خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

12 آذر ماه 1393 ـ 3 ماه دسامبر 2014  

گسترهء همگانی ما آلوده به خرافه است

ابراهیم هرندی

پيشکش به دکتر اسماعيل نوری علا

گسترهء همگانی ما آلوده به خرافه است و نمايندگان قدرتمدارانی که سود خود را در نگهداری وضع موجود می بينند، همهء گوشه ها و سويه های آن گستره را گرفته اند و می کوشند که ذهن ما همچنان درگير گفت و نوشت های بيهوده ای باشد که برگردان هر فرازی از آن به زبان های ديگر، ما را نزدِ ديگر جهانيان شرمنده می کند. انگار که گروهی آرزو دارند که ما را باز از راه فردا به ديروز بازگردانند.

گسترهء همگانی، در شکل نهادينهء آن، يکی از برآيندهای جهان مدرن است که از دهه های ميانی سدهء هيجدهم ميلادی در اروپا آغاز شد. اين گستره ميدانی برای بررسی گفتمان های همگانی و ورانداز کردن آشکار آن ها در راستای سود ملی، با شرکت همهء مردم است. تا پيش از پيدايش اين نهادِ مدرن، حکومت های اروپايی مردم را به پيروی از آموزه های آئين عيسوی، رمه می پنداشتند و شاه، شبانی انگاشته می شد که به نمايندگی از خدا، مردم را با کمک کليسا به راه راست هدايت می کرد.

گسترهء همگانی هنگامی پديد آمد که سرچشمهء مشروعيت قدرتِ حکومت از آسمان به زمين آمد و از خدا به مردم سپرده شد. از اين رو، گسترهء همگانی را بازتابی از نگرش سکولار می توان دانست. پيدايش اين گفتمان، ريشه در اين انديشهء سکولار دارد که، چون مردم صاحبان راستين قدرت در هر جامعه دموکراتيک هستند، حق دارند و بايد هماره شيوهء کارکردِ دولت را در ديدرس خود داشته باشند و برنامه ها و قوانين تازهء دولت را بررسی کنند و، آزادانه و بی هراس از هرگونه پيايند ناخوشايند، دربارهء آن سخن بگويند و يا بنويسند. يورگن هابرماس، جامعه شناس و فيلسوف نامدار آلمانی، برآن است که دولت دموکراتيک هنگامی معنای راستين خود را می يابد که زمينهء درگيری همگان را در ادارهء امور کشور فراهم سازد و چشم انداز برنامه های خود را از خواست های مردم مايه ور کند.(۱)

اهميت گسترهء همگانی در آن است که مردم می توانند با شرکت در آن، قدرتِ دولت را کنترل کنند و از تبديل آن به کلوب خودی ها جلوگيری کنند. قدرت، پديده ای بسيار روان گردان، ديو ساز و خطرناک است و می تواند از مهربان ترين نازکدلان جهان، ديوانی خون آشام بسازد. دکتر ادوارد بلاخ، پزشک يهودی هيتلر درباره وی آورده است که هيتلر در جوانی، مردی مهربان و خوشرفتار و اهل آداب و ادب بود.(2) ويا پزشک صدام نيز گفته است که صدام، شب ها که با تنها دوستِ يکرنگ خود، بطری ويسکی خلوت می کرد، شعرهای فولکلوريکِ سوزناکی می خواند و اشک می ريخت. قدرتِ هر جانور را در طبيعت، نيروهای بازدارنده ای چون زورِ جانوران شکارگر و کمبود خورا ک و نوشاک و گرما و سرما و روز و شب، محدود می کنند. اما انسان می تواند با کمک ديگران به قدرت بی پايان نمايی دست يابد و هر چه می خواهد بکند. چنين است که در جهان جانوری، همتايانی برای چنگيز و هيتلر و صدام در هيچ جنگلی نمی توان يافت.

انديشهء پيدايش گسترهء همگانی ريشه در اين پندارهء پذيرفته شده دارد که هر حکومت بنام خدا، دين، ميهن، حزب و يا مردم، تنها در راستای سود حکومتگران، که بخش بسيار کوچکی از قدرتمندان بزرگ هستند، کار می کند. با آغاز انقلاب صنعتی اروپا و پيدايش توانايی توليد انبوه، برخی از دست اندرکارانِ اقتصادی و بازرگانانی در اروپا برآن شدند که با کمک يکديگر گروه هايی برای فشار آوردن بر دولت با هدف آسان سازی قوانين توليد و توزيع و مصرف و داد و ستد و نيز برداشتن بندهای بوروکراتيک و کوچک تر کردن دست دولت در اقتصاد بپا کنند. بنيانگذاران اين گروه ها اميدوار بودند که برپايی چنان گروه هايی در ديدرس همگان و گفتگوها و نشست ها و نوشتارهای خِرد- مدار و منطقی آنان، می تواند همراهی رای دهندگان را در پشتيبانی از کارآفرينان ببار آورد و دولت های محلی و مرکزی را وادار به بازنگری برنامه های اقتصادی خود کند. اين ايده نه تنها در بسياری از کشورهای اروپايی پا گرفت، بلکه پس از چندی به حوزه های سياسی، فرهنگی وهنری نيز کشيده شد و زمينه ساز نهادی بنام؛ "گسترهء همگانی" گرديد. در آغاز سدهء نوزدهم ميلادی، قهوه خانه ها و ميخانه ها و سالن های شهرهای انگليس و فرانسه وآلمان و هلند، همه جای بحث و گفتگو درباره گفتمان های سياسی، فرهنگی و اجتماعی روز بود.

از سويی نيز، گسترش آموزش و پرورش و سواد آموزی همگانی و پيدايش صنعت چاپ و انفجار بزرگ اطلاعاتی که در کشورهای صنعتی آغاز شده بود، خواندن و نوشتن دربارهء مسائل روز را بسيار آسان کرده بود و خريد روزنامه و کتاب را بسيار ارزان. اين چگونگی گسترهء همگانی را از پاتوق های عمومی مردم به رسانه های نوشتاری نيز کشيد و چنين شد که رسانه های نوشتاری مانند؛ روزنامه، مجله، گاهنامه، رساله و کتاب و سپس رسانه های شنيداری و ديداری چون راديو، سينما، تلويزيون و اکنون رسانه های اجتماعی اينترنتی نيز، همه پايگاه هايی برای گسترش نقش گسترهء همگانی شدند. اکنون اهميت گسترهء همگانی چنان است که نامزدهای پُست های بزرگ، مانند رياست جمهوری و نخست وزيری، در بسياری از کشورها ناگزيز از مناظره ای رسانه ای در برابر مردم هستند. اکنون قدرت نهادينه شدهء گسترهء همگانی در کشورهای دموکراتيک از هر نهادِ ديگری برتر و بيشتر است. جايگاه اين نهاد سياسی در جهان چنان است که رهبران و رؤسای دولت ها، نه تنها هر ماه با مردم در اين گستره سخن می گويند، بلکه صفحهء فيس بوک و وبلاگ ويژهء خود را نيز دارند. اکنون با بررسی گفتمان های روز در گسترهء همگانی هر کشور، می توان به سنجش بلوغ سياسی و فرهنگی آن کشور پرداخت.

گسترهء همگانی، حوزهء قدرت نمايی مردم در برابر دين و دولت است. از اينرو، اين حوزه هماره دستخوش دستبُرد حاکمان و شريعتمدارن و قدرتمندان و ثروتمندان می تواند باشد. در گذشته، اين گستره، جايی برای افسونگری ها و ترفندمندی های حاکمان و ملاها بود. آنان با نيرنگ های گوناگونِ ذهن رُبا، هماره در پی کوک کردن ذهن مردم در راستای سود خود بودند. شاهان، شاعران و نويسندگان را به دربار می ‏خواندند و می ‏نواختند و به شاهنامه نويسی وا می داشتند و نقالان و مداحان و تغزيه خوانان را نيز گهگاه بر خوان رنگين خويش می ‏نشاندند و ملايان، با بافتن آسمان به ريسمان و ترساندن مردم از جان و جن و فشار قبر و مارِ غاشيه، آنان را آرام و رام و سربراه می کردند و به بيگاری وا می داشتند. يکی از ترفندهای بزرگ رسانه‏ ای در تاريخ ايران، داستان پياده رفتن شاه عباس صفوی از اصفهان به مشهد در سال هزار و شش هجری ست. اين کار، ترفندی رسانه ساز بود زيرا که زمان درازِ آن سفر و نيز گذر شاه از شهرها و روستاهای گوناگون سبب می‏ شد که مردم او را شاه شيعيان و اسلام پناه بدانند و سايه راستين خدا بر روی زمين و شيفتهء آلِ علی بپندارند. اين سفرِ هزار کيلومتری را، که خود رسانه بسيار پربازتابی برای شاه عباس اول بود، می‏ توان به زبان امروزی "سونامی رسانه ‏ای" در دوران صفوی خواند.

