|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی
عطاالله مهاجرانی
مصاحبه مسعود بهنود، آبی زلال در خوابگه نيمه تاريک خرد و کلان، در داخل و خارج ايران، انداخته است. او دو نکتهء مهم، به گمانم انديشيده و سنجيده، در مصاحبه با کامبيز حسينی در برنامهء پوليتيک راديو فردا مطرح کرد.
يکم: هويدا روشنفکر فرانسوی بود و نه ايرانی؛ خاتمی روشنفکر ايرانی است.
دوم: روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنا ندارد.
در مورد داوری بهنود در بارهء هويدا کمتر پرداخته شد. بسياری هويدا و خاندان او را به خوبی می شناسند، می دانند که هويدا از اصل و اساس با فرهنگ فرانسوی باليد و رشد کرد. زبان اول او زبان فرانسه بود و نه فارسی… وقتی در ضيافتی که به افتخار ديدار هويدا از پاريس صورت گرفته بود، هويدا به فرانسه سخن گفت. پس از هويدا، ژيسکاردستن، جمله غريبی گفته بود:
«سخن گفتن به زبان فرانسه پس از صحبت نخست وزير ايران کار آسانی نيست!»
همينگونه بود! هويدا زبان وفرهنگ و ادبيات فرانسه را به نحو شگفت آوری می دانست و به اصطلاح کوچه پس کوچه های زبان و ادبيات فرانسه را می شناخت. در يک کلام فرهنگ اش فرانسوی بود! دکتر عباس ميلانی در کتاب، معمای هويدا به نکته بسيار دقيق و با اهميتی اشاره می کند. نوشته است: «شاه و هويدا هر وقت دلتنگ بودند و می خواستند حرف دل شان را بزنند، به زبان فرانسه صحبت می کردند! آن ها هر دو در دامان دايه های فرانسوی بزرگ شده بودند».
و زبان فرانسه را از دايه، که فی الواقع نقش حقيقی مادر را بر عهده داشت، آموخته بودند. فرهنگ و زبان دايگی- مادری فرانسه بود.
جملهء ديگر و يا گزارش بهنود در بارهء نسبت ميان روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی؛ چنان که اشاره کردم، امواج کوتاه و بلندی در دنيای مجازی و تارنماها! براه انداخته است. بيانيهء فرزانهء گرانقدر دکتر اديب برومند هم، بر اهميت و حساسيت موضوع و سخن بهنود افزود.
به گمانم سخن بهنود با تفسيری شتابزده، موجب برخی برداشت های ناروا شده است. بهنود می گويد: «روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنا ندارد».
منتقدان در تفسير سخن بهنود، گمان می کنند، بهنود مرادش اين است که «روشنفکر ايرانی بايست شيعه باشد…»
به نظرم همين آميختگی موجب آشفتگی در اين باره شده است. فهم فرهنگ شيعی در ايران، يک موضوع است و شيعه بودن موضوعی ديگر.
در اين باره چند مثال گوياست:
يکم: در لبنان بودم، در دانشگاه بلموند، در نزديکی طرابلس، با مطران جرج خضر، متفکر و شخصيت محبوب مسيحی لبنانی صحبت می کردم. در محوطهء دانشگاه قدم می زديم. در ميانهء صحبت گفت: «من مسيحی هستم اما فرهنگم اسلامی- عربی است!» او بين آشنايی و فهم يک فرهنگ با باور دينی و ايمانی خود، گونه ای تفکيک قائل شده بود، چنان که جرج جرداق، شاعر و نويسنده و فيلسوف لبنانی که تازگی درگذشت. مسيحی بود اما با فرهنگ شيعی بسيار آشنا…
دوم: برخی منتقدان گفتار مسعود بهنود، بر اين نکته تأکيد کرده اند که بسياری از ستارگان فرهنگ و ادب ايران، يعنی روشنفکران ايرانی، اهل سنت بوده اند. به عنوان مثال از حافظ و مولوی نام برده اند. سخن درستی ست. منتها هم حافظ و هم مولوی کاملاً با فرهنگ شيعی آشنا بوده اند. مولوی پرشورترين اشعار را در بارهء امام علی سروده است. بالاتر از آن، او امام علی را به عنوان مرشد و مقتدای خويش معرفی می کند. در يکی از همان اوج های سرمستی و بيخودی های خويش ، با امام علی گفتگو می کند:
از تو بر من تافت پنهان چون کنی
بی زبان چون ماه پرتو می زنی
ليک اگر در گفت آيد نور ماه
شبروان را زودتر بنمود راه
سوم: اقبال لاهوری يک متفکر مسلمان اهل سنت است. وقتی ديوان اشعار فارسی و اردوی او را می خوانيم، به روشنی می يابيم که او نه تنها آشنای فرهنگ شيعی بلکه دلدادهء چنان فرهنگی است. او زيباترين و با شکوهترين و پر معناترين شعر را در بارهء واقعهء کربلا و شهادت امام حسين سروده است. و در يک کلام:
رمز قرآن از حسين آموختيم
زاتش او شعله ها اندوختيم
سخن بهنود، و يا سيبی که او از شجرهء ممنوعه خورده است!، همين است. روشنفکر ايرانی نمی تواند، با فرهنگ شيعی نا آشنا باشد.
فرهنگی که دو ويژگی ممتاز دارد: عدالت طلبی و انديشه ورزی.
چهارم:اين سخن ريشه های ژرف تری هم در تاريخ انديشهء ايران معاصر دارد. اگر حافظه ام درست ياری کند، حدود چهل سال پيش کتابی می خواندم. مصاحبه های علی اصغر ضرابی با متفکران و از جمله استاد فقيد دکتر امير حسين آريان پور. البته پس از خواندن آن مصاحبه، سال ها بعد دکتر آريان پور را بارها ديدم و در اين باره با ايشان صحبت کردم. باور داشت، هويت ايرانی دو رکن دارد. زبان فارسی و فرهنگ شيعی. شايد بيست سالی پيش هم ديدم محمدعلی سپانلو در مصاحبه ای همين مضمون را مطرح کرده بود.
اگر روشنفکر ايرانی می خواهد از هويت ايرانی، فهم دقيق و معنای محصلی داشته باشد، نمی تواند نسبت به اين دو موضوع کليدی بی توجه و نا آشنا و يا گاه با فسوس بسيار، در صدد مقابله و هتک باشد. مثل اشعار برخی شاعران در خارج ايران، که زبان به هتک باور های دينی و شخصيت های دينی گشوده اند.
به عبارت ديگر، روشنفکر کسی است که با زبان و فرهنگ مردم خود نسبتی سامان يافته و مفهوم از سوی مردم خويش پيدا کند و گرنه روشنفکر ايرانی بيگانه با زبان فارسی و بيگانه با فرهنگ شيعی با چه کسی سخن می گويد؟ و قلمرو انديشه او کجاست؟
http://www.rahesabz.net/story/88140/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.