تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
انتخابات و شباهت های ناگزیرِ تاریخی!
مسعود نقره کار
در "...شهر تهران درباریان به خیال می افتند یک دسته ملت نما در مقابل مشروطه خواهان بتراشند...به خیال میافتند اراذل و اوباش تهران را که سال هاست مصدر شرارت می باشند دورخود جمع کنند و از آنها استمداد نمایند. لهذا به دستور کامران میرزا و مباشرت آقابالاخان سردار افخم که در این وقت رئیس قورخانه است دو نفر از اجزای قورخانه را که یکی خسرو خان مقتدر نظام است و دیگری سید محمد خان صنیع حضرت، یکی سردسته مشتی های سنگلج و دیگری سردسته مشتی های چاله میدان برای این خدمت انتخاب می کنند و پول و خلعت داده و امیدوارند هر یک از آنها مَشتی های محله خود را همراه کرده مهمانی نمایند، این دو دسته را که سال هاست باهم کدورت دارند صلح داده با یکدیگر مراوده و معاشرت نمایند..." (1)
صنیع حضرت در مبارزۀ مشروطیت پیوسته دولتیان را یاری داد و جمعی از اوباشان را فراهم آورد وبه مجلس تاخت. "روز بیست و سوم آذر(1286/ نهم ذوالقعده ٔ 1326 هَ . ق) گروهی از بی سر و سامان های چاله میدان به سردستگی صنیع حضرت هر کدام از کوی خود راه افتاده رو بسوی مسجد سپهسالار روانه شدند... امروز انبوهی از انجمن ها در مدرسه ٔ سپهسالار می بودند. اوباشان زمانی بودند و بیاسودند، ناگهان به هیاهو برخاستند و به مجلس و مشروطه دشنام ها سرودند و با این هایهوی و عربده از مدرسه بیرون آمده ، رو بسوی مجلس نهادند... و چون در جلسه ٔ بیست و سوم (نهم ذوالحجة)، محمدعلیشاه مجدداً با مشروطه خواهان دوستی کرد و دستور داد اوباشان را دستگیر کنند. صنیع حضرت پنهان شد و او را درخانه ٔ پدرزن خود دستگیر کردند که در میان آنان گریخته بود. سرانجام در روز دوشنبه ٔ 13 بهمن (بیست ونهم ذوالحجة) بموجب رأی عدلیه به دوهزار ضربه شلاق و ده سال حبس در کلات محکوم شد و به صوب زندان اعزام گشت" (2) " در همان روز که مجلس را بتوپ بستند، محمدعلیشاه او و دیگر تبعیدیان کلات را بازخواند."(3) پس از فتح تهران و استقرار مشروطیت او و چند تن دیگر از سران استبداد چون میرهاشم تبریزی و شیخ فضل اﷲ نوری بموجب رأی دادگاه اعدام شدند. صنیع حضرت را رئیس قورخانه محمد علی شاه نیز معرفی کرده اند.". " سید کمال و اسمعیل سلطان به آسانی گرفتار می شوند، مقتدر نظام به خانه ظفرالسلطنه رفته و ظفرالسلطنه او را به عدلیه می فرستد، حاجی معصوم و صنیع حضرت را هرچه جستجو می کند نمی یابند، عاقبت سراغ او را در خانه ای گرفته شبانه رئیس نظمیه بر آن خانه وارد شده او را در لباس زنانه گرفتار می نمایند.." (4) .
"صنیع حضرت و مقتدرنظام را درزمرۀ لوطیان " بد کردارو بدنام " آورده اند، این دو همراه با " حاجی معصوم وسید کمال و اسمعیل سلطان" و دارودسته های شان در " فتنه میدان توپخانه" و رو درروئی مشروطه خواهان و مشروعه خواهان، در کنار و مدافع مشروعه خواهان خباثت هاو جنایت ها کردند. صنیع حضرت و مقتدر نظام برای خوش خدمتی لقب " امیر تومان" گرفتند. نایب اسماعیل سرتیپ شد، سید کمال" ناصرحضور" و شیخ محمد" ناصر اسلام" شد."
در رویداد های مشروطه اراذل و اوباش مشروعه خواه، به ویژه مشتی های دارو دسته صنیع حضرت ، که از" لتوت و اجامر" خیابان سیروس وچاله میدان بودند، و مقتدر نظام سردسته لوطی ها ومَشتی های محله سنگلج کمک گرفتند. این جماعت در میدان توپخانه چادرزدند و شب ها را به مشروب خواری سپری کردند و به فحاشی و مخالفت با مشروطه خواهان و مجلس پرداختند." با نوچه های شان چاقو و قمه وغرابه های عرق به دست در توپخانه انتظار مثله کردن مشروطه خواه کشیدند تا نمونه و نقش نشانِ بدکرداریِ برخی از لوطی های این دوره در سیاست باشند.
در "فتنهء میدان توپخانه طهران"، "...هیئت مخالف در میدان توپخانه چند چادر می زنند جمعی از اراذل و اوباش شهر را زیرآن چادرها و در فضای میدان جمع می کنند. شیخ فصل الله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملا محمد آملی و ملا محمد علی رستم آبادی و جمعی از روحانیان را که با شاه همراه هستند در میدان حاضر کرده ...شب ها مشروب بسیار برای مَشتی ها و سردستگان اشرار حاضر می کنند... جمعی از فواحش را در میدان حاضر می کنند..."، "... به تحریک سید محمد یزدی جوانی ميرزا عنايت الله نام را به درختي بستند و هر يک از آن جماعت به او قداره زدند و شرحه شرحه اش کردند و اين همه را در مخالفت با مشروطيت انجام دادند. از آن پس هيچ طلبه و هيچ فردي که ظاهر مرتبي داشت جرات نمي کرد از خانه بيرون رود. تجمع ميدان توپخانه زمينه مساعدي شد برای کودتاي محمد عليشاه و به توپ بستن مجلس و بدین گونه مشروطه در تهران به پايان رسيد."
"...روز 23 آذر 1286 از صبح زود دسته ای از اوباشان محله در ميدان توپخانه شترداران و زنبورکچيان و فراشان و غلامان کشيکخانه و سربازان فوج امير بهادر جمع شده بودند و چادر های دولتی را می افراشتند و آشپزخانه بزرگی بر پا می کردند... در نتيجه هياهو بازار ها و دکان ها بسته شد ودشمنان مشروطه از هر طرف رو به ميدان توپخانه گذاشتند و به اين ها پيوستند...عده ای از آخوند ها و طلبه ها نيز وارد ميدان شدند... روضه خوان ها بالای منبررفتند و عليه مشروطيت و مجلس سخن راندند و جمعيت را به تکرار شعار وا داشتند.....اوباشان به خانه های شيخ فضل الله نوری و حاجی ميرزا ابوطالب يزدی و ساير ملايان مخالف مشروطه رفتند و آن ها را به ميدان توپخانه آوردند... روز 25 آذر در ميدان توپخانه يک نفر کشته شد... روزنامه "حبل المتين" می نويسد که اوباشان چون پول و زنجيرو ساعت طلای او را ديدند ابتدا چند تير به او زدند، بعد پسر "سید نقیب السادات شیرازی که در سلک روضه خوان هاست" جلو آمد و گفت:" مسلمانان شاهد باشيد و روز قيامت پيش جدم شهادت بدهيد که من در راه دين اول کسی هستم که چشم مشروطه طلبان را بيرون آوردم " و بعد با کارد ( یا قلمتراش) چشم آن جوان را کند، سپس اورا شقه کردند و به درخت آويختند..."علی اوف ترک را بهمان سبب یا سبب دیگرچند زخم منکر می زنند"... استرداران و شترداران نتراشيده دژآگاه و اوباشان سنگلج و چاله ميدان و... به مجلس و مجلسيان حمله می کردند و ... کلاه نمدی های محلات و اشرار" در ميدان توپخانه شعار می دادند. ما دیگ پلو خواهیم / مشروطه نمی خواهیم./ ما چای و پلو خواهیم / مشروطه نمی خواهیم. (5)
عده ای از مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و کشتند، و عده ای از اوباشان در مقام عربده و حرکات وحشيانه برآمدند وعلی آقا صراف واسمعيل خياط را بی موجبی مجروح سخت کردند... اوباشان که گريزان و نهان می بودند، شب ها بيرون آمده و هر که را می يافتند می زدند و لخت می کردند، و چون پشتشان به شاه و پيرامونيان او گرم می بود و مجلل السلطان پيشخدمت شاه نگهداری و پشتيبانی از آنان دريغ نمی گفت، بی باکانه به هر سياه کاری برمی خاستند... چنان که بهاء الواعظین را که یکی از نمایندگان مجلس می بود کتک زده سر و رویش را بخستند، و در شب چهارشنبه هفدهم دی ماه (3 ذيحجه) هشت تن از آنان به خانه فريدون زردشتی که يکی از بازرگانان می بود رفته و آن بيچاره را بيدار گردانيده نخست پانصد و شصت تومان پولش را گرفته و سپس در برابر چشم زنش با قمه او را کشتند، پيدا می بود که کشندگان همان اوباشان می باشند..."، "...فریدون از تجار درجه دوم فارسی بود و سالها در طهران تجارت می کرد، رشید و مشروطه خواه بودو در واقعه میدان توپخانه پول و اسلحه به مجاهدین مجلس داد...یک شب چند از غلامان مخصوص شاه و بعضی از سرکردگان اشرار او را درحالیکه با همسرخود در بستر خوابیده میکشند...انجمن های محلی بهیجان آمده در سوگواری با فارسیان درطهران خلطه و آمیزش نموده اظهار همدردی و هموطنی مینمایند..."
از ورامين نیزبه تحريک اربابان جمعيتي حرکت کردند و به اجامر توپخانه پيوستند. آنان فرياد مي زدند: "مجلس را خراب مي کنيم و فرش هايش را پالان الاغ مي کنيم."
"...بالجمله بعد از برهم خوردن حوزه شیخ نوری و متفرق شدن اشرار...مشروطه خواهان در صدد میشوند که رؤسای اشرار را مجازات بدهند... جمعی را از درجه دوم و سیم گرفته و در میدان توپخانه سیاست می کنند اما مردم قانع نشده صنیع حضرت و مقتدر نظام و سید کمال واسمعیل سلطان و حاجی معصوم را می خواهند...اسمعیل سلطان و سید کمال به آسانی گرفتار میشوند. مقتدر نظام بخانه ظفرالسلطنه رفته طفرالسلطنه او را به عدلیه میفرستد. حاجی معصوم و صنیع حضرت نمی یابند، عاقبت در خانه ای او را در لباس زنانه گرفتار مینمایند" (6)
پرده دوم:
"...دکتر بقایی با وزارت کشور صحبت می کند... 50 نفر از بچه ها را اسم شان را و شناسنامه و عکس را می گیرند، و کارتی برای آنها صادر می شود که اینها حق نطارت بر انتخابات را داشتند.یک تعداداز بچه های فدائیان(اسلام) بودند...سه حوزه در جنوب و سه حوزه درغرب تهران در اختیار بچه ها بود...در جنوب بازارو خانی آباد و مسجد حاج حسن در خیابان ارامنه ....در مسجد حاج حسن یک دانشجوئی رفته بود روی چهارپایه برای بچه ها صحبت می کرد، شعبان جعفری با دارو دسته اش آمدند تو، تا رسید گفت او پول گرفته، بکشیدش پائین. او را کشیدن پائین...شعبان جزو باند دولتی بود، برای سید محمد صدق طباطبائی، محمدعلی مسعودی، خسروهدایت، فتح الله فرود، رشیدیان، برای ده، یازده تا کارمی کرد...بچه ها رسیدند، یک جیپ زیر پایشان بود...یکی از بچه ها فورا" رفت دو سه تا از آن فحش های چارواداری نثار شعبان کرد.: مرتیکه برو مثلا" فلان کارت را انجام بده، کارتو به اینجا رسیده که بیایی توی مسجد و جلوی کار انتخابات را بگیری...دید که تعداد بچه ها زیاد هستند صلاحش نبود آنجا حرفی بزند، رفت بیرون و چند دقیقه ای طول نکشید یکی از نوچه هایش را فرستاد، او هم آمد یک خرده قلدورن و الدورن کند که یک فصل کتک تمیزتو مسجد خورد و از در مسجد رفت بیرون..."....." ....تهران با نظارتی که بطور کلی بچه ها داشتند و بخصوص سازمان نظارت بر آزادی انتخابات ، رای را ملیون بردند...اما بگیربگیر شروع شد...مکی را گرفتند، قرائت آراء تعطیل شد ...و خرده خرده وکلای ملیون جای خود را دادند به وکلای دولتی ..." ، " هژیر کشته شد ، اعلامیه از طرف فدائیان اسلام منتشر شد و به عنوان هدف امامی، که یکی از آنها ابطال انتخابات بود".
"...امدیم سرپاچنار دیدیم ده تا دوازده تا اتوبوس ایستاده. یک مشت از این لاتها ودهاتیها هستند و دو سه تا از گردن کلفت های مشهورِ شهرنو هم جلوی اینها هستند. زکی تُرکه و داداشش و اینها. از طرف ما آقای عینک چی پای صندوق بود، به او گفتم که اینها دارند می ایند. حاج ابوالقاسم رفیعی هم مدیر انتظامات فدائیان اسلام بود. من ایستادم دم در...گفتم اینجا یک قانونی دارد، بچه محل های خودش فقط می توانند رای بدهند...بیوک صابرگفت من نماینده دولت هستم، شما نمی توانید این قانون را وضغ کنید، عینک چی هم گفت من نماینده ملتم نمی گذارم غیر از بچه محل ها کسی اینجا رای بدهد. بیوک صابر گفت بروید مصطفی دیوانه را صدایش کنید و... ما رای گیری را ادامه دادیم تا به حساب آن دوره اش تمام شد".(7)
"...دراولین هفته ای که مصدق آمد روی کار...خبر می دهند روزنامه مرد رزم کلیشه ای درست کرده که یک زن و مرد امریکائی در حال دانس دادن بودند و یک شنلی هم پوشانده بودند، لخت هم بودند، کلّه این مرد را برداشته اند، کلّه نواب را روی این مونتاژ کردند...معلوم شد که توی چاپخانه زندگی، اول فردوسی قرار است چاپ بشود، صاحب چاپخانه هم علی موتوری ،بچۀ خانی آباد بود...تو خیابان فردوسی ودوراین چاپخانه یک مشت طوافی ها هم آشنا بودند...بجه های حزب زحمتکشان وکاشانی سرو کله شان پیدا شد...رفیقمان گفت حیف است بجه های خودمان را دعوا بیاندازایم ، برویم سرپاچنار من یک مشت ازاین لات و لوتها جمع می کنم...رفتیم زورخونه ودیدیم یک مشت این بروبچه ها، جاهل های کوتاه و بلند، یاعلی یاعلی دارند ورزش می کنند.گفت شرطش این است که هرچی من گفتم تو مرا تکذیب نکنی، گفتم باشه... گفت فلان فلان شده ها اینجا نشستید هی فلان می کنید مرا سر خیابان فردوسی ریخته اند سرم یک مشت لات بی پدر مادر، یک فصل کتک به ما زده اندو اینها، کی اکبرآقا؟ اکبر آقا کی؟ ، گفت بیائید برویم به شما بگویم کی،من هر کی را زدم شمام بزنید، کارتان نباشد...ده تا پانزده تا با شلوارهای ابریشمی راه راه و با پیژامه... گفتیم حمله به چاپخانه...چشم من افتاد به احمد احرارمقاله نویس، یک چک ما زدیم توی گوش این، از آن پله ها معلق خورد رفتش پائین...امیر زرین کیا، امیر موبورازچاقوکش های حزب زحمتکشان بود، اکبر یک چک زد توی سینه او دست کرد به جاقو برای اکبر و اکبر زد زیر دست این، چاقو از دستش پرید... همه چاپخانه را این بچه ها پذیرایی کردند. جعبه هایی که تویش حروف بود از طبقه دوم همه اش می آمد تو حیاط. دو سه تا از این بچه ها با چوب افتادند به جان ماشین می خواستند با چوب، ماشین را بشکنند، گفتم بابا این که با این شکسته نمی شود، یک دست زدیم خلاصه اش این دیس از زیر ماشین آمد بیرون و حروف ها ریخت زمین... رفتیم تو قسمت حروف چینی، دیدیم کلیشه ها آن وسط است چاقو را بچه ها در آوردند، کلیشه ها را تکه تکه کردند و حروف را هم، همه را به هم زدند....."
پرده سوم:
حسین الله کرم و محسن رفیقدوست همراه با جماعتی از جاهل ها و لات های متدین، و اراذل و اوباش حکومتی از پیشکسوتان شکل دهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند، اینان به کمک برخی از درس خواندگان مسلمانِ ازخارج برگشته یِ پیرو آیت الله خمینی، این تشکیلات راسازمان دادند. سازمان بسیج نیز، در 5 آذر 1358 با فرمان خمینی که " 20 میلیون جوان ایرانی باید به 20 میلیون تفنگدار و ارتش بَدَل شود" شکل گرفت. پایه های بسیج را همان جوانانی ریختند که به کتابفروشی ها و تجمع ها حمله می کردند و سر در کمیته ها داشتند ، و با شروع جنگ " پایگاه های بسیج مستضعفین" را شکل دادند. بخشی ازاینان به سپاه پیوستند و بسیج سپاه را به وجود آوردند، و بخشی نیز لباس شخصی ها شدند، و جمعی ماموران امر به معروف و نهی از منکر، که در تمام نهادهای دولتی و غیر دولتی، به ویژه آموزشی، و گروه های اجتماعی و شغلی مختلف و رسانه ها تشکیلات زده اند. این تشکیلات به زعامت جاهل ها و لات های متدین، و اراذل و اوباش حکومتی چون " آخوند حسین طائب و محمد رضا نقدی" با گروه های فشار و کشتارِی مانند "عماریون" و" نیروهای لباس شخصی" که به عنوان پاره ای از بیت رهبری و نهادهای تحت رهبری رهبر، و فرماندهی سپاه عمل کرده اند. این تشکیلات با همکاری و در کنارِ ارگان ها و وزارت خانه های مختلف از قدرتمند ترین گروه های سرکوب و کشتار، وایجاد رعب و وحشت در کشوراند. این تشکیلات را افرادی مثل " مجد، سالک و محمد علی رحمانی" اداره می کردند. البته هادی غفاری هم ادعا کرده است درشکل دادن بسیج هم نقش داشته است، وی می گوید: "جزو اولين کسانی هستم که به حکم هاشمی رفسنجانی مسؤليت تشکيل بسيج را برعهده گرفتم". رهروان و نسل بعد ازهادی غفاری ها و الله کرم ها و حاجی بخشی ها و ده نمکی ها، راه آنان را در تهران و شهرهای دیگر ادامه داده اند، که نمونه است حمید استاد، مسؤل انصار حزب الله مشهد که کنسرت ها و جلسات بهم می ریزد، و به نزدیکی و همکاری اش با الله کرم افتخار می کند(9).
در رخداد جنبش دانشجوئی سال ۱۳۷۸ حضور جاهل ها و لات های متدین و بسیجی در ضرب و شتم دانشجویان چشمگیر بود. در واقع فرمان سرکوب را 24 تن از فرماندهان سپاه پاسداران صادر کردند. آنان به رئیس جمهورخاتمی هشدار دادند که کاسه صبرشان سر آمده و تحمل اهانت به رهبر را ندارند و چماقدارانِ جاهل و لاتِ متدین ، و اراذل و اوباش حکومتی را با چماق و اسلحه سرد و گرم به جان دانشجویان انداختند.
رد پای بسیج و سپاه، به ویژه ردپای اراذل و اوباش سازمان داده شده در بسیج، و توسط محمد رضا نقدی – رئیس سازمان بسیج مستضعفین و نیروی مقاومت بسیج- درضرب و شتم، شکنجه و کشتارهائی که حکومت اسلامی از دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، و مخالفان اش در داخل و خارج کشور کرده است، به ویژه دررخدادهای دانشگاه ها در 18 تیر سال 1378، و رخدادهای سال 88 ( جنبش سبز) که صحنه ی نمایش شخصیت و قدرت اراذل و اوباش حکومتی و "جاهل ها ولات های متدین" ، یا به قول جامعه شناس مسلمان، آقای جلائی پور،" لات- مذهبی" ها بود، دیده شده است. آقای جلائی پور عاملان فاجعه" کهریزک" را نیز " لات – مذهبی" ها دانسته اند.
سردار سرلشکر حسین همدانی، یکی از فرماندهان سپاه که درمهرماه سال 1394 در سوریه کشته شد در مصاحبه ای به رخداد سال 88 و سرکوب مردم می پردازد و به نقش خود، بسیجی ها، جاهل ها و لات های متدین و اراذل و اوباشی که سازمان داده بود، اشاره می کند: " .. اولاً در فتنه 78 بنده جانشین نیروی مقاومت بسیج بودم و تجربه آن حوادث را داشتم. این تجربه به من کمک می کرد. یک سابقه ای دردودوره در تهران داشتم در سالهای 60 و 61 در تشکیل لشگر حضرت رسول(ص)، در سال 82 هم فرمانده لشگر تهران بودم. لذا کاملاً تهران را می شناختم و برآورد خوب اطلاعاتی از منطقه داشتم. شناخت خوبی نسبت به جغرافیای انسانی و زمینی و شرایط اقتصادی و فرهنگی تهران داشتم. اشراف خوبی نسبت به احزاب و گروه ها داشتم و آنها را در قرارگاه ثارالله به دقت بررسی کرده بودیم. کار اطلاعاتی که از پیش درقرارگاه ثارالله انجام داده بودیم جواب داد. هیچ کار موفقی بدون آمادگی و تمرین صورت نمی گیرد.همه فرماندهان پایگاههای بسیج را در دو تجمع بزرگ جمع کردم و به همه مأموریت دادم. از همه خواستم تا سازماندهی خودرا حفظ کنند و امنیت محله خود را تأمین کنند. گفتم پایگاهی که نتواند این دو اقدام را انجام دهد پایگاه نیست. با کار اطلاعاتی اقدامی انجام دادیم که در تهران صدا کرد. 5 هزار نفر از کسانی که در آشوب ها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی کردیم و در منزل شان کنترل شان می کردیم. روزی که فراخوان می زدند اینه ا کنترل می شدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سروکار دارند را پای کار بیاوریم. یکی از اینها فردی بود به نام ستاری. این ستاری وقتی به جمعیت زد جانباز 70 درصد شد و سال گذشته هم به شهادت رسید.....وقتیکه جلسه شورای تأمین استان تهران در شب عاشورا برگزار شد همه برآوردها این بود که فردا تهران آرام خواهد بود. برآورد من این بود که روز عاشورا اتفاقاتی در پیش خواهد بود. به همین خاطر دو بار دیگر درخواست جلسه فوق العاده دادیم و جلسه تشکیل شد و آماده باش اعلام کردیم. همه سینماهای تهران را اجاره کردم. تمام مدارس و حسینیه ها را در اختیار گرفتیم. بچه ها با لباس مشکی درمیدان حضور داشتند. نزدیک به 30 هیئت را هم که با من مرتبت بودند را هم آماده کردیم و گفتم دسته ها را به سمت میدان دانشگاه بیاورید. در روز عاشورا همین سه گردان غائله را جمع کردند.این حرفها باید در تاریخ ثبت شود... 45 هزار بسیجی در این صحنه بودند و نه تنها پولی دریافت نمیکردند که پول بنزین موتور و بقیه مخارج خود را هم میپرداختند..." (10)
پرده چهارم
"جاهلیسم و آخوندیسم" تنور انتخابات مجالس اسلامی را، همچون همۀ معرکه های پیشین، داغ کرده اند؛ همان خطی که ادامه اش به ترکیب "صنیع حضرت و مقتدرنظام و حاجی معصوم و سید کمال و اسمعیل سلطان" و " شیخ فضل الله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملا محمد آملی و ملا محمد علی رستم آبادی"، و سپس تر به "حاج مهدی عراقی و محسن رفیقدوست و محمد رضا طالقانی و ماشاء الله قصاب" و " آیت الله خمینی و خلخالی و رفسنجانی و خامنه ای " می رسد.
بیت رهبری و قالیباف اش اولین نان انتخابات را با قمه ی اراذال و اوباش حکومتی بر سینه این تنور چسباندند. نان خورهای مزدور و گاه بی جیره و مواجب، با قلم و قمه ، سوئی " سرداران قلم" ی همچون حسین شریعتمداری ها در داخل و خارج از کشور، و سوئی دیگر لشکریانِ اراذل و اوباش حکومتی به صف شده اند تا بفریبند و بترسانند. تهاجم شبانۀ صدها نفر ازاراذل و اوباش حکومتی، به کارگران و دفاتر و امکانات "کارواشی" در تملک یک مسجد در تهران، نیم پرده ای از این نمایش بود، تمرینِ بخشی از گردان هائی بود که سپاه و بسیج فرماندهی آنان را به عهده دارند. البته یورش و شبیخون این دست اراذل و اوباش حکومتی تازگی ندارد، عمری 37 ساله دارد با این تفاوت که سالیانی ست مهندسی شده هرازگاهی وظیفه مند می شوند دسته گلی به آب دهند!. پاره ای از این گردان ها که به گفتۀ سردار همدانی یک قلم اش 5 هزار " تیغ کش و قمه کش" مزدورو مجاهد حکومتی عضو دارد، با تمرین درهجمۀ به کارواش مسجد قدس" جهاد سیاسی انتخابات " آغاز کردند تا با آمادگی وارد نمایشِ"مردم سالاری دینی"، به ویژه نمایش انتخاباتِ مجلس خبرگانی که خامنه ای آن را " مظهر مردم سالاری اسلامی- دینی و حاکمیت ارزش ها و احکام اسلامی " معرفی کرده است، شوند. در آستانه ی انتخابات اسلامی، فیلم تهیه شده از شبیخون و یورش اراذل و اوباش حکومتی نقش سیاسی- ارعابی این گردان ها را که از ستون های حفظ و تحکیم حکومت اسلامی بوده و هستند، نشان می دهد. (11)، اراذل و اوباشی که سالیانی ست برای رای دادن، تقلب، فریب و ارعاب به پای صندوق های رای ریخته می شوند تا نا مشروعی را مشروع جلوه دهند.
____________________________________________
منابع:
1- حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، تاریخ معاصرایران، جلد دوم، ص 159، انتشارات عطار و فردوس
2- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، صص 505 و 529 و 533
3- ادوارد براون، انقلاب ایران، انتشارات کانون معرفت، ص 214
4- حیات یحیی، تاریخ معاصرایران
5- "از اول مشروطیت ایران هروقت لازم شده است طهرانیان اجتماعی نمایند ناچار بوده اند دیگ پلو را سرِ بار بگذارند چنانکه در سفارت انگلیس و در حضرت عبدالعظیم و درقم و درمسجد سپهسالار و درمجلس مکرر بتجربه رسیده است و..." (حیات یحیی، جلد دوم، انتشارات عطار، ص 302)
6- حیات یحیی، ص 187/ احمد کسروی، تاريخ مشروطه ايران
7- ناگفته ها، خاطرات حاج مهدی عراقی، مؤسسه خدماتی فرهنگی رسا/ چاپ اول 1370 : صص 44-41/ ناگفته ها،صص 100-96 و... و آخرین پرده کمدی در انتخابات، چاقوکش ها در اطراف صندوق ها چه کار دارند؟، روزنامه باختر امروز، شماره 74، سال 14، 13 آبان ماه 1328
8- نا گفته ها ،خاطرات حاج مهدی عراقی
9- نیمروز، شماره 653، جمعه 23 شهریور 1380، ص 4
10- آخرین مصاحبه سردارهمدانی ، تارنمای اتاق خبر24، و تارنمای خبرگزاری میزان ، " مصاحبه با پایگاه اطلاع رسانی جوان همدان" ، 18 مهرماه 1394
11- حمله اراذال و اوباش حکومتی به " کارواش" مسجد سعادت آباد