|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
همنوایی سرود عشق در ایران
به مناسبت مرگ مرتضی پاشایی
زنانی دیگر
در چند سال اخیر به دلیل سرطان، سکته و تصادف رانندگی بسیاری از هنرمندان، روشنفکران و ورزشکاران نامی را از دست دادهایم، ولی مرگ مرتضی پاشایی، خوانندهی جوان موسیقی پاپ، به یک پدیده اجتماعی تبدیل شد؛ پدیدهای که هیچ تحلیلگر سیاسی نمیتوانست پیشبینی کند. چرا؟ چرا مردم، به ویژه دختران و پسران جوان، داوطلبانه در این گردهمآیی شرکت میلیونی داشتند؟ آیا فردی به نام مرتضی پاشایی انگیزهی این حضور اجتماعی ِ گسترده شد؟ مسلما خیر.
شاید بد نباشد به گفتهی مدیر یکی از مدارس دخترانهی تهران اشاره شود. این مدیر تعریف میکرد: «صبح روزی که قرار بود آقای پاشایی به خاک سپرده شود دختران مدرسه ما همگی بغضآلود و با چشمهای پف کرده اعتراض میکردند که بگذارید ما هم برویم. چطور است وقتی یکی از شماها میمیرد، عزای عمومی و تعطیلی اعلام میکنید ولی وقتی یکی از ماها مرده، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟»
جدایی مردم از حاکمیت سالهاست که اتفاق افتاده، ولی مراسم خاک سپاری مرتضی پاشایی یک نمود عینی و یک وجه نمایشی آن بود. شرایط فلاکت بار اکثریت مردم، بیکاری، فقر وگرانی، سرکوب و اعدام بستری است که در زیر خود انرژیهایی از جنبش زنان، کارگران، دانشجویان و دیگر زحمتکشان را ذخیره میکند تا در بزنگاه تاریخی زمینهی حضور و غلیان بیابد.
ترانههای پاشایی جنبهی اجتماعی و اعتراضی نداشت. او فردی معترض و کنشگر سیاسی- اجتماعی نبود. او جوان بود، لباس شیک میپوشید، موسیقی کار میکرد و عاشقانه میخواند. او از عشق و آمال جوانی میخواند. کنسرتهایش در برج میلاد و تالار وحدت با مجوز ارشاد برگزار میشد. قیمت بلیط هایش بسیار گران بود ولی همگی به فروش میرفت و خیلی از جوانان در حسرت حضور در کنسرت هایش انتظار میکشیدند؛ ولی این همهی ماجرا نبود. مرگ پاشایی کسان دیگری را هم به خیابانها کشاند. کسانی که نه بینندهی برنامهی ارتجاعی «ماه عسل» بودند و نه حتی اسم آقای پاشایی را شنیده بودند، ولی در مراسم خاکسپاری او و حتی شبهای قبل به خیابانها آمدند. اینان کسانی بودند که از فشارها، حرمانها و کمبودها لبریز بودند.
در شبهای قبل از فوت آقای پاشایی خیابانهای مشهد، شیراز، تهران، اهواز، همدان، قم و... لبریز از جمعیت بود. دختران و پسران شمع به دست در کنار هم آواز میخواندند. کسی به تار موی دختر کناری اش نگاه نمیکرد. آستین کوتاه پسر جوان و شلوار بگ دیگری مورد توجه کسی نبود، بوی عطر پسری دختری را وسوسه نمیکرد.
پاشایی عاشقانهها را زمزمه میکرد؛ عشق، این حیطهی ممنوعه و آلوده از دید جمهوری اسلامی؛ عشقی که در فرهنگ حاکمیت تبدیل به زمین، ویلا، پورشه و حساب بانکی شده است.
شعر پاشایی از حزن و غم و اندوه سرشار است. این همان بغضی است که بر تمامی وجود جوانان ایرانی سایه افکنده است. در هم نوایی شان، فرو ریختن اشکهایی را میبینیم که نه برای از دست دادن پاشاییها، بلکه برای به یغما رفتن تمامی حق و حقوق انسانیاشان در چنین شرایطی است:
برای حجابی که به زور سرشان کردهاند. برای دیوارهای جنسیتی که بین شان کشیدهاند، برای تصویب دم به دم قوانین علیهشان، برای زندان و شکنجه و اعدام، برای جنایت اسیدپاشی به صورت خواهران شان، برای بیکاری و بیانگیزگی که هردم فزونتر میشود، برای سالنهای کنسرتی که بسته میماند، برای فیلمهایی که اکران نمیشود، برای سفرهشان که هر روز خالیتر میشود.
جوانان ما، در یک نمایش نمادین، شمع به دست، آهنگ «خیابان یک طرفه» را خواندند تا بگویند راه آزادی و برابری فقط یک سمت و سو دارد، آنهم به جلوست، عقب گردی وجود ندارد. این حضور گسترده که حاکمیت را شوکه کرد ثابت میکند که انقلاب در هر لحظه وجود دارد، زندگی میکند و به پیش میرود، در هر مکان و در هر زمان. پازل انقلاب، قطعات خود را لحظه به لحظه مییابد و به هم متصل میشود. مردمند که با سلاح آگاهی و اتحاد این پازل زیبا را خلق میکنند.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.