اگرچه حکومت ها، دولت ها و نهادهای دينی می کوشند که ميداندارِ گسترهء همگانی، و کارگزار و کارگردان آن، باشند، اما اساسی ترين ويژگی اين حوزه، رها بودن آن از فشارهای نهادينهء حکومتی و دينی ست. بدبختانه ما در ايران گسترهء همگانی نداريم زيرا که نه تنها حق آزادی بيان، که هيچ گونه آزادی نداريم. اما به دلايل سياسی و فرهنگی چندی، گسترهء رسانه ای برونمرزی بزرگی داريم که اکنون بار ِ گسترهء همگانی ايرانيان را بردوش خود دارد. اين گستره در برگيرندهء رسانه های ديداری، شنيداری و نوشتاری گوناگونی ست که چندی از آن ها اُرگان های سياسی – اطلاعاتی کشورهای غربی هستند. برخی نيز با سرمايه های مستقميم و غير مستقيم سرويس های اطلاعاتی کشورهای بيگانه پديد آمده اند. انگشت شماری از آن ها نيز از پشتيبانی حکومت اسلامی ايران برخورداند. اما در اين ميان چند سايت خبری و فرهنگی مستقل نيز داريم که می توانند و بايد بازتاب دهندهء نگره ها و انديشه های زمانمند ِ و آگاهی دهنده باشند. اما شوربختانه نمی دانم چرا همين چند رسانه نيز ميدان تاخت گفت و نوشت های بيهوده و بی مايه و بی پيوند با رويدادهای و روندهای امروزِ ايران و جهان است... آخر، در روزگاری که ايران بر لبهء خطرناکترين پرتگاه تاريخی خود ايستاده است و نزديک ترين همسايگانش، بزرگ ترين دشمنان اش هستند، و سال هاست که وارونه کاری های حکومت اش ، آن کشور را در صدر خبرهای جهان نشانده است، گفتن و نوشتن دربارهء وجود خدا، عرفان، امر قدسی، نقش دين در زندگی انسان و اين که آيا روشنفکر می تواند دينی باشد، و يا شيعی باشد يا نه، چه دردی از دردهای بی درمان مردم آن کشور دوا می کند؟

گسترهء همگانی آزادِ ما، که به چند رسانه برونمرزی محدود می شود، آلوده به خرافه است و از پرسش ها و گفتمان های زمانمند و سودمند و معنادار تهی ست. اين گستره نيز، چون ديگر بخش های فرهنگ ايرانی، بحرانی ست و می تواند هر نگرندهء بيگانه با آن فرهنگ را به اين نتيجه برساند که اين نويسندگان و فرهنگيان ايرانی هنوز خود را از کلاف دست و پاگيرِ ذهنيت افسانه ای قرون وسطايی رها نکرده اند و جغرافيای خيال آنان گسترهء باورها و آرزوها و آرمان های روزگاران باستان و نمادها و نمايه های آن است.

