خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

7 آبان ماه 1393 ـ 29  ماه اکتبر 2014  

ما و آنها: ایمان در برابر خرد وعلم*

(نگاهی به اندیشه های "علمی" علی شریعتی)

پرویز دستمالچی

Dastmalchip@gmail.com

«... عامل استحمار در زمان بنی عباس

علم است، تمدن است،

هنر و ادبیات است، و تحقیق...**»

علی ‌شریعتی بی‌شک (در کنار مهندس بازرگان و عبدالکریم سروش) یکی از سه اندیشه پردازان بزرگ یا «روشنفکران» اسلامی- دینی، و یکی از نظریه پردازان اصلی انقلاب اسلامی و جامعهء امت- امامتی است. بسیارند کسانی از روشنفکران دینیِ معمم یا مکلا که هنوز و همچنان، به اندیشه‌ها و نظـریات او استنـاد می‌کنند و او را سرچشمه فیض خود می دانند که نباید«آلوده» شود. شریعتی دارای لیسـانس در زبـان و ادبیـات فارسی از دانشگاه مشـهد و درجـه‍ی دکـترا در قصص اولیــاء یا پارساشناسی (ولی‌شناسی- Hogiology) از دانشگاه سوربن(پاریس) بود. دکترای او، ترجمه و حاشیه نویسی بر یک نسخه‍ی خطی فارسی از سده‌های میانه، به نام «فضائـلُ البلـخ» است. او دانشیـار تاریخ اسـلام در دانشگاه مشهد بود. او درسخنرانیها و آثارش مکرر تکرار می کند که به عنوان یک دکتر جامعه شناس سخن می گوید و از این راه می خواهد به شنونده یا خواننده بگوید که سخنان من«علمی» است و با سخنان فلان آخوند، که تنها بر پایه ایمان واعتقاد سخن می گوید و نه علم، متفاوت است. در این نوشته می خواهم به چند بررسی «علمی» او نگاهی گذرا کنم تا ذهن خواننده و مریدان او را اندکی با راه و روش و شیوه های بکار گرفته شده از سوی وی آشنا سازم. شاید از این راه اندکی روشن شود که چرا ما عقب ماندیم و اروپائیان سفیه ای به فضا مب فرستند که بیش از ده سال در راه است، کهکشان بی انتها و بی"جاده" را می پیماید و پس از پیمودن بیش ازپانسد میلیون ( ۵۰۰۰۰۰۰۰۰)کیلومتر بر روی یک سنگ آسمانی به طول ۶۰ کیلومتر فرود می آید تا به همراه آن از منظومه شمسی خارج شود و در باره آفرینش و تکامل انسان و جهان پژوهش کند. و مشاور رئیس جمهوری اسلامی(سه هفته پیش) رسما اعلام می کند که تنها صنعت حکومت اسلامی، "پخت آبگوشت بزباش و قرمه سبزی" است. پس از سی و شش سال حکومت "عالمان" امور پیدا و پنهان، در ارتباط با الله، و با وجود انواع و اقسام "روشنفکران" دینی- اسلامی و نواندیشان مکلا و معمم. چرا چنین است؟ نگاه کنیم که یکی از بزرگترین استادان و "اندیشه"پردازان آنها در باره علم و خرد، و ارجحیت مطلق ایمان بر خرد و علم چه می گوید!

 

۱- علم و ایمان

شریعتی معتقد است که پس از فوت محمد، امت مسلمان با پذیرش بیعت یا اجماع( انتخاب ابوبکر به جانشینی محمد) به جای وصیت محمد، که علی و خاندان او را جانشینان خود اعلام کرده بود، فلسفه تاریخ(اسلام) از مسیر واقعی اش خارج و به کژ راهه افتاد و باید با یک انقلاب اسلامی، به ایدئولوژی واقعی اسلام اصیل شیعه برگشت و با تشکیل امت واحد یک فکر و یک اندیشه و یکدست(اندیشه های شبه فاشیستی)، به معنای تحقق واقعی اجتماعی ایدئولوژی اسلام، به سرمنزل سعادت این دنیایی و آن دنیایی دست یازید. و در این راه با کپی برداری و الهام گیریهای فرومایه ازاندیشه های سوسیالیسم تخیلی و نیز تاریخگرایی بچه گانه، و ترکیب آنها با عناصر دین اسلام و بویژه نقش امامت درمذهب شیعه، معجونی بدست داد که در عمل منتهی به انقلاب اسلامی و استقرار ولایت فقیه شد. انقلابی که حق حاکمیت برسرنوشت خویش را دوباره از ملت سلب و در اختیار فقها و مجتهدانی گذاشت که حقانیت حکومت خود را نه از ملت، که در ادامه امامت از «الله» می گرفتند. او که در «امت و امامت،۱» تلاش دارد اثبات نماید که«امام یک انسان مافوق است، و نه یک مافوق انسان»، که از درون آتش و خون یک انقلاب اسلامی پرورش می یابد و برگزیده می شود، و هر کسی می تواند به آن مقام دست یابد، ناگهان در«انتظار، مذهب اعتراض» در توجیه وجود امام پنهان(امام دوازدهم شیعیان) بیان می دارد که به امام و زندگی طولانی او باید اعتقاد داشت، زیرا این امر«بنابر اراده خداوند است و خدا برهرکاری توانا است و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک لازم نیست».

اما شریعتی تلاش دارد، به عنوان دکتر جامعه شناسی که در پاریس درس خوانده است، در بیانات خود حداقلی ازجنبه «علمی» را رعایت کند، حداقلی که اگر نمی کرد بهتر بود. او در اثبات امام پنهانی که «مافوق انسان» است، زیرا بنا برخواست و اراده خدا، برخلاف تمام قوانین زیست شناسی، زنده است ونظاره گر انسان و جهان، و برای اینکه نشان دهد که امام او با وجود مافوقی اش، اما از جنس همان بشر است، می نویسد «علمای فیزیولوژی یا بیولوژی در دنیای امروز- چه علمای مادی و چه علمای مذهبی- نگفته اند که عمر انسان ممکن نیست از ۱۵۰ یا ۱۶۰یا ۲۰۰ بالاتر برود، عمر نهایی انسان معیین نیست». و سپس به متون اسلامی و غیر اسلامی استناد می کند که در آنجا آمده است که سلیمان ۳۰۰ یا ۶۰۰ سال و نوح به تصریح قرآن ۹۵۰ سال زندگی کرده است، پس(نتیجه)امام پنهان می تواند بنابرعلم و بنابرایمان بیش از هزار سال عمر کند.

او، علاوه براینکه در مستندات خود معمولا بدون ذکردقیق ماخذ و منبع سخن می گوید، از یکسوآشکارا تفاوت کتب ومنابع«مقدس» و بررسیهای تاریخی-علمی را نمی شناسد، واز سوی دیگردر نتجیه گیریها سفسطه و مغلطه می کند.

 

یکم، اگر ماخذ و منبع، قصص قرآن و سایر متون ایمانی- اعتقادی و اظهارات «علمای» دینی است، پس هنوز پس از گذشت بیش از چهار سد سال و اثبات گردی زمین توسط گالیله و کپرنیکوس و اینکه زمین مرکز عالم نیست، امروز باید گفت که زمین نه گرد، بل مسطح و مرکز است عالم، هرچند علوم می گویند که زمین نه تنها گرد است بل تنها ستاره ای بسیار کوچک از مجموعه میلیاردها ستاره در کهکشان است. و نیز باید، باز هم بر اساس قصص(کتاب مقدس)، تکرار کنیم که نه زمین به دور خورشید، که خورشید به دور زمین می گردد و آسمان دارای هفت طبقه است. و نه تکامل میلیارد سالی وجود دارد و نه میلیونها و میلیاردها ستاره و کهکشان . و انسان و طبیعت در هفت روز با فوت و از خاک ساخته شده اند. که این امر خط بطلان برروی تمام علوم است. اگر انکار حقیقت توسط گالیله در زیر فشار کلیسا، به علم ستیزان "حق" داد، انکار حقایق علمی توسط شریعتی به او حقانیت خواهد داد. اگر تلاش کلیسا (بیش از هزار و پانسد سال)برای پرده پوشانی حقیقت موفق شدند، اندیشه های علم ستیزان سده بیست وبیست و یکم نیز موفق خواهند شد.

دوم، اگر منبع و ماخذ کتب «مقدس» است، پس به دلخواه نمی توان به یکی استناد کرد و به دیگری نه. یعنی اگر در همانجا آمده است که محمد آخرین فرستاده خدا برای راهنمایی بشر است و پس از او کس دیگری از جانب خدا نخواهد آمد، پس آمدن امام پنهان و یا اصولا فلسفه امامت در تعارض با همان منبع مورد استناد است.

سوم، در آمیختن بررسی تاریخ با اعتقادات دینی- مذهبی، آشکارا مغلطه و خلط بحث است، زیرا تاریخ را با فاکتهای واقعا موجود بررسی می کنند و نه با ایمان. به سخن دیگر، اگر اسناد و مدارک تاریخی گواه اند که امام یازدهم در جوانی و بدون آنکه فرزندی داشته باشد فوت کرده و ابتداء دویست سال بعد از فوت امام یازدهم (که به دوران«سرگردانی» امت معروف است) اندیشه پنهان شدن امام شکل گرفته است، این فاکتهای تاریخی با اعتقادات دو تا است، یکی ایمان و دیگری بررسی علمی تاریخ با ارائه فاکتها.

چهارم، بیانات علمای دین با پژوهشهای علمی دو امر متفاوت است و نمی توان و نباید آن دو را در یک ردیف نهاد، زیرا یکی بر اساس اعتقاد وفرضهای اثبات نشده عمل می کند و دیگری براساس حکمی که اثبات شده واثباتش هر زمان و از سوی هرشخصیت صلاحیتداری ممکن است. پس اظهار نظر علمای دین با زیست شناسان، فیزیولوژها یا زیست شناسان(بیولوژها) دو امر کاملا و از بنیاد متفاوت است. اگر زیست شناسان اثبات کرده اند که زندکی تا (مثلا) ۱۵۰ سال ممکن است، نمونه آن را ارائه کرده اند. یعنی، یکم، این امر شامل هر کسی نمی شود، و دوم، از میان چند میلیارد انسان تنها یک یا دو نمونه می شناسند. به دیگر سخن، این واقعیت قائده نیست، بل استثناء است. آنهم در شرایطی بسیار ویژه. یعنی این استثناء نمی تواند شامل هرکس و هرجا باشد. بعلاوه، اگر امام در سال ۸۷۳میلادی وارد دوره پنهانی خویش شده است، تا دهه ۱۹۷۰(سال نوشته شریعتی) حدود بیش از ۱۱۰۰ سال می گذرد. میان ۱۵۰سال فیزیولوژها و ۱۱۰۰سال شریعتی، ۹۵۰سال تفاوت است که اگر فاصله هر نسل را بیست سال حساب کنیم، یعنی ۵۵ نسل. به سخن دیگر، شریعتی آشکارا و عملا به تقلب در دستاوردهای علوم می پردازد.

 

اما، او که تلاش بسیار دارد با تقلب در تحقیقات زیست شناسها، نظریه خود را به اثبات برساند، ناگهان چند برگ بعد، درهمانجا(انتظار، مذهب اعتراض)، می گوید که امام «... در کنار کعبه ندا در می دهد... امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با ۳۱۳ تن که از نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید... و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتارآغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد... این... طرز تفکر شیعه امروز در باره امام زمان است. من شخصا به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکردهای روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند، معتقدم.۲».

به دیگرسخن، او در حین استدلال علمی- منطقی، خودش می گوید استدلات آنچنانی(علمی)را نمی پذیرد و ایمانی- اعتقادی عمل می کند. همان پندارهایی را تکرار می کند که پیش از او آخوندها دهها هزار بار تکرار کرده بودند، بدون آنکه دارای درجه دکترای جامعه شناسی باشند یا مانند او در دانشگاههای اروپا، چون سوربن درس خوانده (تحصیلات عالیه کرده) باشند. به این می گویند روشنفکرمذهبی(اسلامی یا دینی)، کسی که بنابر تعریف خودش چنین است: «... روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد. اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیک دان وشمیست و مورخ وادیب نیست، نباشد، (ولی) زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد۳... روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد۴... ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد... پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید، اینجا خیلی حرف های زیادی هست. ولی من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم که احتیاج به یک دقت زیادتر دارد. "روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار "مذهبی"(فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف میکنم) که آدم خودآگاهی است... مذهبی "خود آگاه"است و روشنفکر۵...». یعنی فردی با ایمانی قوی و تعصبات بسیار، اما بی دانش و حتی بی خط و امضاء.

 

۲- «شوک آفتابه»

شریعتی که دشمنی آشکار با روشنفکران غیر اسلامی- دینی دارد و مدعی است که آنها مسیحیت (دین بد) را با اسلام (دین خوب) اشتباه می گیرند و اگر در اروپا سده میانی (قرون وسطا) تاریکی و کج اندیشی وجود داشت مربوط به ذات مسیحیت می شود و نه خود دین به معنای دستگاه حاکمیت و حکومت بر انسان و برفراز او، پس روشنگری و خردگرایی در آنجا لازم، اما در جوامع اسلامی نه تنها بی مورد، بل درست برعکس باید به اسلام ناب محمدی برگشت، در نتیجه نیازمند روشنفکر مذهبی ای هستیم که چندان هم نیازمند خرد نیست، حتا میتواند خط و امضاء هم نداشته باشد، کافی است که مومن و معتقد و متعصب باشد و به وصیت محمد، به امامت علی و خاندان اوباز گردد و شرایط را برای ظهور امام پنهان آماده سازد تا او بیاید و در کنار کعبه عدل را ابتد با کشتن علمای فاسد آغاز نماید، برای تشیع علوی و نه تشیع صفوی، تشیعی که «حکومت معصوم» است، آن تشیعی که « هیچ نیست جز اسلام، نه آنچنان که بما میگویند: اسلام به اضافه چیزهای دیگر. نه، تشیع یعنی اسلام ناب، اسلام منهای خلافت، و عربیت و اشرافیت... ۶».

در اینجا به سخنان دین ستیزانه و تبعیض گرایانه او نسبت به اهل سنت (۹۰% مسلمانان)، یا نسبت به پیروان مذهب شیعه، اما غیر دوازده امامی( خوارج، ۵ امامیان، ۷ امامیان، و...) یا عرب ستیزی نژاد پرستانه او کاری ندارم، زیرا موضوع این نوشته نیستند، و او چنین سخنانی فراوان دارد که خود موضوع یک بررسی مستقل است. برگردم به روش استدلال او به عنوان یک دکتر جامعه شناس از سوربن.

شریعتی که در بستر«غرب» ستیزی اش، همواره روشنفکران غیر اسلامی- دینی را شدیدا مورد حمله و تمسخر قرار می دهد که «خویشتن خویش» را رها کرده اند و به نام روشنفکر ماتریالیست علمی، لیبرال، هومانیست، دمکرات تجدد خواه، کمونیست و سوسیالیست، و... مقلد ومیمون وار، و رام و رایگان، خود را به سرنوشتی که برایش ساخته اند، سپرده اند و در «... عصر"بربریت تمدن"! و جلادی تکنیک و حیله گری علم و جادوگری هنر و دغلکاری فلسفه و نفاق دمکراسی و بشر دوستی- که همگی کارگزاران مذهب پول شده اند و فلسفه اصالت مصرف- یکبار بی سلاح و بی دفاع...» مانده اند.

بازهم در اینجا به نگاه مرتجعانه شریعتی به علم و هنرمدرن، به تمدن جدید، به دمکراسی و بشر دوستی و...(فعلا) کاری ندارم که همگی از نگاه او دغلکاری و حیله گری جلادی است. آنچه در اینجا مهم است توضیح چرایی انحراف این روشنفکران «غرب»زده است، روشنفکرانی که«... با تعویض اسامی خاص، انقلاب ضد اشرافی امپراطوری روم و اسلام و رسالت محمد، پیامبر مسلح و ویران کننده امپراطوری های شرق و غرب و علی انقلابی و حسین قائم و زینب- اسرافیل قیامت ساز در قبرستان زمین و صاعقه خشم سربازان زمان- و ابوذر- دشمن آشتی ناپذیر سرمایه داری- و بالاخره، تمام این ایمان و فرهنگ و تاریخ سراسر جهد و عدالتخواهی و حریت و شهادت را نیز با قاطعیت و گستاخی روشنفکری و غبغب انقلابی و با دو فیس نواندیشی و ولترمابانه، محکوم می نماید و پیداست کسی که ساده تر از طرز عارف شدن باباطاهر، روشنفکر شده... نمی داند که رابطه مذهب و پیشرفت یا قدرت دین و علم، در تاریخ ما سرگذشتی، دقیقا، عکس تاریخ غرب دارد... چنین "شبه روشنفکر اطواری دوبله شده به فارسی"- که همچون زن متجددمان که به" ضرب قیچی"، از ناچاری، در یک طرفه العین، وسط کوچه، بین راه "متمدن" شدند- غالبا، توی مستراح، با "شوک آفتابه"، یکهو، به خودآگاهی علمی رسیده و تصمیم به روشنفکرشدن گرفته است...۸».

بازهم بیان سخنانی همچون اینکه ابوذر دشمن آشتی ناپذیر سرمایه داری بود، ازجمله شوخیهای بی مزه در بررسی تاریخ و شخصیت ها و نقش آنها است. نظام سرمایه داری حداقل هزار و چند سد سال پس از زمان ابوذر شکل گرفته، و درمکان زندگی او، سرمایه داری هنوز هم در سده بیست و یک شکل نگرفته است. به لحن و زبان تحقیر و توهین آمیز او نسبت به هرکسی که به غیر از او می اندیشد بازهم(فعلا) کاری ندارم، به «شوک آفتابه» کار دارم، همان شوکی که روشنفکر پیرو ولتر و کانت و مارکس و... ساخت.

شریعتی اصولا در هیچ یک از آثارش به نقد مشخص نمی پردازد، نمی گوید (به عنوان مثال) چه کسی (نام و مشخصات) در کجا (کدام اثر یا) چه چیزی بیان داشته است (گفتاورد مشخص با ذکر منبع) و نادرستی آنها (با فاکتهای علمی، تجربی، تاریخی، عقلی منطقی) در کجاست و آزمایش یا تجربه یا علم چه چیز عکس آن مدعا را اثبات می نماید. او آشکارا فحاشی، تحقیر و توهین های فرومایه می کند و مثالهایش برای اثبات نظراتش درحد تحصیلات دبستان هم نیست چه رسد به درجه دکترا در سوربن. و یک جمله نمی گوید که اگر تمام گفتارهای او درست است، پس علت عقب ماندگی تمام نظامهایی که زیر سلطه یا حاکمیت ایمانی دین و مذهب(از جمله انواع و اقسام فرقه های اسلامی)بوده اند، در چیست؟

اما برگردم به «شوک آفتابه»، که نشان و تجلی توانایی های او در برخورد اندیشه ها است. او در پانویس همان برگ (که دربرگ ۲۸۶ آمده) «شوک آفتابه» را چنین توضیح می دهد، «شوکی» که با آن، به گفته او، روشنفکران دگراندیش (غیراسلامی- غیردینی ها) ساخته شدند، روشنفکرانی که برخلاف شریعتی خرد را بر وحی و استدلال و منطق را بر ایمان ترجیح می دادند. او در این باره چنین می نویسد:

«... یکی از دانشمندان نامی معاصرما (چه کسی و در کجا؟، پ.د.) از همین طریق مستبصر (صاحب بصیرت، صاحب فکرو اندیشه، پ.د.) شده است. نقل می کند که در دوران طلبگی شبی جنب میشود و صبح طبق معمول، در صف طولانی طلاب در انتظار نوبت مستراح میایستد. اولا باید همین موقع از خواب برخیزد و امروز هم میان طلاب حضور یابد تا ببینند برای نماز صبح برخاسته، ثانیا باید، امروز هم با صف به سوی مستراح پیش رود و منتظر آزاد شدن آفتابه بماند و انتظار بکشد، ثالثا به آفتابه که نائل شد آن را بردارد و امروز هم، برگردد و در هوای سرد صبح زود زمستان، مسافت نسبتا زیادی را تا حوض وسط صحن وسیع مدرسه طی کند و یخ را به زحمت بشکند و آفتابه را بیخودی پر کند و دوباره به مستراح رجعت کند. حال در مستراح کارش را کرده و درمانده که با این آفتابه چه کند؟ آفتابه را ول کند و بیرون آید طلاب به دو قرینه عقلی و دلالت منطقی پی به این حقیقت دهشتناک خواهند برد که وی طهارت نگرفته است: یکی اینکه آب آفتابه استعمال نشده و دیگر اینکه، اساسا، صدایی شنیده نشده. پس باید آفتابه را خالی کرد اگر تطهیر کند نجس تر میشود ، اگر آفتابه را در مستراح سرازیر کند، صدایی که از آن برخواهد خواست آنچنان مشخص است و با صدای ویژه تطهیر مغایر، که هیچ طلبه تازه کار غیر خبره جامع المقدمات خوانی هم که در همسایگی وی قرار دارد، ممکن نیست به حقیقت امر (که او جنب شده است، پ.د.)، کما هوحقه، واقف نگردد. فکر کرد، راه چاره منحصر به فرد این است که در حالیکه با انگشتانش بازی میکند، با دقت و ظرافت و رعایت تمام نکات لطیف خاص این فن، بر آنها (دستگاه تناسلی، پ.د.)، کم کمک، آب بریزد و موسیقی طبیعی را در دستگاه تطهیر بنوازد تا همسایگان طرفینش که گوش به زنگ طهارت وی اند، نسبت به ایمان و تقوای همدرس همفکرشان یقین حاصل کنند. میگوید: "از این همه درگیری ها و کشاکش ها و ریاکاری ها و کلک بازی ها و دلهرها و دردسرها و این همه معضلات پیچیده و مشکلات عدیده که بر سرم ریخته بود و در برابرم طرح بود و مرا بسختی گرفتار خویش کرده بود، ناگهان بستوه آمدم و عاصی شدم و این آفتابه لعنتی را به خشم بر زمین کوفتم و از جگر جیغی کشیدم که عقده ام بیرون ریخت، خلاص شدم، آزاد، رها، راحت، رسوا، و بی ریا! تا آفتابه را برزمین کوفتم، احساس کردم جهان در نظرم دیگر شد، یعنی جهان بینی ام عوض شد، از مستراح بیرون پریدم و یکراست رفتم فرنگ...۹».

او سپس در پی استدلالات و منطق بسیار« قوی» خود از علم روانشناسی نیز مدد می گیرد تا نشان دهد این نوع از«شوک آفتابه» در شکل گیری «روانشناسی اجتماعی و یا جامعه شناسی فکری ، فرهنگی، مذهبی و سیاسی عصر جدید و نسل نو ما، وجودی فعال دارد و آن جبهه گیری ها، تغییر جهت ها، حرکات تند، عقاید و عواطف، قضاوتها و تعصب هایی که گرچه خود را بصورت یک جهان بینی فلسفی، مکتب عقیدتی، خط مشی اجتماعی، بینش علمی، گرایش سیاسی و انتخاب ایدئولوژیک... توجیه می کند، اما، غالبا، یک "عکس العمل است"، بازتابی سریع، شدید، قاطع، ناخودآگاه یا نیمه خودآگاه، جبری وعاطفی. با این دید، میتوان شناخت علمی، عمیق و تحلیلی از این واقعیت داشت که روشنفکران ضد مذهبی(نه غیر دینی) برخاسته از محیط ها و بالاخص، خانواده های شدیدا مذهبی و احیانا روحانی اند. انگیزه های شدیدا مارکسیستی در میان اشراف زاده ها، خرپول زاده ها و در کنار سفره شکم گنده ها و گریبان گردن کلفت ها تب و تاب بیشتری دارد.۱۰».

فرومایه تر از این نمی توان در باره دگراندیشی و دگراندیشان سخن گفت. او که دانش لازم و توان برخورد با سایر اندیشه ها و نیز دگراندیشان را ندارد، آنها را به سخره می گیرد، کوچک می کند، به آنها توهین و فحاشی می نماید تا از این راه خود را بزرگ جلوه دهد. ادعای بررسی علمی دارد، اما درعمل در سطح آخوند ده روضه خوانی می کند. استدلالات و مثالهایش اصولا در شان جامعه روشنفکری نیست. فرض را براین بگذاریم که آن «دانشمند» مورد استناد شریعتی وجود خارجی داشته باشد و او از این راه، با « شوک آفتابه»، چشمهایش باز شده، یعنی( از نکاه شریعتی) در اثر«سختی ها»، اصولا پا به کژ راهه گذاشته و به فرنگ رفته باشد. در باره آن هزاران اندیشمندی که در «فرنگ» زندگی می کرده اند و محروم از«آفتابه» و شوک آن بوده اند، چه می گوئید؟ چرا این شوکه شوندگان اصولا از درون کسانی بیرون آمدند که سالها به تحصیل علم و دانش پرداختند؟ چرا از آنها به عنوان اندیشمندانی که بشریت مدیون آنها است قدردانی می شود؟ از کسانی که در دوران ایشان به «فرنگ» رفتند، چند نفر یا چند درسد آنها "شوکه آفتابه" شده بودند؟ روشنفکران دوران خرد گرایی و روشنگری که جوامع مدرن و باز بر اساس اندیشه های آنها شکل گرفته اند، با کدام روش "شوکه " شدند، مانند «بابا طاهر» یا «آفتابه».

«روشنفکراسلامی- دینی» که ایمان را به جای خرد و علم می نشاند و به آن مفتخر است، روش بررسی علمی اش نیز«آفتابه» ای می شود. این سخنان نو نبودند و نیستند، در متون«مقدس»، نه تنها در دین اسلام یا مذهب شیعه، همه جا، سراسر پراز این سخنان سخیف است. « نو»در اینجا، بیانات «علمی» یک دکتر درس خوانده در سوربن است که هنوز استاد و معلم نه تنها بسیاری از«روشنفکران دینی»، که الهام بخش برخی از جریانات سیاسی است که تصویرش زینت بخش صفحات آنها است، آنهم در سده بیست و یکم. حالا، چرا عقب مانده ایم؟

 

۳- «شکار میمون در اروپا»

شریعتی هرگز نه تنها معنای آزادی های فردی را درک نکرد، بل بدون شناخت درست، دشمن آنها بود. او آزادیهای فردی را عامل مخدری می داند که غرب وارد کرده است تا ذهن جوانان را از خودآگاهی اجتماعی منحرف کند، خود آگاهی اجتماعی ای که برگشت به خویشتن خویش و ایمان و ایدئولوژی دینی- مذهبی است. او از جمله می نویسد: « ... " آزادی فردی" عامل مخدربزرکیست برای اغفال از "آزادی اجتماعی" و از "خود آگاهی اجتماعی"! این مسئله- گفتم یادداشت کنید!- خیلی مهم است. برای اینکه "خود آگاهی اجتماعی" در ذهن کور بشود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله "آزادی های فردی" را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که از نظر فردی"آزاد" است، احساس " آزادی" می کند! در صورتیکه درست مثل این است که در قفس مرغی را باز کنند، اما در سالن بسته باشد...۱۱». و او در جایی دیگر این «خود آگاهی اجتماعی »را چنین تعریف می کند:

«... الان در دنیا "چی" با "چی" می جنگد؟ ... "علم" می جنگد با "فکر". این پا برهنه گرسنه فقیر، این محکوم فقر و بیماری و گرسنگی و پا برهنگی و عریانی، در برابر، فقط مسلح به یک چیز است: "فکر"، ایمان، یک ایدئولوژی، یک هدف، یک آگاهی روشن بینانه( با اینکه حتی سواد هم ندارد)... اینست که در عین حال در پیش پای جامعه هائی که می خواهند "انتخاب کنند"، راه دیگری قرار می گیرد، و آن انتخاب راه علم، سرمایه داری، قدرت و صنعت است، یا انتخاب یک راه فکری، یک ایده آل، یک ایدئولوژی. مسلم است که جامعه ای که ایده آل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر می کند، پیروز می شود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال"تمدن" هم خواهد داشت، "ماشین" هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود... اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، "آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی"- آنچه که روشنفکر را می سازد و من از آن بنام "مذهب" یاد کردم- فقط بدنبال صنعت، بدنبال قدرت، بدنبال سرمایه داری، و بدنبال آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شود- که نمی شود- همواره مصرف کننده خواهد ماند... اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس از مرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانی- که قطعی است- خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود...۱۲».

 

شریعتی که همواره علیه خرد، علم و صنعت سخن می راند، هرگز نفهمید که آزادی انسان یعنی رهایی از دو«شر»، دین و حکومت، یعنی دین سالاران و حکومتگران در کار او دخالت نکنند تا او بتواند آزادانه، براساس خرد خویش، حاکم بر جان و جسم خویش، راه زندگی اش را انتخاب کند. آزادیهای فردی، یعنی آزادی اندیشه و بیان، بدون آنکه به زندان افکنده شود ، یعنی آزادی در انتخاب دین و مذهب، بدون آنکه ریختن خونش حلال شود، یعنی حکومتگران براساس رای و اراده ملت بیایند و اگر آنها حکومتگران را نخواستند، بروند، بدون آنکه خونی برزمین ریخته شود، یعنی آزادی انتخاب شغل، و...، اما شریعتی از این امور بسیار دور است و اصولا نمی تواند درک کند آزادی انسان و حکومت ایدئولوژیک همچون «جن و بسم الله»، یا کارد و پنیر هستند، بویژه اگر دین را در حکومت ادغام شود و حکومت دینی بوجود آید، در آنصورت دو عنصر اساسی نفی آزادی انسان، دین و حکومت در هم ادغام می شوند وحکومت دینی در همه چیز، از پیش از تولد تا پس از مرگ در کار شهروندانش دخالت خواهد کرد و از آزادی دیگر هیچ چیز، مگرلاشه ای باقی نخواهد ماند.

اما، داستان «شکار میمون در اروپا». شریعتی که دشمن آزادیهای فردی است، آزادیها را که اساس و پایه جوامع باز و مدرن و تمدن نوین بشریت اند را «... جنگ زرگری!»، یا « گشودن یک جبهه فرعی میان زن و مرد» می داند تا از این راه مومنان «از جبهه اصلی بین شرق و غرب غافل » شوند(همانجا، برگ ۲۴۱). او در این باره، از جمله در رابطه با «نقش زن در مسئله تقلید» چنین می گوید: «... یک مثال در زمینه تقلید می زنم، شما تا آخرش را می خوانید. "مثال شکار میمون در اروپا!"... در اروپا شکارچیان میروند به جنگل تا میمون را بطور سالم و زنده شکار کنند، میمون ها درآن گوشه هستند و شکارچی ها در اینطرف . قبلا جلوی درختها و یا رودخانه ای که محل آمد و شد میمونهاست، کاسه های سریشم میگذارند، خودشان هم شبیه به همان کاسه ها را آنطرف تر می چینند، منتها کاسه های پر از آب را! کنار آنها می نشینند، میمونها هم می آیند کنار کاسه- کاسه های سریشم- می نشینند. شکارچی ها دستهایشان را بلند می کنند، میمونها هم دستهایشان را بلند می کنند، آنها دستهای خورا به داخل کاسه های خود، که پر از آب است فرو می کنند، میمونها هم دستشان را برمی دارند. اینها مدتی نگه می دارند. میمونها هم نگه می دارند، بعد درست مثل تیمم می گذارند روی پیشانی، آنها هم میگذارند روی پیشانی، اینها دستهایشان را می کشند روی چشمها و صورتشان، آنها هم می کشند، اینها رو به خورشید می ایستند، آنها هم می ایستند... خوب خشک می شود! اما بعد که می خواهند چشمهایشان را باز کنند، باز نمی شود! و شکارچی ها میروند و میگیرندشان. روشن شد! ۱۴».

به این پرت و پلا گویی ها می گویند روشنگری به سبک«روشنفکر اسلامی». از این علمی تر و دقیقتر نمی توان استدلال کرد تا زنان بفهمند که آزادی زن تنها یک «جبهه فرعی»(جنگ) غرب علیه شرق(اسلام وصایتی او) است و آنها نباید گول آزادی را بخورند، زیرا هدف کور کردن و به دام انداختن آنها است، توطئه است تا او را از «خود آگاهی اجتماعی» که همانا ایمان و تعصب مذهبی است منحرف کنند و بعد نفتش را ببرند.

یکم، تا آنجا که من مطلع هستم، در جنگلهای اروپا اصولا میمون وجود ندارد. در کجای اروپا این اتفاق افتاده است؟ در کدام کشور؟ آیا او این "داستان" را از کسی نقل قول می کند" یا خودش دیده است؟ جایی خوانده است؟ هیچ مشخص نیست، و بد تر اینکه نه درجنگلهای اروپا میمون وجود دارد و نه کسی به شکار میمون می رود، آنهم با سریشم. میمون را شکار کنند که چه بشود، برای کدام مصرف، برای خوردن گوشت آن یا چه چیز؟

دوم، تاریخ بشر هرگز چنین میمونهای سربه راهی را ندیده است که بیایند مثل«بچه آدم» بنشیند پشت کاسه های سریشم و منتظر بمانند که طرف مقابل چه می کند تا آنها هم همان کار را انجام دهند. معمولا، میمونها به محض دیدن«آدم»(شکارچی) فرار می کنند، مگر آنها آمده اند با آدمها «قایم موشک» بازی کنند.

کاش شریعتی زنده بود و به آن شکارچی های بی خرد یاد می داد که به جای کاسه های پر از سریشم، برای میمونها هم کاسه آب بگذارند، اما در آب آنها داروی خواب بریزند. یا برایشان موز بگذارند، اما به موزها داروی خواب تزرق کنند. اما شریعتی که «شرقی» است و به خویشتن خویش باز گشته است، و برای "روشنفکر"شدن تره هم برای علم ودانش خورد نمی کند، روشهای «سریشمی» را ترجیح می دهد.

شریعتی استاد است، استاد پرت و پلا گویی. اگر کسانی او را سرچشمه فیض و استاد خود می دانند، بدانند، اما چرا می خواهند جامعه را به سوی اندیشه های مخرب و بی مایه او ببرند. اگر فلان آخوند ده چنین گوید یا او شریعتی را مراد و مولای خود بداند، بر او ایرادی نخواهد بود. اگر ایراد هست، که هست، به کسانی است که لاف روشنفکری می زنند و دارای تحصیلات «عالیه» اند و برای نجات جامعه بشری از فرهنگهای گویا منحط و دوران مدرن نسخه می پیچند، که بعضا پیچیدند و نظام جهل و خشونت ولایت فقیه را پایه ریختند. ایراد به کسانی است که تصویر او را هنوز زینت بخش افکار، اندیشه ها و اهداف خود کرده اند. آیا تحقیر علم و تبلیغ قشریگری بیش از این ممکن است:

«... "عالم"، خیال میکند که "خودآگاه" است، "جامعه آگاه" است، "زمان آگاه" است، در صورتیکه، او فقط "عالم" است! بخاطر اینکه "علم برای علم"، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از "خود آگاهی انسانی" و از "خودآگاهی اجتماعی"... ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، "خودآگاهی" نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای"عمل" و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش وغرق درچیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که"علم" به "خود آگاهی انسانی" و "خود آگاهی اجتماعی" صدمه میزند!...۱۵».

_________________________________________-

* این نوشته قبلاً و برای اولین بار در همین سایت "اخبار روز" انتشار یافته است که این بار به مناسبت فرود سفینه "فیله" بر روی یک سنگ آسمانی، با تصحیح و تکمیل دوباره منتشر می شود.

**- مجموعه آثار ۵، ما و اقبال، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، برگهای، برگ ۲۱۵

 

۱- دکترعلی شریعتی، مجموعه آثار ۲۶، علی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، برگهای ۶۴۳ تا ۶۳۴.

۲- دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار ۱۹، حسین وارث آدم، انتشارات قلم، فروردین ۱۳۶۰، برگهای ۲۵۵ تا ۳۰۴

۳- چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان ۱۳۶۰، برگ ۱۰۰

۴- همانجا، برگ ۱۲۵

۵- همانجا، برگهای ۱۶۹-۱۷۱

۶- فاطمه، فاطمه است. دکتر علی شریعتی، سازمان انتشارات حسینیه ارشاد، چاپ دوم، تیرماه ۱۳۵۶ . کنفرانس آقای دکتر علی شریعتی در: موسسه خیریه تعلیماتی و تحقیقاتی علمی و دینی حسینیه ارشاد، برگ ۸

۷- همانجا، ۳، برگ۳۳۳-۳۳۵

۸- مجموعه آثار ۵، ما و اقبال، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، برگهای ۲۳۰- ۲۳۴

۹- همانجا، ما و اقبال، برگهای ۲۸۶، ۲۸۷

۱۰- همانجا، برگ ۲٨٨

۱۱- همانجا، چه باشد کرد؟، برگ ۲۳۹

۱۲- همانجا، برگهای ۱۸۵- ۱۸۶

۱۳- همانجا، برگ ۲۴۰

۱۴- همانجا، برگ ۲۴۲

۱۵- چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان ۱۳۶۰، برگ ۲۳۵

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=639

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه