|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
روایت «آرمان خواهان چپ سالهای پنجاه»
معرفی يک کتاب
علیرضا بهتویی
در ماه های آخر سال گذشته میلادی انتشارات ”اچ.اند.اس مدیا” در لندن، کتاب ”قطران در عسل” نوشتهء شیوا فرهمندراد را منتشر کرد. ”قطران در عسل” شرح زندگی نویسنده از کودکی در اردبیل، دانشگاه صنعتی در تهران، زندان شاه، سربازی در شاهرود، فعالیت سیاسی در حزب توده ایران پس از انقلاب اسلامی، مهاجرت به اتحاد شوروی و زندگی در شهر مینسک، و مهاجرت دوم به سوئد تا امروز است.
کتاب را که در دست میگیری، به زحمت میتوانی به زمین بگذاری، چرا که فرهمند روایتگر چیرهدستی است، خواننده را به نوشتهاش علاقمند میکند، او را دنبال خود میکشد، و گوشههایی از زندگی نسلی را که من ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” مینامم از زبان نویسنده و با نقل خاطراتش بازگو میکند.
”قطران در عسل” حاصل دستکم هشت سال کار با انضباط نویسنده است (در کنار کار تمام وقت برای گذاران زندگی). نویسنده چنان با حوصله و دقت موزاییکهای بخشهای گوناگون زندگیش را در کنار هم چیده که تنها از عهده یک مهندس اهل ادبیات بر میآید.
زمانی که ما جوان بودیم، ”آرمانگرایان چپ” از تجارب و زندگی آنهایی که پیش از ما در ایران فعا ل بودند، کمتر میدانستند. از ”پنجاه و سه نفر” بزرگ علوی که بگذریم، دیگران از زندگی و دلمشغولیهاشان برای ما روایتی نکرده بودند. آنها که در ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد ماندهبودند، امکانی برای روایت نویسی نداشتند، و آنهایی که در مهاجرت شوروی بودند هم دستشان بسته بود. ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” اما اکنون دستبهکار شدهاند و مینویسند. من گمان میکنم که این نوشتهها هم برای پژوهشگرانی که تاریخ این سالهای ایران را مینویسند و هم جامعهشناسانی که جنبش چپ در کشورهای در حال توسعه (مثل ایران) را مطالعه میکنند، منابع بسیار با ارزشی است. این تجارب بیگمان برای نسل جوان ایرانی که کنجکاو است بداند نسلهای پیش از او چگونه فکر میکردند و چه کردند نیز، بسیار آموزنده است. برای خود ما که این سالها را از سر گذراندهایم هم، فرصتی میدهد برای باز خوانی، تأمل و تفکر. کتاب فرهمندراد، در میان این خاطرات، یکی از بهترینهاست، به دلایلی که در زیر مینویسم:
الف – همانطور که در بالا نوشتم، نویسنده توان روایتگری دارد و در نتیجه، مطلب
برای خواننده جذاب میشود. خواننده با هیجان فرهمند را دنبال میکند که چگونه در حل
مسأله دشوار ریاضی در اولین محل کارش در سوئد موفق میشود، و با او میخندد وقتی که
پس از این پیروزی، در شرکت کار میگیرد. خواننده با کتاب گریه میکند وقتی که
پناهندگان ایرانی در مینسک (پایتخت روسیه سفید) به کنسرت لطفیار ایمانف میروند و
احساس غرور میکند وقتی مادر نویسنده، دختر عمویش را از تنگ نظریهای سنتی شهر
اردبیل نجات میدهد.
ب – فرهمند این قابلیت را داشته که به هنگام نوشتن در برخی موارد از خود و
تجربههایش فاصله بگیرد و به خودش و به روزگار بخندد. اگر این شوخطبعی ها نبود،
زندگی و با ر هستی تحمل ناپذیر میبود. این شیطنتها نشان میدهد که حتی در
سختترین شرایط هم آدمها چگونه با خنده با دشواریها دست و پنجه نرم میکنند. برای
مثال، وقتی که شیوا سخت بیمار است و در یک کلینیک در اسپانیا دیالیز میکند، در یک
سالن مد مانکن هم میشود و ”گربه روی” هم میکند.
نویسنده به ما یاد آوری میکند که همیشه نباید همه چیز را خیلی جدی گرفت. مفید است که گاهی از جلد خودت بیرون بزنی، به ریش خودت و به زندگی بخندی، و دوباره باز گردی که زندگی را ادامه دهی. این طو ری تحملت برای دشواریها بیشتر میشود.
چ – یکی از همکارانم که درباره تجارب مبارزان شیلیایی تحقیق کرده که پس از کودتای پینوشه به سوئد پناهنده شدند، مینویسد: بسیاری از آنها در شرا یط دشوار مهاجرت، وقتی که با تحصیلات دانشگاهی باید کار گل کنند، وقتی که خانوادهشان پاشیده میشود، با وطن رابطهای ندارند و آدمهای جامعه میزبان با آنها نامهربانی میکنند، آدمهای تلخی میشوند که از همه کس و همه چیز ناراضی و خشمگین هستند؛ به آنها که ایشان را به این روز انداختند ناسزا میگویند و از آنچه کردهاند، پشیمانند. بیگمان میتوان این احساس مهاجرین تلخکام را درک کرد. اما خواندن خاطرات اینها خیلی جالب و آموزنده نیست. برای این که نوشتهای از این دست خواندنی باشد، باید نویسنده از گذشته و دعواهای آن دوران فاصله گرفتهباشد، از خودش بیرون آمدهباشد، مثل شخص سوم به زندگی و آنچه بر او رفته نگاه کردهباشد تا روایتی خواندنی خلق کند. فرهمند، به گمان من، در بسیاری موارد موفق شده که از این پرسپکتیو به حکایت ”آرمانگرایان دهه پنجاه” نگاه کند، و همین کتاب را خواندنی کردهاست. وقتی نویسنده ارزیابی واقعبینانه از امکانات موجود برای این آرمانخواهان در آن سالها دارد، آن وقت با گرما و مهربانی در باره آن نسل مینویسد و نتیجه کار، نوشته با ارزشی میشود. در بسیاری از موارد هم فرهمند (با احترام به خواننده) قضاوت نمیکند، حادثه را شرح میدهد و میگذارد که خواننده خودش داوری کند.
ت – آدمها در روایات ”قطران در عسل” سیاه سیاه یا سفید سفید نیستند. تو شیفتگی
مطلق یا نفرت بی کران نسبت به
آدم ها را در این نوشته کمتر میبینی. درست مثل زندگی واقعی، آنها هم آلیاژی از
انواع خوبیها و بدیها هستند. برای مثال وقتی فرهمند درباره احسان طبری مینویسد،
هم از مهربانیهای او نقل میکند و هم از خودمحوریهایش؛ هم از هوش او تعریف میکند
و هم از نگاه جزمگرایانهاش در توصیف دنیا.
اما در برخی موارد هم نویسنده داوریهای متناقضی را ارائه کردهاست. برای مثال وقتی
در مهرماه ۱۳۵۱ دارد پس از سه ماه و نیم از زندان قصر آزاد میشود، و یکی از
زندانیان قدیمی و حبس سنگین از او میپرسد: خوب در زندان چی یاد گرفتی؟ میگوید:
”دیدم و فهمیدم که مذهبیها هم میتوانند مبارز باشند [...] تا پیش از آن کینه کور
و تعصبی بدتر از تعصب دینی بر ضد دینداران داشتم [...] اما در زندان دیدم که چگونه
مجاهدین دیندار و نمازخوان هم در صف مبارزان میجنگند” (ص ۲۳۹). اما بعدتر وقتی
شاهد تظاهرات ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ است مینویسد: ”نام اسلام در
ذهن من مساوی بود با کهنگی و عقبماندگی ...” (ص ۱۴۷). و یا وقتی در صفحه ۲۶۸
مینویسد: ”نفرتی مادرزاد از آخوند جماعت داشتم. اینشتن را هم اگر زیر این لباس
میبردند، در جا در نگاهم به کثافتی دور انداختنی بدل می شدند”.
گمان من این است که نویسنده با وجود آن که در گفتگوی در زندان با نگاه تند و افراطی ”آرمان خواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” در رابطه با اسلام و مذهب فاصله میگیرد، اما بعد تر با همین نگاه افراطی به تظاهر کنندههای آستانهء انقلاب نگاه میکند. ”آرمان خواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” به جای سکولاریسم (جدایی مذهب ازحکومت)، به اشتباه، دشمنی با مذهب را میفهمیدند. این اندیشه (که هنوز هم در گروهی از طبقهء متوسط تحصیلکرده ایرانی غالب است) به نظر میرسد بازماندهء تبلیغات تند دورهء پهلوی اول بر ضد مذهب باشد. ناگفته نگذارم که سوی دیگر سکه هم نگاه افراطی و تند برخی معتقدین مبارز مذهبی به چپها بود که همه آنها را ضد دین و دشمن خویش میدیدند.
از پیشرفتهای بزرگ سی سال گذشته در ایران، به گمان من، تغییر در هر دو سوی ماجرا است. بسیاری از متفکران با شعور اسلامی فهمیدهاند که وقتی یک روایت معین از اسلام سکاندار امر حکومت میشود، چه آسیبهایی به مذهب و جامعه وارد میکند، و لذا میخواهند که مذهب به مثابه یکی از نهادهای ”جامعه مدنی” در امر هدایت جامعه حاضر باشد، اما نه به مثابه سکاندار امر حکومت. این تفکر مورد حمایت بسیاری از علما و مراجع بزرگ مثل آیتالله منتظری و آیتالله سیستانی هم هست.
در آن سو، بسیا ری از چپها هم مثل گذشته ضد مذهب نیستند، و تفاوت نگاهها و تفسیرهای مختلف از اسلام را میبینند و تفاوت و تضاد بزرگ بین اسلام طالبانی و داعشی از یک سو با اسلام ”مجتهد شبستری” و ”محسن کدیور” از سوی دیگر, را تشخیص میدهند. جدایی مذهب از حکومت برای آنها دیگر مساوی با حذف تفکر مذهبی در جامعه نیست، و آنها مثل استالین به دنبال تخریب کلیسا و مسجد نیستند. به عکس، بر این باورند که سازمانها و نهادهای مذهبی، به مثابه بخش مهمی از ”جامعه مدنی” نقشی جدی در حیات جامعه دموکراتیک و پلورالیستی دارند.
”قطران در عسل” اما از این نکته که بگذریم، جا به جا، قصیدهای است در مدح ”آزادی”. با خواندن کتاب ”قطران در عسل” به تصویر زیبایی از تحول درتفکر ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” دست مییابی: احترام به آزادی. جوانان آن روز، که میانسالان امروزاند، با گذار از سالهای دشوار گذشته به یک تجربه بزرگ دست یافتهاند: پاس داشتن و مبارزه برای ”آزادی” به مثابه نخستین هدف هر تحول اجتماعی. همان طور که برخی از ”آرمانخواهان اسلامی سالهای پنجاه شمسی” (مثل هاشم آغاجری) هم نوشتهاند، تا وقتی که به نام عدالت اجتماعی، حکومت مردم و انقلاب، آزادی را از تو نگرفتهاند، نمیفهمی که ”آزادی” چه نعمت بزرگی است، که باید در رأس خواستهای تو و همه کسانی باشد که برای دنیایی بهتر برای زندگی مبارزه میکنند. و افسوس که ”آرمانخواهان سالهای پنجاه شمسی” از همه نحلهها، تنها وقتی استبداد گریبان خودشان را گرفت، به این نتیجه رسیدند. اما چه خوب که امروز چنین میاندیشند. اکنون با خوشحالی میتوانیم بگوییم که در ایران امروز این تجربه مشترک تاج زاده، حجاریان و یوسفی اشکوری با ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” است.
همان طور که فرهمند نوشته است، بسیاری از ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” در سالهای سیاه پس از انقلاب، در زندان یا بیرون از زندان، با بیرحمی کشته شدند. برخی هم پس از درآویختن با بیماریهای گوناگون از میان ما رفتند. عدهای دیگر از آنها را هم فشار روزگار در مهاجرت یا در ایران به بدبینی نسبت به هر تحولی و پشیمانی از مبارزه کشانید و از جرگه آرمان خواهان رانده شدند. اما سرنوشت نویسنده ”قطران در عسل” را که میخوانی، میبینی که گروهی از این ”آرمانخواهان چپ سالهای پنجاه شمسی” هم هستند که از تله مرگ و زندان زنده بیرون آمدند، با بیماریها جنگیدند، از سرنوشت غمانگیز تجربهء ”اتحاد شوروی” آموختند، کار، زندگی و مبارزه را در مهاجرت و غربت هم ادامه دادند، و هنوز هم امیدوار به آینده بهتر برای بشریت هستند و برای آرمان های نیک گذشته تلاش میکنند. این که آنها اکنون از تجارب گران بارشان در این سالها مینویسند، نشانهای بر ادامه این تلاشها در راه آیندهای بهتر برای نسلی است که ایران فردا را میسازد. انتقال این تجارب، مبادله اندیشه با آرمانخواهان نحلههای دیگر، و گفتگو با نسل جوان امروز، چشمانداز روشنی را نوید میدهد.
سرنوشت قهرمان داستان ”قطران در عسل” و دیگرانی از نسل او، که نشان میدهد با تلاش و مبارزه از چه سدهای بزرگی میتوان گذشت، تحسین خواننده را بر میانگیزد. به پاس احترام به مبارزات این آرمانخواهان باید کلاه از سر برداشت و گفت: ”دست مریزاد”.
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/53698/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.