|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
روشنفکری و مخالفان آن در ایران معاصر
کامبیز باسطوت
از پیش و بعد از انقلاب مشروطیت، سال هاست که سکولارهای ایران، در نوشتارها و گفتارهای خود، نسبت به قوانین عهد عتیق اسلام شيعی با تحقیر برخورد نموده و آنها را به دور از ارزش های انسانی ارزیابی می کنند. اوج تحقیر و سرکوب «فرهنگ اجتماعی اسلام شیعه» در انقلاب مشروطیت و پیروزی آن شکل گرفت. اندیشورزان سکولار و دمکرات پرورش یافته در آن انقلاب، و «روح قانون اساسی مشروطیت»، بدرستی به ویران کردن بنیادهای ارتجاعی و ضد مردمی اسلام شیعه اقدام کردند. تحمیق توده های مردم بوسیله «آخوندها» در چارچوب عزاداری و سینه زنی و قمه زنی و روضه خوانی، ادعای آنها بر حقانيت خود در ادارهء آموزش و پروش فرزندان ایران، حاکمیت داشتن بر دستگاه قضا بر پایهء قوانین فقه اسلامی از خود ساختهء آنها، همگی، با تشکیل حکومت پهلوی اول، که از انقلاب مشروطیت الهام گرفته بود، به نابودی رسمی و دولتی کشیده شدند. دادگستری و آموزش و پرورش مدنی، با پشتیبانی آن حکومت سکولار، اولین نسل تحصیل کرده بر اساس ارزش های سکولار را تربیت کرد. در نتیجه، در دوران پهلوی ها، شکاف بين اجتماع شهری تحصیل کردگان سکولار با فرهنگ آخوندی بشدت افزایش یافت.
از پس انقلاب مشروطه و پيروزی روشنفکر سکولار در گير آن، آخوندهائی در برابر روند گسترش سکولاريسم در ايران مقاومت کرده اند که عمری را در فقه مذهبی می گذرانند و جمع خود را، به تزوير، «علما» می خوانند. اين «علمای مذهبی!»، در واقع، شیادانی هستند که کارشان تحمیق مردم، دزدی شادی از مردم، و شکنجه دادن آنها با عزاداری و روضه خوانی و مصادره و غارت اموال شان بوده و هست. و در عصر ما ميدان اين تخالف عمدتاً در حوزهء علوم انسانی قرار داشته است.
کوشش برای حفظ دستگاه فکری تشیع اسلامی به اشکال مختلف، و تبليغ آنچه که، در محدودهء تبعیض اجتماعی و جنسیتی، به کار پست کردن شخصیت انسان در راستای نزدیک کردن او به عالم غرایز حیوانی، بجای عرصهء عواطف انسانی، مشغول است، و زنده نگاه داشتن آئين های سنگسار و بریدن اعضای بدن انسان و اعدام، هيچ کدام، نمی تواند در چهار چوب علوم انسانی و ارزش های انسانی جای گيرد.
با تشکیل حکومت جمهوری اسلامی، که بدون همکاری سکولارهای غیر مذهبی و تحصیل کرده های مذهبی غیرممکن بود عملی شود، حملهء آخوندی به اندیشورزی و روشنفکری شکل جدیدی بخود گرفته است و آن روی آوری متعصبين مذهبی به دانش آموزی ظاهری است. در بیش از سه دهه حکومت اسلامی در ایران همگی شاهد هجوم پامنبری های آخوندها برای کسب مدارک تحصیلی دانشگاهی بوده ايم. بعلاوه، شاهد بوده ایم که دانشگاه های ایران مجبور بوده اند برای صادر کردن مدارک تحصیلی، در ابتدا برای پامنبری هائی که نیروی اجرائی آخوندها هستند، و سپس فرزندان طبقهء حاکمهء حزب الله، سطح و کيفيت آموزشی خود را بشدت پائین آورند. همچنین دیده می شود که حزب الله در مورد انتصاب وزرای آموزش و پرورش و علوم دانشگاهی چه حساسیت قابل ملاحظه ای نشان می دهد. تمام این تلاش ها برای حمله به وجهه روشنفکری دانش آموختگان و محدود کردن آنان به ارزش های عهد عتیق است.
براستی، سکولار دمکرات های حاکم بر انقلاب مشروطیت و قانون اساسی آن، که موفق شدند با نیروی اجرائی شخص رضاشاه برنامه های نو سازی ایران، همچون کشیدن راه آهن، ايجاد دادگستری مدنی، آموزش و پرورش سکولارد را اجرا کنند چگونه از روح مترقی انقلاب مشروطیت دور شدند و سرانجام آن را به دست فراموشی سپردند؟
بدون تردید تعطیل شدن «دمکراسی انقلاب مشروطیت» در تاریخ معاصر ایران از آنچنان اهمیتی برخوردار است که سزاوار تحقیق گسترده ای است و، بنظر می رسد که، ماهیت «رابطهء دولت و روشنفکران» در پانزده سال پادشاهی رضاشاه و پس از آن، از جمله علت های به فراموشی سپرده شدن روح دمکراسی انقلاب مشروطیت است. آرایش نیروهای سیاسی از پیش از انقلاب مشروطیت در همکاری و مبارزه با یکدیگر، و شکاف افتادن در میان آنها نکته ای است که باید شکافته و بررسی شود.
در دوران برآمدن تا پيروزی انقلاب مشروطیت، نیروی مترقی و متجدد ايران در اتحادی منسجم با کسب ورزان و صنعتگران و برخودار از پشتیبانی بخشی از روحانیت شیعه وارد مبارزه با دیکتاتوری دربار قاجار شدند.
اما، در دوران نوشتن قانون اساسی ملی، سکولار و دمکرات انقلاب مشروطیت، بخش قابل توجهی از آخوندها از آن جدا شدند و به دربار قاجار، که از پشتیبانی روسیه تزاری هم برخوردار بود، پيوستند. قرارداد ننگین 1907 بریتانیا با روسیهء تزاری و تقسیم ایران به حوزه های نفوذ هر یک، و اشغال بخش شمالی ایران توسط روسیه تا انقلاب کمونیستی روسیه در 1917، نه تنها مجلس مشروطه را از داشتن نفوذ و تصميم گيری محروم کرده و ضربهء کشنده ای به مجلس سکولار دمکرات زد بلکه سال های سرنوشت سازی را برای تشکیل حکومت سکولار دمکرات و انسجام يافتن اش از مردم ایران گرفت. برآمدن رضا شاه در 1919 و نیرومند شدن دولت مرکزی فرصت دیگری برای مجلس متجدد در ایران فراهم کرد. اما بروز اختلاف در ميان نمایندگان مجلس شورای ملی، موجب شد که فرصت تشکيل حکومتی منسجم برای اجرای اصلاحات ضروری از دست برود. خلائی را که مجلس بدينگونه ایجاد کرد، رضاشاه با برقراری حکومت دیکتاتوری خود پر کرد.
در اين ديکتاتوری بود که روند آموزش سکولار سراسری دولتی در دبستان ها و دبیرستان های شهرهای ايران، که از پیش از انقلاب مشروطه و استقرار حکومت رضا شاه آغاز شده بود، بصورتی گسترده عملی شد و نسل جدیدی از تحصیل کرده های سکولار را تربیت کرد که خود را، در مقایسه با تعقل خشگ مذهبی های قشری، خود را «منورالفکر» (يا به اصطلاح امروزی، روشنفکر) می دانستند.
بدین ترتیب، «روشنفکران» گروهی از مردمان شهری بودند که در دبستان ها و دبیرستان های سکولار آموزش دیده و در برابر ملاها و آخوندها، قشری در حال گسترش را بوجود می آوردند. همين روند موجب شد تا بين مردمان آموزش دیدهء سکولار علوم انسانی و تجربی خوانده و ملاها و آخوندهای آموزش دیده در حوزه ها و مکاتب شکافی بزرگ بوجود آمده و مبارزه ای آشکار را در اجتماع شهرهای ایران مابين بین مذهبی ها و غیر مذهبی های سکولار شکل دهد و آنها را هم از جهت سیاسی و هم از لحاظ اقتصادی از هم جدا کند. در واقع، حکومت رضاشاه در ابتدای کار، به لحاظ انجام اصلاحات مترقی و ایجاد رابطهء سازنده مابين دولت و مردم، تقريباً از پشتیبانی یک دست سکولارها برخوردار بود.
اما دليل شکاف افتادن در بين روشنفکران سکولار ايران چه بوده است؟
آشکار است که بزودی سکولارهای دمکرات، با حکومت دیکتاتوری رضاشاه که برتری سیاسی مجلس را بر نمی تابيد، اختلافاتی بنیادی پيدا کنند؛ اما اين اختلاف ها آنچنان نبودند که سکولارها بخواهند در کنار آخوندها با حکومتی متجدد و سازنده وارد مبارزه شوند. اينجا بود که عاملی جديدی در کار آمد. در این دوران، و بخصوص بعد از رفتن رضاشاه از ايران، نیروی سیاسی جدیدی، متشکل از کمونیست هائی که از پشتیبانی روسیه کمونیستی برخوردار بودند، تشکیل شد. اين پشتيبانی می تواند يادآور پشتیبانی روسیه تزاری از برخی از شاهزادگان قاجاری باشد که خود نیروی اصلی مخالفت با انقلاب مشروطیت و مجلس شورای ملی بودند.
بنظر می رسد که «سکولارهای کمونیست»، در دوران پهلوی دوم، در دشمنی با حکومت مترقی و متجدد اما دیکتاتوری او مشکلی برای اتحاد با مذهبی ها مشنمی ديدند چرا که بیش از وفاداری به اندیشهء سکولاریسم به منافع شوروی کمونیستی و سیاست های آن در ایران، که آشکارا در تضاد با منافع مردم ایران بود، وفادار بودند. با افزایش نفوذ کمونیست ها در میان روشنفکران سکولار، و همصدائی آنها با اسلامی های سیاسی، جملگی هدف مشترکی يافتند که نابودی حکومت سکولار برخواسته از انقلاب مشروطیت و سکولار را در دستور کار داشت.
با پدیدار شدن کمونیست ها، و افزایش نفوذ آنها از جهت های کیفیتی و کمیتی، رفته رفته اندیشه های انقلاب مشروطیت و دست آوردهای آن در حافظهء تاریخی مردم، بویژه تحصیل کرده های دانشگاهی سکولار، کم رنگ و بی ارتباط شد و، بدین ترتیب، سپهر روشنفکری کلاً به دست جزم اندیشان کمونیست روسافتاد و گسست تاریخی با گذشتهء درخشان انقلاب مشروطیت و قانون اساسی مترقی آن گسترده تر شد.
نمایندگان مجلس شورای ملی هم، در زندگی دوباره ای که در دههء 20 بدست آوردند، نتوانستند درست عمل کنند و در جریان ملی کردن صنعت نفت و انحلال شرکت نفت ایران و انگلیس (که در آن زمان یکی از سه شرکت بزرگ نفت جهان بود و ایران سهم قابل توجهی در آن داشت) بهر سوئی پرتاب شدند.
بدينسان، سپهر روشنفکری سکولار ايران، که در انقلاب مشروطیت ایجاد شده و آخوندها را بکنار زده بود، در دوران حکومت پهلوی ها به چنگ کمونیست ها و متحدین ضد غربی آنها افتاد. و آنگاه، روشنفکری سکولار کمونیستی، با ماهيت جزمی و ضد غربی و ضد ملی گرائی خود، از طريق اتحاد با «اسلام سیاسی» که رفته رفته تکامل یافته و منسجم و رزمنده شده بود، انقلابی را برای بازگشت به گذشتهء پیش از آنقلاب مشروطیت، تمشيت داده و سه دهه پيش حکومت اسلامی را تشکیل دادند.
اين اسلام سیاسی، بخاطر موفقيت های قابل توجه اش در تشکیل حکومت اسلامی، اکنون خود را توانا در چنگ انداختن به سپهر روشنفکری می داند و، از آنجا که تعقلی جزمی و قشری دارد و از روشنفکری بیزار است، تلاش می کند تا اندیشهء جزمی و قشری اسلام شیعی را بعنوان «روشنفکری واقعی» جا بيندازد.
سارقین اسلامی مفهوم «روشنفکری»، با آرایش دوبارهء اندیشهء محجور خود، تلاش می کنند تا هویت روشنفکر بودن را از بنیاد تغییر دهند. آخوندها که در دوران گذشته تنها اندیشورزان اسلام اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی محسوب می شدند، در آن زمان ها رهبری توده های تحمیق شده را از طريق گسترش روضه خوانی و براه انداختن دسته های سینه زنی، زنجیر زنی، و قمه زنی بر عهده داشتند. لیکن، در حکومت اسلام سیاسی، اکنون طبقهء حاکمه ای غیر آخوندی نمایان شده است که خود را «روشنفکر اسلامی» می داند و برای آن تبلیغ می کند و، اگرچه جز برای سودجوئی تمایلی به گریه و زاری و روضه خوانی و شرکت در دسته های سینه، زنجیر، و قمه زنی ندارد، اما بر ضد آن هم بر نمی خیزد ل
تمایل اين قشر آن است که بدون شرکت در این «جنون مذهبی» اما در زير سقف حکومت اسلامی جای آخوندها را بگيرد و به رهبری جامعه بپردازد. «روشنفکران اسلامی شیعه» گروهی هستند که در سپهر سیاسی کشورمان «اصلاح طلب» خوانده می شوند.
از سوی دیگر، شاهد آنيم که بخشی از نیروی پراکنده ای که «جبههء ملی» نام دارد، و سهم عمدهء آن هنوز در ایران و زیر نگاه خوفناک نیروهای امنیتی اسلام سیاسی فعالیت می کند، بالاجبار منکر هويت سکولار خود می شود و بر نقش مؤثر اسلام سیاسی در سپهر روشنفکری تأکید می کند، اما بخشی ديگر از آن، بی درنگ به ريشه های سکولار خود توجه کرده و «روشنفکر شیعه» را موجودی قابل جدی گرفتن نمی يابد.
بدينسان، اکنون ناظر نفوذ انديشه های ضد سکولار در درون سازمان های سياسی سکولار شده ايم و بايد منتظر بمانيم تا ببينيم که کدام نيرو در دههء دوم قرن بيست و يکم از اين ميدان صد ساله پيروز بيرون خواهد آمد.
14/16/12
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.