خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

7 آذر ماه 1393 ـ  28  ماه نوامبر 2014  

تکریم و حرمت شتابزده به چه شخص يا پديده ای؟

محسن ذاکری

آقای ادیب برومند در هفته ای که گذشت دو اقدام «سیاسی» قابل توجه نمود؛ نخست در یک بیانیه که بیشتر به «تشرنامه» ای می ماند، به برونمرزیان نهیب زد که به ادیان الهی احترام واجب است و ایران دوستی از اسلام دوستی یا همان اسلام ایرانی یعنی تشیع جدا نیست. و دیگر آنکه در توضیحی برای تلطیف کلام و پیام آن بیانیه، اشاراتی نمود به فشارها بر هموندانشان در درونمرز، و سخیف گویی های ناقدین «اسلام» در اپوزیسیون، و سرانجام اینکه این بیانیه عتاب نبوده و بلکه از روی دلسوختگی لازم نموده است.

همین مدتی پیش بود که اقای علی میر فطروس را به چهار میخ کشیدند که چرا می گویی دکتر مصدق راه را برای اسلامیست ها در کشورمان هموار کرد! آقای برومند تاریخ را عقب کشید و نقش شمشیر شاه اسماعیل در عزت و بزرگی ایران امروز را به رخ همه کشاند. از دید من ابداً نباید حساب مرد وطن پرستی چون دکتر مصدق را با این عتاب آقای برومند مخلوط نمود، چرا که به هر روی اگر جبههء ملیی هست با نام و آبروی همان بزرگمرد است که پا بر جاست. چه باید کرد؟ با کسانی و اندیشه هایی چون آقای برومند چه می توان کرد؟ آیا لازم است کاری بشود و اگر آری، با چه هدفی باید در برابر اینگونه ها واکنشی نشان داد؟ همانطوری که می بینید نحوهء برخورد با این افراد کار راحتی نیست! دست گذاشته اند روی رگ حساسیت بخش زیادی از ایرانی ها: ایام محرم و عاشورا و تشیع سرخ.

 

احترام یا سکوت

یادم می آید که در سال های نخست انقلاب، هنگامی که آقای خمینی بر کارها سوار بود و اشارهء انگشت اش فرمان مرگ بسیاری را می توانست صادر نماید، جمعی از هواداران حزب توده را، که قصد داشتند از کشور خارج شده و به پناه رفقا بروند، در مرز آستارا دستگیر کردند. زمانی بود که قصاوت در حق هواداران سازمان مجاهدین خلق، افتخار و صلابت را می رساند. با دستگیری هواداران حزب توده در مرز شمالی کشور، یکباره بیان و دیدگاه های سران این حزب و بویژه آقای نورالدین کیانوری دگرگونی قابل ملاحظه ای را از خود نشان داد. و از آنها نگرش های مبالغه آمیزی در تایید دین اسلام و آرمان های انقلاب شنیدیم. نتیجهء این چرخش نیز نجات جان آن جوانان بود که براحتی می شد دچار سرنوشت هواداران سازمان مجاهدین خلق گردند.

اینگونه پيش آمدها در برابر حکومت های مستبد، که بی رحمانه مخالفین و منتقدین خود را می کشند، نادر نبوده است و نیست و تا اندازه ای هم قابل درک است. اما صدای امروز کسانی چون آقای ادیب برومند و مسعود بهنود را فهمیدن به همان سهولت فهم مسائل در سال های حیات آقای خمینی و کورهء داغ انقلاب نیست؛ تردید و شک بر انگیز است؛ یکباره چه شده که کسی، آن هم در خارج کشور، چند خط تند علیه «اسلام عزيز» می نويسد و یکی از میان جبهه ملی به فریاد «وامصیبتا» ی ملی گرایانه و مسلمانانه متوسل شده و عتاب بر اپوزیسیون برونمرز می نمايد که «خاموش باشید» و «ایران و تشیع را از هم جدا نبینید»؟

از سوی دیگر، پس بیهوده نیست که بسیاری می گویند ارتباط اپوزیسیون برونمرز و درونمرز، سر انجام به دست و پاگیر شدن برونمرزیان خواهد انجامید! اگر مبارز درونمرزی به برونمرزی بگوید: «هیس!»، آيا برونمرزی باید کوتاه بیایند؟! مقولهء حرمت و جایگاه دین که قدیمی است، اما از این دست کم نیستند باورهای سختی که مدام باز دارندهء رسیدن به یک جامعهء متمدت هستند: یکی می گوید از زندان ها و شکنجه ها و سنگسارهای ایران نگویید که آبرومان می رود؛ دیگری می گوید از فدرالیسم نگویید که جدایی خواهان فرصت می یابند؛ يا باز می شنوی که از آزادی زنان نگویید که فرهنگ ما بر نمی تابد، و هنوز هم وقت آن نرسیده است که از سوسیالیسم بگوییم که مردم ما دیندارند!

 

مسئول این وضع کیست؟

باز هم یادم می آید در همان سال های اول انقلاب، آخوند محسن قرائتی، که از دید خودش بسیار بامزه و لطیفه پرداز هم هست، مشتی جوان را روی زمین نشانده بود و روی درختی تخته سیاهی چسبانده و عبا به کناری نهاده و ارشاد می نمود. از ویژگی های آخوند ها می گفت و از جمله اینکه: «به آخوندی یک ده تومانی قرض بدهید، ببینید کی می توانید پس بگیرید، حالا یک کشور به آخوندها داده اید و می خواهید پس بگیرید؟» خوب، پرت هم نمی گفت و امروز بسیاری می بینند که زبان عوام و شناخت از عوام، دو ابزار بسیار مهم است که در اختیار آخوندهای ایران بوده است. و طبعاً از زمان سلسلهء صفویه آخوندها روی تدوین و قوام این «سیستم ارتباط با عوام» کار فراوان و پیگیر نموده اند.

کشوری را در نظر بگيريم که با تمام امکانات مادی و انسانی و معنوی اش در اختیار آخوند ها قرار گرفته، و یک چند صد میلیارد دلا پول نفت را هم به آن اضافه نماییم: در اين تصور هيچ بی انصافی نکرده ایم. اما، اکنون، پس از گذشت دهه ها، همین آقای قرائتی بلبل زبان، جرءت نمی کند بین مردم راه برود. اگر روزی برخی از مردم می گفتند: «در بین شهربانی چی ها هم پلیس خوب پیدا می شود»، امروز می گویند: «در بین آخوند ها هم آخوند خوب پیدا می شود». باید از جناب برومند پرسید: «مسئول کیست؟». ما کردیم؟ یا خود آخوندها؟

و پرسش بعدی این است که آیا آقای برومند این حد از توان فکری و قدرت تفکیک را دارد که حساب «دین مردم» را از «آخوند ها» جدا سازد؟ مگر نه اینکه آقای حسن شریعتمداری همین چندی پیش گفت: «ادیان همیشه توانایی انعطاف و سازش با مسائل اجتماعی را داشته اند»؟ این گزاره درست است اما آیا آخوند ها هم چنین بوده اند و هستند؟! آیا علی شریعتی هم اینگونه بود؟ آیا علی خامنه ای اینگونه است؟ آیا اینها انسان زمان خود و اهل انعطاف هستند؟ اگر نیستند پس نگران نشوید که بد و بیراه بشنوند. این دشنام ها و تندی ها در اصل متوجه رفتار خشن، قبیح و دریده گویی های آخوند هاست. و شما جناب برومند، یکباره به نام دین، فریاد عتاب بر سر کسی نکشید، و اگر هم نگران نزدیکان و هموندانتان در ایران هستید، گوشهء امن را براحتی این روزها می توان هوس کرد همانطور که آقای «بهنود» احتمالاً باز هم هوس میگساری در خفا نموده است.

بسی بی خیال باید بود که این روزها، که دهه های سخت جانی بندگان قاسم الجبارین روی هم می غلتند، چاره را بايد در این یافت که دین و مذهب و آخوند و عزاداری ها را در هم دید و با هم دید. درخت انقلاب اسلامی و میوهء شیرین آن از آن هر کس بوده است، سرکوفت این روزهای سیاه ملت را هم باید هم او نوش جان نماید.

مگر در گوش ها پنبه است که این همه آدم، رسا و بلند می گویند «دین تان را از حکومت تان جدا کنید»؟ اگر بخاطر احترام به دین انسان ها نبود، دیگر سکولاریسم چه استفاده ای داشت؟ اگر بخاطر احترام به دین انسان ها نبود، چرا باید این همه سوء استفاده از دین می شد؟ مگر باید فقط منتظر بود تا کسی، با ربط و بی ربط، دربارهء دین به زبانی تند بگوید و سپس خاک به هوا پاشاند که حرمت و حریم دین را بیاد داشته باشیم؟ مگر آقای برومند بیش از آیت الله «العظمی» حسینعلی منتظری دین را می شناسد و می فهمد که حالا لازم دیده است نگهبان تشیع و شاه اسماعیل و دین اسلام بشود؟ مگر مرده اند خود مردم و علما و فقها که جلوی دهان گزافه گویی ها و جنایت های بنام دین را بگیرند؟ آنها ساکت، ما هم ساکت؟!

 

ساعت ثابت

روزی شنیدم که: «ساعتی که ثابت است و کار نمی کند، هر فایده ای نداشته باشد این فایده را دارد که در شبانه روز دو بار زمان درست را نشان می دهد». این تفکر می خواست بگوید وقتی «حرکت درست» را نمی دانی و نمی توانی، پس بی حرکت بمان! خوب، این گزاره خوش ادا و قیافه، اما دارای دو ایراد بزرگ است. اول اینکه ما، برای سنجیدن زمان ِ درست، نیاز به یک ساعت ديگر که در حرکت باشد داریم و بی آن از زمان چیزی نمی دانیم و کارمان می شود همان شتر روی شتر! دیگر آنکه از کجا معلوم آن ساعت متحرک و مرجع، زمان درست را به ما نشان بدهد؟ پس، ساعتی که کار نمی کند را همان بهتر که فراموش کنیم و دور بیاندازیم.

مقوله هایی از این دست که می خواهند به من و شما یاد آوری نمایند که «احترام و تمکین به دین لازم است»، دقیقاً برای من حکم همان ساعت ثابت را دارند. ایستاده اند، گیج و متوهم، بی حرکت و بی کفایت، و مدام می خواهند دیگران را نیز از حرکت باز دارند. می گویند شما جلو جلو نروید که راه را بلد نیستید، کنار ما هم نایستید که در شأن ما نیستید؛ بروید عقب، پشت سر ما در راه باشید تا، وقتی ما مناسب دیدیم، شما هم خودی نشان دهید.

نه اقتصاد نوین، نه حقوق بشر، نه جایگاه زنان، نه آموزش و پرورش مدرن، نه احترام به قوانین بین المللی، نه پایبندی به قراردادهای جهانی، و خلاصه هیچ کدام از این ها را آخوند ها قبول ندارند و بدان پایبند نیستند اما ما باید بخاطر «احترام به دین»، این نکبت ماهیت و هویت آنها را هنوز هم بر بتابیم.

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه