خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

2 آبان ماه 1393 ـ 24  ماه اکتبر 2014  

«شوالیه‌های شرافت و روشنی» در متن قیراندود شب

فرهاد جعفری

چندشب پیش، با دوستی گپ می‌زدیم. صحبت‌مان کشید به «مهندس عباس امیرانتظام» و «دکتر ناصر کاتوزیان». آن دوست، امیرانتظام را می‌شناخت اما کاتوزیان را نه‌چندان.

کنار باغچه‌ی خشک و بی‌حاصلی نشسته بودیم و اسپرسوی دوهزارتومانی می‌خوردیم. اشاره‌ای به آن «تکه خاکِ بی‌حاصل یک‌متر مربعی» کردم و بهش ‌‌گفتم: برای گوهرشناسان؛ از حیث ابعاد شخصیتی و معرفت حقوقی و ثمربخشی اجتماعی؛ کاتوزیان حکم «باغ ملک‌آباد» را دارد در قیاس با همین «باغچه‌ی خشک و بی‌حاصل» که می‌بینی. اما تنگ‌نظران و بخیلان حاکم بر ایران در دهه‌ی شصت؛ برایش «سرنوشت همین باغچه‌ی خشک و بی‌حاصل» را خواستند [خواندم که در دوران ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد هم، کاتوزیان از دانشگاه کنار گذاشته شده بوده و بازهم فرصت تدریس از ایشان گرفته شده بود. که اگر درست باشد، «بر احمدی‌نژاد هم وای!»].

می‌گفت: «حکایت رنج‌ها و مرارت‌هایی را که کاتوزیان کشید و امیرانتظام در 35 سال گذشته تجربه کرده و از سر گذرانده را که می‌شنوم و می‌بینم و مرور می‌کنم؛ با خود می‌گویم "اینها چه‌طور و چرا این‌همه رنج و سختی و مشقت را متحمل شدند و می‌شوند؟!... به کدام امید؟!... به عشق کدام مردم؟!... همین مردم ناسپاسی که قدرت تحمل حتا یک روز از مرارتی که کاتوزیان‌ها و امیرانتظام‌ها کشیده‌اند را ندارند؟!... همین مردم قدرناشناسی که قدر حتا یک روز از رنجی که اینان کشیده‌اند را نمی‌دانند؟!..."».

که بهش گفتم: «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» به عشق و امیدِ قدرشناسی و سپاسگزاری هیچ‌یک از این مردمان که تو می‌گوئی، متحمل این مصائب و شداید نمی‌شوند. آنها «حاملان یک ماموریت تاریخی ـ ملی» هستند. آنها؛ چه‌بسا بدون آنکه خود بدانند؛ ماموریت دارند در «نشیب یک ملت»، در پهنه‌ی فراگیر شب؛ «نجابت و انسانیت، درستی و درستکاری، بزرگواری و بزرگ‌منشی، و زیبایی و بلندنظری» را با خود حمل کنند و چون ستاره‌ای، سوسو بزنند. تا «امید» نمیرد. تا «امید به فائق‌آمدنِ راستی بر ناراستی»، همچنان باقی بماند. تا «مسیر به فرازآمدن یک ملت»، هرگاه که آن را خواست و طلب کرد؛ روشن و مشخص باشد. امیرانتظام‌ها و کاتوزیان‌ها، «شوالیه‌های روشنی» هستند. شوالیه‌های بی‌نام و نشانی که هیچ نهاد و مجمع حقوق بشری اروپایی، به‌رغم همه‌ی آن مصائب که متحمل شده‌اند؛ بر سینه‌های مجروح و زخمی‌شان مدال نمی‌آویزد. و هیچ ملکه‌ای آنها را به لقب "لرد" و "سر" مفتخر نمی‌کند. چون حاضر نشده و نمی‌شوند که به ملت خود، و از جمله همان مردم قدرناشناس که تو می‌گوئی، پشت کنند. چون حاضر نمی‌شوند آن باری را که تاریخ بر شانه‌شان نهاده، وانهند و بر زمین بگذارند. که مبادا ملتی؛ در سیاهی و تاریکی؛ «راه» را گم کند. آنها «ماموریت دارند که بدرخشند». همچون «ستاره‌ی قطبی». که «می‌سوزد و می‌درخشد» تا من و تو، «راه» را در «پهنه‌ی شب» گم نکنیم. هرچقدر ستاره‌ی قطبی چشم‌انتظار قدرشناسی ماست، «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» هم چشم‌انتظار تعظیم و تکریم ما هستند.

.

واقعیت این است که:

در هنگامه‌ای که «انحطاط و تباهی» کار را به جایی رسانده است که «برخی مدیران مدرسه» (همان‌ها که می‌بایست «آموزگاران یک ملت» و «راهنمایی‌کنندگان به راستی و درستی» باشند) «دانش‌آموزفروشی» می‌کنند و در قبال معرفی هر دانش‌آموز به مدیر یک مدرسه‌ی خصوصی، چندصدهزارتومان می‌گیرند؛ امیرانتظام‌ها و کاتوزیان‌ها «می‌سوزند و می‌درخشند» تا «مسیر راستی و درستی»، همچنان پدیدار باشد.

هیچ قطعیتی در کار نیست که چه‌وقت، ملتی «راه‌گم‌کرده و در چاه افتاده»؛ تصمیم بگیرد نگاهش را به ستاره‌‌های قطبی‌اش بدوزد و «راهِ درست و درستی» را در پیش گیرد. از این‌رو، بسیار کاتوزیان‌ها و بسیار امیرانتظام‌ها؛ متولد خواهند شد، خواهند سوخت، خواهند درخشید و خواهند رفت. اما پیش از رفتن؛ ماموریت خود را به دیگرانی محول خواهند کرد که بسوزند و بدرخشند. تا مسیر، «همچنان روشن باشد». چون؛ ایمان دارند که «هنگامه‌ی فائق‌آمدن خیر بر شر، فراخواهد رسید».

هرچند، زمانی، در نهایت «یاس و سرخوردگی از فریبی عمیق»؛ همچون «ناصر کاتوزیان» نوشته باشند:

«روزی که رفتیم تا آن را به رهبر انقلاب تقدیم کنیم (منظور پیش‌نویس قانون اساسی‌ست که در آن بحث ولایت فقیه نبود) من سراپا غرور و افتخار بودم. غرور از این که انقلاب به نتیجه رسید و بنیادهای اصلی آن معین شد و مفتخر از اینکه من هم سهمی در این راه داشتم. با خود می‌اندیشیدم و فکر می‌کردم شاید به‌پاس عمری قلم‌زدن، خداوند چنین مقدور فرمورده است که پیش نویس قانون اساسی آینده ایران به قلم من ناچیز باشد. ولی حوادث بعدی نشان داد که ‌تا چه‌اندازه خام‌طمع بودم».

 

.

با این‌حال؛ تنها کارکرد «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» در این نیست که همچون ستاره‌ای در پهنه‌ی شب سوسو بزنند و بدرخشند و به ملتی راه‌گم‌کرده، جهتِ درستی را که باید برگزینند نشان دهند.

بلکه می‌توان «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» را به برخی از این مردمان نشان داد. البته به آن دسته ازشان که از یک‌سو برای «آزادی و عدالت و مردم» چنان «آه‌های جگرسوز» می‌کشند که جگر شنونده آب می‌شود؛ اما به‌خاطر منصبی، یا تکه‌نانی که پیش‌شان افکنده شود، به «همراهی با نادرستی» هم تن می‌دهند. و هربار که ازشان می‌پرسی «آخر چرا؟!... خیلی مهم نیست کدام‌شان باشی. اما یا آن باش یا این!»؛ بهت پاسخ می‌دهند: «چه کنیم!... باید زندگی کنیم دیگر!».

«امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» را می‌توان نشان این قماش از آدمیان داد و ازشان پرسید:

هوش‌ات، استعدادت، دانش‌ات، لیاقت‌ات، شایستگی‌ات، رویاهایت؛ کدام‌شان از «کاتوزیان» و «امیرانتظام» بیشتر و بزرگ‌تر است؟!... که تو می‌بایست زندگی کنی و آنها نه!... یعنی آنها دل‌شان «شادی و آزادی» نمی‌خواست؟! دل‌شان «زندگی» نمی‌خواست؟! دل‌شان «کار» (خدمت به مردم و کشورشان) نمی‌خواست؟! دل‌شان «خانواده» نمی‌خواست؟! دل‌شان «گشت‌و گذار و تفریح» نمی‌خواست؟! دل‌شان «رفاه و زندگی خوب» نمی‌خواست؟!... این فقط تویی که «باید زندگی کنی»؟!

.

اما «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» را، به گروه دیگری از مردم هم می‌توان و باید نشان داد. آنهاکه زیر بار فشار روحی زندگی، و یاس و سرخوردگی از هرگونه تغییر و اصلاحی که به سود همگان باشد؛ درحال «شکستن» و «کمرخم‌کردن» هستند.

می‌توان «امیرانتظام‌ها» و «کاتوزیان‌ها» را نشان‌شان داد و به‌شان گفت:

هرچقدر آنها شکستند و کمر خم کردند؛ تو هم اجازه داری در برابر ناملایماتی که ظالمان بر تو و دیگران تحمیل می‌کنند، بشکنی و کمر خم کنی!

1393/6/17 ـ 2014/09/08

http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1263

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه