خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

29 دی ماه 1393 ـ 19 ماه ژانويه 2014  

چرا لائیسیته یا سکولاریسم؟

محمد حسین صدیق یزدچی

mohammad.sadigh@ymail.com

          بعد از حادثهء خونین کشتار کارتونیست ها و روزنامه نویسان «شارلی ابدو» و چند پلیس از سوی آدم کشان اسلام بنیاد و محاصره و کشته شدن قاتلان از سوی نیروهای پلیس فرانسه در شامگاه جمعه 9 ژانویه، مردم فرانسه و تمام آزادیخواهان جهان بدنبال شناخت و سپس مجازات قانونی نیروهائی هستند که عملیات تروریستی اسلام گرا را سرمایه گذاری و هدایت می کنند. از این رو پرسش های بسیاری در باب طراحّان و سیاست گذاران ِ ترورها و قتل های مشابه و چند و چون نابودی و پاک سازی آنان هم پیشروی مسئولان سیاسی/ امنیتی غربی و هم جامعه های آزاد جهانی گشوده است.

          بخشی از این سازمان دهندگان کشتارهای آزاد اندیشان، رژیم ملایان حاکم بر ایران است. در حالی که مسئولان سیاسی و رهبران دول و جامعهء جهانی با قاطعیت و بی ابهام ترور وحشیانه و بربرمآب اسلام گرایان را محکوم ساخته و می سازند، مطبوعات و سخنگویان مراکز قدرت ایران بی پرده ترور جنایت پاریس را بعنوان مجازات توهین کنندگان به پیامبر اسلام تایید کرده اند. [برای نمونه: سخن روز روزنامهء کیهان 24 دی 1393]. در کنار آن، علی خامنه ای، رهبر رژیم اسلامی ایران، در دیسکور و بیان موعظه گونِ اسلام بنیاد ِ خود و با بی پروائی بر عمل تروریست های کشتار 7 ژانویهء پاریس مهر تأیید نهاد. او طی سخنانی که برای شرکت کنندگان در کنفرانس بین المللی وحدت اسلامی روز جمعه 19 دی 1393 برابر 9 ژانویه 2015 ـ دو روز بعد از کشتار خونین ـ ایراد می کرد، با استنادِ روشن به آیهء قرآنی: «محمد رسول الله و الذّین معه اشدّأ علی الکفار و رحمأ بینهم» (محمد پیامبر الله و کسانی که با او هستند، یا به او مؤمن اند، بر کافران سختگیرند و با خودشان مهربان) [فتح / 29]، تلویحاً کشتار کارتونیست های شارلی ابدو را مصداق آموزه های قرآنی و مبارزه با کافران دانست. به سخنی دیگر، علی خامنه ای بطور ضمنی، عمل تروریست ها و قتل کارتونیست ها را مصداق «اشدّأ علی الکفار» رقم زد.
          به این دلیل روشن و آشکار یکی از کانون های اصلی تروریسم اسلام گرائی، که این بار به وجه عریان اندیشهء آزاد اهل قلم جهانی را هدف گرفته، در ایران اسلامی لانه کرده. رویاروئی چنین آشکار میان آزادی مطلق بیان و مطلق گرائی اسلامی و قتل و سرکوب آزادی بیان، تمام ایرانیانی را که به استقلال و آزادی فکر و اندیشه باور دارند، وا می دارد تا یک صدا و بی اما و اگر و با تمام قدرت علیه اسلام سیاسی و تحمیل ارادهء سلطه گر ضّد ارزش های شریعت اسلامی و حامیان کوردل آن به مبارزه ای بی امان برخیزند.
          اما برای مای ایرانی و تمام آزاد اندیشانی که سی و پنج سال و بی وقفه زیر تیغ ترور و زندان و قتل و سرکوب نظام حاکم اسلامی بسر می بریم پرسشی بنیادی هست که با هویت و حیات تاریخی ما گره خورده؛ پرسشی که خیلی ساده و روشن امکان پشت سر نهادن زوال تاریخی حال و حاضر را مورد مداقه قرار می دهد؛ اینکه: جامعهء ایران چگونه می تواند از هیولای مهیب و خونریز اسلام سیاسی در هر شکل و روایت آن بیرون خزد و چونان همهء آدمیان آزاد و صلح جو و از وجه ذهنی و روانی سالم، زندگی یا زیستن آزاد و بی درد و رنج و بدون قیّم و متوّلی را تجربه کند؟ مای ایرانی چگونه می توانیم بدور از نگرانی و دلهره و ترس از زندان و شکنجه و تهدید به قتل و نقص عضو و سرکوب هائی مشابه به سر بریم؟ به واقع آیا راه حّلی جّدی و مبرم، مبرم تر از خور و خواب، مبرم همچون اکسیژن برای زنده بودن، زنده بودنی آسوده و بی دغدغه و بدون نگرانی و وحشت، وحشت از اهل دیانت و دقیق تر اسلام بنیادانی که در این چهار دهه ایران را برای ایرانیان به جهنمی مبّدل ساخته اند، وجود دارد؟ آخر چگونه می توانیم از حادثه ای مشابه کشتار 7 ژانویهء کارتونیست های شارلی ابدو که موارد بیشمار آن از سوی رژیم اسلام سیاسی مسلط بر ایران سی و پنج سال است آزادی خواهان را قتل عام می کند و انسان های بیشماری از ایرانیان و از جمله اهل فکر و اندیشه را از حیات محروم کرده و خواب و خوراک و آرامش و بالاتر، انسان بودن، خیلی ساده انسان آزاد بودن، را از مای ایرانی ربوده، پیشگیری کنیم؟
          بدین ملاحظه می کوشم ساده و بدور از تحلیل یا تحلیل های انتزاعی speculative «نظرورزانه»، چند درنگ یا ملاحظه را با مخاطبانم در میان نهم و آنگاه راه حل بدون اما و اگر را پیشنهاد می کنم.

          گرچه سوژهء محوری این نوشتار [لائیسیته] را در چند نوشتار دیگر و حتی کتاب «لائیسیته، بنیادها و هدف های آن» به تفصیل بسط داده ام؛ اما مسئله برای مای ایرانی با هدف رهائی از هیولای اسلام سیاسی به قدری جدّی و حیاتی ست که باید، به تکرارف ضرورت لائیسیته را به ایرانیان و همهء ایرانیان یادآور شد. نکاتی را که بدنبال شرح اجمالی می دهم، واقعیت هائی ست تاریخی که تجربه های بی شمار قطعیت آنها را ثابت کرده؛ واقعیت هائی که هم اینک در حال وقوع است.

          نمونهء زندهء آن قتل عام های مردم بی دفاع از سوی گروه های رنگارنگ اسلام سیاسی، مثل القاعده و بوکو حرام و داعش؛ و شکنجه و قتل آزاد اندیشان ایرانی از سوی رژیم اسلامی ایران، و ملموس تر عملکرد سی و پنج سال حاکمیت ملایان ایران است. اما، در مقابله با بربرّیت اسلام سیاسی، انسان های آرام و برخوردار از تعادل روانی و رفتار متعادل و خردورزانه و نه عصبیّت ها و وضع گیریهای بیمارگون، خروج غیر خشنونت بار از بن بست اسلام سیاسی را جستجو می کنند.
   

ملاحظهء نخست

          در دین اسلام دو ورسیون یا دو خوانش تشخّص دارد. 1ــ اسلام به مثابه نهادی سیاسی 2ــ اسلام به مثابه ساختار دیانتی ربوبی یا قدسی.

