خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

17 آذر ماه 1393 ـ 8 ماه دسامبر 2014  

وقتی «طبقه‌ء متوسط» علیه خود قیام کرد،

يا کو سودابه ای که تهمتن بزايد؟

فرهاد جعفری

داشتم یک شبکه‌ی موزیک ایرانی می‌دیدم. خواننده‌ی گروهی به‌نام «زدبازی» داشت ترانه‌ای غمگین می‌خواند، با این مضمون: «قبلاً وقتی به خیابان‌های تهران می‌رفتیم، همه را می‌شناختیم. اما حالا هیچ‌کس را نمی‌شناسیم. چرا این‌طور شد؟!... چه شد؟!... ما کی گم شدیم؟!»

خواننده و ترانه‌سرای این گروه، حقیقتاً می‌خواهد بداند «ما» چه شدیم؟!

و چه شد که تقریباً هیچکس از «ما» در خیابان نیست؟!

و چرا همه غریبه به‌نظر می‌رسند؟!

و چه شد که «ما» گم شدیم؟!

پس اگر مرادش از «ما» همان «طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» است، این مطلب را بخواند!

 

1 ـ فارغ از درصدی که به‌طور طبیعی در هر نسلی یافت می‌شوند...

2 ـ و فارغ از آنکه از سال 57  به بعد، ناگهان در کدام صف قرار می‌گرفت (انقلابی یا ضدانقلابی)...

3 ـ و فارغ از آنکه تحت فضای سیاسی سال‌های نخست پیروزی انقلاب، چه گرایش سیاسی را برمی‌گزید (چپ یا راست) ...

4 ـ و فارغ از آنکه چه مسلکی پیدا می‌کرد (مذهبی یا غیرمذهبی)...

5 ـ و تقریباً فارغ از آن‌که به کدام طبقه‌ی اجتماعی تعلق داشت (طبقه‌ی محروم یا طبقه‌ی متوسط)...

نسل «متولدین بین 1330 تا 1350»، از تقریباً هر لحاظ که به آن بنگری، «طلایی‌ترین نسل دوران معاصر ایران» بود. جنگ ‌ندیده، جنگ داخلی ندیده، قحطی ‌ندیده، کودتا ندیده، گرسنگی نچشیده، فاقد هرگونه عقده، پاک، متعهد به اصول اخلاقی، پای‌مرد، اهل خواندن، اهل دیدن، اهل سفرکردن، قانع، وفادار، مسئول، درستکار، نامتظاهر، بی‌ریا، رو راست، راست‌گو، نسبتاً باهوش، تحصیل‌کرده زیر دستِ آموزگارانی مسئولیت‌شناس، آرمان‌گرا، عدالت‌طلب، آزادی‌خواه، پای‌بند به روزیِ پاک و...

اگر مجموعه‌ی «نسل طلایی ایران» را «4 میلیون نفر» (تخمینی احتمالاً نزدیک به عددِ متولدین دو دهه‌ی سی و چهل) فرض کنیم؛ آنگاه:

1. «یک‌چهارم از نسل طلایی» در «جنگ هشت‌ساله» به انواع مختلف (شهادت، اسارت، مجروحیت، معلولیت، موجی‌شدن، شیمیایی‌شدن، مفقودشدن و...) از میان رفت.

2. «یک‌چهارم از نسل طلایی» در جریان «اختلاف‌ها و نزاع‌های سیاسی دهه‌ی شصت» (اعدام ‌شدن، تصفیه‌ شدن، زندانی ‌شدن، پاکسازی ‌شدن، اخراج ‌شدن و...) از گردونه‌ی اجتماعی‌ حذف شد.

3. «یک‌چهارم از نسل طل ئی» (که فاقد هر نوع گرایش سیاسی بود و تنها در پی یک زندگی سالم، بدون دغدغه، آزاد و متناسب با شان و شخصیت خود بود) از ایران گریخت و صحنه ‌را ترک کرد.

4. و «یک‌چهارم باقی‌مانده از نسل طلایی» (که، به ‌هر دلیل، در هیچ‌ یک از سه دسته‌ی بالا نگنجید)، در نتیجه‌ی ناهمراهی با ایدئولوژی تبلیغی توسط نظم حاکم، به بهانه‌‌های مختلف (تراشیدن ریش، پوشیدن کت و شلوار، عدم رعایت حجاب اسلامی، عدم التزام به اسلام، حاضر نشدن در مراسم مذهبی مدارس و دانشگاه‌‌ها و ادارات و سازمان‌ها و کارخانه‌ها، داشتن اسامی طاغوتی مانند کورش و داریوش و مزدک و آرش و امثالهم، شرکت ‌نکردن در تظاهرات و راهپیمایی‌های حکومتی، قبول ‌نشدن در آزمون ‌های احکام و گزینش‌های عقیدتی ـ سیاسی، ارتباط خویشاوندی دور یا نزدیک با یک هوادار گروه‌‌های سیاسی مخالف، پیدا شدن یک کاستِ موسیقی در خانه یا اتوموبیل اش، و...) از فرصت‌های «تحصیل و اشتغال» و در نتیجه «پیشرفت طبیعی اجتماعی» بازمانده، جملگی خانه‌نشین، منزوی و بدین‌ترتیب از گردونه‌ی «تکاپوی اجتماعی» کنار گذاشته شدند.

 

اما همه‌ی اینها، برای آنکه «طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» به‌کلی و «به‌شکلی کاملاً مؤثر و نتیجه ‌بخش» از گردونه‌ی «تکاپوی اجتماعی» حذف شده و حتا در آینده، به عنوان «مانعی در برابر شکل‌دهی به یک طبقه‌ی متوسط جدید» (مورد پسندِ نظم ایدئولوژیک ـ الیگارشیکِ حاکم) عمل نکنند کافی نبود.

بلکه «طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» (از دیدِ نظم ایدئولوژیک ـ الیگارشیکِ حاکم «دست‌پرورده‌ی دستگاه آموزشی و تربیتی نظم برانداخته شده» و در نتیجه «غیرخودی» محسوب می‌شد) نمی‌بایست که می‌توانست از «قدرتِ بازیابی، جایگزینی و ترمیم آسیب‌های وارد شده به طبقه‌ی خود» نیز برخوردار بماند.

«سه‌چهارم از نسل طلایی» به‌دلایل «قربانی‌شدن در جنگ»، به‌دلیل «قربانی ‌شدن در نزاع‌های سیاسی»، و به‌دلیل «نخستین موج عظیم مهاجرت»؛ بخش قابل‌توجهی از «قدرت و فرصتِ تولیدِ مثل» خود را از دست داده بود. اما آن «یک‌چهارم با‌قی‌مانده»؛ هرچند مبتلا شده به بسیار آسیب‌ها، و هرچند که با ابزارهایی چون «ممانعت از تحصیل و اشتغال و...» امکان «اثرگذاری اجتماعی مؤثر» از آن سلب شده بود، اما می‌توانست متکی به «قدرتِ تولید مثل خود»، در بازه‌ی زمانی پانزده تا بیست‌ساله، همه‌ی «نیروی اجتماعی از ‌دست ‌رفته‌ی نسل طلایی» را مجدداً بازیابی و با اعضای جدید جایگزین کند.

پس:

در حالی‌که «فقط دوماه!» از پایان «جنگ هشت‌ساله» می‌گذشت [و در حالی‌که هیچ ملت و کشوری، پس از جنگی بدین درازای ِ زمانی (بی‌سابقه در تاریخ معاصر) و بدین گستردگی (که بسیار در بسیار، و به شکل‌های مختلف، «نیروهای مولّد» را از جامعه‌ی ایرانی گرفته بود) سیاستِ «کنترل موالید» و «تشویق به عدم زاد و ولد» را در پیش نمی‌گیرد بلکه «تولید مثل» را به ‌شدت تشویق می‌کند افکار عمومی جامعه‌ی ایرانی تحتِ بمباران شدیدِ تبلیغاتی نظم حاکم قرار گرفت. و در برابر چشمان شگفت‌زده‌ی ناظران؛ پیوسته در بوق و کرنای شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» (که در پیش از انقلاب، شدیداً مورد انتقادِ انقلابیون اسلامگرا قرار داشت و آن را «از جمله‌ی دلایل خیانت‌کار بودن حاکم پیشین» می‌دانستند که به توصیه و مشاوره‌ی غرب مسیحی، «در حال کاستن از شمار مسلمانان شیعه» است) دمیده شد!

چنین تبلیغات و شعاری، بیش از هرکجا و بیش از هر طبقه‌ای، «زنان و مردان طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» را هدف قرار می‌داد.

اولاً) طبقه‌ای که: «این شعار به ‌گوش اش آشنا بود»، چون آن را از زبان حاکمان پیشین شنیده بود و آن را «راهبردی قابل اعتماد» می‌یافت (بدون آنکه متوجه باشد، این راهبرد، در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی مکان‌ها صادق نیست. بلکه چنین راهبردی، بسته به موقعیت، شرایط و زمانه‌ای که یک جامعه در آن قرار دارد دارای کارکردهای متفاوتی‌ست). پس، بدون هیچ چون و چرایی، آن را می‌پذیرفت و به مرحله‌ی اجرا می‌گذاشت. حتا حکومت جدید را به‌خاطر آنکه «دست‌کم در این زمینه بر سر عقل آمده و بر درست ‌بودن راهبردِ حاکم پیشین صحه گذاشته‌اند» تشویق می‌کرد! چه ‌بسیار «مردان طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» که با پای خود به مراکز عقیم ‌سازی رفتند و «وازکتومی» کردند و چه بسیار «زنان طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» که اقدام به «بستن لوله‌های رحم» کرده یا با جدیت از «ابزارهای پیشگیری از بارداری» استفاده کردند تا «مبادا یک‌وقت زیاد شوند»!

ثانیاً) طبقه‌ای که: «تلویزیون داشت» (و می‌توانست مخاطب برنامه‌های ترغیب‌کننده در این زمینه باشد) «سواد کافی داشت» (می‌توانست بروشورهایی را که خانه‌‌های بهداشت در اختیارش قرار می‌دادند مطالعه کند«درآمد کافی داشت» و حتا اگر نداشت، «روزنامه و مجله و کتاب، جزء جدا نشدنی سبد خرید روزانه‌اش بود»(که می‌توانست مقالات مفصل و مستدل آنها در زمینه‌ی «کنترل جمعیت و فواید آن!» را خوانده و به توصیه‌های آن عمل کند و می‌توانست «وسایل پیشگیری وارد شده توسط وارد کنندگان متصل به الیگارش‌ها» را خریداری کند!)

ثالثاً) طبقه‌ای که: به‌طور همزمان، در معرض «بمباردمان شدیدِ اندیشه‌های فمینیسم اروپایی» هم بود (و جالب اینکه: در بیشتر موارد، توسط نشریاتی همچون «زنان» که صاحبان، مدیران و دست ‌اندر کاران آن، جملگی، از «وابستگان نسبی یا سببی شبکه‌ی خویشاوندی حاکمان مذهبی» بودند)؛ «فمینیسم اروپایی»یی که اگرچه از سویی شعار «برابری حقوق زن و مرد» را سرمی‌داد (که مخالف راهبردهای حکومت ایدئولوژیک بود) اما، از سوی دیگر، «زنِ زاینده» را «زنی اسیر مناسبات مردسالارانه» و «گرفتار مناسباتِ مذهبی» معرفی می‌کرد و او را به «نازائی» ستن لوله‌های رحم) و یا دست‌کم «کم‌زائی» ک‌شکم‌زائی نه بیشتر) سوق می‌داد!

 

«نظم الیگارشیک ـ ایدئولوژیکِ حاکم» با «رواج اندیشه‌‌های فمینیسم اروپایی» لی‌رغم مخالفتِ ظاهری با آن) مشکل چندانی نداشت. سویه‌ی «برابری حقوق زن و مرد»ی که فمینیسم اروپایی تبلیغ می‌کرد، به سادگی، و متکی به ابزارهای قدرت ز جمله «وضع قوانینی که در مقابل این برابری مانع قانونی می‌گذاشت» یا «قوه‌ی قاهره‌ی انتظامی») قابل کنترل بود و می‌شد آن را تا هر زمانِ دلخواه به تاخیر انداخت. کمااینکه، به‌رغم تبلیغ و ترویج این اندیشه‌ها از «پس از پایان جنگ» ر اوایل دهه‌ی هفتاد)، و به‌رغم «گذشتن 25 سال از آن زمان»، هنوز هم دختران و زنان ایرانی از، مثلاً، «حق ورود به استادیوم‌ها و تماشای مسابقات ورزشی» برخوردار نیستند (اما معنادار در موضوع این نوشته اینکه: «از حق طلاق برخوردار شدند، مهریه‌شان به نرخ روز محاسبه شد و...!)

اما سویه‌ی دیگر «فمینیسم اروپایی»، یعنی آن سویه‌ای که خطاب به «زنان طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» می‌گفت «زنِ راینده زنی اسیر مناسباتِ مردسالارانه است؛ لوله‌های رحم خود را ببندید، نزائید یا تنها یکی بزائید!»، آن‌چنان با «موافقت و همراهی کارگزاران نظم حاکم» همراه بود که «نظام بهداشتی، چنین سرویسی را به رایگان در اختیار داوطلبانِ زن قرار می‌داد

آن بخش از «فمینیسم اروپایی» نیز که «زن زاینده» را «زنی گرفتار در مناسبات مذهبی» تبلیغ می‌کرد، به‌گونه‌ای دیگر، «زن طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» را به سمتِ «زنِ نازا» ا زنِ کمتر مولد) سوق می‌داد. بدین‌ترتیب که: ناخواسته و ندانسته، وی را به این استنتاج نادرست می‌رساند که: «خود عقیم ‌سازی یا کم‌زائی؛ انتخابی در جهتِ مخالفت با ایدئولوژی و مذهبی هم هست که پشتوانه‌ی ایدئولوژیکِ نظم حاکم است»!

هم‌چنان‌که: آن بخش از «فمینیسم اروپایی» که به‌طور جدی با «چند همسری» مخالفت می‌کرد، در حقیقت، «مانع زاد و ولد هرچه بیشتر طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» و در نتیجه «مانع تاثیرگذاری هرچه بیشتر طبقه‌ی متوسط دموکراسی ‌خواه و توسعه‌گرا» در قیاس با «رقبای مذهبی حاکم» (و طبقات متصل به آن) می‌شد.

 

لطفا دقت کنید!

تقریباً «مطابق همین راهبردِ جمعیتی» (که در ایرانِ اواخر دهه‌ی شصت و تمام دهه‌ی هفتاد تعقیب شد) در کشور یک‌میلیاردی «هند» هم سال‌هاست که اجرا شده و کماکان اجرا می‌شود (آن‌چنان‌که در همین روزها، موضوع «بستن لوله‌ی رحم زنان» و مرگ برخی از آنان، بسیار هم خبرساز شده است). در هند، نه‌فقط این عمل «رایگان» انجام می‌شود بلکه دولت هند، در قبال چنین اقدامی، به زنان داوطلب پاداش مالی اندکی هم پرداخت می‌کند!

اما «تفاوت‌های بسیار کوچک ولی قابل ‌تأمل» میان «این» و «آن» وجود دارد که نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن عبور کرد:

1) راهبرد کنترل جمعیت در هند (چه وازکتومی مردان و چه بستن لوله‌ی رحم زنان) پس از «یک جنگ هشت‌ساله»، «یک نزاع سیاسی سنگین»، و پس از «یک موج مهاجرت عظیم» که، به‌طور طبیعی و بدیهی، موجب «کاهش قابل‌توجه جمعیت نرهای مولد» می‌شود اتخاذ نشده است.

2) «پاداش مالی اندک به زنان» (و مردانی) که به‌طور داوطلبانه اقدام به عقیم‌سازی خود می‌کنند آن‌چنان است که تنها «زنان و دختران خیابانی»، «زنان و دختران بدون سرپرست» و «زنان و دختران طبقات به ‌شدت محروم» را به انجام چنین عملی ترغیب می‌کند، نه «زنان و مردان طبقه‌ی متوسط شهری و یا مرفه» این کشور را.

 

بیائید یک محاسبه‌ی تقریبی و تخمینی انجام دهیم:

بیائید تخمین بزنیم که «یک ‌چهارم باقی ‌مانده از نسل طلایی دهه‌های سی و چهل جامعه ی ‌ایرانی» را (که نه قربانی جنگ شدند، نه قربانی نزاع‌های خون‌بار سیاسی، و نه ناچار به گریختن از کشور خود) «یک میلیون نفر» بوده‌اند.

بیائید 10 درصد از جمعیت کل آنان را «نازای طبیعی» فرض کنیم.

بیائید 10درصد از جمعیت کل آنان را «هرگز متاهل‌نشده» اموفق در یافتن زوج) فرض کنیم.

بیائید 5 درصد آنان را «دچار عوارض روحی و جسمی که منجر به عدم‌تمایل به ازدواج می‌شود» فرض کنیم.

بیائید 5 درصد آنان را «مطلقه، یا وفات‌یافته پیش از فرزندآوری» فرض کنیم (که پس از طلاق یا فوت همسر، موفق به ازدواج مجدد و فرزندآوری نشده باشند).

بدین‌ترتیب: 30 درصد از جمعیت کل این نسل رابر با 300 هزارنفر) از محاسبات ما خارج می‌شوند. آنچه باقی می‌ماند حدود 700 هزار نفر (اعم از زن و مرد) خواهند بود. که شامل «350 هزار زوج مولد» است.

 

چنانچه تحت تاثیر تبلیغات «راهبرد کنترل جمعیت» (در اواخر دهه‌ی شصت و تمام دهه‌ی هفتاد) مردهای نیمه‌ی متولدین دهه‌ی 30 (با زوجه‌ی متولد دهه‌ی چهل) به‌طور میانگین «هرکدام 2.5 فرزند» و مردهای نیمه‌ی متولدین دهه‌ی چهل (با زوجه‌ی متولد دهه‌ی پنجاه) به‌طور میانگین «هرکدام 1.5 فرزند» آورده باشند؛ آنگاه «مجموع متولد شدگان از  والدین متعلق به نسل طلایی دهه‌ی سی و چهل» (یا همان «طبقه‌ی متوسط شهری قدیم ایران») عبارت خواهد بود از 700 هزار نفر.

این یعنی: «هر شهروند ایرانی طبقه‌ی متوسط شهری قدیم» (متعلق به دهه‌‌های سی و چهل و پنجاه که با رویکردهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی منحصر به خود شناخته می‌شود) در تمام سی سال گذشته، موفق به «تکثیر فقط یک نسخه از خود» شده است!

که چنانچه رقم «وفات‌یافتگان نسخه‌ی تکثیر شده» و رقم «مهاجرت‌کنندگان به خارج از کشور نسخه‌ی تکثیر شده» در طی 25 سال گذشته را از آن کم کنیم (شما بگیرید نیمی از آنان)، آنگاه به رقم «350 هزارنفر» دست خواهیم یافت[یعنی به ازاء «هر یک نفر» از باقیماندگان از نسل طلایی، فقط «نیم نفر» بر شمارشان در کشور افزوده شده است!]

 

حالا برای خواننده و ترانه‌سرای گروه موسیقی «زد بازی» روشن شد که: «چرا قبلاً وقتی به خیابان می‌رفته است، تقریباً همه را می‌شناخته است اما حالا هیچ‌کس را نمی‌شناسد و در بین مردمان، احساس غریبه‌بودن می‌کند؟!». و حالا می‌فهمد «چرا این‌طور شد؟!... و چه شد که هرکه او می‌شناخت، گوئی گم شده است؟!»... و «چه شد که ما، ناگهان گم شدیم»؟!

 

«جنگ» و «تهاجم نظامی» تنها راه «غلبه بر یک ملت»، «سیطره ‌یافتن بر منابع و ثروت عمومی آن کشور» و «مضمحل‌کردن تاریخ و تمدن آن» نیست. «سیاست‌های جمعیتی»؛ روش‌های به‌مراتب موثرتری از جنگ و تهاجم نظامی‌ هستند: «آرام، خزنده، بی‌سر و صدا، و برای همیشه»!

فقط تصور کنید که:

ـ «1 میلیون نفر» از «بهترین و خالص‌ترین و شجاع‌ترین و صادق‌‌ترین» فرزندان این کشور، در جبهه‌های جنگ به شهادت نمی‌رسیدند، معلول نمی‌شدند، شیمیایی نمی‌شدند، بستریِ زخم‌ نمی‌شدند، توسط مخالفین سیاسی ترور نمی‌شدند، یا به‌نحوی از انحاء، «از گردونه‌ی حیات اجتماعی این سرزمین حذف نمی‌شدند».

ـ «1 میلیون نفر» از «وطن ‌پرست‌ترین، مردم ‌دوست‌ترین و آرمانگرا‌‌ترین» فرزندان این کشور، در نتیجه‌ی نزاع‌های سیاسی دهه‌ی شصت، تحت شکل‌های گوناگون، از اعدام گرفته تا زندان و تصفیه و پاکسازی و اخراج، «از صحنه‌ی تکاپوی اجتماعی کنار زده نمی‌شدند».

ـ «1 میلیون نفر» از «باهوش ‌ترین، متخصص ‌ترین، مسئولیت ‌شناس ‌ترین و بی‌شائبه ‌ترین» فرزندان این کشور، در دهه‌های شصت و هفتاد، و تحت فشارهای گوناگون سیاسی و مذهبی و عقیدتی و مانند آن که توسط حاکمان اعمال می‌شد (و می‌شود)، «ناچار به مهاجرت و گریختن از کشور خود نمی‌شدند».

ـ و «1 میلیون نفر» از «درست ‌کارترین، خیرخواه ‌ترین، خلاق ‌ترین، و نجیب‌ ترین» فرزندان این کشور، به بهانه‌‌های گوناگون، از صحنه‌ی پویایی اجتماعی کنار زده نمی‌شدند...

...بلکه جملگی آنان می‌توانستد هم «در صحنه‌ی مشارکت اجتماعی، تصمیم ‌سازی و تصمیم ‌گیری بمانند» و هم «در مقیاسی طبیعی، به زاد و ولد بپردازند و خود را در چهار یا پنج نسخه تکثیر کنند». آیا آنگاه سرنوشت ایران و ایرانیان، این بود که امروز هست؟!

و آیا کسانی می‌توانستند با یک جمله‌ی «اشتباه کردیم. خدا ما را ببخشد!»؛ به همین‌ سادگی، از زیر بار مسئولیتِ «تخریبی تا بدین ‌حد هولناک» (که آسیب آن، ‌ده‌ها و بلکه صدها بار از آسیب جنگ هشت ‌ساله وسیع‌تر و عمیق‌تر بوده است) شانه خالی کنند؟!

 

و، درست در همان لحظاتی که «طبقه‌ی متوسط شهری قدیم ایران»، تحت یک «برنامه‌ی جمعیتی توطئه‌آمیز»، در حال عقیم‌سازی خود بود، «الیگارش‌ها، در حال فرزند آوری بیشتر و بیشتر بودند».

 

گذشته از فساد و تباهی، و گذشته از انحطاطی که به دلایل مختلف بدان دچار شده‌ایم؛ اصلی‌ترین علت اینکه دهه‌هاست که دیگر «شاعری بزرگ» زاده نمی‌شود؛ اینکه دهه‌هاست «قصه ‌نویسی بزرگ» زاده نمی‌شود؛ اینکه دهه‌هاست «فیلسوفی بزرگی» زاده نمی‌شود؛ اینکه دهه‌هاست «نظریه ‌پردازی بزرگ» زاده نمی‌شود؛ اینکه دهه‌هاست «فیلمسازی بزرگ» زاده نمی‌شود؛ اینکه دهه‌هاست «موزیسینی بزرگ» زاده نمی‌شود؛ و این‌که دهه‌هاست به «خردی و کوچکی و حقارت و حماقت» خو کرده‌ایم؛ چیزی جز این نیست که:

«ملتی، آگاهانه یا ناآگانه، خواسته یا ناخواسته، به‌سودِ دشمنان اش، و به‌دستِ خودش، بهترین‌ها و باکیفیت ‌ترین ‌های خود را به کشتن داد و سپس، بازماندگانِ آن بهترین‌ها و باکیفیت‌ترین‌ها را عقیم کرد»!

 

غم‌انگیزترین لحظات عمرم، اوقاتی‌ست که با «زنانی فرهیخته و روشنفکر و تحصیل‌کرده‌ی طبقه‌ی متوسط» روبرو می‌شوم که، بدون آنکه بدانند و متوجه باشند که در چه کشاکش و در چه کارزار عظیمی از «نبرد داخلی با دوستان نادان» و «نبرد خارجی با دشمنان» قرار داریم، و بدون توجه به آنکه «به منزله‌ی نیروهای مولد جامعه‌ی ایرانی» چه مسئولیتِ ملی ـ تاریخی بزرگی بر دوش دارند؛ به‌گمان ترقی‌ خواهی و به ‌تصور برابری‌طلبی، «پلاکاردهای فمینیسم منحط اروپایی» ز جمله «تک‌زایی» و «کم‌زائی») را بالا می‌گیرند!

هم به «الیگارش‌های حاکم مذهبی» مدد می‌رسانند(تا هرچه بیشتر و بیشتر «نوعِ انسانِ ایرانی مدرن، توسعه‌گرا و تحول‌طلب» را ضعیف و فرسوده و ناتوان کنند) و هم به «دشمنان دانای خارجی» کمک می‌کنند تا «نوع ایرانی خردمند و وطن‌پرست» را از صحنه به‌در کنند.

 

اگر «تهمتن»ی نیست؛ از آن‌روست که «رودابه»ای نیست که «رستم» بزاید!
__________________________

در حاشیه‌ی این مطلب، بد نیست لینک‌های زیر را هم پی‌ بگیرید. و از جمله، حتا از زبان «یک آخوندِ حکومتی»، به برخی از واقعیات واقف شوید:
1. [جریانی که توانست کنترل جمعیت را در کشور صورت دهد شبکه ی 300 هزار نفری دارد که به شدت درگیر موضوع کنترل جمعیت است و درآمد بالایی هم دارد. لذا این شبکه، به‌شدت مقابل افزایش جمعیت قرار دارد].
2. [میانگین فرزندآوری خانواده‌ها طی 25 سال گذشته، به یک‌سوم رسیده است. میانگین تعداد فرزندان هر خانواده که در سال 68 «حدود 6 فرزند» بود، اکنون به «کمتر از 2 فرزند» رسیده، یعنی «بیش از 3 برابر» کاهش یافته است]
.
 

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه