خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

26 دی ماه 1393 ـ 16 ماه ژانويه 2014  

گاوها و مقدسات!

ايراندخت دل آگاه

الحمدلالله والمنه كه در درون كشور ما همه سرشان به كار خودشان گرم است و كسي كاري ندارد كه چند «مغز» به دست چند «بي مغز» از ميان مان رفته و چند هنرمند روشنفكر از آگاهي رساني و روشنگري باز ماندند. مردم ما كاري ندارند كه خردباختگان و اخته شدگان فكري چگونه ابزار ويرانگري در دست قدرت طلبان و زورمداران و سرمايه بازان مي شوند تا نقطهء پايان بگذارند بر هر آنچه كه سد راه اميال شان مي شود.

براي اين مردم مهم نيست كه يك روز در فرانسه جان هاي آزاد انديش به خاك و خون كشيده شود و روزي ديگر در جايي ديگر. آنان سرشان گرم يافتن لقمه اي نان است، سريال ها و مسابقات فوتبال - و اين روزها شرط بندي ها -  و حداكثرش چانه جنباني هاي بي خاصيت. عميقاً باور دارم اگر آنقدر كه ما حرف مي زنيم، كار مي كرديم و يك صدم و حتا يك هزارم آنچه برايش فك مي جنبانيم، كتاب مي خوانديم و مي انديشيديم، هيچ واعظ و روضه خوان، كه سهل است، هيچ قدرت طلب منفعت جويي مجال نمي يافت كه بر گرده مان سوار شود و ضمن چپاول آزادي ها و دارايي هامان، تاريخي اين چنين زشت و زننده را براي كشورمان رقم بزند.

راست اش من هم به دليل آگاهي از بي رغبتي اين مردم به خواندن، خيال نداشتم قلم بر دارم و سخني بگويم؛ و نيز در هنگام وقوع حادثه اي اين چنين –  رويداد تلخ و شرم آور ماجراي كشتار ددمنشانه روشنگران نشريهء شارلي ابدو – كه دنياي مجازي پر مي شود از هياهو و فريادهاي ناشنيده. ولي هنگامي كه از پنجرهء ماهواره ها پاي سخن برخي از مثلاً كارشناسان اسلامي نشستم و سخنان فريبكارانه شان را شنيدم، خويشتن داري از كف دادم و گفتم اگر نگويم حتماً غمباد مي گيرم. پس دست به كار نوشتن شدم.

بيشتر بحث هاي جدي در ميزگردهاي برون مرزي  البته دور از چشم و گوش مردم ما صورت گرفته و مي گيرد. چون آنچه اين روزها براي اكثريت مردم درون مرز – بويژه نسل جوانتر آن – پر كشش است، بيشتر ياوه هايي است كه از زبان آخوندها بيرون مي آيد و گاه از طريق اينترنت و گوشي هاي تلفن دست به دست مي شود. چرا؟ چون شايد ديدن و شنيدن پورنوي اسلامي از زبان يك عمامه دار «بيمار» تصويري واقعي تر از سركرده هاي حكومت به اين نسل زخم خورده نشان مي دهد و، براي كوتاه زمان هم شده، آبي مي پاشد بر خشم فروخورده شان. مثلاً، آن آخوندي كه زوزه مي كشد يك زن چگونه بايد خودش را براي شوهرش هوس انگيز نشان دهد و چه ها بپوشد تا «محرك» شوهر باشد. انگار بازار «مُد» دنيا و «ويكتوريا سيكرت» مُرده است كه آخوند ويژگي هاي زيرپوش توري سياه را برشمارد و تسبيح هوسراني را بچرخاند.

شگفتا كه حتا بحث سكس و زاد و زايش، كه بخشي از زندگي جانداران روي زمين است، هنگامي كه از زبان اين دكانداران دين بيرون مي ريزد، به گونه اي چندش آور و بويناك دل آدمي را آشوب مي كند. ولي شوربختانه بخش بزرگي از مردم شريف و نجيب و مسلمان (!) ايران به اين بحث ها بيشتر توجه نشان مي دهند تا بحث آزادي بيان. من البته از يك اكثريت چشمگير سخن مي گويم و مانند هميشه و همه جا حساب اقليت در جست و جوي حقيقت و انديشه ورز را جدا مي كنم.

باري، پس از حادثهء تازه، شنيدن سخنان برخي از اين مسلمانان اتوكشيدۀ با ريش و بي آن و با لچك و بي آن، به راستي خونم را به جوش آورد. مي دانم كه «از كوزه همان برون تراود كه دروست». مي دانم اين جماعت به دليل نينديشايي – كه پيامد پايبندي كوركورانه و احمقانه است نسبت به يك دين يا باور مذهبي، هرچه كه باشد، اسلام و مسيحيت و يهود و غيره – هماني را بالا مي آورند كه در ذهن شان فرو شده و رسوب كرده است، ولي با خود مي گويم آخر چرا ما اجازه مي دهيم آن ها اين رسوبات را همچون سطل مملو از لجن بر سرمان بريزند؟ تا به كي مي خواهيم بي تفاوت باشيم نسبت به تبليغات ويرانگرشان؟ تكليف ما چيست در برابر اين همه فريب و ترويج اين همه خرافه؟

باخود مي گويم ما كه به اينگونه مهملات باور نداريم چرا خاموش مانده ايم؟ آيا چون از واكنش خونريزانهء باورمندان مي ترسيم؟ آيا چون حاضر نيستيم براي باورهامان تاوان بدهيم؟ چگونه است كه گروهي آزاد انديش روشنگر، در روزگاري چنين مخوف – عصر داعش و القاعده و بوكوحرام و.. - از هيچ تهديدي نترسيده و نمي ترسند؟ چگونه است كه قلم را زمين نمي گذارند و پي زندگي بي دردسر نمي روند؟ چگونه است كه به خود نمي گويند «اي بابا! اين مردم درست شدني نيستند و...» پس ما را چه مي شود؟ همچنان كه مي انديشم آيا همهء اين «اي بابا»ها به اين معنا نيست كه ما هنوز به مرتبهء  آزاد انديشي و مقام روشنگري نرسيده ايم؟ آيا دست «شجاعت» در كف انديشۀ آزاد و روشن نيست؟

بگذريم.

بيشترين پرت و پلا گويي هايي كه من در اين چند روز شنيدم از طريق تلويزيون هاي تركيه بود. كارشناس هاي «مسلمان» تركيه – كه به گونه اي شگفت، بيشترشان گماشتگان و نشاندگان رجب اردوغان در تلويزيون ها هستند - پشت دوربين ها نشستند و، ضمن اداهاي مضحك محكوم كردن حمله به دفتر نشريهء «شارلي ابدو»، اين زمزمه را هم – تقريباً همنوا - سر دادند كه: «خب، نبايد به مقدسات مسلمان ها اهانت كرد. آن كاريكاتوريست ها بايد بدانند كه حضرت محمد (ص) و شايد هم (ض ط ظ ع غ) براي يك و نيم ميليارد مسلمان مقدس است و كسي حق ندارد با كشيدن كاريكاتور به ايشان توهين كند» و، به اين ترتيب، به مخاطبان «بره سان» شان القا كردند كه قاتلان هم گناهكار نيستند و اگر يكهو توي بهشت ديديدشان، چنگ نزنيد به گريبان الله كه اين ها اينجا چيكار دارند.

مي گويند يك و نيم ميليارد مسلمان، نمي دانم كساني چون مرا هم كه در كشوري مثلاً مسلمان زندگي مي كنيم در اين آمار مي گنجانند يا نه. اگر آري، كه يك خطاي بزرگ محاسباتي در عدد يك و نيم ميليارد مسلمان هست و بايد هر چه زودتر اقدامي جمعي و مشترك براي آن صورت داد! پيش از آن كه نوادگان مان را هم بر اين شمار بيفزايند.

اينگونه واكنش عوامفريبانه دربارهء توهين به «مقدسات» را سردمداران رژيم حاكم بر تركيه هم همواره داشته اند؛ كشوري كه نوع حكومت اش در قانون اساسي اش لائيك است. ولي با وجود حزب عدالت و توسعه و باند چپاولگر رجب اردوغان و مردم تا بن دندان مسلمان اش، در عمل به حكومت اسلامي تركيه تبديل شده است.

از همين روست كه هميشه تا چند انسان آگاه و روشنفكر خواسته اند به مسوولان آن كشور بگويند شما داريد يك ملت و يك كشور را غارت مي كنيد، فرياد برداشته اند كه نبايد به مقدسات توهين كرد. انگار كه اسلامگرايان حاكم هم مقدس اند. شايد هم هستند و ما نمي دانيم.

چقدر جملاتي چون «توهين به مقدسات» براي ما ايراني هاي درون مرز آشناست. سخناني كه عين «آدامس خرسي» توي دهان همهء مسوولان اين رژيم «مذهبي» مي چرخد و كپك هم نمي زند؛ از سيدعلي گرفته تا صادق لاريجاني و دَم و دستگاه قضايي و امنيتي و پليسي؛ جملاتي كه به بهانه اش قتل عام ها كرده اند در اين كشور.

من كه هر بار اين واژهء «مقدسات» را شنيده ام با خود گفته ام در اين عصر و هزاره اصلاً كي گفته و كي مي تواند بگويد كه چي مقدس است و چي نيست؟ ميكروسكوپ براي گروهي مقدس است و تلسكوپ براي گروهي ديگر؛ و قلم براي يكي و ويولن براي ديگري؛ و بگير و برو تا محمد براي يك عده و عيسا و موسا براي عده اي ديگر؛ تا سرانجام برسي به سنگ و درختان گيلاس و خوشه هاي گندم و حتا «گاو» كه براي گروهي جايگاهي قدسي دارد.

از خود مي پرسم آخر چگونه مي شود به بهانهء مقدسات خون انسان ها را ريخت؟ بياييد فرض كنيم همگان آزادند تا در صورت اهانت به مقدسات شان كشتار كنند. در اين صورت چگونه است كه همين مسلمانان هر سال هزاران «گاو» زبان بسته را به مناسبت عيد قربان در خيابان ها و كوي و برزن كشورهاشان قرباني مي كنند و اصلاً هم كك شان نمي گزد كه اين حيوان بي گناه جزء «مقدسات» يك عده انسان ديگر بر روي زمين است كه بيشترشان در كشور «هند» زندگي مي كنند. آيا بايد باورمندان به تقديس و تقدس «گاو» بريزند بر سر مسلمان ها و به قصد كشت بزنندشان؟ يا هجوم ببرند به خانه ها و سفارت هاشان و يك قتل عام جانانه راه بيندازند؟ تازه، فكر كنيد كاريكاتور كجا و قتل يك «مقدس» زنده كجا؟

با خود مي انديشم اگر بنا باشد براي چند كاريكاتور از يك انسان – كسي كه هزار و پانصد سال پيش خودش را پيامبر ناميده -  جان چند خردمند و انديشه ورز را گرفت، چه جاي شگفتي كه روزي باورمندان به تقدس يك جاندار سودمند، در برابر قتل هزاران نماد «تقدس» شان، حمام خون به راه بياندازند.

نفرماييد كه هر «پيامبر»ی يك انسان است و گاو، گاو. در آن صورت يكي پيدا مي شود و مي گويد اين «گاو» از «پيامبر» شما براي من گرامي تر است و بيشتر به من سود مي رساند. حتا اگر سود هم نرساند، آزار كه نمي رساند. اين گاو مرا برده و بندهء خود نمي خواند، فرمان نمي دهد كه من در گرماي تند و تيز، خود را در توده اي پارچه سياه پنهان كنم؛ دختر شش هفت سالهء مرا به بستر گرگ هاي نرينه نمي فرستد، با وعدهء دروغين بهشت آسماني همهء زندگي زميني امروز مرا چپاول نمي كند و و و و؛ به قول اسلامي هاي داخلي: اِلي ماشاالله. يعني مي شود آنقدر شمرد كه قلم و كاغذ كم بيايد.

از اين ها گذشته، آيا جز اين است كه اين «مقدسات» حضرات ديني – و بويژه اسلامي - است كه زندگي ما را نشانه گرفته و هر روز جان و خرد و ناموس و دارايي هاي مادي و معنوي انساني ما را تاراج و قتل عام مي كند؟ ما كاري به مقدسات باورمندان به اديان گوناگون نداريم. به شرط آن كه آن ها هم انگشت شان را از زندگي ما بيرون بياورند. آن ها هستند كه مي خواهند به زور به ما بگويند چگونه زندگي كنيم، چه بخوريم و بياشاميم و بپوشيم وَوَو چگونه بينديشيم.

آن ها هستند كه ما را به دليل عدم پيروي از خواسته هاشان زير شلاق مي گيرند، در زندان هاشان مي پوسانند، پيكرمان را بر بالاي دار مي كِشند و سرمان را با شمشير يا چاقوهاي آدمي كُش مي بُرند. همچنان كه در گذشته  دهان ها را مي دوختند، چشم ها را در مي آوردند، شمع آجين مي كردند، در ميان هيزم ها مي سوزاندند و سرها را به گيوتين مي سپردند.

ما كه كاري به كار آن ها نداشتيم تا هنگامي كه مي توانستيم زير حكومت هاي سكولار و لائيك زندگي كنيم. پيروان موسا به دين خود بودند و عيساييان به دين خود؛ محمدي هايشان هم كه با سلام و صلوات عرق را مي انداختند توي خندق بلا و بعد دهان شان را آب مي كشيدند و مي ايستادند به خم و راست شدن پيش الله؛ و كسي هم نمي گفت در ايمان شان شكي هست. 

ما هم داشتيم راه خودمان را مي رفتيم. جدول «عناصر» را كامل مي كرديم، براي بيماري ها و ويروس هاي مرگزا داروي معالج مي يافتيم و پادزهر مي ساختيم، عامل بيماري هاي كشنده و درمان ناپذير را شناسايي مي كرديم و گاهي هم گشتي در فضا مي زديم تا ببينيم خدا در كدام گوشه از بهشت چرت مي زند؟ و آيا كار ساختمان جهنم به پايان رسيده تا در مراسم افتتاحيه اش شركت كنيم يا نه.

يك گشت كوچولو توي كوچهء اقاقيا بزنيم؟ آن ها كه كتاب «صحراي محشر ِ زنده نام «جمالزاده» را نخوانده اند، خوبست بخوانند.

برگرديم توي راه خودمان.

اين مقدس پرورها و «مقدسات» شان بود كه همزيستي آشتي جويانه مان را به هم زد. همان ها هم هستند كه از اين پس بايد تاوان بدهند. چون همان گونه كه بازماندگان مجله «شارلي ابدو» نترسيدند و از ادامهء كار روشنگري دست نكشيدند، ما هم بر آنيم، يا بهتر بگويم بايد بر آن شويم، كه كوتاه نياييم، نترسيم و با همهء توان فرياد بزنيم كه مقدسات شما براي شما مقدس اند، نه ما؛ و اگر هم ترسناك، تنها مي توانند خود شما را بترسانند، نه ما را.

وقت آن است كه بگوييم شما نمي توانيد به بهانهء «مقدسات آن جهاني» راه آزاد انديشي و آزاد گويي و آزاد زيستي ما را در اين جهان ببنديد. ما پا پس نمي كشيم. چرا كه خوب مي دانيم هر آدمي به هر روي با بهانه اي مي ميرد؛ حتا شما!

پس ما را نترسانيد.

ما با خود مي گوييم: چه خوب كه در ناداني نمانيم. چه نيك كه در بدنامي نميريم.

ذهن تاريك شما نمي گذارد كه بدانيد آنچه براي ما اهميت و ارزش دارد خود «زندگي» است. اگر نمي ترسيم، اگر مبارزه مي كنيم و مي ايستيم، براي احترام به «زندگي» است. همان چيزي كه در تلقي و جهان بيني و تبليغات شما به «هيچ» گرفته مي شود. در حالي كه براي ما گاوها، پرندگان، درخت ها، دشت ها و آب ها همانقدر مقدس اند كه خود زمين، كه خود انسان. براي ما اين خود زندگي است كه «مقدس» است؛ خودِ خود زندگي. 

         

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

 

 

 

بازگشت به خانه