|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
وقتی حکومتی هنرمندان کشور را شکست می دهد!
فرهاد جعفری
چندروز قبل، فیلم کوتاهی از
عیادت چند تن از «هنرکاران حکومتی» از آ. خامنهای منتشرشده است که دیدنیست. در
قسمتی از این فیلم کوتاه؛ آ. خامنهای قطعه شعری خوانده و از حاضرین میپرسند که «میدانید
شعر متعلق به کیست؟!». که هنرکاران اصطلاحاً بچهمسلمانِ حاضر، از ادای پاسخ دراینباره
عاجزند و از سبک و سیاق شعر نیز قادر به حدسزدن نیستند و حتا احتمال نمیدهند که
شعر مربوط است به «پروین اعتصامی» تا دل آدمی خوش باشد!ه
که البته؛ تعجبآور نیست!ه
آنچه «تعجبآور» است این است که:ه
آ. خامنهای، در ادامه میگویند «در محافل ادبیشان، پروین را شاعر نخود و لوبیا
میخواندند. چرا؟... چون میخواستند فروغ را (که اعتقاد مذهبی چندانی نداشت) بالا
ببرند. درنتیجه؛ باید میزدند توی سر پروین (که متدین بود) تا فروغ بالا برود».ه
اشارهی درست آیتاله؛ به «روشهای معمول و غیرمنصفانهی محافل ادبی روشنفکران چپ»
(از حزب توده گرفته تا انواع و اقسام مارکسیستها) برای «بالابردن اعضای تحت شبکه
خودیها» و «پائینکشیدن غیرخودیها» (در آنهنگام: مذهبیها و مستقلها) در منظر
افکارعمومیست.ه
که حتا تا همینلحظه نیز ادامه دارد و این «پدرخواندگان محافل ادبی» هستند که مبتنی
بر «مناسبات درون محفلی»؛ «چهرهشدن» یا «چهرهنشدن» یک شاعر، نویسنده یا هر هنرمند
دیگر و حتا «رزق و روزی او» را روشن میکنند!ه
بااین تفاوت نسبت به قبل که:ه
اگر تا پیش از انقلاب اسلامی، این «محفل روشنفکری چپ» بود که مقام و منصب «پدرخواندگی»
را برعهده داشت؛ پس از انقلاب، «شبکهی انقلابیون اسلامگرا» هم توانست بهکمک حمایتهای
پیدا و پنهان حکومتی و دولتی (و برخورداری از قریببهاتفاق تریبونهای «حکومتی» و
«ظاهراً غیرحکومتی») در «موقعیتِ پدرخواندگی» قرار گیرد.ه
بدینترتیب:ه
یا شمای هنرمند میباید «چپ کلاسیک» میبودید (و سرویسهای متنوعی به این انگارهی
سیاسی و پدرخواندگان آن میدادید) تا از حمایت و پروپاگاندای «محافل ادبی چپ»
برخوردار شوید؛ یا میبایست «انقلابی مسلمان» میبودید (و مبلغ انگارهی حکومتی میشدید)
تا توسط «محفل ادبی حکومتی» مورد پشتیبانی قرار گیرید. وگرنه؛ حتا اگر از خیرهکنندهترین
استعدادها هم برخوردار میبودید؛ بازهم راه به جایی نداشتید و زیر دست و پای این دو
«محفل پدرخواندگی ادبی و هنری» خرد میشدید.ه
تا اینجای کار، «تعجبآور» نیست.ه
چراکه آ. خامنهای، به حقیقتی غیرقابلانکار اشاره دارند که ظرف پنجششدههی گذشته
قربانیان بسیاری داشته است. و تقریباً کسی نیست که بتواند منکر «سنت تاریخی
روشنفکری چپ در ایران» (الگو گرفته از عملکرد اتحادیهی نویسندگان اتحاد جماهیر
سوسیالیستی شوروی) شود.ه
برعکس؛ هستند بسیاری از شاعران و نویسندگانِ «چپِ پیشتر عضو حزب توده یا سازمانهای
کمونیستی و مارکسیستی» که پس از «فروپاشی شوروی» و «اضمحلال انگارههای چپ
مارکسیستی در جهان»، دست به افشاگری دربارهی «عملکرد محافل پدرخواندگی چپ بهویژه
حزب توده» زده و روشن ساختهاند که محافل مزبور، چه بر سر هنرمندانی آوردهاند که
یا «حاضر به عضویت در احزاب و سازمانهای چپ نبودند» یا «پس از عضویت، از آن جدا
شدهاند» یا بهرغم عضویت، از «اجرای فرامین حزبی ـ محفلی» سر باز زدهاند.ه
بلکه تعجبآور (برای من) اینجاست که:ه
از لحن و کلام آ. خامنهای چنین پیداست که «عملکردِ ظالمانه و غیرمنصفانهی محافل
پدرخواندگی چپ کلاسیک» در «برخورد با هنرمندان غیرخودی» را تقبیح میکنند. که میبایست
هم چنین کنند.ه
اما سوال اینجاست:ه
«جمهوری اسلامی» چه کرد؟!ه
آیا حقیقت این نیست که:ه
در مخالفت با «محافل پدرخواندگی چپ» در ایران، و در تقابل با چنان عملکرد
غیرمنصفانهای در حق «غیرخودیهایی که به انگارهی چپ باور نداشتند»؛ جمهوری اسلامی
نیز بهجای آنکه بکوشد «فرصتهای برابر برای همهی شهروندان» بسازد و موجب «شکوفایی
استعدادهای مردمان در یک فضای رقابتی عادلانه» شود، خود دستبهکار «تدارک محافل
هنری خودی» و «تخفیف و تضعیف هر شهروند غیرخودی»یی شد که به «انگارههای حکومتی»
باور نداشت؟!ه
آیا «جمهوری اسلامی»، از روی دستِ «اتحاد جماهیر شوروی» کپی برنداشت؟!
و مبتنی بر همان روشها، به سازماندهی «هنر حکومتی» برنخواست؟!ه
و بدینترتیب موجب نشد که علیرغم «صرف هزینههای سرسامآور» و «قلع و قمع همهی
رقبای غیرخودی» و «خالیسازی فضا برای هنرکاران حکومتی»؛ کمترین موفقیتی در شعر،
داستان، موسیقی، تئاتر، سینما و اغلب هنرها کسب نکند؟!... به نحوی که «آقای
کارگردان!» دهدوازده میلیاردتومان برای ساخت فلان فیلمش میگیرد اما همهی فروش
فیلمش (تازه آنهم بهرغم بلیطخری دولتی!) به یک میلیارد هم نمیرسد؟!ه
.
.
به نمونهی همین «کافهپیانوی خود من» نگاه کنید!ه
با چه انگیرههایی که نشستم و «نود ساعته» این رمان را نوشتم!ه
(صرفنظر از بقیهی دلایل) به این انگیزه که:ه
«رمانی بنویسم که درهمین بازاری که میگویند کساد است و برای همین ملتی که میگویند
کتاب نمیخواند؛ پرفروشترین رمان ایران بشود» [بگویم که: آنهنگام، حداکثر برآوردم
پنجشش نوبت چاپ بود نه بیشتر!... اما باتوجه به ارقام فروش رمان در ایران، همان
میزان هم «رویایم» را برآورده میکرد].ه
از قبل میدانستم که هیچیک از دو محفل پدرخواندگی هنر امروز ایران (چه «محفل چپ
کلاسیک» و چه «محفل مذهبی حکومتی») کمترین اعتنایی به این کتاب نخواهند کرد و روی
هیچگونه حمایتی نباید حساب کنم. همچنانکه میدانستم انتظار «حرفهایگری» هم از
هیچ ناشر ایرانی (حتا ناشر درجهیکی چون چشمه) نباید داشته باشم تا با امید به «آنچه
یک ناشر حرفهای باید برای نویسنده و کتابش انجام دهد»، بتوانم «کافهپیانو» را به
رمانی پرفروش مبدل کنم.ه
با اینحال؛ چنان هدفی را نشانه رفتم.ه
چون «نمیتوانم کوچک باشم» و «نمیخواهم کشورم کوچک باشد».ه
چون «میخواهم بزرگ باشم» و میخواهم «کشورم بزرگ باشد».ه
چون «سقف آرزوهایم را کوچک نگرفتهام»؛ چون «سقف آرزوهایم برای کشورم، بسیار بلند
است».ه
اما بگذارید بگویم که:ه
اگر چه مبتنی بر شناختی که از «روحیه و عملکرد محافل پدرخواندگی هنری در ایران»
داشتم در انتظار دریافت هیچگونه کمکی از این محافل نبودم؛ و اگرچه بنابه «مشی
لیبرالی»ام حتا اگر کمکی (دولتی یا حکومتی) پیشنهاد میشد، حاضر به دریافت آن نبودم
چون معتقدم «رقابت باید درهمهحال عادلانه و منصفانه باشد تا برندهشدن در آن برای
شخص لذتبخش، و برای جامعه مثمرثمر باشد»؛ اما انتظار این را هم نداشتم که «توی سر
رویایم بکوبند»!ه
پس وقتی که کتابم به چاپ پنجم و ششم رسید؛ «یکه و تنها» و «صرفا در یک وبلاگ کمخواننده»
(که آن زمان در بهنظرم «بلاگفا» داشتم) به کمک کتابم شتافتم تا فروش آن را به رقمهای
بالا و بالاتر برسانم. بهنحوی که در فروردین 88، نوبت 25 یا 26 کافه پیانو هم
منتشر شد. تا آنکه به «خرداد 88» و ماجراهای آن رسیدیم. که برای مدت کوتاهی (و
درنتیجهی فضاسازیها و شانتاژهای منفی بخیلان و تنگنظران و بهانهجویان) فروش آن
کاهش یافت اما پس از چندماه، دوباره به روال معمول بازگشت و سالی پنج تا شش چاپ
منتشر شد و بهفروش رسید تا امروز که چاپ 41 آن در بازار موجود است.ه
آنقدر «خوشحال» و «امیدوار» بودم که:ه
در وبلاگم اعلام کردم که: «میکوشم فروش رمان بعدیام، در همان سال نخست را، به رقم
یکصدهزار نسخه برسانم».ه
نه صرفاً برای شخص خودم.ه
بلکه برای بسیاری دیگر. و برای ادبیات ایران. و برای داستاننویسی ایران. و برای
صنعت نشر ایران.ه
چراکه منافع چنین موفقیت و فروشی؛ تنها عاید من نمیشد. بلکه در ذیل خود، به «فروش
و موفقیت دیگران» و «گرمشدن بازار ادبیات داستانی ایران» نیز کمک میکرد.ه
نشان به این نشان که:ه
پس از «چاپ کافه پیانو» و رسیدن آن به فروش بالای ده و پانزده و بیست و بیستوپنج؛
از جمله فروش رمان «عقاید یک دلقک» (هاینریش بل) هم بهطرز محسوسی بالا رفت. طوری
که پس از سالها (که دیگر این رمان تجدید چاپ نمیشد یا فروش کمی داشت) نه یک ناشر،
بلکه دو سه ناشر، ترجمههای متفاوتی از آنرا منتشر کردند که هرکدام نیز به چاپهای
بالا رسید.ه
.
.
از «محفل پدرخواندگی ادبی چپ کلاسیک» هرگز انتظار نمیرود که «مبلغ رمان یک نویسندهی
لیبرال» باشد. همچنان که از محفل پدرخواندگی مذهبی ـ حکومتی هم چنین انتظاری نمیرود
که «مبلغ رمان یک نویسندهی سکولار مسلمان» باشد.ه
اما آیا از «یک حکومت» انتظار میرود که به «تخریب و تضعیف رویای یک نویسنده برای
دستیابی به رکورد بالاترین فروش» بپردازد؟!... و آیا از «یک حکومت» انتظار میرود
که با همهی امکانات و تواناییهای بسیار وسیع و متنوعش، به کمک «رمانهای خودیها»
بشتابد تا «رمان نویسندهی غیرخودی» (که «فاقد هرگونه امکان و ابزار و حمایت برای
واردشدن به رقابتی چنین غیرمنصفانه است») نتواند عنوان «پرفروشترین رمان» را به
خود متعلق کند؟!ه
یعنی همهی «دغدغهی خاطر یک حکومت» میبایست «موفقنشدن یکی از شهروندانش» باشد؟!ه
فقط بهصرف اینکه: آن شهروند، «منتقد انگارهی حکومتی» و درنتیجه «غیرخودی»ست؟!ه
چنین حکومتی؛ آیا در انتظار «پیشرفت و توسعه و ترقی» و «مشروعیتیافتن هرچهبیشتر
نزد شهروندان خود» است؟!ه
.
.
یکیدوماه بعد از آنکه در وبلاگم اعلام کردم که «میکوشم فروش رمان بعدیام، در
همان سال نخست را به رقم یکصدهزار نسخه برسانم»؛ در خبری خواندم که «آ. خامنهای در
مراسم تجدیدِ چاپ "دا" خواهان حمایت مسئولان از نویسندگان متعهد و ادبیات انقلاب
اسلامی، و دستیابی این کتاب به تیراژ بالای دویستهزار نسخه شدند»!ه
خب بله!ه
از همان هنگام «ادبیات انقلاب اسلامی» فروش خیرهکنندهای یافت!ه
و لابد کتاب مزبور، تاکنون توانسته است به «تیراژ بالای دویستهزار نسخه» هم دست
پیدا کند!ه
[یک نمونه از فروشش را قبلا برایتان گفتهام. که یکی از کارمندان ارشاد خراسان،
روزی مرا کنار کشید و گفت: «تاکنون 3 جلد "دا" از تربیتمعلم، ارشاد و آستانقدس
هدیه گرفتهام اما هنوز نخواندهامش. ولی "کافهپیانوی تو" را خریدهام و چندبار هم
خواندهام و به همه هم سفارش میکنم بخوانند!].ه
و بله!ه
«کافه پیانو» (در اعداد و ارقام) «ظاهراً» نتوانست «رکورد پرفروشترین رمان ایرانی»
را مالخود کند و «دای شما» توانست به شمارگان بالای دویستهزار نسخه برسد. و «فرهاد
جعفری» نتوانست به «یکی دیگر از رویاهای شخصی ـ اجتماعیاش» دست پیدا کند! [همچنانکه:
یک بار دیگر هم (در رایگیری مجلس پنجم در مشهد) همین «شهروند یکه و تنها و بدون
امکانات» را (پس از آنکه توانست موفقیتی بزرگ کسب کند) «شکست دادید» و موفق شدید «رویا»یی
ازش را تخریب کنید].ه
اما حاصلش برای حکومتتان چیست؟!ه
«شکستدادن یک شهروند معمولی»، «یکه و تنها» و «بدون هرگونه ابزار و امکانات و
پشتوانهای»، توسط «یک حکومت» (با آنهمه اعوان و انصار و ابزار و امکانات مالی و
غیرمالی که در اختیار دارد) «پیروزی گرانبها»ییست؟!... موفقیتیست که بتوانید به
خاطرش، بهخودتان افتخار کنید؟!... اصلاً «رهاوردش برای شما و حکومتتان و
هنرکاران حکومتیتان و جامعه» چیست؟!ه
.
.
اگر میخواهید بدانید رهاوردش چیست؛ پس به این بخش از «نامهی اعلام ورشکستگی
ابراهیم حاتمیکیا» (یک کارگردان تحتالحمایهی حکومتی) که همین سهچهار روز پیش آن
را منتشر کرده دقت کنید:ه
[... حال از اینجا پلی میزنم به «سینمای فاخر». آیا کسی هست که از فاخر بودن بدش
بیاید و آنرا بد بداند؟!...الان سینمای فاخر مترادف شده است با «فیلمهای چند
میلیاردی». فیلمهایی که بهدلیل هزینه بالای آن «قطعا بیتالمال هزینهاش را
پرداخته» و بالمآل «کسی دغدغه فروش و بازگشت سرمایه ندارد»... فاخربودن لقب بوداریست.
«فاخر بودن، بوی دلار میدهد». بوی «بریز و بپاشهای عجیب و غریب» و بوی «دستمزدهای
آنچنانی». به اعتقاد من، سینمای مظلوم جنگ ما نیاز به فاخری ندارد. مگر سالیان قبل
که این عنوان نبوده، سینمای فاخر وجود نداشته است. این عنوان دهانپرکن «حامل ویروس
فساد برای سینما» بوده است. «سینمای ورشکسته ما با این عناوین مفتخر نمیشود». «مشکل
جای دیگر است»...].ه
.
.
میخواهم به حاکمان محترم بگویم:ه
«شکستهای بزرگ و تحقیرکننده»ی سیاسی و غیرسیاسییی که در تمام این سالها (و بهخصوص
در سالهای اخیر) «در خارج کشور» و «از بیگانگان» متحمل میشوید؛ بیش از هر چیز
مربوط به این است که به «شکستدادن شهروندان خود در داخل کشور» خو کردهاید!ه
«فرهاد جعفری یکه و تنها» و «کافه پیانویش» (و امثال او و کتاب او) را شکست دادهاید
و پیش خود گمان کردهاید به چه موفقیت بزرگی دست یافتهاید!ه
حال آنکه همهی «راز و رمز ابرقدرتبودن ایالات متحده» در همینجاست. در اینجا
که:ه
«از موفقشدن شهروندانش در حوزههای گوناگون، نهکه وحشت ندارد بلکه از آن لذت میبرد»!ه
اما چرا اینگونه است؟!ه
چون «خودی ـ غیرخودی» ندارد.ه
همهی شهروندانش خودی هستند مگر آنکه بهحکم قانون، خلافش اثبات شود.ه
اما شما چهطور؟!ه
در نظام فکری شما: «همهی شهروندان غیرخودی هستند مگر از ما دختر گرفته یا به ما
دختر داده باشند»!ه
این است که:ه
بهشدت مراقبید و به هر روش غیرمنصفانهای (از جمله حمایتهای میلیاردی و همهجانبه
از خودیها) متوسل میشوید که «مبادا یک شهروند ایرانی، موفق شود و به رویایش دست
یابد!». میخواهد فرهاد جعفرییی باشد که در حوزهی سیاست «نامزد انتخابات مجلس» میشود
و با کمترین امکانات، «اکثریت رای مردم یک شهر» را جارو میکند؛ میخواهد فرهاد
جعفرییی باشد که در حوزهی ادبیات «کافه پیانو» منتشر میکند و هر یکیدوماه یکبار،
یک چاپ 3000 تایی از رمانش (که فقط «نود ساعت» صرف نوشتنش کرده) توسط مردم خریداری
میشود!ه
برای «شما» فرقی نمیکند.ه
«هیچکدام از شهروندان تحتِ حکومتتان»، نباید «در هیچ حوزهای» موفق شوند و به
رویاهاشان دست یابند!ه
میخواهد آن حوزه «سیاست» باشد، میخواهد «هنر» باشد، یا «تولید دوچرخه»!ه
مگر آنکه مانند شما بیندیشند یا دستکم، به آن تظاهر کنند. و مگر آنکه «در حلقهی
خانواده» باشند!ه
بعد؛ این خو و خصلتِ غیرسازنده (بلکه مخرب)، رفتهرفته به عموم مردم کشورتان هم
سرایت میکند و هیچکس نمیماند که از موفقیت آن دیگری، شادمان شود. بلکه برعکس؛ از
شکستخوردن هر دیگری، لذت میبرند!ه
بعد؛ به جایی میرسید که «دیگر حمایتهای میلیاردی و همهجانبه از خودیها هم افاقه
نمیکند» و پس از آنکه به «یاس و سرخوردگی ناشی از فقدان مخاطب» میرسند، همچون «آقای
حاتمیکیا» مجبور میشوند «اعلام ورشکستگی» کنند!ه
چون هرچه نباشد؛ حتا آن «هنرکار حکومتی» هم بهاندازهی خود «صاحب وجدان» هست و
خیلی خوب میفهمد که «اگر زن بیوهای هست که روزی 7 کیلو میخ کجشده از قالیشویی میگیرد
و به کمک 2 فرزند صغیرش آنها را راست میکند و در ازای هر کیلو 500 تومان (و در
مجموع: روزانه 3500 تومان) میگیرد و با همان 3500 تومان در روز زندگی خود و
فرزندان صغیرش را اداره میکند (که بسیار در بسیارند زنان و مردانی همچون او)؛ مال
این است که «مجید مجیدی» و بسیار مانند او هستند که 10 یا 100 میلیارد میگیرند که
«فیلم فاخر» (دربارهی پیامبر اسلم!) بسازند و هنوز هم کمشان است و هر لحظه،
برآورد جدید میدهند!ه
.
.
حقیقت این است که:ه
«هنرکاران متصل به رانت حکومتی» [از مثلاً نورچشمیهای اصطلاحاً «بچهمسلمان»
گرفته تا «ظاهراً سکولارهای اپوزیسیوننما»، و از «سینماگر» گرفته تا «نویسنده»]
همه و همه «ورشکسته»اند. اما اگر مانند «حاتمیکیا» بیانیهی ورشکستگی نمیدهند و
منتشر نمیکنند، فقط به آن دلیل است که یا بهقدر حاتمیکیا، وجدانشان از «خوردن
مال مشکوک به حرام» (اموال عمومی) معذب نیست؛ یا «خرس طلا» و «پلنگ نقره» و «نخل
برنز»، کماکان «جای خالی تماشاگر» را برایشان پر میکند!]ه
.
.
اگر روزی روزگاری فرا رسید که یکی از شما خوانندگان این مطلب به حکومت رسید؛ این
یادش باشد که حکومتی به «پیروزی و بزرگی» دست مییابد و «قادر به محققکردن رویاهای
خود» خواهد بود که:ه
اولا) «خودی ـ غیرخودی نکند تا همهی پتانسیل ملی را در اختیار داشته باشد».ه
ثانیا) «یکایک شهروندانش، فرصت داشته باشند که در رقابتی منصفانه با دیگران، و
مبتنی بر شایستگیهای شخصی خودشان پیروز شوند و به رویاهاشان دست یابند نه متکی به
حمایتهای حاکم».ه
ثالثا) «از موفقشدن شهروندانش و برآوردهشدن رویاهاشان، شادمان شود نه آنکه راه را
بر آنان ببندد».ه
رابعا) «حتا هنگامی که همگان را خودی میشمارد؛ از شهروندانش حمایت نکند که موفق
شوند. بلکه راه را برای شهروندانی ازش که موفق شدهاند باز کند».ه
وگرنه؛ یعنی چنانچه به «شکستدادن شهروندان خودتان» عادت کردید؛ در هیچ زمینهای،
منتظر هیچگونه «پیروزی و موفقیت حکومت خود» نباشید بلکه منتظر باشید تا لحظهبه
لحظه، به فساد هرچه بیشتری مبتلا شود.ه
http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1271
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.