تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
بربریتی بدون شکوە
(جوابيه ای به یک نوشتهء دکتر اسماعیل نوری علاء و …)
ئاگری ئیسماعیل نژاد
آقای دکتر اسماعیل نوری علا، سخنگوی جنبش سکولارهای ایران، در نوشته ای تلاش کردە، بیانيهء حزب دمکرات کوردستان ایران که روبه “مردم ایران” نگاشته شدە بود را بررسی و کالبدشکافی کند، اما در واقع وی تلاش نمودە در این کالبدشکافی خطی سیاسی را برای فعالیت های ملتهای غیرە فارس و حزب دمکرات تعیین کند.
نوشته آقای نوری علا از سه بخش تشکیل شدە است، بخش اول آن گزیدەای از بیانيهء حدکا است و دو بخش دیگری نقاط مثبت و منفی این بیانيه، از دید خود را تعیین میکند.
نوریعلا در بخش دوم نامهء خود بر این اعتقاد است که آن بخش از نامه که اشارە به ایرانی بودن کوردها دارد و همچنین آن بخشی که نوشته شدە است: “«مبارزەء حزب دمکرات کردستان ایران ماهیتاً مبارزە ای است برای ایران، برای برافراشته نگاه داشتن پرچمی که استبداد دهه هاست سعی در به زیر کشیدن آن دارد،” از نقاط مثبت نامه تلقی می شود و در پایان این بخش او می نویسد:” از نظر ما، در جنبش سکولار دموکراسی ايران، هر ايرانی وطن دوستی می تواند، اگر باور کند، اتخاذ اينگونه موضع گيری ها را تحسين نموده و آنها را در چهارچوب تماميت ارضی و يکپارچگی ملت ايران ببيند”.
در این بخش، اگر بازی های زبانی را کنار بگذاریم، نمایان است که آقای نوریعلا تأکید بر آن دارد که هر کورد یک دشمن بالقوەء تمامیت ارضی ایران است، مگر آنکه خلاف آن را ثابت کند. اما خلاف آن را چگونە میتواند ثابت کند؟ وی این توضیح را در بخش سوم دادە است.
هر چند آقای نوریعلا بخش سوم نوشتهء خود را بخش نقاط منفی بیانيهء حدکا نام نهادە است. اما در واقع نوریعلا در این بخش در تلاش است حدود مبارزاتی، یا چگونگی اثبات عدم خطرناکی یک کورد برای تمامیت ارضی ایران، را تبیین کند و همزمان به خوانندەء خود بفهماند چه نوع کوردی یک ایرانی است و یا می تواند به درد ایران بخورد.
خطوطی که نوریعلا برای تبرئهء یک کورد از دشمنی بالقوەء تمامیت ارضی ایران تبیین می کند بدین شکل است:
1: کوردی که خود را ملت نخواند؛ چون یک ملت در ایران وجود دارد. نوریعلا می نویسد: «بر اساس مفاهيم تثبيت شدهء بين المللی، در داخل مرزهای ايران فقط يک ملت به نام ملت ايران وجود دارد که متشکل از تيرهها و اقوام و مليتها (به معنای sub-nation ها) است. سخن گفتن از "ملت کرد" بازماندهء افکار رايج پيش و پس جنگ دوم جهانی است که اکنون منسوخ شدهاند».
2: کوردی که از “حق تعیین سرنوشت” حرف بمیان نیاورد؛ او به قول نوریعلا "نمی تواند و نبايد با اين «لفظ تجزيه محور» با آنها [ملت ایران] سخن بگويد".
3: کوردی که معتقد به آسیمیلاسیون باشد. وی، برای توجيه نظر خود، آسیمیلاسیون را از یک پروسهء آپارتایدی در ایران به یک پروسه که حاصل جهانی شدن است تقلیل می دهد و در ادامهء تبیین این انديشهء خود می نویسد: “[حدکا] کل روند «آسيميلاسيون» (همرنگ شدن، حل شدن در ديگر جوامع از نظر فرهنگی) را همچون يک گناه بزرگ می بيند حال آنکه، بخصوص در عصر جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات، اين روند از هميشه قوی تر شده و در واقع، برای جلوگيری از ميان رفتن ويژگی های فرهنگی جامعهء بشری است که اکنون کوشش برای حفظ فرهنگ های ضعيف تر يکی از مهمترين برنامه های جوامع انسانی محسوب می شود. اما، در عين حال، بايد توجه داشت که «همرنگ شدن» می تواند در دستان يک ديکتاتوری تبديل به «همرنگ کردن» هم بشود و حکومت های غير دموکراتيک و ضد تکثر فرهنگی بکوشند تا با اعمال سياست های غيرانسانی تنوع چهرهء بشری را به نفع اهداف ايدئولوژيک خود از ميان بردارند”.
دکتر اسماعیل نوریعلا در پایان نوشتهء خود آرزو می کند: ”بهر حال اميد آن است که اين حزب [حدکا] نيز، در مسير تکامل نظريه های خود، هرچه بيشتر از بکار بردن مفاهيم نادرست و منسوخ دوری کرده [ منظور وی سه مفهوم، ملت کورد، حق تعیین سرنوشت و نفی آسیمیلاسیون است] و زبانی امروزی و مبتنی بر همزيستی مسالمت آميز اجزاء رنگارنگ يک ملت را برای ادبيات خود انتخاب کند”.
در سراسر اين نوشته، نوریعلا تلاش دارد با الفاظی مانند “کلاسیک”، “منسوخ شدە”، “ادبیات اسلامی”، “لفظ غیرە امروزی” دیدگاه ها و اصول مبارزات حزب دمکرات را به چالش بکشد و از دو لفظ خود ساختهء “حق تجزيه طلبیدن” و “تجزيه محوری” در برابر مفهوم “حق تعیین سرنوشت” استفادە می کند و می نویسد: ” اما حزبی [حدکا] که همهء «مردم عزيز ايران» را مورد خطاب قرار می دهد، و خود را ناجی و نجات بخش همهء ايران از شر حکومت اسلامی مسلط بر کشور قلمداد می کند، نمی تواند و نبايد با اين «لفظ تجزيه محور» با آنها سخن بگويد. نتيجهء اين کار، در واقع، ابطال کامل ادعاهای اصلی همين نامه است. ملت ايران به کسانی که خود را «ملت کرد» می خوانند و حق خود می دانند که هر وقت خواستند بتوانند از ايران جدا شوند چه کاری دارد که حزب می کوشد اقدامات خود را برای آنان توضيح دهد؟”
پس نوریعلا در نامهء خود در تلاش است مانیفستی برای کوردها بنویسد. ولی در بطن نامه اش نمایان است که هر کوردی را ایرانی نمیداند و کوردی ایرانی است که از سه مشخصه بالا برخوردار باشد، یعنی به مسئلهء حق تعیین سرنوشت معتقد نباشد، حتی در صورت ماندگاری در زیر حاکمیت پارسی (نوریعلا آن را ایران می خواند) از حق فرهنگی مستقل و هم سطح با فارس ها برخوردار نباشد و هیچگاە خود را ملت نخواند.
من این دیدگاە را تئوری “کورد خوب” نامیدەام. و در برابر این “کورد خوب”، “کورد بد” نیز وجود دارد. “کورد بد” نقطەء مقابل “کورد خوب” است، “کورد بد” کوردی است که از حق تعیین سرنوشت دفاع کند و حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی همسطح و همتراز با ملت فارس برای خود قائل باشد و خود را ملت بخواند. این نوع کورد در دیدگاە نوریعلا و نوریعلاهای “سکولار” و معتقد به “حقوق بشر جهانگستر” یک “تجزيه طلب” است و تجزيه طلبی هم گناه یا جرمی است نابخشودنی و با زبانی جز سرکوب و کشتار نمی توان با “کورد بد” گفتگو کرد.
به قول خود نوریعلاء : ”ملت ايران به کسانی که خود را «ملت کرد» می خوانند و حق خود می دانند که هر وقت خواستند بتوانند از ايران جدا شوند چه کاری دارد که حزب می کوشد اقدامات خود را برای آنان توضيح دهد؟”
و همچنان که در این بخش می توان استلال کرد، “ملت ایران” که آقای نوریعلا در اینجا سخنگوی آنها است، و از این حق برخوردارند آیا این حق را برای خود قائل است که در برابر سرکوب و خواسته های این ”کورد بد” سکوت کنند و اهمیتی به آن سرکوب ندهند، هر چند به حقوق بشر جهانگستر نیز معتقد باشد؟
البته کار به سکوت ختم نمی شود هر چند سکوت در برابر سرکوب خود نوعی همراهی با سرکوب است.
همچنان که در بالا اشارە شد، در ظاهر نوریعلا تلاش دارد بیانيهء حدکا رو به مردم ایران را به چالش بکشد، اما در بطن نوشتهء نوریعلا، این نهفته است که مرزهای مبارزاتی را برای حدکا تعیین کند و در ضمن آن به غیرەکوردها بفهماند که در چە شرایطی باید از مبارزات حدکا حتی بر ضد جمهوری اسلامی میتواند دفاع کرد، وی در نوشته خود میگوید: ” اين نکات پنج گانه [نکاتی که خود نوریعلا از بیانيهء حدکا استخراج کردە] عصارهء نامه ای بلند بالا هستند که در مقدمات خود به توضيح وضع موجود و سابقهء مبارزاتی حزب دموکرات کردستان ايران می پردازد و ظاهرا می کوشد توضيح دهد که اگر پيشمرگه های اين حزب در مناطق مختلف کردستان ايران با نيروهای نظامی حکومت اسلامی مسلط بر ايران درگير شده اند هدف شان جدا سازی کردستان از ايران نبوده و در واقع در راستای آزادسازی مردم همهء سرزمين های ايران می جنگند”.
در اینجا نمایانتر از خطوط بالا آقای نوریعلاء تکلیف رفتار “ملت ایران” و با “کورد بد” تبیین میکند و کاملا مشهود است که وی تنها به سکوت در برابر سرکوب “کورد بد” قانع نیست و باید پا را جلوتر برد، البتە موتاسفانە آقای نوریعلا تعیین نمیکند که باید تا کجا پیش رفت و آیا باید برای سرکوب “کورد بد” به بخشی از دستگاە سرکوب جمهوری اسلامی تبدیل شد یا نە؟
اگر بازیهای زبانی موجود در نوشته آقای نوریعلا که برای پوشیدە کردن بربریت درونمایە آن و نگهداری ژست حقوق بشری انجام شدە، را کنار بگذاریم، این نوشته را میتوان “مانیفیست یک بربریت زیر لوای حقوق بشر” خواند.
البتە این نوع نگاە تنها مختص به آقای نوریعلا نیست، بلکه این نوع نگاە و تفسیر، در تاریخ قرن بیستم ساختار روشنفکری فارسی را تشکیل دادە است و سدی عظیم در سرراە شکلگیری دمکراسی در ایران بودە است، این نگاە مسبب شکلگیری سیکل سرکوب_دیکتاتور شدە است و هر فرصتی را برای شکلگیری دمکراسی در ایران را به مرگ کشاندە است.
من معتقدم که این دیدگاە که در بطن ساختار روشنفکری، رسانەی و سیاسی پارسها نهفتە است، در واقع ریشە در نوعی حقارت ناسیونالیزمی دارد، حقارتی تاریخی که ناسیونالیزم پارسی_ایرانی از آن رنج میبرد، این حقارت تاریخی در واقع هم در تراژدی دمکراسی در ایران سهیم بودە است و هم مسبب تفسیرهای برای توجیە رفتارهای حماقت گونە شدە است
آنچە من حقارت تاریخی ناسیونالیزم پارسی_ایرانی میپندارم این است که ناسیونالیزم پارسی_ایرانی که پایە خود را بر عظمت تاریخی و شکوە در گذشتە، گذاشته است از سه مسئلە اساسی در رنج است :
۱: مسئلە نامشخصی مرزهای سرزمینی در تاریخ و حال
آنچە ناسیونالیزم پارسی_ایرانی ایران زمین میخواند در طول تاریخ از مرز مشخصی برخوردار نبودە است و در هر مقطعی از تاریخی مرزی بسیار متفاوت از حال داشته است.
٢: مسئلە حکومتداری و حاکمیت در مرزهای خود تعریفی ناسیونالیزم پارسی_ایرانی، ناسیونالیزم ایرانی داعیە ۲٥٠٠ سال نظام شاهی و امپراتوری دارد، در حالی که اگر حتی قائل به آن باشیم که تمام حاکمان قبل از حملە اعراب به در جغرافیای ایران کنونی، پارس بودەاند، ۱۳٠٠ سال آخر از این ۲٥٠٠ سال در واقع حکومت بر پارسها است، نە حکومت پارسها و تنها ۹٠ سال اخیر است، که حکومت از آن پارسها است و در این ۹٠ سال هم هنوز اساسیترین دغدغی ملی پارسی مسئلە ” حفظ تمامیت ارضی” همان حکومت است.
۳: مسئلە ازدواج سیاە استعمار_استبدا، در مرزهای خود تعریفی ناسیونالیزم پارسی_ایرانی
سومین حقارت ناسیونالیزم ایرانی مسئلە استعمار_استبدا است، در سه قرن اخیر پارسها آنچە دارند و شکوە حاکمیت خود میپندارند، در واقع حاصل لیاقت و یا کاردانی و حتی جنگجوی آنها نیست، بلکه حاصل ازدواج سیاە استعمار انگلوساکسونی_ روسی با استبداد ترکی _ پارسی است و این مسئلە از دو مسئلە قبلی، بیشتر ناسیونالیزم پارسی_ ایرانی را به حقارت و حماقتهای پی این حقارت کشاندە است.
محققین ایرانی به خوبی بر این سه موضوع آگاە هستند، و میدانند آنچە امروز حاکمیت ایرانی و شکوە تاریخی خود میخوانند، اگر محلی از اعراب هم داشته باشد، تنها حاصل سیاست “طرح بزرگ” بریتانیا است و ایران پارسی حاکمیتی است که برای دفاع از مرزهای کمپانی هند شرقی و جلوگیری از درسترسی روسیە به آبهای گرم بوجود آمدە است، کتاب “پاسخ به تاریخ” محمد رضا پهلوی ، رومانی “دایی جان ناپلئون” ایرج پزشکزاد و سریال “قهوە تلخ” مهران مدیری که سه ژانرل مختلف با نویسندگان از طیف فکری و حتی زمانی مختلف هستند این سه عقدە حقارت ناسیونالیزمی تم عمومی ژانرهای فوق را تشکیل دادەاند.
والتر بنیامین روزی گفته بود که ” هیچ مدرکی از تمدن و شکوه نیست که همزمان نشانهای از بربریت نباشد”.
در شرایط حال در مورد نگاە روشنفکران پارسی به حق تعیین سرنوشت ملتهای ایرانی باید اظهار کرد که شوق رسیدین به تمدن و شکوە پارسی ، و بازماندن در راە رسیدن به این شوق، آنها را به بربریتی تفکری دچار کردە است، بربریتی که میتوان آن را “بربریت بدون شکوە” خواند.
بربریتی که خود روشنفکران پارس هم از دست آن در امان نبودە است.
نکتە جالب در اسرار بر این بربریت تفکری و شوق آن، در این است که شوق رسیدن به شکوە پارسی نە تنها مشوقان آن را به کام مرگ کشیدە بلکه بزرگترین خادم در بازتولید سیکل سرکوب_دیکتاتور در ایران نیز بودە است و خود شوق سدی برای همان شکوە شدە است.
برگرفته از سايت «گوتاری کردستانی روژ هه لات»