تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
«شب
یلدا»؛
نمادِ پایداری در فرهنگ ایران
(با نظری به شعر فارسی و گذری در
دیوان سعدی و حافظ)*
م. سحر
«دی گان»، یا «یلدا»، از جمله جشن های بزرگ ایرانیان است که در ماه دی و به نام جشن دیگان برگزار می شده است. همانطور که می دانیم شب چله یا شب یلدا در اول دی برگزار می شده و ایرانیان از اول دی تا 10 بهمن را چلهء بزرگ می گفتند و چلهء کوچک از 10 بهمن آغاز می شد و تا 12 اسفند ادامه داشت.
این دوره از روزهای فصل زمستان را از آن جهت «چلهء کوچک» می گفتند که کم کم سرما رو به کاهش می نهاد و طلییعهء بهار به آرامی پدیدار می شد..
واژهء یلدا: این کلمه اصل سریانی داشته است و با واژهء میلاد و تولد در زبان عربی نسبت و پیوندی دارد. نوشته اند که : مسیحیان سریانی این کلمه را به ایران آورده بوده اند.
واژهء دی:
دی از
«دا»
به معنی دادن و آفریدن است و دادار یا تاتار هم که صفت فاعلی آن است به معنی
آفریدگار و آفریننده و آفرینشگر است.
جشن دیگان جشن باززایی خورشید است و میلاد میترا،
یا مهر شکست ناپذیر،
در
کشور های اروپایی در 21 دسامبر جشن گرفته می شد. می دانیم که میترائیزم از
طریق امپراطوری روم در اروپا بسط یافته بود.
تولد مهر، به علت اشتباه در کبیسه، در قرن 4 میلادی در 25 دسامبر واقع شد و کلیسا این روز را به عنوان تولد مسیح تثبیت کرد. پیش از آن تولد مسیح در 6 ژانویه برگزار می شده است. پس جشن تولد مسیح همان جشن میلاد میترا، یا مهر یا خورشید است. تولد مسیح و مهر، یا میترا و سوشیانت، در یک شب یلدا به هم پیوسته و صورت تمثیلی گرفته است.
در واقع، این جشن کهن ایرانی، یعنی جشن باززائی خورشید، مثل جشن های کهن ِ دیگر، هر چند ریشه های دینی داشته اند، با این وجود همواره مستقل از آئین ها و مراسم رسمی مربوط به ادیان برگزار شده اند و از همین روست که تا امروز پایدار مانده اند و دوام آورده اند.
آئین های شب یلدا هم، به خاطر انعطاف پذیری ها و انطباق با عُرف جاری در دوران های مختلف، همواره به دور و مجرّد از شائبه ها و مستقل و بی اعتنا به تعهدات دینی، همواره در طول تاریخ ایران برگزار شده اند و کسی نتوانسته است آنها را به تعطیل بکشاند.
البته،
از آنجا که کشور ما پیوسته در معرض یورش ها و تاخت و تاز
بیگانگان واقع بوده،
این آئین ها نیز همچون همهء عناصر فرهنگ ملی ما دشمنان
فراوانی داشته اند و همواره بوده اند بیگانگان یا بیگانه شدگانی
که،
به
واسطه ء شیشه های کبود مذهبی
و ایدئولوژیک خود،
به چشم تحقیر یا نفی در
آنها می نگریسته اند. طبیعتاً، نگاه ها و جهان بینی ها و افکار سلطه
گرانی که
به جبر و زور
و تجاوز مردم ایران را به موالی و رعایا و باج
دهنده و خراج گزار و جزیه بخش ِ خود بدل کرده بودند چندان دل ِ خوشی از
مراسم و آئین هاِ آنان نداشته اند. و از آنان بدتر ـ مثل
همیشه و همین
امروز ـ رفتار کاسه های داغ تر از آش ایرانی،
یعنی
نودینان متعصب،
بوده است
که گویی جعفر طیار، پسر عم آنان است یا پستوی خانه شان یک راست به غار حرا
گشوده می شود.
با این
همه،
ابعاد و جنبه های غیر دینی و عُرفی این آئین ها موجب آن شده است
که طوفان ها و مخاطرات را از سر بگذرانند و قوام و دوام خود را حفظ کنند به
شکلی که اقوام بیگانه و میهمانانِ ناخوانده نیز خواه و ناخواه آنها را
بپذیرند و به برگزاری آنها تن دهند.
ادبیات فارسی بهترین شاهد این نکته است و نشان می دهد که نه تنها
پادشاهان ترک و مغول، بلکه حتی خلفای تجاوزگر عرب هم از این اعیاد و جشن
ها بیگانه نبوده اند.(II)
ادبیات فارسی مملوّ از شعرهای فراوانی ست که شاعران
به مناسبت و در بارهء
جشن های سده و مهرگان و نوروز
و دیگر جشن های ملی و باستانی ایرانیان
سروده اند. غالب مدیحه ها و ستایش
نامه هایی که فرخی سیستانی، منوچهری
دامغانی
و امیر معزی
ـ
که از جمله شاعران بزرگ دربار غزنویان بودند،
ـ
با
توصیف این جشن ها آغاز می شود و سپس به مدح ممدوح می رسد.
نکتهء دیگری که دربارهء این جشن ها می باید عنوان کرد، آن است که
:این
جشن ها از سوی توده های بزرگ مردم در سراسر ایران ِ بزرگ، از سوی
روستائیان و کشاورزان برگزار می شده و از طریق ِ آنهاست که به شهر های بزرگ
نفوذ و بسط یافته اند.
جشن های دهگان، جشن ِ پایان ِ یک سال تلاش و ستیزه با طبیعت، جشن
خورشید، جشن خانواده
و جشن آغاز بهره برداری از محصولاتی ست
که طی سال ِ
گذشته برای روزهای آسایش ِ زمستانی خانواده اندوخته شده بوده است.
شاید همین یکی از دلایل ِ آجیل خوردن
و نشستن دور سینی شب
چره
و صرف تنقلات در شب
یلدا بوده است.
نکتهء مهم دیگر
مقاومت و ایستادگی
انسان ها در برابر طبیعیت و نیز دشواری
ها و ناهمواری های زندگی اجتماعی و معیشتی
و آشفتگی های گوناگون طبیعی و
غیر طبیعی روزگاران است.
مهاجمات و جنگ ها و ستم حکام جابر و زیادت خواه
نيز
نمونه ای از این مصائب و آشفته حالی هاست؛
پس « اهمیت این جشن ها یکی آن
است که در آن ها نشانه هایی از پایداری مردم می یابیم و نیز نشانه هایی از
به کرسی نشستن حرف مردم».
(III)
ضمن بررسی روند تکاملی این جشن ها در ایران و همچنین در مهاجرت
شان به
مغرب زمین، می توان دید که شیوه ها و و ابعاد گوناگون پایداری مردم
ایران
به صورت تمثیلی در این جشن ها نمود و ظهور یافته است.
من خواهم کوشید با آوردن نمونه هایی از شاعران بزرگ ایران، به خصوص سعدی و حافظ،
این نکته را تأیید و بر آن تأکید کنم.
در اینجا نمونه از شاعرانی خواهم آورد که هر
یک
به نوعی جشن دهگان
و جشن
باززایی خورشید و نیز شب یلدا را در شعر خود مورد توجه قرار داده اند:
تطبیق شب یلدا با شبِ نوئل
در بعضی اشعار شاعران فارسی گو، شب یلدا با نوئل منطبق و قرین و مشابه دانسته شده
است:
از امیر معزی ست:
ایزدِ دادار، مهر و کین ِ تو گویی
از شب ِ قدر آفرید و از شب ی یلدا
زانکه به مِهرت بوَد تقرّبِ مؤمن
زانکه به کینت بوَد تفاخر ِ ترسا
بعضی نیز یلدا را نام یکی از حواریون یا چاکران ِ مسیح پنداشته اند. سنایی گوید :
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسا، چنان معروف شد یلدا
و سیف ِ اسفرنگی گفته است :
سخنم بلند نام از سخن ِ تو گشت و شاید
که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا
(که
البته دراین بیت
ایهام هست و یلدا را تعبیر به شب ِ دراز می توان کرد).
در اشعار شاعران
غالباً «یلدا»
در مقام تشبیه با شب های دراز و سیاه
قیاس شده است.
از
عنصری ست:
چون حلقه رباینده به نیزه، تو به نیزه
خال از رخ ِ زنگی بربایی شب یلدا
منوچهری گفته :
نور ِ رایش تیره شب را روز ِ نورانی کند
دور ِ چشمش روز روشن را شب ِ یلدا کند
و از ناصر خسرو است:
گر نیابد خوی ایشان درنیابد خلق را
روز روشن در بر دانا شب یلدا شود
باز از هموست :
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل ِ قدر داری و او یلدا
مسعود سعد سلمان روز تاریک دشمنان را به «شب یلدا» تشبیه کرده است:
کرده خورشید ِ صبح ِ مُلکت ِ تو
روز ِ این دشمنان شب ِ یلدا
و عنصری، ملک الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی، شب ِ یلدا را «شب ِ سیاه ِ بزرگ» می خواند و در قصیده ای پس از وصف ِ سپاه سلطان می گوید:
بدین صفت سپهی چون شب ِ سیاه ِ بزرگ
به دست ِ ایشان شمشیر های همچو سحَر
امیر معزی هم این جنبه «منفی » شب یلدا را در تمثیل ِ خود برای توصیف ِ لطافت ِ یار به کار می برد :
تو جان ِ لطیفی و جهان جسم ِ کثیف است
تو شمع ِ فروزانی و گیتی شب ِ یلدا
امیر معزی ضمناً «چاه بیژن » را به شب یلدا تشبیه کرده و تعبیر« چاهِ یلدا» را ساخته است:
گر آن کس خسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه ِ یلدا؟
و خاقانی شروانی در قصیدهء معروف خود به ردیف ِ «برافکند»، اینگونه به یلدا اشاره دارد:
آری که آفتاب ِ مجرّد به یک شعاع
بیخ ِ کواکبِ شبِ یلدا برافکند
در این بیت خاقانی به زایش خورشید و تولد آفتاب اشاره می کند که با یک
درخشش و یک شعاع خود ریشهء ستارگان ِ کم نور شب یلدا را که سوسویی دارند،
خواهد کند.
خاقانی ضمناً مثل ِ معزّی که بیژن را در «چاه یلدا» تصور می کرد ـ یعنی
تاریکی چاه را به شب ِ یلدا تشبیه می کرد ـ چاه یوسف را به شب یلدا تشبیه
می کند:
همه شب های غم آبستن ِ روز ِ طرب است
یوسفِ روز به چاه ِ شب یلدا بیند.
در این بیت یوسف نماد روز و چاه نمایندهء شب یلداست.
شب یلدا در شعر و اندیشهء سعدی و حافظ
سعدی و حافظ از این طولانی ترین شب سال یعنی شب یلدا بیش از دیگران تمثیلی برای پایداری و دوام و و بقا و نیز امید به فردای روشن و امید به پایان شب ظلمانی و دیجور هجران و دمیدن صبح وصال و پایان یافتن دوران های سیاه و رسیدن روز بهتر ساخته اند و شب سیاه و مظلم و دراز را پایان پذیر دانسته اند و انسان ها را در کوتاه کردن درازنای این شبان تیره و به روز رساندن آن ها شریک دانسته و به حرکت و جنبش دعوت و تشویق کرده اند.
شب یلدا در شعر و اندیشه سعدی
:
در بیت زیر، سعدی نقاب چهره و موی یار را به شب یلدا تشبیه کرده است و
رسیدن قیامت و
رستاخیز را در بر افکندن نقاب یلدایی از چهرهء یار دانسته
:
روز روشن چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب ِ یلدا برخاست
در بیت زیر سعدی شب یلدا را سیاه و ظلمانی و دراز می شمرد و این سیاهی و ظلمت را نمادی از روزگاران تاریک و دوران های پر آشوب و آشفته می داند و زایش ِ خورشید را در « صبح ِ مشتاقان» آرزو می کند:
برآی ای صبح ِ مشتاقان، اگر هنگام ِ روز آمد
که بگرفت این شب ِ یلدا ملال از ماه و پروینم
شاید بتوان گفت که در این بیت ِ سعدی درازی شب را به گونه ای نمادین برای بیان روزگاران سیاه و دوران های سخت و عذاب آور انسان ها طرح شده (یعنی با همان بار معنوی که بعد ها در شعر نیما به کار رفت.) و شکوه و شکایت از آشفتگی ها و اوضاع بدِ روزگار منظور نظر بوده است.
در بیت زیر شبِ یلدا با شب فراق یار مشابه دانسته شده است:
نظر به روی تو هر
بامداد نوروزی ست
شب فراق ِ تو هر
گه که هست یلدائی
ست
اکنون اگر اجازه دهید، اندکی بیشتر در دیوان ِ سعدی غور کنیم و ببینیم رابطهء شب ِ سیاه و ترغیب به پایداری و مقاومت چگونه آمده است. البته در همهء این ابیات، مستقیماً به «یلدا» اشاره ای نیست بلکه از شب دراز و شب سیاه و شب دیجور و طولانی صحبت است که اما، از آنجا که مبالغه خاص شعر است، هنگامی که صحبت از شب طولانی ست، طبیعتاً طولانی ترین شب ها که همان «شب یلدا»ست مورد نظرشاعر است. به هر حال در این ابیات امید می بخشد و مقاومت گرفتاران را در«شب ظلمانی» بر می انگیزد و شب نشینان را به پایداری تشویق و ترغیب می کند :
ای نظرِ
آفتاب، هیچ زیان داردت
گر در و دیوار ِ ما از تو منوّر شود؟
در این بیت آرزوی زایش خورشید با گوشهء چشمی
که به انتظار
دیدار یار، لحظه شماری می کند، نهفته است.
در بیت زیر
از درازی شب سخن می گوید:
درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید
و پیداست که پایدارترینان همان ناخفتگانند. در بیتِ دیگری از همین شعر، آسانی را ثمرهء دشواری می شمارد و رسیدن ِ آن را، که قطعاً پس از سختی ها رخ خواهد نمود، به صبر که هم معنا با پایداری و مقاومت است منوط می داند:
پس ِ دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صیر باید
و باز پیداست که صبر در«دوران های » دشواری یک کنش ِبی جان و غیر فعال
(Passive)
و نشانگر ناتوانی نیست بلکه
همراهی و همکاری باخورشید برای
دمیدن و زاده شدن و رسیدن ِ فردای آسانی ست.
بیت ِ پیشین همچنین یادآور این سخن مشهور است:
در
نومیدی بسی امید است
پایان ِ شب ِ سیه سفید است.
آفتاب، جمع همهء نورهای جهان است و کورسوی ستارگان با دمیدن آن پنهان می شود و از
نظر ها محو:
«چو
آفتاب برآید، ستاره ننماید».
و باز هم سعدی در ترغیب پایداری می گوید:
پس از تحمل ِ سختی، امید ِ وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
و اینچنین است که سعدی دانستن قدر روز را به تجربهء شب های وحشت مربوط می داند :
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریادِ جهان سوز
گر آن شب های با
وحشت نمی بود
نمی دانست سعدی قدر این روز
پس، قدر روز آن داند که «شب ِ با وحشت» را تجربه کرده باشد. بدینگونه با بیان ِ این اندیشه ء خیام وار مردم را به شادی ترغیب می کند:
چو خاکت می خورد،
چندین مخور غم
برو شادی کن ای یار ِ دل افروز
باز در جای دیگر نظر داشتن به خورشید و تحمل کردن و تاب آوردن شب را طرح می کند:
نگاه می کنم از پیش، رایت ِ خورشید
که می برَد به افق پرچم ِ سپاه ِ ظلام.
در این سخن، رایت ِ خورشید بر لشگر ظلمت چیره می شود و پرچم ِ سپاه ظلام را به افق
های دور می راند.
یا در جای دیگر می گوید:
شبان ِتیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قَد تـَفـَتـّشَ عین اُلحیوة ِ فی ظُلـَماتی
(اگر تحقیق کنی چشمهء زندگی در ظلمات است). شاعر به صبح روی یار امید بسته است تا او را در تحمل شب دراز و ظلمانی هجران یاری کند. و، بدینگونه، این بیت منادی امید است به سوی فردای روشنی که همچون چشمهء زندگی در ظلمات قرار دارد.
و نیز در جای دیگر می گوید:
شب ِ دراز به اُمیّد ِ صبح، بیدارم
مگر که بوی تو آرَد نسیم ِ اسحارم
و نیز :
هم اگر عُمر بوَد دامن ِ کامی به کف آید
که گُل از خار همی آید و صبح از شبِ
تاری
و باز هم تکیه بر عنصر امید و باز هم تر غیب به ایستادگی در آرزوی صبح روشن :
بند بر
پای، توقف چه کند گر نکند
شرط عشق است بلا دیدن و پای افشردن
باز هم سعدی در ابیات ِ متعددی از درازای شب یاد می کند و درک و فهم ِ حقیقت آن را
تنها کار شب زنده داران ِ دردمند می داند:
می گوید
:«درازنای
شب از چشم دردمندان پرس».
و عین همین مصرع، حداقل در سه بیت گوناگون تکرار شده است:
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پرس
عزیز ِ من که شبی یا هزار سال است این
می بینیم که مقصود از شب، نه یک شب، بلکه یک هزاره منظور است که خود یک دوران نمادین ِ تاریخی ست. همین مصرع در بیت زیر هم تکرار می شود:
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب ِ جویی
و معنا روشن است؛
سعدی می گوید : چندان به آسانی ادراک و فهم روزگاران را
به ابنای روزگار پیش کش نمی کنند و قدر روز و روشنایی را کسانی می دانند که
شب را زیسته، درازی و ظلمت و قساوتِ آن را تجربه و تحمل کرده اند.
و باز در بیت ِ دیگری همین سخن را به صورت زیر مکرر می کند
:
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پر س
که هرچه پیش ِ تو سهل است، سهل پنداری.
چنان که پیداست، سعدی در این شب ِ ظلمانی و تاریک کاملاً به چشم ِ بدبینی و شومی نگاه نمی کند بلکه زیستن و تجربه کردن آن را ضرورتی ناگزیر در راه زایش ِ خورشید و بر آمدن روز می شمارد. البته گاه با سخنی سراسر امیدوار کننده یا کلامی همراه با شکوِه ای و شکایتی. مثل این بیت :
ای صبح ِ شب نشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی،
چون شام ِ روزه داران
اگرچه این شب ظلمانی، جان ِ شاعر را به طاقت آورده، با اینهمه
شبی ست
همچون
«شام
روزه داران»؛
یعنی شبی که در آن بارقه ای از نور نهفته است و
عنصر مثبت ِ رستگاری در آن تعبیه است. زیرا روزه دار به امیدخیر و صلاح و
ثواب و صواب و در نهایت ِ صمیمیت و خلوص شب را به صبح می برَد.
در
جای دیگر
:
گرچه شب ِ مشتاقان تاریک بوَد، اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
باز هم پایداری مشتاقان در شب درازی که به امید روشنی بامدادان به روز می رسانند توصیف شده است.
بنا بر این نباید از تیره شب نالید. باید آن را تجربه و تحمل کرد. به شادی گذرانید. شاید انطباق ِ شب یلدا با شبی که مسیحیان آن را به محفل گرم خانوادگی بدل می کنند و شب میلاد مسیح را شب «بیدارباش»(Réveillon) می نامند و به شب زنده داری و خوشی و سور و شبچره می گذرانند حاصل عنصر مثبت و مفهوم نوید بخش و امیدوار کنده ای است که در شب یلدا، شب ِ زایش ِ خورشید، نهفته بوده است.
روشن روان ِ عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد،
روزی شب ِ شبانان
و این یعنی آن
که روزی (سرانجام در یک روز) شب ِ شبانان به روز بدل خواهد
شد. پیداست که از شب ِ شبانان، نه «یک شب» منظور نظر شاعر است بلکه سعدی
معنا و بعد تمثیلی و «مفهوم ِ نمادین ِ شب» را فراخاطرِ
ما می آورد و اشارت
او به «روزگاران ِ سیاه» است، که یکی از دوران های صعب و طاقت سوزِ آن را
هم امروز، مردم ایران تجربه می کنند.
بازهم آرزوی دمیدن روشنایی
و امحاء و نابودی شب های تیره را در این بیت بنگریم
:
شب ِ تاریک ی هجرانم بفرسود
یکی از در درآ، ای روشنایی
آرزوی رخ نمودن و رسیدن یار، رسیدن ِ نور، رسیدن شادی، و در یک کلام محوِ مرگ ونمود و ظهور زندگی، گوهر و بن مایهء اندیشه ایست که در این گونه اشعار نهفته است.
به بیت دیگری از سعدی توجه کنیم که در آن ضرورت تجربه ُ شب سیاه را و رنج بیدار ماندن و شب زنده داری را به پاس ِ دیدار سپیدهء روشن فرایاد انسان ها می آورد و نشان عاشق در این «هنر» می داند:
نشان عاشق آن باشد که
شب با روز پیوندد
تو را گر خواب می گیرد، نه صاحب درد ِ عشّاقی
یا:
چندان بنشینم که برآید نفس ِ صبح
کانوقت به دل میرسد از دوست پیامی
در اینجا بهتر آن است که سخن از اندیشه های باریک سعدی را با خواندن غزلی از وی همراه کنیم که در آن، استاد سخن از شب یلدا یاد می کند و با زیبائی بسیار، به بیان تمثیلی روزگاران دشواری و آشفتگی می پردازد:
هرکه مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار ِ سفر کرده به تنها
نرود
بادِ آسایش ِ گیتی نزند بر دل ِ ریش
صبح ِ صادق ندمد تا شب ِ یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصهء عالم تنگ است
کان که جایی به گِل افتاد، دگرجا نرود
هرگز اندیشهء یار از دل ِ دیوانهء عشق
به تماشای گـُل و سبزه و صحرا نرود
به سر ِ خار ِ مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که
یکی بر سر ِ دیبا نرود
با همه رفتن ِ زیبای تذرو اندر باغ
که به شوخی برود، پیش ِ تو زیبا نرود
باغبانان به شب از زحمت ِ بلبل چونند؟(IV)
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشی نرسید
آری
آنجا
که تو باشی سخن ِ ما نرود.
شب یلدا در دیوان حافظ:
حافظ، این شاگرد خَلَف و پرشکوه ِ سعدی، نیز در موارد متعددی از شب یلدا یاد می کند و با امید به دمیدن خورشید و رسیدن مقدم نور به توصیف شبان دراز و تاریک می پردازد.
شب یلدای حافظ هم قطعاً نه «یک شب»، بلکه یک روزگار است. و درست همان روزگاری ست که شاعر و هم عصران اش تجربه می کردند و رنج وحشت و تیرگی آن را به جان تاب می آوردند. این روزگار تیره و تار که حافظ در بسیاری از ابیات ِ خود به آن اشاره ها دارد همانا شب مظلم و روزگار سیاه ِ «دوران مظفری» ست که طی آن، اوباش و اراذل دستگاه محمد مظفر چغانی بساط ریب و ریا گسترده، در میخانه ها بسته و قرآن را دام تزویر ساخته بودند.
داستان ِتوحش و بیداد چنین دورانی را حافظ، به شکوهمندانه و نامیرا ترین بیان، حکایت کرده و جبر و جور نظام ولایت فقیه مظفری یعنی بساط و سیطرهء چپاول و خونریزی و جنایاتی که به نام خدا و دین و قران و شرع محمدی بر گوشه های از سرزمین ما حاکم بود را در برابر نگاه و منظر آیندگان تصویر کرده است. این ابیات مشهور تر از آنند که نیازی به تکرار آنها باشد:
در میخانه ببستند، خدا را مپسند
که در خانهء تزویر و ریا بگشایند
***
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
***
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموس ِ عشق و رونق
ِ عشّاق می برند
عیب ِ جوان و سرزنش ِ پیر می کنند
جز قلب ِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند
***
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر می کنند
***
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
و نیز
همای گو مفکن سایهء شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
یا دراین بیت که، به توصیف حافظ، عقاب جور بال بر سر شهر گشوده است:
عقاب
جور
گشوده ست بال بر سر شهر
کمان ِ گوشه نشینی و تیر ِ آهی نیست
یا در این ابیات که از روزگار ورع و پرهیز و از ایام فتنه انگیز سخن می راند و عقل را به رهنمایی فرا می خواند :
اگرچه باده فرحبخش و باد گـُل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحیی و حریفی گرَت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایّام فتنه انگیز است
در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم ِ صُراحی زمانه خونریز است
باری با چنین زمانه ء خونریز و ناسازگار و ناسازواری، «شب یلدا» در بیت زیر تمثیلی ست از روزگاری سیاه و شاعر آن را همچون نمادی برای توصیف حاکمیت ظلمت گستر بیداد به کار می بَرد. و بدین گونه از سیطرهء ظلمانی جور و جبر حکومت دینی دوران خود سخن می گوید و گرفتاران ظلمت را دعوت به جستجو و درخواست نور از درگاه خورشید می کند و امید برآمدن این آرزو را در آدمی بر می انگیزد :
صحبتِ
حُکــّام ظلمت ِ شب ِ یلداست
نور ز خورشید خواه، بو که برآید
!
حافظ همچنین، تعبیر زادن ِ خورشد را ـ که همانا زادروز میترای شکست ناپذیر و خاصّ جشن دیگان، یعنی یلدا و چلّه، است ـ در بیت زیر می آورد و ضمن آن راستی را می ستاید و دروغ را زشت و مایهء سیاهروئی می شمارد:
به صدق کوش که خورشید زاید از نَـفـَس
ات
که از دروغ سیه گشت
روی صبح ِ نخست
بدین گونه روی «صبح نخست» را سیاه می داند چون صبح ِ کاذب و دروغین است. پس می باید به صدق کوشید و به راستی گرایید تا همچون صبح ِ راستین از نـَفــَس ِ آدمی خورشید زاده شود.
همچنین آرزوی صبح روشن در شب سیاه و درخواست یاری از ستارهء هدایتگری راه رسین به صبح روشن را نشان دهد:
در این شب ِ سیاهم گم گشته راه ِ مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب ِ هدایت
و باز هم گله از شب ظلمانی ست و آرزوی رسیدن به صبح راستین است و به نور و به زندگی. و این آرزو به مدد چراغی برآورده شدنی ست که شمع روی یار فراپیش شاعر خواهد افروخت :
شبِ ظلمت و بیابان،
به کجا توان رسیدن ؟
مگر
آن
که شمع ِ رویت به رَهم چراغ دارد
!
و نیز از «باد صبح» که فرزند خورشید است به نوید و مژده یاد می کند و امید گشایش فروبستگی ها را که کنایه از گرفتاری در تاریکی های شب است در دل آدمی فروزان می دارد :
دلا چو غنچه شکایت ز کار ی بسته مکن
که باد صبح، نسیم ِ گره گشا آورد.
و درست به هنگام زیستن در دل شب دراز و تمام نشدنی است که بر آمدن ِ آوازهء مرغ سحر به آرزوی بزرگ شب نشینان بدل می شود. حافظ این آرزو را در بیت زیر چنین بیان کرده است:
برکش ای مرغ ِ سحر نغمهء داوودی باز
که سلیمان ِ گل از طرف ِ هوا باز آمد
این درخواست حافظ از «مرغ سحر » به امید ِ برخاستن ِ «نغمهء داودی» وی تا همین امروز آرزوی انسان های آرمان خواه و دردمند کشور ما بوده است. این آرزو روزگاری بر زبان حافظ جاری می شد و روزگار دیگر ی در سخنی از بهار تبلور می یافت و از حنجرهء شکوهمند قمرالملوک وزیری زیر گنبدِ جان آرزومند ایرانیان آزادی خواه طنین می افکند:
مرغ سحر ناله سرکن
داغ ِ مرا تازه تر کن
زآه ِ شرربار
این قفس را
درشکن و زیر و زبرکن
!
بلبل ِ پر بسته ز کنج ِ قفس درآ
نغمهء آزادی ِ نوع ِ بشر سرا
حال، پیش از آن که، در مؤخرهء این سخن، به اهمیت این گونه جشن ها و جشنواره های ایرانی که همچون فرهنگ و، مدنیت و تاریخ و آداب معیشت خود از پدران و مادران خویش به میراث برده ایم بپردازم و به کارکرد های مثبت و سازنده و نیرو بخش و آفرینشگر آنان در روزگار معاصر اشاره ای کنم می خواهم این بیت حافظ را مکرر دارم که گفت :
صحبت ِ حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه، بو که بر آید
زیرا حافظ در این شعر قطعاً روی سخن با ما نیز داشته است. ما که در این زمانهء تاریک و در این روزگار عسرت عاطفی و فرهنگی و اخلاقی، ودر این «ایام فتنه انگیز» و روزگاران «ورع و پرهیز» گرفتار شب یلدای حاکمیت تزویر و دروغ و ریا شده ایم و به نام دین و خدا، هستی و نیستی خود را درمعرض تطاول استبداد دینی و حاکمیت جهل یافته ایم و سرنوشت خویش و فرزندان خویش را بازیچهء سیطره ء ویرانگر و سیاهکار دروغزنان ظلمتباره و شب پرست می بینیم، جا دارد که پیام حافظ را در این بیت همواره در نظر آوریم؛ باشد تا هرگز هم صحبت و همسُفرهء «ظلمت ِ شب ِ یلدا» ی حاکمان ِ جائر و جاهل نگردیم و همواره و بی گسست نور و روشنایی آرمانی خود را از خورشید خواهیم، بو که [بادا که] مهرِ شکست ناپذیر آزادی و دموکراسی از بام ِ کشور ما طالع شود دیدهء اهل ِ ایران به دیدار دوست روشن گردد. پس به این نوید جاودانهء حافظ دل بسپاریم و چشم امید و گوش ِ جان به سخن وی داریم که گفت :
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
...
غنیمتی شمر ای شمع، وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
...
ز مهربانی ِ جانان طمع مبــُر حافظ
که نقش ِ جور و نشان ِ ستم نخواهد ماند
!
در پایان سخن می خواستم چند نکته را، که به نظر من بسیار با اهمیت اند، در ارتباط با جشن های باستانی و کهن ایرانزمین، از نوروز و سوری و مهرگان گرفته تا سایر جشن های کهن و از آن جمله همین جشن دهگان و شب یلدا یا چله یاد آوری کنم، که در عباراتی فشرده از آنها یاد می کنم :
ــ مهم ترین ارزش این جشن ها جنبه های عرفی و غیر دینی و غیر ایدئولوژیکِ آنهاست. زیرا اصل و گوهر آنها مرتبط با طبیعت و دگرگونی های فصول و تلاش و کار انسان در بار آوری و پویش و آفرینش است و غالباً بیانگر شادمانی و رضایت آدمی از حاصل تلاش های شبانروزی وی در محیط و زیستبوم جامعهء زمینکاو و کشتورز و دامپرور است. این شادمانی ها بیان نمادین خود را در برگزاری جشن ها و جشنواره هایی می یابند که پیوند دور یا نزدیکی نیز با اسطوره ها و آئین های موروثی پیشینیان این مردم دارند و ازین رو بخشی از مدنیت و فرهنگ آنان محسوب و با هویت و افکار و عواطف و صورِ ذهنی (Imaginaires) آنان مرتبط اند.
این ویژگی غیر ایدئولوژیک و غیر دینی که به شکل بر جسته ای در این جشن ها نمود و حضور دارد مهم ترین و زیبا ترین هدیه ای ست که از این سنت های هزاران ساله نصیب امروزیان تواند بود. این بُعد از «کارکردِ» (Fonctions) جشن های کهن ایرانی، به ویژه از آن رو برای ما و معاصران ما اهمیت دارد که کشور ما طی ربع قرن اخیر یکی از سرد ترین و شوم ترین زمستان های تاریخی خود را از سر می گذراند. زیرا درست به هنگامی که می باید خود را جمع و جور می کرد و به تلاش و سرعت خود در مسیر مدنیت جدید می افزود، بدبختانه در چاهسار جهل ِ بومی و در چنگال استبداد تبهکار دینی فرو غلطید و به قهقرا رفت. از این رو کشور ما و ملت ایران بیش از همهء دوران های تاریخ خود، در این نخستین سال های هزارهء سوم میلادی به عناصر عرفی و لائیک، که در فرهنگ و تاریخ چند هزار سالهء خود نهفته دارد، نیازمند است.
ما، برای تقویت عرفی گری یا سکولاریسم و لائیسته، می باید از همهء عناصر فرهنگِ بومی خود مدد بگیریم و این جشن های نیاکان ِ ما منابع لایزال و سرشاری از این عناصر ملی، غیر دینی و لائیک را در اختیار ما قرار می دهند. مردم کشور ما باید از این میراث مدنیت ایرانی به تمام و کمال بهره بگیرند و در جهت خروج از حاکمیت استبدادی دین و گریز از سیطرهء تمام خواه و واپس گرای اسلامیسم سیاسی معاصر، عناصر آفریننده و آفرینشگر و شادی زا و انسانی و زندگی بخش فرهنگ دیرسال خود را، که در اینگونه جشن ها تعبیه و نمودار است، به کار گیرند، آنها را تقویت کنند و از آنها بهره ها بجویند. این جشن ها تنها اهمیت موزه ای و باستان شناسانه ندارند. آنها هنوز زنده اند و در ایرانی که همواره خواهد زیست، به زندگی خود ادامه خواهند داد و ارزش و اهمیت آنان ـ همچنان که «کارکرد ها» ی امروزی آنان ــ فزونتر و نمایان تر خواهد شد زیرا که گوهر و بنمایهء آنها از ارزش های والای زیر برخوردار است:
1 ـ این جشن ها ایرانی اند و وارداتی و تحمیلی نیستند و تجاوزگران تاریخ ایران، آنها را به این سرزمین نیاورده اند.
2ـ با تلاش و کوشش انسان ها و با زیستن بر خاک و با طبیعت و گردش فصل ها و تقویم و تقسیم و گردش زمان در پیوندند.
3 ـ با شادی و تفریح و شادخواری نسبت دارند. سرشار از خوشبینی اند. از این رو با خوشبختی در جامعه ای سالم نسبت دارند. با زندگی نسبت دارند.
4 ـ از نوحه گری و زاری و غم و اندوه و از مرگ اندیشی گریزانند. از مرگ و حاکمیت مرگ بیزارند.
5 ـ فرهنگساز و آفرینشگرند، زیرا فرصت آفرینند. زیرا می باید اسباب و ابزار شادی و تفریح و لذتِ زندگی را فراهم سازند. بنا بر این هنر و فرهنگ نخستین هم پیمان و همراه و هم سرنوشت آنان است. پس زمینه ساز حضور هنر اند. پس آفرینشگرند و توسعهء فرهنگی و فکری و اجتماعی، استعداد بالقوه و و بالفعل آنان است. موسیقی و تئاتر و سینما و رقص و دیگر عرصه های متنوع آفرینش زیبایی با آنان سر آشتی و دوستی و مهر دارد.
6 ـ تحرک و پویایی می آفرینند و خلاقیت و تولید و کار و در یک کلام توسعهء اقتصادی جامعه را تقویت می کنند.
7 ـ به قوامِ ملی و هماهنگی و همدلی اقوام و تبارهای ایرانی می افزایند و آشتی و دوستداری را در میان همسایه های هم فرهنگ و هم سرنوشت و هم زبان تقویت می کنند. یعنی بهره وری از جنبه های نمادین و مدنی و فرهنگی ِ این جشن ها به قوام و تقویت بنیاد های تاریخی و هویتی مردم ایران و بسیاری از همسایگان که با ما تاریخ مشترک و سرگذشت مشترک دارند، مدد می رساند.
8
ـ هدایت کننده و قوام دهندهء پایداری ها و مقاومت های انسانی هستند.
هم در برابر گیر و دار های طبیعی و زیستی و معیشتی و هم در برابر سیاهکاری
ها و سیاهدلی های حکام جور و استبداد. زیراسرشار از عنصر امیدند، نوید بخش
و مژده رسانند. نگاه به آینده دارند و همچنانکه دیدیم و سعدی و حافظ
شهادت دادند، حرکت برای خروج از ظلمت و تلاش در راه برآمدن خورشید و
روشنی یافتن روزگاران را در آدمیان بر می انگیزند.
باری اینها همه می توانند برای ما دستمایه ای باشند برای ساختن آینده ای بهتر.
این ارزش های باستانی و کهنسال،
یعنی گوهر و بنمایهء جشن های ایرانی، با
آرمانِ آزادی خواهی و دموکراسی طلبی ملت ما هماهنگ اند و همراه با اندیشه
های مدرن و هم سو با دستاوردهای فکری جهان پیشرفتهء معاصر می توانند ما را
در ایجاد و رشد
فرهنگ دموکراسی بومی و ملی ایران مدد برسانند.
این ها بودند
نکته هایی که می بایست به اشارتی بر آنها
تأکید می کردم.
_________________________________________
*
این گفتار
در مراسم ویژهء شب یلدا در« انجمن ایرانیان ِ مقیم وال دو مارن»
(حومهء
پاریس) ایراد شده است.
-
I
پیش
از آغاز مطلب بگویم که برای مطالبی که جنبهء اطلاعی دارند و در ابتدای مقاله آمده
اند
از دو
کتاب
:
ــ
جشن های ایرانی، دکتر پرویز رجبی، انتشارات فرزین، تهران 1357.
و
ــ
آئین ها و جشن های کهن در ایران امروز، محمود روح الامینی، انتشارات آگه، تهران
1376.
بهره گرفته ام و در
بیان ِ باقی مطالب دواوین شعرا، خاصه کلیات سعدی و دیوان حافظ،
را پیش روی
داشته ام.
- II
(واژهء
مهرگان به صورت «مهرجان » در زبان عربی وارد شده و همین امروز
به جشنواره ونیز به تظاهرات
ومیتینگ های سیاسی اطلاق می شود
و جالب است
و
حتماً دلائلی هم دارد که
عرب زبانان عنصر مقاومت و اعتراض را در این واژه
یافته و
آن را درمفهوم اجتماعات اعتراضی یا مطالباتی به کار برده اند.)
- III
جشن
های ایرانی، پرویز رجبی ص. 216.
- IV
اوضاع
و حال و روز باغبانان در شب
است
که پرسیدنی ست
زیرا در شب
است که بلبلان درهجران دوست (که در سیاهی شب پنهان است) می نالند و شکوه و
شکایت می کنند.
چرا که
به هنگام روشنایی روز، از باغ غوغایی بر نمی خیزد، زیرا بلبلان مست و مسحور یارند و
به دیدار گل مشغول.