تا پيش از دروان قاجار، قدرت در ايران هماره در دست شاهان، ملايان، آل ها و ايل ها بود. از آن پس، دو گروه ديگر نيز خواهان دسترسی به دايره قدرت در آن کشور شدند؛ يکی دولت های بيگانه و ديگر آنان که "منورالفکر" ناميده می شدند. اين چگونگی نه تنها بازتابی بسيار زيانمند برشيوهء رويارويی ايرانيان با انديشه های مدرن داشت، بلکه به ستيزی بی امان ميان درباريان و ملاها با روشنفکران و پيشگامان و پيشاهنگان انديشه های مدرن کشيده شد؛ ستيزی که تا کنون دو انقلاب در پی داشته است. اين ستيزِ فرصت سوز، سبب شد که انديشهء انتقادی که کانونی ترين ويزگی آموزش و پرورش مدرن است، هرگز در سّنت آکادميک ايران شکل نگيرد. ستيز کهنه و نو، ستيز دانشگاه و حوزه بود که اکنون، با پيروزی حوزه بر دانشگاه، فرهنگ حوزوی را به دانشگاه کشانده است. دشمنی حاکمان کنونی ايران با فرهنگ مدرن برای آن است که آنان نيک آگاه اند که در جامعهء دموکراتيک مدرن، جايی برای آنان در دايرهء قدرت نخواهد داشت. از اينرو آنان پروژهء روشنگری و روشنفکری را جنگ با خدا می دانند و روشنفکران را سزاوار ِ چماقِ تکفير و تحقير. چنين است که، با چشمداشت به اين پيشينهء تاريخی، می توان گفت که شايد دينداری و روشنفکری بتوانند در کنار هم بر روی دو خط موازی پيش روند و يکديگر را تاب بياورند، اما اين دو خط هماره موازی خواهند ماند.

روشنفکری پژوهش و پالايش و پرسش و جستجو از چشم انداز فرهنگ مدرن است؛ فرهنگی که ويرانگر هر گونه دين و باور به نيروهای ماورايی ست و تنها آنچه را در دسترس دريافت های حسی انسان است می پذيرد؛ فرهنگی که هيچ چيز را مقدس نمی داند و همهء پديدارهای هستی را سوژهء بررسی و پژوهش خود می داند؛ فرهنگی که دستاوردهای دانشی ِآن، جهان را ناهدهمند و خود خاسته و بی برنامه می پندارد و انسان را جانداری از ميان بی شمار جاندارن جهان، بی هيچ ارج و برتری.

اما دينداری، پايداری در باور به پنداره های خِرد ستيز و پيوندهای ماورای طبيعی ست. آدم ديندار، دلِ خوشی از فرهنگ مدرن و بازتاب های آن که ويرانگر دين و ايمان اوست، نمی بايد داشته باشد. دين، حوزهء دلسپاری به افسانه های ِبی زمان و بی مکان است؛ افسانه هايی که در آن ها قوانين طبيعت رعايت نمی شوند. در افسانه های مردی که با جانوران سخن می گويد و آنی که زمستان را بهار می کند و عصايی که ماری آدمخوار می شود، کسی که بر روی آب راه می رود و يا با اشارهء انگشتی کوهی را کاهی می کند و يا مرده ای را زنده می کند، قوانين فيزيک و شيمی و رياضی و همهء اصول دانشی و منطقی شکسته می شود. اين همه، از چشم انداز روشنفکری که پِيرو خِرَدمداری مدرن است، بايد رويدادهای بی اساس و دروغ پنداشته شوند. ديندار گسترهء همگانی را جايی برای امر به معروف و نهی از منکر می خواهد و هرگز نمی تواند ويژگی های اساسی اين گستره را که، به نوشته هابرماس، سودِ همگانی و جا دادن به همهء گروه های اجتماعی، بی توجه به جايگاه و پايگاه اجتماعی و دينی و فرهنگی جنسيت آن هاست، بپذيرد. شيخ فضل الله نوری اين نکته را در زمان مشروطه بسيار آشکار نوشته است:

"حضرات جالسين بدانيد مملکت اسلاميه، مشروطه نخواهد شد. زيرا که محال است با اسلام حکم مساوات. حال ای برادر دينی تأمّل کن به احکام اسلامی که چه مقدار تفاوت گذاشت بين موضوعات مکلفين در عبادات و معاملات و تجارات و سياسات از بالغ و غير بالغ، ممیّز و غير ممیّز، عاقل و مجنون، صحيح و مريض، مختار و مضطر، راضی و مکره، اصل و وکيل و ولی، بنده و آزاد، پدر و پسر، زن و شوهر، غنی و فقير، عالم و جاهل، شاک و متيقن، مقلد و مجتهد، سیّد و عامی، موسرو معسر، کافر ذمی و حربی، و کافر اصلی و مرتد، مرتد ملی و فطری و غيرها مما لا يخفی علی الفقيه الماهر."(3)

اين که گسترهء همگانی ما بحرانی و آلوده به خرافه است، دريافت شگفت انگيزی نيست. در حقيقت واروی اين چگونگی می توانست شگفت باشد. در روزگاری که چندی از دولت های غربی با راه انداختن پايگاه های چند رسانه ای (راديو، تلويزيون، سايت خبری، فيس بوک و تويتر) با هدف گرفتن بهترين جايگاه در گسترهء همگانی ايراينان و ديگر فارسی زبانان، کوشش هايی شبانروزی در گيج کردن مردم، بويژه جوانان، دارند و هر روز ايران شناسان و روشنفکران و متخصصان و کارشناسان امور اين و آن می سازند و به خانه های مردم می فرستند، شناسايی گيرهای اساسی فرهنگی و اجتماعی و جدا کردن آن ها از گيرنماهای ساخته و پرداخته اين رسانه ها، کار بسيار دشواری ست. دولت های بيگانه اين رسانه ها را برای آگاهی بخشی راه نيانداخته اند. هدفِ هر يک از آنان اين است که نگرشی در راستای سياست های خارجی خود را در ذهن ما پديد آورد، تا ما فهرست گفتمان هايی را که آن ها برای گسترهء همگانی ما تدارک ديده اند، بپذيريم و آن ها را مسائل روز خود بدانيم. اين سياست، مردم ايران را آگاه از کيستی و تاريخ خود نمی خواهد و پشتيبان باورهای دينی و خرافی کهن است.

از سويی نيز، چهل سال حکومت اسلامی بر ايران بازتاب های خواسته و ناخواسته ای داشته است که يکی از آن ها لشگری از ملاهای مکلا ست که بسياری از آنان فرزندان دست اندرکان کنونی و پيشين حکومت اند. برخی از افراد ِ اين لشکر، اکنون به نهادهای آکادميک کشورهای صنعتی نيز سرريز شده اند و، به اقتضای طبيعت خود، به "سنّت حسنه"ی امر به معروف و نهی از منکر دست زده اند. اينان خود را سربازانِ جنگی دينی می دانند و در پی ريشه کن کردن جوانه های نگرش های نو و انديشه های سکولار هستند. اين جماعت، عليرغم ريخت امروزی و آرامش ساختگی شان، فرزندان ذهنی شيخ فضل الله نوری هستند که آزادی و برابری را دشمن دين می دانست. نه، چه می گويم؟ اين ها آزادی و برابری را دينی می خواهند.

از برکت اين ملاهای مکلّاست که ما سالی صدها برنامه و ميزگرد و نشست و گفتگو دربارهء گفتمان هايی مانند روشنفکری دينی، نگرش قدسی در اينجا و آنجا، عرفان فلان و بهمان، درس هايی از مکتب مولانا و ..، در دانشگاه ها و کانون های انديشه و پژوهش در کشورهای غربی داريم که هيچ يک، نه پيوند خِردمداری با زندگی امروز ما دارند و نه بهره ای برای کسی. بسياری از اين کسان، بردگان سنّت های خانوادگی خويش اند و، چون خدا و خرما را با هم می خواهند، می کوشند تا گرفتاری فردی خود را، که آشتی دادن دين و دنيای مدرن است، شکلی اجتماعی دهند.

چنين است که به گمان من، روشنفکر دينی کسی ست که هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. برای آگاهی بيشتر در اين باره، نگاه کنيد به اين مقاله

2. Giblen, James (2002), The Life and Death of Adult Hitler, Clarion Books; New title edition (Dec 2002)

3. نوری، شيخ فضل الله،، رساله در حرمت مشروطه

4. يکی از عقل می لافد، يکی طامات می بافد. (حافظ)

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه