تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
مشترکاتی با احزاب کردی؟
محسن ذاکری
سالگرد و جشن تاسیس حزب کوملهء کردستان ایران و پیام جنبش سکولار دموکراسی ایران به این مناسبت، و تمایل عبدالله اوجالان برای ترک مبارزهء مسلحانه کردها، اعلت و انگیزه ای شده اند تا نگارنده به نوشتاری دربارهء دلالت های جذاب پیام مذکور، جایگاه باور های سیاسی در بین ایرانیان، و نقش جریانات سیاسی کرد ایران بپردازم.
اشتراک و تفاهم
پیام جنبش سکولار دموکراسی ایران به مناسبت سالگرد تاسیس حزب کوملهء کردستان ایران، که در جشنی به همین مناسبت در استکهلم قرائت گردیده است، پیامی متفاوت است که نباید لابلای پیام های رایج و کلیشه ای و سنتی جریان های سیاسی به یکدیگر گم شود. این پیام به قلم آقای اسماعیل نوری علا، سخنگوی جنبش سکولار دموکراسی ایران، و توسط آقای حسن اعتمادی در جشن مربوطه خوانده شده است. بجا دیدم استنباط خود را از فحوی این پیام، بار سیاسی آن، و شایستگی مخاطبین پیام باز شکافی نمایم و پس از شکافتن این پیام، چند خطی را دربارهء معیارها و میزان های «کار سیاسی و سخن سیاسی» در اپوزیسیون برونمرز بنگارم تا برای خوانندهء عزیز، دلایل مهم دیدن این پیام از دید من، زمینهء عینی تری داشته باشد.
پیام سخنگوی جنبش سکولار دموکراسی ایران از اشتراکات بین دو تشکل یا جریان سیاسی می گوید. انتخاب واژهء «اشتراک»، در این پیام، سهوی و عادتی نیست. این واژه براحتی می توانست «تفاهم»، «تساعی»، «اتحاد» و یا مترادف هایی از این دست باشد. و اما چرا واژهء «اشتراک» در این پیام برگزیده شده است؟ و برای این واژه، صفت «متعدد» هم دست چین گردیده است. پیام جنبش سکولار دموکراسی ایران باور دارد که بر روی مسائل متعددی با حزب کوملهء کردستان ایران دارای نقاط اشتراک است.
از دید من، همیشه در میدان مسائل سیاسی و اجتماعی، واژهء اشتراک در یک سو و واژهء تفاهم در سوی دیگر قرار می گیرد، گویی این دو، زبانه های بهم رسیدن دو سر گردبند منافع ملت ها باشند. ذر باب «تفاهم» اینگونه می توان گفت که انسان ها، در «اوج» همکاری و همزیستی خود، با هم تفاهم دارند، اما اگر تفاهمی هم بین انسان ها در کار نباشد، مشترکات آنها می تواند بسیار باشد. دو برادر شاید هرگز با هم بر روی نگرش به «زندگی» به تفاهم نرسند اما چه بخواهند چه نخواهند دارای نقاط اشتراک بسیار هستند. یک مارکسیست ایرانی و یک سرمایه دار ایرانی، می توانند بر روی آنچه که مجموعه ای بنام ایران را معنی می بخشد، خود را شریک و مشترک ببینند، اما هر کدام برای خوشبختی آحاد ملت ایران، راه و سلک خود را می پیمایند.
نکتهء دیگری که در چینش اشتراک و تفاهم به میان می آید این است که لازمهء اشتراک و تفاهم، بودن دست کم دو چیز و یا بیشتر از دو چیز است. تفاهم یک امر ذهنی است و می خواهد که بر روی «چیزهایی» به «یگانگی بینش و برداشت» دست یابد. پس تفاهم بنوعی با خود «تعهد قرار دادی» را به همراه می کشد. اما اشتراک از گوناگونی و تنوع در موجودهائی می گوید که بصورت عينی وجود دارند. اشتراک، امری طبیعی است که انکار آن برای انسان با ارادهء منفی برای رد اشتراک ميسر می شود. گوناگونی وجودها اما آنها را به این «اجبار» می رساند که باید در مشترک دیدن مسائل واقع بین بود.
در پیام سخنگوی جنبش سکولار دموکراسی ایران به حزب کوملهء کردستان ایران، «ایران» همان گوناگونی وجود ها است که می باید مجموعه ای از اشتراکات همهء آحاد ملت ایران دیده شود؛ و برای خوسبختی و آرامش مردم این کشور در کنار یکدیگر.
ابزار استفادهء از اشتراکات
این پیام همچنین به
صراحت می گوید که «مهمترین ابزار ایجاد ایرانی دموکرات و سکولار»، تشکیلات سیاسی
منطقه ای هستند. واژهء «ابزار» نیز که براحتی به ذهن می نشیند و دارای بار زمینه
ای پر معنایی است، کاملاً
با دقت در این متن گنجانده شده است. «ابزار»، محصول و
نتیجهء بی چون و چرای «نیاز» است. هیچ ابزاری تا زمانی
که نیازی بدان نباشد تولید
نمی گردد. ابزار، تولید دست و اندیشهء انسان است و برای رفع نیازهای انسانی همیشه
یار او بوده است و خواهد بود. اگر «تشکیلات سیاسی منطقه ای»، مهمترین ابزار برای
داشتن ایرانی سکولار و دموکرات هستند، پس، در سلسله مراتب پایگان «نیاز»
ایرانیان، نخست نیاز به تشکیلات سیاسی منطقه ای داریم و سپس به نیاز بزرگ تر که
ایرانی سکولار دموکرات هست، خواهیم رسید.
از سوی ديگر، برخواستن نیاز به ایرانی سکولار دموکرات نیز، بی شک از نیاز های مردم مناطق ایران بسیار متاثر می باشد. ترکیب جذابی است؛ وجود مناطق و اقوام مناطق و فرهنگ های مناطق گوناگون ایران، نیاز به سکولاریسم و دموکراسی را در کالبد تفاهم بر سر سکولاریسم و دموکراسی جان می بخشد، و نقش این مناطق را بلا منازع و بی انکار می داند، و باز همین مناطق را «مشترکات» ما ایرانیان می بیند. اینکه چگونه و چه زمان مخاطب این پیام، پذیرای آن گردد، همان مصداق صلاح مملکت خسروی است و بقول ناصر خسرو:
آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است
زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار!
تفاهم های زاییدهء زمان
سطور این پاراگراف بسیار فشرده و بهم چسبانده خواهند بود، زیرا حرف های یک کتاب باید باشند که در چند صد کلمه مجمل شده اند. در حالی که کردهای شجاع و تاریخ ساز کوبانی برای رهایی یک شهر، تنها یک شهر، از دست نیروهای داعش ماه هاست که می جنگند و براستی نیز تنها کار ممکن و درست ترین راه مبارزه را در پیش گرفته اند اما، عبدالله اوجالان امروز خواهان پایان مبارزهء مسلحانه کردها شده است. و این برای من ابداً مسئلهء ساده ای نیست.
برای امثال «من» که در تمام سال های زندگی ام به مشی مسلحانه در مبارزه با یک حکومت به تردید نگریسته و آن را بارها رد کرده ام، اما از روی اجبار و عدم تفاهم و رفتار تند طرفداران این روش، زبان به سکوت بر گزیده ام، امروز روز مهمی است. سال هاست که می بینیم از ارتش آزادیخواه ایرلند شمالی گرفته تا خمر های سرخ، چه نتایجی را از مبارزهء مسلحانه بدست آورده اند. فلسطینی ها هنوز زیر رادیکال برخورد مسلحانهء خود با اسراییلیان کمر راست نکرده اند. سازمان مجاهدین خلق برای رهایی از این بازی نابرابر «چریک ها» در برابر حکومت، به صدام و کمک های دشمن دیرینه ایران متوسل شد و هزاران جوان هوادار خود را در دست های جلادان حکومت اسلامی در خون و شکنجه و تجاوز و مرگ دید، ده ها هزار پسر و دختر جوان کرد در ایران در کمال بی گناهی و معصومیت به زندان ها و شکنجه گاه ها و خط اعدام حکومت اسلامی ایران رسیدند و دیگر باز نگشتند و یا آنگونه بازگشتند که درد و اندوه تا سال ها با آنها بود و هست. چریک های باسک نیز اسلحه را زمین گذاشتند، و اما چچن ها در یک مبارزهء کاملا نابرابر و با نتیجهء قابل پیش بینی خواستند در مقابل قوی ترین ارتش زمینی جهان، تکه ای از خاک ابر قدرتی بد کردار را جدا سازند و الله هم یارشان باشد!
چک ها و اسلواک ها اما در یک شبانه روز به جدایی از هم توافق یافتند و بی خون و خونریزی به دو کشور تبدیل شدند. همهء اینها راه های مبارزه هستند. همهء این ها روش های تلاش برای رسیدن به خواسته های «مردم» هستند. اما در بین این ها، روشی که به «منطق ِ» درد آگین ِ «یک مشت در برابر پنج مشت» در جدال بین «سازمان های چریکی و دولت ها» می رسد، بس فرسوده و تاریخ گذشته است. دیگر آن معیار که برترین انسان ها «مبارزینی» هستند که سلاح بر دوش دارند و یا شعرائی که، نسروده، افتخار «فعال سیاسی» را نصیب خود می کردند تغییر یافته است. چه هزاران نویسنده و شاعر و دانشمند کرد و بلوچ و ترک، قبل از آنکه بتوانند گوهر خود را نشان دهند و «کسی» شوند، بخاطر اینکه دهان به دفاع از حقوق سیاسی و اجتماعی مردم باز کردند، بدست حکومت اسلامی در نطفه خفه شدند. در حالی که می توانستند شکیبا و مرموز بمانند تا روزی جهان شاهد شهادت و مرگ آنها باشد.
می خواهم بگویم که همیشه ارزش های «پیشمرگی» و «چریک آزدایخواه بودن» برترین ارزش ها در راه مبارزه برای آزادی نباید باشند. یک «مشت چریک» و «پنج مشت حکومت» از جنس زد و خورد دو آدم در خیابان نیستند. از آنسو یک شعر و یک فیلم می توانند بسیار کوبنده تر از انفجارات و درگیری های مسلحانه باشند و مردم را بپا دارند. مشروط به اینکه زمان هر اقدامی را بجا تشخیص دهند.
دنیای ارتباطات، بهم خوردن توازن اقتصادی جهان، تسلط یابی حکومت ها بر ابعاد وسیع تری از ساز و کارهای جوامع، و گزینش استراتژی ها جدید برای تخلیه و کاهش دادن فشارهای جاری بر مردم، شرایط روابط بین مردم و حکومت ها را دگرگون کرده است. امروز دیگر نمی توان اجبار به همسو شدن – نه یکی شدن - حکومت ها را در راستای منافع مشترک آنها ردید و، همزمان، به فکر استیلای یکسویهء حکومت خود بود. دیگر انقلاب های «سرخ» پسندیده و مطلوب نیستند. دیگر نمی توان کارکرد و هوش یک مغز (یاسر عرفات ) را سال ها در برابر مغز های گوناگون (نخست وزیران اسراییل) قرار داد و خواهان نتیجهء مثبت شد.
امروزه باور به حرکت های یک دست مردمی و یا توسل به دخالت نیروهای حکومت های خارجی، بیش از پیش در افق آرزوهای انسان ها برای دست یابی به آزادی و حقوق انسانی شان دیده می شود. اما این دگرگونی ها را نمی توان تنها شاهد بود و از آنها استفادهء بهینه کرد اگر در بنیان و اساس نگرش خود نیز دگرگونی بيافرینيم. کار سیاسی مدرن، بیش از هر زمان امروزه بر پاشنهء دیپلماسی و گفت و شنود و تربیت «مردم» استوار است. باید لباس های تمیز پوشيد.
فقدان شرایط سیاسی «مدرن»
ایران ما از دیر باز با یک فقدان سیاسی- اجتماعی دردناک و بزرگ روبرو بوده است: بیش از شش دهه است که در ایران «دینامیسم کارهای سیاسی» وجود ندارد. دلیل این ادعا را اگر باز کنم چنين می شود که امور سیاسی و کار سیاسی در دنیای مدرن و متمدن بدون وجود احزاب سیاسی ممکن نیست. در دنیای مدرن، حزب سیاسی دارای اهداف بسیاری است، اما بی شک از مهم ترین اهداف یک حزب سیاسی، تربیت «شخصیت» های سیاسی برای میدان های مبارزات سیاسی با رقیبان و در جهت آرمان های «حامیان» مردمی حزب است. این دو هدف دو زبانهء قیچی بُرنده هر حزب سیاسی هستند.
افراد دارای قابلیت، در درون حزب خود در طول سال ها «تربیت» می شوند تا به بهترین نحو در طی زمان مناسب (که امروزه برای سمت های مهم سیاسی بین چهار الی هشت سال است و برای سمت های نمایندگی حزب، می تواند بیشتر از هشت سال باشد) کارآزمایی و توان خود را بکار گیرند تا خط مشی ها و آرمان های حزب – پایبند به اعضاء و هواداران – را تحقق بخشند. هزینه های مادی سنگین، تبلیغات گسترده و ساز و کارهای پیچیده، آزمایش می گردند و بازبینی می شوند تا افراد سیاسی مجرب و کار کشته بتوانند در راستای منافع هموطنان شان عهده دار سمت سیاسی گردند. مهارت نمایندگان سیاسی حزب و تعهد آنان به باورهای حامیان حزب شروط بقا و تداوم حیات حزب هستند. به بیانی ديگر، تحول و دگرگونی باورهای حامیان حزب باید در عمل و کنش شخصیت ها و نخبه های سیاسی حزب آشکارا دیده شود.
از این رو، احزاب سیاسی کشورهای دموکراتیک، همگام با دیگر نهاد های اجتماعی، از قبیل دانشگاه ها، انجمن ها، سندیکا های کارگری و کانون های فرهنگی، مجبور شده اند هم محتوی کار خود و هم روش مبارزه با رقیب سیاسی خود را به روز و علمی نمایند. البته با این ویژگی که احزاب سیاسی باید به روز و دینامیک باشند، کارشا آنها نيز سخت تر شود، چرا که لازم است هم خود را مجرب سازند و هم بر پيشرفت را برای همهء نهاد های اجتماعی و مردم اجباری نمایند. وسعت و دقت بینش سیاسی حامیان حزب، بستر سیاسی جامعه را پر بار و زایا می سازد و، همزمان، مهارت بیشتری را از کارکنان سیاسی حزب می طلبد.
همین روند چند بُعدی، الزامی دیگری را نيز برای حزب می آفریند و آن پایداری بر سر آرمان ها و متحول نمودن آنها متناسب با نیازهای جامعه است. برای نمونه، یک حزب سوسیال دموکرات اروپایی به جای تراشیدن مقوله های گنده و دهن پر کنی مثل «عزت»، «اعتدال»، «مکتب»، «اصلاح»، «کارگزار»، «اصول گرا» و از اینگونه خزعبلات کلامی، سال های سال روی مفاهیم و مقوله های «عینی» که تماس مستقیم با زندگی روزمره مردم دارند و میزان سنجش آن نیز در اختیار مردم است، کار کرده، چانه زده و برای احقاق آنها تلاش می کند. داشتن خط فکری مستحکم و برگزیده که با استانداردهای جهان مدرن و دموکراتیک همخوان و همجنس است، بمدد «عرق جبین» و «پینهء دست» سیاست مداران حزب، که باورمند به منافع مردم و ملت هستند، مردان و زنان قابل و ماهری را در امر سياست به جامعه تحویل می دهد. نتیجهء این روند علمی و متعهد، که پویا هم هست و حتی باورها و واژه های مورد استفاده حزب را قابل تحول می بیند، از دست دادن جایگاه و هواداران نیست و بلکه موجبات «اعتماد سازی» با خودی و ناخودی می گردد.
در عياب و حضور احزاب
سری به درونمرز کشورمان بزنیم و در اين راستا نقد و شکایت از یک حزبی شدن کشورمان با ویروس «حزب رستاخیز» را به تاریخ زنده واگذاریم و به «امروز» مردم کشورمان باز گردیم.
پس از انقلاب سال پنجاه و هفت، نبود احزاب دینامیک و خود جوش در ایران، بازار مکارهء کاندیداهای ریاست جمهوری و پارلمان را مدام پر رونق تر کرده است. کاندیداهای ریاست جمهوری ایران، خود می گویند، خود وعده می دهند، خود به رهبر انقلاب قول می دهند، خود با مشاوران شان رای می زنند و سر انجام نيز خود جوابگوی مدعیان راضی و ناراضی خود هستند. اینان، «سیاست» را در لابلای کوچه و پس کوچه های عقب افتاده ترین نظام های سیاسی و مستبدانه جهان آموخته اند و تنها با حرف و شعار ادای «مدرن» بودن را در می آورند. زمانی هم که وقت حسابرسی و امتحان می رسد، نخست به شخص رهبر انقلاب جوابگو هستند و سپس نیز به نمایندگان مجلس «فرمایشی»، آن هم با پاسخ هائی سمبولیک. و افسوس که حزبی پشت سرشان نبوده است که اکنون با مشاهدهء خُلف وعده ها، در برابرشان بايستد و از آنها بازخواست کند. حزبی در کار نیست که بازخواهی های مطالبات و انتظارات میلیونی مردم، فراراه استراتژی و عمل این سیاست کاران شود و اجبار تعهد به وعده ها و برنامه های حزب را خواهان باشد.
در برونمرز نیز، شرایط نه تنها چنگی به دل نمی زند، بلکه نا امید کننده است. من که به شخصه بسیار کم می بینم افرادی را که در بین این میلیون مهاجرین ایرانی که حرف و سخن و عمل شان را با صفت «سیاسی مدرن» مشخص کرد. بخشی از برونمرزی ها نیز متاسفاًنه با یک سری کالبدها و درون ریخته های قدیمی و تاریخی و نوستالژیک، برای خویشتن خود، و یا کار سازمانی شان، دلگرم و سر پا هستند و در بین شان گفتمان و ساز و کار های سیاسی مدرن را نمی توان دید.
نوشداروهایی از قبیل «مردمسالاری دینی»، «اصلاح نظام ولایت فقیه برای قبول دموکراسی»، «انتخابات آزاد» در زمان سلطهء حکومت اسلامی ایران، «اسلام سکولار» و از این موارد، همه نشان از نگرش های سیاسی کهن و تاریخ گذشته به واقعیات جاری در کشورمان و جهان دارند. در یک کلام اینان، فرزند زمان خود نیستند و سرشت شان نیز از جنس دنیای مدرن نیست.
احزاب کرد ایران
در
برونمرز
البته که
«احزاب» سیاسی
هم
داریم. زیرا در فضای آزاد زندگی می کنیم و می
توان حزب تشکیل داد و یا حزب های قدیمی را سر پا نگاه داشت. اما این احزاب نیز،
بدلیل اینکه از تماس زنده با حامیان و هواداران خود محروم هستند و نمی توانند در
رقابت های انتخاباتی آزاد با هم به رقابت بپردازند، بنوعی در حالت انفعال و «انتظار»
بسر می برند. این احزاب بیش از آنکه «تحول» پویا و دینامیک بیافرینند، خود در
انتظار تحولات هستند تا از فرصت های ظرفیت دار بهره بجویند.
با اینحال احزاب کردی ایران، در میدان عمل جلوتر و موفق تر از دیگر جریان های سیاسی می ايستند. دل این ادعا را باید از اين دو زاویه مدلل کرد که، تکرار می کنم، یک حزب سیاسی همانطور که دارای اصول محکم و اساسی می باشد و باید با آنها مشی و رفتار خود را تنظیم نماید، در عین حال باید دارای ظرفیت های تحول و بازنگری هم باشد.
احزاب کرد ایران، سال هاست که بر روی مشی و خواسته های سیاسی- اجتماعی مشخصی کار کرده اند. این پیگیر بودن کار سیاسی و پیگیر شدن خواسته های سیاسی، در بین کردهای ایران، موجبات تربیت نیروهای سیاسی را فراهم کرده است. مشاهدهء تجربهء سیاسی و تسلط به بیان و حرکات سیاسی در بین سخنگویان و برگزیده های احزاب کرد، هم جای مسرت است و هم نوید برای دیگر فعالان سیاسی ایران.
برای بسیاری از اکراد شرکت در یک سازمان سیاسی و عضویت و انتخابات و جابجایی افراد هیئت های مدیره و کادر رهبری، مسائلی بس آشنا است. احزاب کردی ایرانی در راستای تربیت سیاسی «مردم» کرد کار کرده اند و برای کشاندن نگرش های طایفه ای بخشی از اکراد به سمت بینش های به روز و منعطف سیاسی زحمت کشیده اند.
بی شک از اینروست که راندمان کار سیاسی احزاب کردی، قابلیت جابجایی و انعطاف و «دیپلماسی» را فراهم کرده است؛ چیزی که ما در بین نیروهای سلطنت طلب، مجاهدین خلق، بخشی از مارکسیست ها و کمونیست های ایرانی نمی توانیم مشاهده کنیم. و بالعکس، بسیاری اوقات اگر با «انعطاف و دیپلماسی» ويژه ای از سوی سازمان ها و احزاب روبرو می شويم بلافاصله در می يابيم که کارشان کوبیدن بادبان کشتی به سطح دریا است و کاملاً از چرخش های افراطی حکايت دارد. مثلاً، چپ های تند روی سابق، به تحول نظری و کنشی عمیق آقای «خامنه ای» و تمامیت خواهان حکومت ایران امید بسته اند! همچنين نمونهء دیگری که از برگرداندن بینش ها به سوی افق های ناممکن می گوید، سماجت های اصلاح طلبان بر استراتژی های ناشدنی شان و دل بستگان به انتخابات آزاد در زیر رادیکال حکومت اسلامی ایران است.
باری، حق آن است که این باور و اعتماد در مخيلهء سياسی ما ریشه بدواند، و بتوانیم از آن استفاده بهنه نکنيم، که نقش احزاب کرد ایران در ایجاد، گسترش و قوام سکولاریسم و دموکراسی در کشورمان می تواند بسیار مهم و کارآمد باشد، بویژه اگر آنها هم، در رابطه با دیگر اقوام ایرانی و شهرها و مردم ایران، «مشترکات»ی را قبول و باور داشته باشند. در مقابل، مردم ایران، و بویژه آنان که «فارس» می خوانندشان (هرچند این اصطلاح هنوز سخت ناقص و نارسا است)، نيز باید در جهت بارور کردن و عزیز شمردن این «مشترکات»، بسيار بيش از اين ها کار کنند.