          1. شرح و بسط و دلائل تاریخی و تئولوژیک هر خوانش پژوهشی جداگانه را می خواهد که در فرصت بعدی انجام خواهم داد. اما چیزی را که به اجمال توان گفت این است که اسلام از عصر آغازین خود نهادی سیاسی بوده و به یاری ایدهء «جهاد» در راه الله، باورمندان به الله و محمد پیامبر را ملزم به انجام آن ساخته. ایدهء جهاد در کانون اعتقاد به اسلام به مثابه نهادی سیاسی جای گرفته و همهء مومنان به الله و محمد پیامبر را به نحوی حیرت زا درخدمت قدرت سیاسی خود گرفته. در کنار امر جهاد، نظام «شریعت» شکل گرفته. شریعت مجموعهء ضوابطی ست که در دو قلمروی رفتارها و تکالیف فردی عبادی مثل نماز و روزه و حج و روابط حقوقی مثل احوال شخصِه یا قوانین ارث یا قوانین جنحه و جنایت را در شمول خود دارد.
          اما اسلام، رستگاری هر مومن یا باورمند مسلمانی را به انجام جهاد برای الله و اجرای بدون خدشهء شریعت، فردی و اجتماعی آن، مشروط دانسته. بدین قرار اسلام چونان نهاد سیاسی در همهء قرن ها و طول تاریخ خود یکسان عمل کرده. هم امروز نیز چون عصر اول و قرن های نخستین گسترش این دیانت، «جهاد» و «شریعت»، چونان دو اتوریتهء بنیادی اسلام، محور ایدئولوژی اسلام سیاسی در همهء جهان است؛ چیزی که رژیم حاکم بر ایران و تمام جنبش ها و گرایش های اسلام سیاسی، مثل رژیم ولایت فقیه و اخوان المسلمین و طالبان و القاعده و داعش و غیره بر آن بنیان گرفته اند.

          فراموش نمی کنیم که دامن زدن به جنگ ایران و عراق از سوی خمینی و دار و دسته های متنوع اسلام گرای ایران بر ضرورت «جهاد» و ضابطه های شریعت مثل قوانین مجازات های شرعی چونان ابزار ایدئولوژیک در تداوم قدرت حاکمیت ملایان و متولیان دین، همواره تأکید داشته. از این رو «جهاد» سنگ چرخشی جنگ ایران و عراق بود. با ایدهء جهاد و تداوم جنگ ایران و عراق آغازین سنگ بنای ویرانی ایران استوار گشت که تا به امروز جریان دارد.
      2ـ اسلام به مثابه دیانتی ربوبی: این ورسیون اسلام با جریان زهد
گرائی یا دنیا گریزی از قرن دوم هجری می آغازد و در قرن های بعدی جریان های تصّوف اسلامی را که اوج آن در قرن های پنجم تا هشتم هجری ست، بوجود می آورد. مهمترین تحّول این ورسیون یا «اسلام چونان دینی ربوبی»، ربوبیّت یا قدوسیّت الله، خدای یگانهء اسلامی ست. یعنی الله اسلام وجه قدسی و ربوبی پیدا میکند.

          در این خوانش، خدای اسلامی غالب خصلت های نخستین خود، مثل جباریّت و انتقام جوئی را که در آغاز دعوت محمد و در آیات وسوره های مکّی قرآن بدو منسوب است، از کف می نهد. در خوانش اسلام زاهدان، و فراتر و گسترده تر از آن در اسلام صوفیان، سخن زیادی از الله انتقامجو یا آتش جهنم او و اشکال مجازات های قیامت او دیده نمی شود. الله مورد پرستش زهدان و صوفیان، نوعاً مؤمنان را به جهاد و کشتار غیرمسلمانان نمی خواند. برای نخستین بار در فرهنگ مسلمانی و خوانش گرایش هائی از صوفیان از الله، عنصر «عشق» چونان کانون پرستش خداوند وارد باورهای اسلامی می شود؛ که آن به جهت تماس و دریافت آموزه های دیگر ادیان و برخی مکتب های فکری یونانی و آئین مسیحیت و الهیات آن بخش مهمی از فرهنگ اسلامی را بوجود می آورد..

          این تحوّل، اسلام و متعلقات تئولوژیک آن را به دیانتی ربوبی مبدّل می سازد. و اصلاً با تحوّل و بیاری الهیات دین یهود و گسترده تر مسیحیّت، اسلام به دیانتی ربوبی بدل می شود. اسلام عرفانی شکل دگرگون شده ای از مسیحیّت و مکتب نوافلاطونی پلوتن «افلوتین»، و گرایش گنوستیک هلنی/ یونانی مقارن ظهور مسیحیّت و مانویت و بودیسم و غیره است. اینگونه است که اسلام، چونان نهادی سیاسی و قدرت گرا، مبّدل به آئینی مطلق آسمانی و گریزان از دنیّویت می گردد.

          اوج این خوانش اسلام ربوبی یا قدسی را نزد جلال الدین مولوی و ابن عربی و ده ها چهرهء صوفی یا عارف نامدار می توان یافت. اما محدّثان و فقیهان اسلامی، گرایش شیعی یا اهل سنّت آن، در همان خوانش اسلام چونان نهادی سیاسی و شریعت آن دست و پا می زنند. نمونهء شاخص روح الله خمینی و همگی ملایان و اهل شریعت ایران است.
 

ملاحظهء دوم:

          آنچه که امروز از اسلام در ایران وجهان شناخته می شود دو واقعیت است.

          الف ــ اسلام چونان دین که در وجدان فردی، یعنی باور شخصی و درونی فرد مسلمان و در همهء اجتماعات مسلمان برجای است. با این وجه دین، که وجه غالب میان مسلمانان است، کسی را حرف و بحثی نیست. از اینجاست که گفته می شود «همهء مسلمانان تروریست نیستند».

          البته که چنین است. اما تروریست های این سال ها، نوعاً بعد از ظهور انقلاب اسلامی ایران، نيز همه مسلمان اند. بنابراین، کسی را کاری نیست بدین که فرد مسلمان چه چیزی را می پرستد. موضوع پرستش او الله است یا فردی مقّدس مثل امامی شیعی و یا عنصری دیگر.

          ب ــ اسلام نهادی سیاسی و ابزاری ایدئولوژیک است که با تکیه بر عناصر جمع گرایانهء خود، مثل جهاد برای الله یا جنگ با ناباوران به اسلام یا کافران، نهادی ویرانگراست که، به مدد ترور و جنگ و نفی و نابودی انسان ها، می کوشد «ضّد ارزش» های خود را، که مجموعهء «شریعت» است، بر جوامع انسانی تحمیل کند.

          تمام گرایش های اسلام سیاسی در ایران و جهان چنین هدفی را دنبال می کنند. دستکم سی و پنج سال حکومت اسلامی ایران و در تمام گرایش های آن به ایرانیان و جهانیان نشان داده که اسلام چونان نهادی سیاسی و شریعت آن، نوعی ایدئولوژی مطلق رادیکالیزه (بنیاد گرایانه) و خشونت بار کامل و نفی کننده و، بی حرف و سخن، ضّد آزادی ست.
 

ملاحظهء سوم

          حضور و دخالت اسلام سیاسی، چونان نحوی از نگرش سیاسی / فرهنگی در عرصهء عمومی، بنا بر ماهیت ِنفی کنندهء آموزه های اسلامی، ذاتا ضّد آزادی ست؛ ضّد اراده و خواست آزادانهء انسانی ست.

          از این رو، اسلام تحت هیچ شرایطی و هیچ بهانه ای نمی تواند به بقای صلح آمیز وحرمت گذار ذات انسان و آزادی های طبیعی او در عرصهء عمومی یا اجتماعی، دولت و مدرسه و نظام حقوقی، ادامه دهد.

          نکته ای را که می نویسم به هیچ وجه نه ضّدیت با اسلام است و نه توهین بدان. بلکه مجموعهء ضوابطی که «شریعت» نامیده می شود و مدعی مدیریت جامعه است، ضّد ارزش بوده و معارض بنیادین آزادی انسان ست. و اين واقعیتی تاریخی ست که در جای خود تمام جزئیات مسئله را با استناد به آموزه های این دیانت نشان می دهم.
 

ملاحظهء چهارم

          ساده ترین تعریف انسان در پذیرش متداول و جهانی آن چنین است: انسان حیات مندي عقلانی و آزاد است؛ آزاد متولد می شود و باید و باید در آزادی زندگی کند. انسان آزاد است؛ یعنی، خواست و ارادهء مستقل عقلانی و بدون قیّم انسان، یگانه مرجع تعیین کنندهء آزادی های مدنی و حدود آن است. هیچ مبدأ یا اتوریتهء دیگری، مثلاً، اعتقادات دینی یا مقدسّان آن، خداوند یا پیامبران و ضمائم آنها، حق تعیین تکلیف و تحدید آزادی های انسان را ندارد. همین و نه چیزی دیگر.

          از این رو هیچ امر و پدیده ای قدسی یا ربوبی و تحت هیچ عنوانی و به هیچ بهانه ای نمی تواند و نباید حیطه های آزادی های انسانی را به بند کشد. یکی از وجوه آزادی های مدنی انسان «نقادی» اندیشه و فکر بطور مطلق است. به سخنی ديگر، هیچ اندیشه یا باور و اعتقادی نباید و نمی تواند از نگاه نقادانهء انسان بیرون خزد یا معاف باشد. چیزی که برای فردی مقدّس است، همان برای دیگری یا دیگران می تواند اصلاً مقّدس نباشد. ابداً باکی نیست. زیرا در ارتباط با آزادی انسان امر مقّدس یا ربوبی نمی تواند شرط تحدید آزادی های انسان باشد.

          از طرفی ديگر، حرمت یا احترام به باور دیگری خود یکی از وجوه آزادی ها است. اما این حرمت نمی تواند و نباید معارض «حق» نقادی فکر گردد؛ چیزی که، مثلاً، رورنامهء شارلی ابدو در انتشار کاریکاتور محمد یا مقدّسان دیگر، مثل عیسی مسیح یا موسی و غیره، بدان اقدام می کند. روشن تر بگویم، اینکه رعایت باور دیگران هرگز نمی تواند برای طنز پرداز یا نقادی دیگر از هر نوع آن دهان بند بزند. من یا دیگری آزادیم تا هر باوری و اعتقادی را از هر مبدئی و بنیانی، زمینی یا آسمانی، نقد کنیم. لذا، حراست و صیانت از آزادی های طبیعی و بنیادی انسان، و جلوگیری و مبارزه با موانع گوناگون این آزادی ها، از وظایف اصلی و ساختاری اتوریته های نهاد دولت و دستگاه حقوقی اوست.

          سخن کوتاه اینکه اسلام سیاسی مخّل نظم طبیعی اجتماعی و بر هم زنندهء آرامش و زیست معمول اجتماعات است و باید از عرصهء روابط اجتماعی بطور کامل بیرون رانده شود.
      
و سخن پایانی آنکه راه حّل رهائی سرزمین ایران از چنگال اسلام سیاسی مسلط و پایان دادن به ویرانی های ناشی از آن، گذر به نظام سیاسی لائیک / سکولار است. می دانیم که استقرار لائیسیته / سکولاریسم در جامعهء استبداد زدهء ایران که مظاهر بی شمار استبدادهای دینی / اسلامی را در رگ و پی تمام نهادهای فرهنگی / سیاسی خود دارد، کاری ست بس دشوار و نیازمند کار و کوششی ست گسترده و پیچیده؛ اما ویرانی استبدادهای حاکم را باید از جائی ممکن آغازید. نخستین گام، پاک سازی کامل و یکپارچهء نهاد دولت و کلیّهء سازمان های تابع آن از حضور و دخالت دین و متولیّان و عوامل آن، اسلامی و غیر اسلامی، است. این پاکسازی به مردم ایران فرصت می دهد تا با فراغت و در صلح و آرامش امکانات ساخت جامعه ای مدنی یا سیویل را پی افکنند. دلایل بیشمار این واقعیت را در کتابم با عنوان «لائیسیته، بنیادها و هدف های آن» به شرح آورده ام.

پاریس، 16 ژانویهء 2015

         

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

 

 

 

بازگشت به خانه