تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
«امام زمان» در اندیشهی آخوندزاده و سروش
م. رضایی تازیک
چند وقت پیش در فضای مجازی به سخنرانی ای از عبدالکریم سروش، که در آن به وجود و عدم وجود امام زمان پرداخته است، برخوردم. این سخنرانی مرا به یاد زنده یاد میرزا فتحعلی آخوندزاده (1812-1878)انداخت(1)؛ همان که جزو سکولارهای سیاسی- فلسفی نسل اول روشنفکران ایرانی در قرن نوزدهم میلادی ست و وجود «امام زمان» را حدود 150 سال پیش با استدلالات متفاوتی به صراحت تمام ردّ کرده است. این بود که تصمیم گرفتم مقایسهای بین این دو صورت دهم. شاید عدهای این مقایسه را مع الفارق بدانند؛ اما اگر کمی ژرف تر بنگریم در مییابیم که آخوند زاده از زمانه ی خودش قرنها جلو بوده، استدلالات اش پیرامون «امام زمان» همچنان نو هستند و، بر خلاف نو اندیشان دینی که از «پرسیدن» گریزان اند، علی رغم تمام لغزش های فکری اش، بزرگ ترین پرسشگر ملت ایران در قرن 19 میلادی بوده است.
این را هم اینجا بگویم که شخصاً هرگونه تلاش متفکران دینی / نو اندیشان دینی در راستای افسون زدایی از دین و عقلانی کردن اش را مفید میدانم – تا مادامی که این نو اندیشان دینی پایشان را در کفش سیاست و حکومت نکرده و یا با «ناهمزمان خوانی» های (Anachronism) خاص خود ارزشهای مدرن و سکولار را اسلامیزه نکرده اند.
آخوندزاده را اکثر قریب به اتفاق ایرانیان با کتاب «مکتوبات» (و یا «مکتوبات کمال الدوله») میشناسند(2) ؛ کتابی که در آن به دین و مذهب از پایگاه نفی پرداخته است. آخوندزاده در این کتاب به ردّ وجود خدا، ردّ بقای روح بعد از مرگ، ردّ وجود فرشتگان، ردّ امکان پیامبری و ردّ وجود «امام زمان» و... پرداخته است. اکثر استدلالات او حسی/ تجربی و عقلانی هستند؛ یعنی اینکه او معتقد به اصالت تجربه (Empirism) و اصالت عقل (Rationalism) است. و این تجربه گرایی و عقل گرایی را وامدارِ نه تنها اروپاییها بلکه کتابی پارسی به نام «دبستان المذاهب» است(3) ؛ کتابیکه از آن بسیار تاثیر گرفته اما تا به امروز هیچ مورخ ایرانی به دنبال این رابطه نرفته و همین عدم آگاهی باعث سردرگمیها و استنتاجات غلطی نیز در تحقیقِ (بسیار ارزشمندِ) آرامش دوستار شده است(4) .
با این مقدمات میرسیم به اندیشه ی آخوندزاده پیرامون پدیده ای به نام «امام زمان».
»امام زمان» در اندیشهی آخوندزاده
در بخشی که آخوندزاده به «امام غائب»، یا همان »امام زمان»، میپردازد نیم نگاهیهم به کتاب «حق الیقین» از ملا محمد باقر مجلسی دارد و گاهاً از این کتاب نقل و قول هایی میآورد؛ اما به ندرت گرفتار «نقل » (= برگرفته هائی از قرآن، احادیث و روایت) می شود. یعنی اینکه در مجموع منابع استدلال و شناخت او نه متون «مقدس» يا «نقل» بلکه تاریخ، عقل و دلائل طبیعی می مانند.
الف) استدلال نخستیکه در ردّ «امام غائب» میآورد بیشتر تاریخیست. مینویسد:
«اولا از تواریخ صراحتاً، ثانیاً از حالت و روایات خود سفرا و هم از حکایت سایر اشخاص مفهوم میشود که امام حسن عسکری پسر نداشته و اگر هم داشته است یا در طفولیت وفات کرده است و یا یحتمل بعد از رحلت امام حسن عسکری بامر معتضد خلیفه بقتل رسیده است.» (5).
ب) استدلال دوم اش بیشتر طبیعی(naturalistic) ست. (این استدلال را همزمان هم می توان عقلی و یا تجربی نامید). در آغاز نقل قولیمیآورد:
«امام جعفر صادق فرموده است [...] پس وقتی که احادیث متواتره به وجود حضرت قائم دلالت میکند انکار کردن آن حضرت محض به سبب غرابت طول حیات بیصورت [=بیپایه] است. با وجودی که به حیات حضرت خضر و به عمر هزار ساله ی حضرت نوح و به عمر سه هزار ساله ی حضرت لقمان مردم قائلند.» (6)
و سپس در جواب میگوید:
«من نمی دانم که کدام سفیه به حیات حضرت خضر و به عمر هزار ساله حضرت نوح و به عمر سه هزار ساله ی حضرت لقمان قائل است تا که این مثال بامکان حیات امام غائب دلیل تواند باشد. سه هزار سال بلکه یکهزار سال مدتی است که به جمادات نیز تغییر میدهد. انسان چه قدر کودن باید باشد که این مدت را در عالم حیوانات موثر نداند و به عدم انهدام کاخ وجود زیحیات در مرور این زمان اعتقاد ورزد.» (7)
منظور آخوندزاده از نقل قول ذکر شده این است که نهتنها موجودات زنده همچون حیوانات و انسان تحت تاثیر قوانین طبیعت با گذشت زمان از بین می روند و به عالم ماده میپیوندند بلکه حتی جامدات (چوب، سنگ و ...) نیز از قوانین طبیعت مصون نیستند و تغییر شکل میدهند.
پ) استدلالی هم دارد که بیشتر عقلی (rational)ست. فرض محال برای آخوندزاده هم محال نیست. فرض را بر این میگذارد که «امام غائب»ی در کار ست. می پرسد که نفع غیبت امام غائب برای مردمان چه سودی دارد؟ از زبان کلینی نقل میکند:
«کلینی روایت میکند که اسحاق بن یعقوب بخدمت حضرت صاحب عریضه ای نوشته به سفیر دوم محمد بن عثمان تسلیم کرد که به حضرت برساند. اسحاق در عریضه خود از حضرت سوال کرده بود که آیا علت غیبت تو چیست و در غیبت تو چه نفع از تو به خلق عاید است.»(8)
سپس آخوندزاده رو میکند به مخاطب کتاب اش و میگوید: «ببینیم حضرت چه گونه جواب متین خواهد داد که سائل [سوال کننده، پرسشگر] را سکوت حاصل شود» (9) و برای اینکه بیپایه گی استدلالات روحانیت را نمایان سازد رشته قلم را احتمالاً (10) به مجلسی سپرده است:
"حضرت در جوابش نوشت «اما علت غیبت: یا ایها الذین آمنوا لا تسئلوا ان اشیاء ان تبدلکم تسوکم [ای کسانیکه ایمان آورده آید از چیزهایی میپرسید که چون بر شما آشکار شود اندوهگین تان کند (سوره مائده، آیه 104).] و اما آنکه سوال کرده بودی از وجه انتفاع خلق در حالت غیبت من. پس بدانکه انتفاع خلق از من در حالت غیبت من مانند انتفاع ست از آفتاب زمانیکه در زیر ابر باشد. بدرستی که من امان اهل زمینم از عذاب خدا چنانکه ستارگان امان اهل آسمانند. پس ببندید باب سوال را که برای شما نفعی ندارد و تکلیف نکنید در کاری که دانستن آن را به شما تکلیف نکرده اند و دعا کنید که حق تعالی بزودی برای شما فرج کرامت کند. صلاح شما درین دعاست.»"
و آخوندزاده می پرسد: «از این چه حاصل شد ای جلال الدوله [«جلال الدوله» مخاطب فرضیاو در «مکتوبات» است.] این مگر به آن سوال جواب است؟» (11).
طبقه ی آخوند، و همین روشنفکران دینی، برای سوالیکه آخوندزاده 150 سال پیش در پیرامون نفع این «امام» در زمان غیبت مطرح کرده است امروز هم نمیتوانند "پاسخی منطقی" ارائه دهند و از عهدهی اثبات عقلانی و تجربی به امام ته چاه رفته کلاً عاجز اند. تمام استدلالاتشان، همان طور که آخوندزاده خودش نیز آن زمان اشاره کرده، بر «نقلیات» استوار است. میگوید: «بر اثبات غیبت، شما که دلیل عقلی ندارید، اعتقاد شما در این باب مبنی بروایت [= نقل اخبار] چند نفر عیار ابله فریب است.» (تاکید از نگارنده است [12].)
