|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
رسالت روشنفکری: نقد جامعه یا حکومت؟
کوشان ماد
«روشنفکری» پديده ای است بر خاسته از «جامعهء مدنی».
در دوران قاجار، که مقارن بود با اوج گفتمان روشنفکری غرب، اصولاً «جامعهء مدنی ایران»، جز در جمع وابستگان به خاندان های قدرت، شکل و هويتی نداشت تا از رهگذر آن «روشنفکری» بخواهد دارای رسالت و هویت و ماهیت شود.
روشنفکرانی که در دورهء قاجار می شناسیم، اگرچه شاید "روشنفکر تر" از اخلاف خود بودند ولی اکثراً پیوندی با هزار فامیل قدرت و ثروت داشتند و گسستی ماهوی با بدنهء جامعه. گفت و شنود آن ها مابین خودشان بود و مردم عادی، با آمار یک درصد باسواد، اصولاً نه می توانستند و نه می دانستند که می توان با این گفتمان در پیوند بود. از این جهت، اگر آثار این جمع نخبگان به اصطلاح «روشنفکر» را دنبال کنیم، و ردپایشان را تا انقلاب مشروطه پی بگیریم، با یک گفتمان بسته روبرو می شويم. بر اساس همین برهان، انقلاب مشروطه انقلاب روشنفکری منحصر به طبقه ای خاص از جامعه بود و عامه مردم و قاطبهء ملت در بروز و حدوث اش کمترین سهم را داشتند. علت موفقیت اش هم اتفاقاً همین ويژگی بود که کاملاً در تضاد ماهوی با انقلاب 57 قرار می گيرد؛ يعنی انقلابی که سوار بر دوش توده های تازه به شهر کوچانیده شده، و بدون مددگيری از «جامعهءمدنی»، به پيروزی رسيد.
نهادهای نماینده کنندهء «جامعهء مدنی» بعد از انقلاب مشروطه و بخصوص با روی کار آمدن پهلوی ها شکل گرفتند؛ نهادهائی همچون دانشگاه، آموزش و پرورش مدرن،حتی دادگستری مدرن و، از سویی ديگر، گسترش ارتباطات از طریق رادیو و بعد تلویزیون. در این دوره، که اتفاقاً بعنوان «دوران خفقان» به ما معرفی شده، ما با کثرت نویسندگان، شاعران، روزنامه نگاران و طبقات فرهنگی، که قاعدتاً باید، با مخاطب قرار دادن جامعه، گفتگو را شکل تازه ای می دادند مواجه هستیم.
***
اما در همين عصر پهلوی نگرش رایج در فضای داد و ستدهای سیاسی- اجتماعی ایران محصول انديشه ای بود که در ادبیات چپ منعکس می شد. دلیل اين امر را نيز می توان در همزمان شدن «کوشش برای ارائهء تعریف پديده ای به نام روشنفکری در ایران» با ظهور «پدیدهء جهانی روشنفکری سوسیالیستی» جستجو کرد. در اين دوران، گفتمان روشنفکری چپ، به عنوان نماد روشنفکری آزادیخواهانه، در سطح جهانی مطرح شده و حتی آمریکای کاپیتالیستی را هم در برگرفته بود. با اين همه، و اگر چه در مغرب زمين چنین فضای فائقه ای وجود داشت اما، از آنجا که غرب توانسته بود مفهوم «روشنفکری بدون مواضع و ایدئولوژی» را به بلوغ رسانده و از سر بگذراند، جامعه نيز، تحت تاثیر آن، از منحرف شدن به سوی منتها الیه گفتمان روشنفکری چپ نجات می یافت. در ایران اما داستان جور دیگری بود.
این تقارن زمانی در ایران باعث شد که روشنفکری و روشنفکران ما بر اساس «ایدئولوژی جهان وطنی چپ» تعریف شوند و اگر کسی از این خط کشی تخطی می کرد در واقع از مرز روشنفکری به بیرون پرتاب می شد. روشنفکری عصر پهلوی، در اصل، نه یک رسالت اجتماعی، که یک اغتشاش فکری بود که، با نفوذ معتقدان اش در نهادهای فرهنگی و اجتماعی تبليغ می شد و مخالفان را مقهور خود می ساخت. مثلاً، اگر خلیل ملکی بر خلاف میل این معتقدان سخنی می گفت از «جرگهء روشنفکری» اخراج می شد و اگر ناتل خانلری، یکی از روشنفکرترین ها در صدهء اخیر، خدمت را در پیوند با حکومت می دید با لعن و بایکوت مواجه بود.
تفکر روشنفکری اجتماعی چپ، اصولاً، حاوی «ادبیات سیاسی – ایدئولوژیک خاص» بود و «گفتمان روشنفکری» واقعی که بر اساس خواست و نیاز جامعه و به مفهوم تیپیک ساخته می شود محسوب نمی شد. این ادبیات بر اساس ادعاهای انسانی و جذاب اما کلاً پوپوليستی همچون گرفتن حقوق مساوی برای مردمان، احقاق حقوق خلق های ستمدیده و مردم در بند و مظلوم، و تلاش برای حاکم کردن ارادهء قاهرهء آنها بنا می شد اما، در بعد عمل سیاسی، مدعيان اش صرفاً دست يابی به قدرت سیاسی را نشانه می رفتند. در اين «کوشش نظری ـ عملی» این خواست، دو مؤلفه وجود دارد: یکی «مردم»، که همان خلق ساده و بی ادعا و مورد بهره کشی است، که در چهارچوب شعارها، برای اداره خودش داناترین است، و مولفهء دوم هم وجود يک «آماج قابل نشان دادن» که «حکومت» نام دارد و باید با آن مبارزه کرد. در واقع، مردم را مخاطب قرار دادن که شما در دانستن مصالح عالیه خویش داناترین و در ادارهء امورات سیاسی خويش تواناترین هستید، وسيله ای مکفی بود تا احساسات جامعه را (آن هم در جوامعی که تازه و بتدريج وارد عصر علوم درآميخته با حس بلوغ تازهء تاریخی می شدند) به غلیان آورد و، در غياب قضاوت صحیح دربارهء صلاحیت و کفایت و کارنامهء حکومت وقت و داشتن آگاهی کافی و وافی نسبت به نقش خویش، از آن برای به چالش کشیدن نهاد حکومت سوء استفاده کرد. این روش می تواند نيروی بالقوهء ویرانگری را شکل دهد. گواه ناکارا بودن این روش هم اینکه، از زمان طلوع این اندیشه تا امروز، در قریب به یک قرن حاصل کار بدتر کردن اوضاع حکومت و سیاست بوده است، چه رسد به تاثیرش بر تمامیت جامعه! و اين در حالی است که اگر همين نيرو با تفکر و تحلیل و آگاهی آمیخته شود سازندگی را به ارمغان می آورد.
***
اخيراً، به دنبال طرح یک ادعا که فردی برآمده از درون قدرت حاکمهء فعلی را روشنفکرترین و فرهنگی ترین شخصيت تاريخ معاصر ايران، از مشروطه تا امروز، معرفی کرده، ديگر باره بحث دربارهء مفهوم «روشنفکری» باب شده و آن ادعا نيز معترضه ها و نقدهائی را برانگیخته است، مبنی بر اينکه روشنفکری نه آن است که شخص در پیوند مصلحت آمیز با قدرت سیاسی باشد. اما نکته جالب اینجا است که اغلب کسانی که در مقاله های مختلف این موضوع را به بحث کشیده اند صرفاً با تکیه بر همان ادبیات چپ، روشنفکری را به دو شق «روشنفکری رو به سوی حکومت» و «روشنفکری پشت به حکومت» تعريف کرده اند.
در واقع، در گفتمان روشنفکری ایران هنوز عنصر «جامعه» غايب است و، در عين حال، آنچه از «مردم» گفته می شود نوعی پوشاندن عيب ها و ضعف ها بشمار می آيد و جستجوئی در اين راستا در آنها ديده نمی شود که چگونه جریان های روشنفکری مدرن، که جوامع مدرن از دل آنها برآمده اند، نهادها یا گروه ها یا مؤلفه های اجتماعی را به عنوان مخاطب اصلی خود قرار داده و می دهند.
از نظر من، اینکه ما روشنفکری را همواره مبارزهء محض با حکومت بدانیم و جامعه را همواره در قبال خودش بی وظيفه و مسئوليت اما در قبال حکومت منتقد و منتقم محض بشمریم، و خود برای تکمیل این طرح کنار بکشيم و نوک پیکان مان را به سوی حکومت تیز کنیم، نه کاری روشنفکرانه کرده ایم و نه خدمتی به جامعه، بلکه در اصل یکی شده ایم با عامهء مردم و، در اين معامله، بجای اینکه مردم را دنباله روی اندیشهء روشن کنیم اندیشهء خود را پیروی ناآگاهی های تیرهء جامعه کرده و به تاریکی کشانده ایم؛ آن هم با ادعای اينکه مردم دوست و کنار مردميم. در غرب، روشنفکری مدرن نوک پیکانی دارد تیز و برنده برای برداشتن جراحات ذهنی و انحرافات فکری و اشتباهات در باورهای جامعه. نوک تیز پيکان روشنفکری رو به سوی جامعه و عامهء مردم است تا به آنها بیاموزد که چگونه می توانند به سوی فردای بهتر گام بردارند. براستی که از دل همین گونه گام ها است که حکومت، البته به عنوان یک نهاد بسیار مهم شکل می گیرد. وظیفهء روشنفکری این نیست که بر هرآنچه و هرآنکس که در راه ساختن و پیشرفت با حکومت هم پیمان شده خط نفی بکشیم و بدون احساس هيچ مسئوليتی در آغوش عامهء رفته و مرگ را فریاد بزنیم، آن هم برای استقرار جهل و خرافات و فریب و واپس گرایی.
بارها شنیده ایم و می شنویم که در بزرگداشت برخی کسان از اینکه همواره در کنار مردم شان بوده اند سخن می گوئيم؛ شاملو باشد یا بهبهانی، یا اسم های زیاد ديگری. هنگامی که می خواهند از «فکر روشن» اينگونه آدميان و همراهی شان با مثلاً جریان انقلاب سخن بگویند، وصف شان آن است که غم مردم برای فلانی غم خود بود. اينها تنها عبای پیر نشسته زیر درخت سیب را بوسه می زنند تا مبادا مردم احساس کنند که «روشنفکرشان» تنهایشان گذاشته است؛ اينها علیه مدرنیسم عربده می کشند تا مردم حس نکنند صدایشان رسا نیست؛ و تصویر عمامه در ماه را فریاد می زنند تا مردم احساس نکنند به نزدیک بینی مبتلا يند و سرخورده شوند! این نوع تفکر که از ته تاریک ترین اذهان می آید روشنفکری نيست.
آری، روشنفکر آن کسی نيست که می گوید: «کار ما همراهی با مردم است. همگامی با آنها است. ما خواست آنها را فریاد می زنیم. نه بیش و نه کم. اگر می خواهند شبانه الله اکبر بگویند ما نيز همان را می گویئم».
روشنفکر آن کسی نيست که نمی گوید «در حکومت همين الله اکبر سرایان بود که، در میان الله اکبرهای جسته و گریختهء مردم مستاصل، جریانی سازمان یافته بر پشت بام ها ظهور کرد و فریاد زد: الله اکبر، خامنه ای رهبر!»
در حکومت عاشورائیان است که جنازهء، به ادعای خودشان، «شهید جنبش مردمی»، یعنی ندا، هنوز بر زمين است که مدعی روشنفکری رأی دادن به روحانی را تجویز می کند. او صدای جامعه نيست فريب دهندهء جامعه است. او پوپولیستی است که ظاهراً هيچگونه نقد به جامعه و مردم را بر نمی تابد و دائماً می گوید: «به مردم توهین نکنید!» و اگر می گوییم: «مردم در فلان مقطع تاریخی حماقتی بزرگ کردند» به وسط می پرد که: «چرا به مردم بزرگ ما توهین می کنید؟ چرا مردم را نادیده می گیرید؟ مردم خیلی می فهمند و...» و این سخنان حتی نه در راستای دفاع از شعور مردم، که برای صیانت از عملکرد خود و تکرار حقانیت های خود خوانده است.
بالاترين وظیفهء روشنفکر نقد جامعه است. برشمردن خطاها و کج روی های جامعه نه تنها خطا و توهین نیست که عین رسالت روشنفکری است. روشنفکر جامعه را آماج کار و تحليل و نقد خود قرار میدهد تا جامعه مسیر خود را به صلاح و ثواب طی کند و نهادهای اجتماعی را با دانش و بینش برسازد. از اين منظر که بنگريم قائل شدن ربطی مستقیم بین روشنفکری و قدرت سیاسی خطای اصلی است؛ چرا که روشنفکری الزاماً تناسب خاصی با قدرت حاکم ندارد. روشنفکر می تواند خانلری باشد و يا شخصی که ضد حکومت موضع گيری می کند. اما این ها همه مواضع شخصی است نه مؤلفهء اصلی گفتمان روشنفکری.
براستی، در ادبیات و گفتمان روشنفکری ایران، چند اثر را می شناسیم که جامعهء ایران را ارزیابی کرده باشند و در راستای ارائهء تزها و راهکارهای روشنفکرانه در جهت بلوغ اجتماعی فکر ارائه دهند؟ چند «روشنفکر» را می شناسیم که جامعه را نقد زده باشند، اشکالات ش را بگویند، لکنت هایش را هجی کنند، غفلت هایش را هشدار دهند، فراموشی هایش را به او یادآوری کنند، باورهایش را به چالش بکشند؟
براستی، بجز هدایت و شاید یکی دو تن دیگر، چند نفر از کافه نشین های روشنفکری را می شناسیم که با نقد خود به جامعه هشدار دهد و بر کج رفتاری های فرهنگی – تاریخی یا سنتی این مردمان نیشتری بزند؟
اين واقعيتی است که مردم ما نمی خوانند، دانش بسیار کمی دارند، بینش شان سطحی و آزار دهنده است، در میان سره و ناسره سرگردانند، و در کار تعریف «جامعهء مدنی مدرن» در برهوت ابهامات ذهنی حیران مانده اند. ما مردمی هستیم که در مسیر بلوغ تاریخی خود، بخصوص بلوغی برآمده از ورود به زیست اجتماعی – سیاسی جوامع و ملل عصر نوین، تربیت و تعلیم کافی و وافی ندیده ایم. جبران اين کمبودها آن رسالتی است که بزرگان و روشنفکران اين جامعه این بر دوش دارند. این فاصلهء بزرگ ما با جوامع پیشرفته ای است که نگاه روشنفکران شان به اعماق جامعهء خويش خود خیره شده.
اينکه روشنفکر نداشته ایم، و اگر معدودی چون کسروی ها و هدایت ها و خانلری ها و چند تنی معدود دیگر هم بوده اند به تیر خشم ما گرفتار آمده اند، تقصير خودمان نباشد. چرا؟ زيرا که ایدئولوژی ها و احزاب سیاسی، به کمک هوچی گری پوپولیستی، لعاب روشنفکری گرفته اند و بر سر در شان تابلو زده اند که: اينجا محفل روشنفکران است؛ مکان جلوس طاووسان علیین شدهء ملت ...
تقصیر اين استاد اخير نویسنده هم نیست که روشنفکری را در پیوند با امام غائب و در التزام امام هیچ می بیند. تقصیر از آن کسانی است که، با شنیدنی مجیزی یا در رئياروئی با جملاتی غامض و گيج کننده، خواندنی، جایگاهی را که نه جای اوست به رسم صله به او تفویض کرده اند، و جامه ای را که نه در هیبت اوست به تنش پوشانده اند ـ گشاد و آویزان!
و در نهايت، شايد قصور از جامعه ای باشد که هیچ چیزش در جایگاه شایسته و بایستهء خويش قرار ندارد. امام غائب اش در ته چاه جمکران گير است و امام حاضرش بر اوج بیکران ماه نشسته؛ و نویسنده روشنفکرنمايش میان سفلای چاه و علیای ماه به سرگيجهء حیرانی دچار آمده است.
و اينگونه است که اگر شخصی، بنا به مصلحت خويش، یک روز برای برگزاری نشست سالیانهء حزب رستاخیز آستین بالا می زند و آن را فرصتی کمیاب می خواند، و روز دیگر، دشمنان رستاخیز را، جلوه گر شد در لباس دین و نشسته بر کرسی سیاست، متر و معيار روشنفکری می خواند، کارش صرفاً یک فرصت طلبی و عافیت خواهی کلامی است و ربطی به موضوع روشنفکری ندارد.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.