خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

24 آذر ماه 1393 ـ 15 ماه دسامبر 2014  

عتاب و خطابی در پراگماتیسم روشنفکری

کوشان ماد

اگر خوانش شخصی خود را در تعریف روشنفکری ملاک قرار بدهم، که روشنفکر باید رو به سوی جامعه اش و با نقد و نهیب ساختاری از لکنت ها و لنگی ها و خیره سری های رفتاری و فکری جامعه رسالت اش را بالفعل گرداند، اباذری چنین کنشی بروز داده است.

***

اصلاح طلبی در ایران، که از سال 76 رقم خورد، دارای پیام ها و خوانش ها و مدعیات جدید بسیاری بود و توانست، به مدد آنها، در بزنگاه کوفتگی فکری و خستگی بدنهء جامعه، به عنوان یک اسلوب رفتاری و اصول گفتاری، میان مردم جا بیفتد. من نمی توانم یا لااقل سواد و بینشی در آن حد ندارم که سودی و منفعتی در این جریان ِ، به باور من، برساخته توسط امنیتی های استخوان داری مانند حجاریان، تصور کنم و آن را جريانی در مسير تکوین جنبش اجتماعی تا رسیدن به یک جامعهء مدنی مدرن ببينم؛ ولی ضرر؟ الی ماشالله..!

تا قبل از جنبش اصلاح طلبی، تکلیف مردم با حکومت اسلامی مشخص بود؛ یا با حکومت بودند (اقلیت) یا برحکومت (اکثریت) و مواضع شان عریان بود. اصلاح طلبی یک شرایط خاص را در میان این دو حالت نشانه رفت.

اما، اگرچه همهء اصلاح طلبان از سران و صاحب منصبان نظام اسلامی بودند، عده ای از درون رژيم ه می خواستند که آن اکثریت مخالف حکومت را به عنوان ابزار قدرت به خود نزدیک کنند. پس چه کردند؟ گفتمان هایی باب کردند، و «تسامح و تساهل ِ گلخانه ای» ساختند. در حالی که حکومت و حکومتی ها به شدیدترین وجه جامعه را آماج مشت و لگدهای سیاسی و اجتماعی قرار می دادند، اصلاح طلبانی که به میان صفوف مردم آمده بودند، گفتند: «مراقب باشید خشونت به خرج ندهید، مبادا بد دهانی کنید، ما مثل آنها نیستیم. می بخشیم و فراموش هم می کنیم ـ حالا یا نمی کنیم بماند!» می گفتند: «ای مردم! اگر حکومت یک سیلی به شما بزند شما صورت کج کنید تا آنسو را هم بزند» (و يادمان باشد که خاتمی اینگونه گاندی شد! و دقت کنید که «اصلاح طلب» در اینجا نه به معنای صرف سیاسی آن، بلکه با اشاره به تمامیتی از مدعیان اهل اندیشه است که برای این «گفتمان گاندی وار» هورا می کشند، بدون اینکه به بطن و متن موضوع بیاندیشند.

به عبارتی، تبليغ می کردند که نوعی کرختی رفتاری و بی حسی عمل گرایانه مناسب تر است!؛ یک فضای به ظاهر مهربانانه و پر از تسامح که کاملاً ساختگی و فریب کارانه است و حاصل اش هم عقده های رفتاری در بدنهء جامعه.

این خوانش در جنبش سبز به اوج رسید: «مبادا حرکت تندی صورت بگیرد آنوقت فرق ما با حکومتی ها چیست؟ صبر کنیم؛ این راه خیلی دور و دراز است، عجله نکنیم. با متانت و گفتگو و مهر و همراهی این راه طولانی را طی کنیم. ما هنوز اول راه هستیم..!»

 و از این نوع مدعیات به ظاهر زیبا ولی در اصل بقصد تزريق نگرشی که امکان نقد به جامعه را می گیرد؛ چرا که از جامعه توقع تظاهرات ساکت داشتن و تقاضای آرامش و مهر و مدارا کردن لازمه اش نمایشی از چنین رفتاری نسبت به مردم است تا آنها را تحریک و جری نکند.

و از آن زمان تا کنون این «گفتمان» میان روشنفکران ریاکار طرفدار اصلاحات، پله پله، تا «آسمان ابدیت!» بالا رفته است که: «به مردم احترام بگذارید، تندی نکنید، مردم خوب می فهمند، مردم خیلی بجا عکس العمل نشان می دهند، مردم مترصد و در کمین هستند. بر اساس خواست آنها حرکت کنیم و با احترام به کنش آنها...» و این سخنان نيز پر از خطا و مغلطه و فریب بود.

واقعيت اين است: مردم اصلاً نه خوب می فهمند نه بجا عکس العمل نشان می دهند، نه مترصدند و نه کمینی کرده اند... پرسه می زنند، در خیال خوش گذشته، و لنگ می زنند، در مصیبت های زندگی امروز.

مدعیان این خوانش در اصل کسانی هستند که کمترین هزینه را برای حفظ این نظام متحمل می شوند، و خدا را  هم بابت وجودش شکر می کنند چرا که انقلاب و نظام برایشان نعمت بوده است. و مخاطب شان هم مردمی هستند که اگرچه قرار است اصلاح طلبان دست شان را گرفته راه درازی(!) را رهنمون شان باشند اما فعلاً لازم است تحمل کنند و زیر بار فشارها له شوند.

این خوانش ها باعث شده که نحوهء تعامل کلی بدنهء معترض جامعه با نظام اسلامی و ارکان و استراتژی هایش تغییر کند و، کلاً، «همراهی با نظام اسلامی» بدل شد به یک رفتار اجتماعی در «معادلهء تقابل – تعامل» بين حکومت و ملت. و چرا اين خوانش خوب جا افتاده؟ چون پرداخت هزینهء ایستادن و سختی کشيدن و بر عقيده ماندن بخاطر استیفای حقوق خود را از دوش ملت بر می دارد؛ و این «عافیت طلبی» باعث می شود که اوج حضور با شکوه یک ملت هم در «یاحسین میرحسین» و «الله اکبر» گفتن خلاصه شود.

***

اما این حرف ها چه ربطی دارد به موضوع گفته های عریان و تند اباذری؟

ربط اش در هجمه ای است که از سوی برخی به وی صورت گرفته. اباذری درست گفته. همان را گفته که باید بگوید. هجمه ای که تحمل می کند هم نه برای این است که چرا به اسب ملت گفته یابو (که حتی اینگونه هم نبوده) بلکه علت اش آن است که چرا نحوهء گفتارش ـ که حالتی شوک آور هم دارد ـ بر خلاف گفتمان و جریانی است که اصلاح طلبان سعی کرده اند در این سالیان جا بیاندازند.

اصلاح طلبان مردم را با آرامش و نوازش مخاطب قرار می دهند که «به به، چه پری، چه دمی، عجب بالی» و، در کنارش، این «گفتمان» را در میان ملت جا می اندازند که: «راه بسیار دراز است و پله های متعددی در مسیر رسیدن به جامعهء مدنی و دموکراسی مدرن وجود دارد که طی کردن آنها قرن ها طول می کشد! و در این راه نباید هیچ کس با دیگری تندی کند. نه حکومت به تندی مردم را خطاب قرار دهد و نه مردم حکومت را مورد عتاب...» و این نگاه بعنوان الگویی رفتاری کم کم جا می افتد و همه هم از آن استقبال می کنند و با خيال راحت خود را به خواب می زنند، چرا که روشی بی هزینه برای مردم است، برای حکومت مایهء انبساط خاطر و جیب، و برای دلال ها وسيله برای داشتن خانه ها و زندگی های آنچنانی در لندن و واشینگتن و نیویورک و ...

اباذری به زبان ساده می گوید: «جمع کنید این بساط را. جامعه به خواننده اش احترام می گذارد؟ خب بگذارد، ولی اولویت های اجتماعی چه می شود؟ چطور به جامعه ای که اولویت خودش را نمی شناسد احترام بگذاریم و بگوییم خودش بلد است چه کند یا چه نکند؟» او در واقع می پرسد که «چرا وقتی بر صورت دخترکان بی گناه اسید پاشیده شد پانصد نفر هم جمع نشدند اما مظلومیت یک خوانندهء جوان و خوش صدا که به علت بیماری سرطان درگذشته با ازدحام جمعيت روبرو می شود که جمع بزرگی از آن دختران بی گناهی هستند که باید با بیماری و ناکامی و درد عمر بگذرانند؟ آن يکی، مرگی برآمده از بطن طبیعت است که مردم در بروزش نقش ندارند، و این يکی، بیماری و ناکامی و دردی درست برآمده از حکومت دیکتاتوری

این پچپچهء بيصدای ذهن اهل فکر بود که اباذری آن را فریاد زد؛ آن هم درست رو به سوی جامعه. فریاد او عصیان است و خواستری عصیانی از جامعه ای که بوفت ايستادن می نشیند، و جایی که بصورت معمولی نباید حضور داشته باشد سیل راه می اندازد.

در عين حال، مسلم است که اين رفتار جامعه بخاطر همدردی با خواننده ای جوان نیست. شک نکنید که اکثر حضار اصلاً مرتضی پاشایی نمی شناختند. این حضور، حاصل عقده های ناشی از غیبت های موجه و غیر موجه همين مردم است.

اباذری هیچ کس را تحقیر نکرده. او حقیقت را تحریف نکرده. او واقعیت را زیر فرش پوپولیسم پنهان نکرده. اما اشاره ای تیزبینانه کرده است به نحوهء استفاده از ورزشکاران و هنرپیشه ها و موزیسین ها و، به اصطلاح، «سلبريتی» های وطنی. پيش از او هیچ کس به فکرش نرسید که این بازی را اينگونه بخواند؛ چه رسد که برخيزد و برداشت اش را در خطابی به جامعه بیان کند.

اما آنها به او می گويند: «چه می گوئيد آقا؟! اتفاقاً بايد راه افتاده و تجمع کنندگان برای آقای پاشایی را بسیج کرد نه تحقیر... باید با آنها همراه شد آن هم با آرامش و  نه تندی».

اما واقعيت آن است که گويندگان اين سخنان به ظاهر زيبا می خواهند مردم را در مسیری منحرف تر از مسیر فعلی و به کج راههء «نیستی مدنی» بکشاند.

در برابر اين توطئهء آشکار ديگر نمی توان اين «تجمع کنندگان» را جز با عریان گویی مخاطب قرار داد. به هیچ وجه نمی توان خویش را فریفت که اینها شیفتگان موزیک پاشایی هستند؛ که همه می دانیم چنین نیست. داستان بسيار ساده تر از آن است که کسی باور کند این میلیون ها نفر تشنهء صدا و خواندن مرتضای جوان بوده اند. اين اجتماع صرحتاً واکنشی است نسبت به کنش های خودساخته اما نشئت گرفته از تبليغات منادیان فریب و مصلحت گرائی سیاسی. و اباذری درست همین گفتمان و ساختار کج و معوج اش را بهم ریخته است.

او «فقر سیستان» را همچون نمادی برای هدف قرار دادن «فقر سیستماتیک فرهنگی» انتخاب کرده است و نه صرفاً «فقر مادی». او فقر سیستان را به «فاشیسم گفتاری روحانی» پیوند زده و این دو را به تجمع ملتی برای یک خواننده متصل کرده است.

او کارش را درست انجام داده. یک نفر است در اول راه... یک دست است ولی دستی که می تواند همصدائی هایی کارا و شوک دهنده ایجاد کند.

بله، گاه یک دست هم صدا دارد: صدای شروع! آغازی برای تغییر اندیشه ها و روش ها...

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه