درگیریهای شنیع مبارزان درگیر معیشت بر سر سه شاهی حق التحریر و مصاحبههای آبکی با وبسایتهای قزمیت. طبیعی هم هست که این همه دافعه، آدم حسابی را از پریدن در این حوض مجانین بر حذر بدارد. اگرهم هندو چنان دیوانهی خلق بُوَد که نهیب خِرَد را بموقع نشنود، با او آن کنند که خود و عقل ناقص را تا واپسین دم حیات از خوردن چنین شِکر ترشی نفرین نثار کند.
طبقهی متوسط در این بلبشو قید معرفی نمایندهی سیاسی را زده، کلاه خود را دودستی چسبیده، و به استقبال مجازی از مجاهدانِ مشکل دار توییتری و حمایت حقیقی از بد و بدترهای نظامِ الله قناعت میکند. او که در قیاس با سایر اقشار، زندگیاش کمتر متأثر از کژفرهنگی و بدتصمیمی حاکمان است، بهرهمندی نامشروع و غیرمستقیم از نظم موجود را که نام مناسب ترش البته نظم غایب است، در ناخودآگاه بیخیال و خودآگاه محافظه کار بسی شیرین میچشد. مردمان برخوردارتر در حبابهای خودساخته از تیررس مستقیم نظام واپسگرا به خلوت امن زندگی خصوصی عقب نشینی کردهاند و از قضا شاد هم هستند. الکلی جاتشان را واهان تا در منزل میرساند. شب نشینی و شلنگ تخته و رقص و حالشان را جز در موارد مرگ و میر فک و فامیل وقفه نیست. مملکت ساحل و دانسینگ و ورزشگاه مختلط ندارد به درک که ندارد. استخر ویلا وشمس العمارهی دوزاری به کوش آداسی و پاتایا کار همانها را اتفاقاً بهتر از نمونههای خیالی آریاییشان میکند. اوضاع مایه تیلهایشان که کمی بهتر باشد معمولاً آقا رحمان چشم پاک یا رباب خانم زحمتکشی چیزی هم دارند که مسئولیت رسمیاش نظافت کاری است، اما بیشتر از اینها خیرش میرسد. کت وشلوار دمدهی آقا و تنبانهای نخ کش خانم را با فروتنی بر دیده میگذارد. عیدی میگیرد. همنشین خانواده لقمه میزند. در مضرّات عبادت و فواید تحصیل برای دخترانش با دهان باز و سر افتاده باحوصله نصیحت میشنود و اگرچه بهگاه عروسی نوبتش نمیرسد که سینهای بلرزاند قدردان است. دستکم آقا و خانم را بانی تیره روزی خود نمیداند. اگر پسر اوباشش در پسکوچهی تنگ و تاریک، برگشته بختی را که رفیقش جور کرده مالیده و کار جفتشان کشیده به کلانتری، قصور از آقا مهندس و خانم دکتر نیست. یا اگر آن یکی بچهاش روز را عاطل و باطل در خیابان یللی میزند و شب را در هلفدونی سحر میکند، میداند که خودش بدتربیت کرده یا که بیشتر از او نمیآمده است. در ازدحام صحنهی تعیین سرنوشت، رباب و رحمان هیچ کاره و ول معطلاند. مرتب میشنوند که قهرمان و باعث افتخار و شهید پرورند. سرشان را با شعار و حرف مفت و عوامفریبی و تملق شیره میمالند. اگر طبقهی متوسط در این سی و اندی سال گه بالا و گه پایین شده، آنها مدام فروتر رفتهاند. طبقهای که همه چیزش متوسط است نحوهی مواجههاش با گستردگی فلاکت و تنگی معیشت رباب و رحمان، همانند حکومت از جنس بازارچههای خیریه و مدیریت جهادی است. برایشان اعانه جمع میکند و تصدق میدهد. محبت کنترل شده نثارشان میکند، احترام میخرد و در ناخودآگاه یابو برش میدارد که خیلی گشاده دست و خوش فرهنگ و حلیم سلیم است.
متوسط که جرأت نطق کشیدن ندارد، از کارزار ایجاد تحولات عمده پا را کنار کشیده و به قواعد بازی با حاکمان حاشیه شهری تن داده، و آنکه توانایی تضعیفش را ندارد تقویت میکند. او نیک دریافته که ثواب ره به خانهی صاحب خود میبرد. خویشتن را زیرک و رند میپندارد و از سرشاخ شدن با خدادادگان طفره میزند. این وسط شاید کدورتهای جزئی هم با حاکمان پیدا کند که تجربه نشان داده همهاش دیر و زود رفع شدنی است و در نهایت یک جوری با هم کنار میآیند. آخرش گوشت هم را که بخورند استخوانش را تف نمیکنند، گرچه گاهی این ارادت و چاکری، زیاده از اندازه یکسویه میشود. تملق گفتن و پشت هم اندازی و همه رنگی و ارتشاء و سالوس بازی به نیافتادن از نان خوردن میارزد. حرف باد هوا است. میشود هم نان خورد و هم کبادهی مبارزه کشید. مملکت دکان صنعت و تولید پر وپا قرصی که ندارد. بساط پول سازی، بساط سمبل کاری و کارچاق کنی و دلالی است که طرف پرزورترش حکومت و سوی دیگرش خواسته و ناخواسته طبقه متوسط است، طبقهای که خوش معاملگی میکند تا شریک مال بماند. نه ثروت اندوزی به ذات خود مذموم میتواند باشد و نه برقراری دیکتاتوری پابرهنگان ممدوح. آنچه اما گویی قبحش برای متوسطها ریخته، دستیابی غیراخلاقی به منابع مالی خارج از محدودهی اقتصاد مولد از دل و قلوه دادن و گاوبندی با الیگارشی آفت زده و لمباندن رانت جهت ادامهی بقا ست.
ارتباط میان سبک زندگی و گزینش نمایندهی سیاسی نیز در وصلت عجیب و غریب میان مردمان کامیابتر و حاکمان حاشیه شهری شان به کلی گسسته است. طبقهای که حسابی اهل عشق و حال بیدردسر است و آداب تغذیه و سکسش فرنگی است و نوشیدنیهای سکرآور را کمتر قایمکی و در لیوان پلاستیکی بالا میرود، در بزنگاه انتخابات نفسش هم-عطر کوچههای قم و نجف در میرود. دوست ملا میشود و دشمن مکلا. از دیدن کراوات و خط اتو و ادکلن ترش میکند، اما پای عمامه و عبا که به میان بیاید، مرتبتر و شق و رقش را میپسندد. دلش برای آخوند سرخ و سفید و ژیگول غنج میزند. برایش کمپین میکند، شعر عاشقانهی پرت و پلا سر هم میکند که طرف آخوند روشنی است. آدم نکشته، یا دستکم چند وقتی است که نکشته. با رئیس دولت بهاری و اسفندیار زاویه داشته. پاسور را هم که حکم مباح داده، این نور تابان را مگر میشود ندید؟ به یک بچه سوسول کراواتی که در مصاحبهها از اعلام برائت از بابای بدعنقاش طفره میرود، هر چرندی بار میکند و تعمداً یادش میرود که اصلاً رئیسِ دستار به سرِ مملکت تا حالا شأن خودش را در حد مصاحبه کردن پایین نیاورده است. فقط میداند که شاه خائن گردنش باید میپرید، اما حکومت معممین را ریشه نباید زد. باید واقع بین شد و گام بگام رفت. میداند که باید شعار «صندوق رأی تنها راه موجود» باورعمومی بشود. چرخشهای مدامش در گزینش روش اقتضای روح زمانه هم نیست، چه همین امروز معتقد است بشار اسد را باید که با دیدهی واقع بین اعتدالید و اسرائیل را با توفان انقلابی در هم کوفت. شعار و صدا فراوان دارد و اصول و پرنسیپ هیچّی. روزی علیه اعدام و شبی سینه چاک جلّاد. علایق و باورهایش هرهری و بیحساب است، با مد روز عاشق میشود و به اطوار تلخکی فارغ. آنقدر در امر قضا و احقاق حق وارسته است که سوابق گذشته را در داوریهایش دخالت نمیدهد، گرچه احکامش با حکم خرد چشم مدار مأنوس نیست. معیارهایش چند گانه و عجق وجقی است. برایش اینکه نیروهای عرب حزب خدا همین چند سال پیش دوشادوش اخوان ایرانیشان مردم تهران را کف خیابان قصابی کردهاند، دلیل کافی نمیشود که وقتی ایشان در معارضه با اسرائیل غاصب سوی مظلوم ماجرایند، انصاف وانهاده شود و در مظلومیت تنها بمانند، اما داستان استکبار جهانی لونش دیگر است و بوی تعفنی که یک قرن پیش در بیست و هشت مرداد و کلّه کردن پیرمرد یکدنده درآمده، با صد معذرت خواهی رسمی و ده گروگانگیری دیگر از دماغ این خلق حقجو رفتنی نیست. شیفتگیاش به جنس ناجور لزوماً بیخ در اجبار همیشگی در گزینش بین بد و بدتر ندارد. صحبت ترسیم خیالی ایده آل هم که باشد طائر آرزوی جماعت متوسط از نخست وزیر بلاتکلیف مرحوم امام که بازرگانش شهرت بود بالاتر نمیپرد. نمایندهی خوب، کراوات پاره پورهای هم که ببندد تا دانشاش از احکام حیض و نفاس و تکنیکهای روز طهارت و آداب خلا سنگین نباشد باب طبع جماعت باسواد نیست. متوسطهای وطنی در کارنامه دارند که در دوراهی بختیاری و فلاکت، زیر پای بختیار را کشیدهاند تا انقلاب مستضعفان را ملی-مذهبیهای خوش خو و کمونیست-شیعههای عصبی با معاونت شتر-مرغهای دیگر تقدیم مردان خدا کنند. خلقی که اهتمامش در نکوداشت چهارشنبه سوری به چنان حرارتی است که تا صد نفر را در این شب عزیز کور و چلاق و عزادار نکند ولکن معامله نیست، چند سال آن طرفتر پس ماندههایی چون آن معلم شهید را به پیشوایی خود گزیده که صراحتاً میفرمود «خودتان و پدرانتان که از آتش میپرید خر و احمق هستید» یا «آن اول فروردینتان هم نحس است».
طبقهی متوسط ایران میلی به گسترش طبقهی متوسط ندارد. دستکم حرکتی برای تغییر حال و روز تیره روزان و محرومان نمیکند. هرچه انتخاب سیاسی در سی و چند سال گذشته نموده، اگرچه هم خودش و هم فرودستان را از عافیت دورتر کرده، شکاف متوسط و فرودست را افزوده است. در حقیقت متوسط بودن و ماندن او و برتری اقتصادی و حضور موفقتر اجتماعیاش در وجود فرودستان است که معنا پیدا میکند، درحوض بیماهی است که قورباغه سالار است. متوسط، ادعای بیاساس موقع سنجی و واقع بینی میکند، قیافهی عاقل اندر سفیه میگیرد و با این استدلال که جمع فضلا دنبال فرمولی برای پیشرفت است که نه سیخ را بسوزاند نه کباب، در استخر لعب حاکمان شیرجه میزند و اینقدر شادانه و بیخود از خود در حنابندان غریبهها پشتک میزند که چشمش سیاه شود و از حال برود. دیگر کار ندارد که زور آتش اگر که به حال گوشت و سیخ فرقی هم بکند، کم و زیادش از زغال جزغاله برجا میگزارد. خود را تخم آزادی و بشر دوستی میخواند و هنبونهی کودنی را به عنوان عصارهی فضل در چشم جماعت آس و پاس فرو میکند. آدرس آزادی میدهد ولی چشمش پی کشف مظنه دودو میزند و در علاقهاش به ثبات نیم بند و مصنوعی و رانتی محیط کسب و کار، استبداد را نیرو میدهد و توسعه را ذبح میکند. به کلیت این بازی هم جلایی ازعذاب وجدان دروغی و رنگی از غم مزورانه و جبر واقعیت میدهد، و در افسوسِ دورانِ سازندگی با اشکی متظاهرانه از اندوه فرزانگی، میر و شیخ خجسته دل را در کنج حبس خانگی وا میگذارد و بنفشی پیشه میکند.
ایرانی متوسط در توجیه و تفسیر ماله کشانه بر خزعبلات کارگزاران نظام الهی و دفاع جانانه از اقدامات ضدانسانی ایشان، با بلغور کردن جاهلانه و طوطی وار سیاههی کوتاهی از واژگانی معدود بدون اطلاع کافی از مسیر ایجاد تحولات مثبت و دیرپا در تاریخ جهان، به مبتذل و بیخاصیت کردن مفاهیمی چون اصلاح، حقوق، صندوق رأی، آزادی و تساهل و البته کانسپتهای «انتخاب» و «گام به گام» مشغول است. اخ و تف نثار روولوسیون میکنند و در ستایش اوولوسیون گلو جر میدهد. چپ رادیکال و راست اصلاح طلب از لون نادری در سرزمین آریایی به یک دریا میریزند. منورالکلههای برخاسته از قماش برخورداران، چپ هم که بخواهند بزنند، بد و بیراه گفتن به عوامل استکبار و غش و ضعف کردن برای روحانیون را به پرداختن به بحث عدالت اجتماعی و محرومیت زدایی از گشنههای وطن ترجیح میدهند. غِرغِر کردن مهملات در دفاع از نقش آفرینی سازنده و آزادی بخش نظام اسلامی در برهم زدن مناسبات ظالمانه که نظام سلطه به جهان زور چپانده، فضیلت چپکی متوسطان و نمایندگان سیاسیشان در ستایش سیاست خارجیِ جمهوری مبتنی بر احکام خداست. برداشتن یوغ از گردهی مستضعفین و کشاورزان در شرایطی که زیر سایهی نظام اسلامی زحمتکشان محکومند به اینکه هر روز بدبختتر بشوند و هرچه برایشان از دزد مانده بود را رمال برده است، وِروِرهی دمده و قدیمی است که یادش کمتر به میان میآید. چپهای وطنی اتفاقاً هنگام انتخاب بابا از میان دعواها کنهای داخل نظام در بغل آخوندهایی میافتند که محافظه کارتر، راست گراتر، سنتیتر، و بقول رجا نیوز و پاپتیهای وابسته «اشرافی و تجملاتی»اند. شگفت و نیز مضحک است که در تنها کشور شیعهی عالم، چپ و راست در بزنگاه تصمیم گیری همواره به نتیجهی مشترک و یکسان میرسند، راه حل گام به گام آن هم از طریق آخوند گوگولی وابسته به روحانیت سنتی.
مردی با کاپشن بهاری به همراه دار و دستهاش فحشخور صدر و ذیل عالماند نه برای دزدی، نه خالیبندی و نه برای انکار قتل عام قوم یهود. ظاهرش شاید اینگونه بنماید، اما چه کس نمیداند که چنانچه ریشهی خصومت اینها باشد سرنخش دست گندهتر از احمدی بود وهست. دزدی و دروغ گویی از نگاه متوسط نشینان هموطن وقتی که خالی را اصلاحیون ببندند و مال را اعتدالیون بخورند نه تنها کراهتش کمتر است،گاه حتی گواراست. علت، زشتی سیما و بد سرولباسی هم نمیتواند باشد که نمونههای چکش خورده و درپیتی ترش در لشکر بنفشها کم شمار نیست. این خصومت آنجا آغازیدن گرفت که محمود کوچولو ابتدا دست سلبریتیهای قلابی و قطار مفت خوران وابسته را از خزانهی دولت برید و اوباش گرسنهتر و درندهتر را بر سفره نشاند. بعدش هم سر لولهی اسکناس را که روز از پی روز ارزشش میکاهید در جیب فقرا انداخت. خلاصهاش اینکه در امر خیریه از متوسطها پیشی گرفت و در مردم فریبی با نمایندگان سیاسیشان رقابت تنگاتنگ و متهورانهای کرد. شاید اسفندیار تنها این را درست درسش نداده بود یا خودش هم نمیدانست که دندان این مردمان متوسط، گردتر از آن است که ندزی نقد سالار شهیدان را با تمجیدهای مفتکی از کوروش هخامنشی تاخت بزنند. این شد که وقتی خواست به پشتوانهی خلق زبان درازی زیادی کند، دریافت که از قضا ارادهی ملوکانه آنگاه که بگوید «مخالفان نظام هم بیایند»، گربههای مرتضی علی را چهارچنگولی روی صندوق رأی فرود میآورد تا بدون آنکه خود را از تک و تای مخالفت بیاندازند در میدان حماسهی سیاسی میانداری کنند. قماش پرصدا و بیآرمان، اگر خیلی هم حکومتگرانشان را نپسندد، آنچنان موی دماغ نیست تا وقتی که حاکم به برتری او بر فرو دستان صحه بگذارد و حتی در شعار فریبنده هم دنبال حقوق گدا گشنهها نباشد و تا روزی که از گوشهی سفرهی بیبرکت سهمی بیش از فرودستان میبرد، پاپی نمیشود که چه کسری از نان سفره به قاچاقچیان تفنگ دار میرسد و چقدرش به ستاد اجرایی فرمان هشت مادهای، و نه تنها زیر بازی نمیکشد، بلکه تا صبح محشر حاضر به ادامهی این بازی فساد آلودهی بیمزه است.
حاکم حاشیه شهری که دیروز شپش در جیبش چارقاب میزده، امروز نمایندهی خدا بر زمین شده و با نزدیکتر شدن به متوسطها و بقول معروف باکلاستر شدن انتقام تیره روزی و حسرتهای بادکرده را از زندگی میستاند. نسل اولشان بیچاره دستش خیلی باز نیست و دو سه تا آپشن بیشتر برای ارتقا محل ندارد. ریشی مرتب میکند و عمامه را گاهی آب و اتویی میزند. دسته عینک مارک دار قاب ندار جای مفتول کج و کولهی نوار چسبی دوران طلبگیاش را گرفته. اخبار ستاد استهلال را از آی پد سفیدش پی میگیرد. کاسهی مستراح ایرانیاش که دیروز شکسته و کبره بسته بود، امروز گل منگولیهای طلایی بدترکیب دارد و حاجی را هنگام قضای حاجت از برق درخشان طلا در خلسه میاندازد. گرچه اسم دخترش رقیه است، نام بنگاه مالی-اعتباریاش را تخت جمشید گذاشته و هرچه میگذرد کمتر یاد روزهایی میکند که پشت وانت مینشسته، باد میخورده، طلا را با خلا قافیه میکرده و سر ذوق میآمده است. حاجی امروز اگرچه به رتق و فتق امور کشور و گراته انداختن در کار خلق خدا مشغول است، هر از چندی به عملیات سفر خارجه هم میرود، در ملازمت اهل بیت و با رمز شاپینگ جهادی. وسواس و پشتکار جوینده کافی که باشد، عطر شانل و بولگاری را هم میشود با رایحهی هل و گلاب در کنج مراکز خرید غرب عالم پیدا کرد. مشتریهای حاشیه خلیج بیش از اینها خوشخرجی کردهاند که دیزاینرهای فرنگی به سلیقهی غریبشان به کلی بیاعتنا باشند. البته نسل اولیهای غیرمعمم جا برای آپگرید و خارجی مآبی بیشتر دارند و شاید ازین که تحصیل نکردهاند خیلی هم پشیمان نیستند. نسل دوم اما از حاج آقا خوشبختتر میزند. هرچه پیدا شدن شاسی بلند و بوگاتی در زندگی حاجی بعد از مرگ سهراب بود برای او خوش-وقت است. تیپ حاجی اگر توی ذوق بزند که عاریهای است، او از بیخ بچهی بالاشهر و بابا ننه دار است. ساعت چوپارد با یقه آخوندی لویی ویتون و ریش کمرنگ و خط دار آقا مقدادی معجزه نمیکند، اما برای چرخ ول زدن در چای قلیونیهای شمال تهران بالاتر از استایل مکفی است.گاه در عین علاقه به عرق خوری دور از چشم حاج آقا، در ادای فریضه هم قصور ندارد. دلش دستکم خوش است که در آخرت همه چیز بر ذمهی حاجی است. او کمتر حق کسی را ناحق کرده و خورده برده از کسی ندارد و پاسخگوی لئامتها و دنائتهای خاندان در آخرت اعضا و جوارح حاجی خواهند بود. روی هم رفته اما، تردیدها و تناقضها آنهمه نیست که حلاوت زندگی باد آورده را در کام کسی تلخ کند. برغم مشکلات تازه و گذشتههای تار، حاجی و فک و فامیلش هر چه نباشد دیگر در زمرهی آریستوکراسیِ سرزمین پرشیا هستند.
ورود قاچاقیِ نوکیسهها در طبقهی نژادگان لازمهی دیگرش مدرسه رفتن است که از دولت سری گل و گشادی سیستم دانشگاهی دست و پا کردن پی اچ دی برای حاجیان و سرداران بیشتر از چند هفته معطلی ندارد. ولع بیسرو پاها برای مدرک دکتری خود پارهی تناوری از عقدهها و عقب ماندگیهای دیروز است که جبرانش ضروری است. مراودهی اقتصادی با متوسطها، قرابت قلوب آورده و سوی دیگر برادری رقابت و چشم و همچشمی است. اگر روزی هم نشینی با نخبگان فرهنگی و شعرا خونی-تخصصی بود، امروز جنسش پولی-مجوزی است و از قضا الفت جاری منفعت دوسویه دارد. حاجی و بچهها، دیگر با کله گندههایی میپرند که اتقافاً سلبریتیها و گلهای سر سبد و پیشقراولان فرهنگی طبقه متوسطاند. حاجی برای خودش تولیت کلّی فستیوال فرهنگی هنری را بر عهده دارد تا مبادا در تسلط به ادب و کالتور از قافله عقب بماند. او سرنا و دهل میزند و مفاخر جامعه برایش میرقصند. گاهی هم که خیلی کیفور باشد تندیس و لوحی میدهد و یارو را چهرهی ماندگارش میکند. البته هر از گداری حاجی واستاد برای هم بد قلقلی هم در میآورند و کلاهشان توی هم میرود. استاد فرهنگ یکی دوتا انتقاد الکی مربوط به یک چیز کشککی میکند، حاجی هم پایش را میکند توی یک کفش و مجوزش را نمیدهد. اما دعواهاشان موقتی است و احتیاج سریعاً پیوندشان میدهد. بابابزرگ سن و سالدار سلبریتیهای اخته، هم دلش میخواهد اینجا و آنجا چهارتا گوشه کنایهی کم رمق برای حکومتیان لغز ول بخواند، هم روح هنرمندش راضی به پوشیدن چشم از مال مفت ارشادیها نیست و عکساش که با محمود و اسفندیار به روزنامهها میافتد، قشقرق به پا میکند که حرمت آقای بازیگر را شکستند. البته محمود و اسی اینجا هم دختران زن بابا یند، که اگر دستمال را پشت پرده و قایمکی باید به ایشان میکشیدند، سلبریتیهای قلابی در ولیمهی افطار حاجی دکتر خلبان شهردار بیپروا رقص سینه خیز میکنند و زرشک پلو را با ده طبقه تراکم پای قباله و بنچاق ملک کلنگی دولپی بالا میروند. سرجنبانان فرهنگ برای حاجی-سردار کل میکشند و جای خالی معاشرین درست و درمان را برایش پر میکنند، دکتر-حجه الاسلام هم در جشنوارههای های فرهنگی-هنری فجر و ولایت و الزهرا در بیابانشان باز میدهد. سودایی که اگرچه یکی دوبار اولش برای طرفین قدری افت و سرشکستگی داشته، دیگر انقدر خیر و برکت دارد که هردو برایش له له بزنند. حاجی در روزنامه و تی وی و جشنواره بر قدر فرهنگ میافزاید و به هنگام انتخابات و حماسه، هنر بر منزلت او. مریدان متوسط هم تضمین اضافهای بر صحت تصمیم خود میگیرند و بر خود میبالند که با اساتید و پدرخواندههای آزادی و آزادگی در خلق حماسههای حضور، همراه و هم نظراند.
پردهی آخر:
«معرکه پیش میرود و میرود. خرما و حلوای آبادی مملکت را جلو جلو بردهاند. لُختی و گرسنگی مردمان نه برای حاجیان و نه برای متوسطها امر مؤلمهای نیست. خوان لفت و لیس گسترده است. بهرهای که حاکمان و متوسطان از مشق حساب وسیاق بردهاند و شامهی اقتصادی و کمبودهای خدادادی گروه متنوعی رأی به ماندگاری دستگاه موجود داده و قانون و عرف و اخلاق، حول دفاع از منافع رجالهها و متخصصان تاراج شکل گرفته است. آنهایی که آه در بساطشان نیست تنها نظاره گرند. حاکمان و حامیان مستقیم و غیر مستقیمشان قاپ هم را دزدیده و برسر حفظ سلسله مراتب موجود توافق نظر دارند. فقر و بیسوادی و اعتیاد میگسترد. عدهای ناهار سی سال بعدشان را کنار میگذارند. زیستگاه سفله دلان کاسه لیس، سیاستمدار معیوب را میپسندد و قوّت میدهد. تحلیل گران ارزان قیمت در کار غلمبه بافی و گسترش جهلاند، متوسط و حاشیه شهر در جایی زیر متوسط و بالای حاشیه شهر به هم رسیدهاند. جایی که تمامی مسیرها به مدارا، انقلاب، اعتدال، و یا خشونت میرسد. بسته به موردش.»
تاریخ انتشار: 25 شهریور 1393
* عضو پیشین دفتر تحکیم وحدت
http://taghato.net/article/8064
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.