آخوندزاده با تمام نقدهای که بر او وارد است جزو اندیشمندان ایرانیست که تلاش اش بر این مهم استوار بوده است که «بپرسد»، و در حد توان اش و بر خلاف شاید تمام هم عصران خودش پرسیده است.
«امام زمان» در اندیشهی سروش
حالا ببینیم که عبدالکریم سروش در مورد «امام زمان» چه میگوید.
سروش در سخنرانی در نیمه ی شعبان 1392 خود به عدم توانایی اثبات تاریخی «امام زمان» و – همزمان – «کارکرد» (Function) او پرداخته است. (سخنرانی مکتوب شده او به صورت کامل در پانویس این نوشتار آمده است [13]).
سروش در ابتدا میگوید: «قصه ی امام زمان یک قصه ی اعتقادی است، وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم. آن طوری که موجودیت یک کسی، مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است [...] اما به امام دوازدهم که شما می رسید، تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید، نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده، چنین کسی چند سال زیسته، چنین کسی غائب شده، ما چنین شواهد تاریخی نداریم.»
تا اینجا سروش به موردی اشاره کرده است که آخوندزده 150 سال پیش بر آن انگشت گذاشته است؛ یعنی اثبات تاریخی پدیده ی «امام زمان». اما پس از آن سروش وارد استدلالات حسی/تجربی (empirically)، طبیعی (naturalistic) و یا عقلانی (rational) نمیشود؛ یعنی اینکه سوالاتی چون «آیا می توان به چیزی غیر محسوس؛ به چیزی که با حس های پنجگانه انسان قابل تجربه نیست، اعتقاد داشت؟» و یا «آیا عقل آدمی – با توجه به قوانین طبیعی میپذیرد که به وجود فردی که میگویند 1200 سال پیش به ته چاهی رفته و روزی از آن بیرون خواهد آمد – اعتقاد یابد؟
(در حقیقت از یک متکلم نباید طرح چنین سوالاتی را انتظار داشت؛ چرا که متکلم در چهارچوب نظری/ پارادیمی به نام دین و مذهب [که پایه و اساس اش عقل و تجربه نیست، بلکه ایمان و باور است] فکر می کند و این چهار چوب نظری ربطی به علم [که پایه و اساس اش عقل و تجربه است] ندارد. این مورد به این دلیل اینجا مطرح میشود که نحوه «اندیشیدن» / «پرسیدن» بین آخوندزاده –به عنوان بزرگترین روشنفکر سکولار-فلسفی ایران در قرن نوزدهم –و سروش – به عنوان برجستهترین نو اندیش دینی ایران در قرن بیست و یکم – روشن شود.)
اما همگان میدانند که علی رغم عدم وجود اسناد تاریخی در این مورد، روایات زیادی در پیرامون وجود «امام زمان» هست. به همین دلیل سروش در ادامه میگوید: «اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست می پندارد، می تواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛ اگر که نمی تواند قانع بشود به صدق آنها، به صداقت آنها باز هم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت [...]».
این بدین معناست: سروش از یک سو میگوید که: ای ملت هیچ سند تاریخی در مورد وجود چنین امامی نیست، یعنی اینکه ما نمیدانیم که آیا «امام» حسن عسکری اصلاً پسری داشته یا نه و «نمیدانیم که او اصلاً در دنیا بوده و یا نه»؛ و از سوی دیگر همین سروش – همزمان – میگوید که اگر شما به روایاتی در مورد وجود «امام زمان» برخوردید و آنها را مستدل دیدید می توانید به وجود آن «امام» ایمان داشته باشید: «اگر کسی به چنین چیزی [امام زمان] رسید که واقعیت دارد، ایمان می آورد اگر نرسید که سکوت می کند، اظهار نظر نمی کند و آن هم مقبول خداوند است.»
اما «ایمان» در این سخنرانی سروش چه معنایی دارد؟ به اين پرسش، با استناد به گفتههای سروش، میتوان اين پاسخ ساده را داد: «‹ایمان› دارای هیچ منطقی نیست، میتواند بسیار متناقض باشد و، من هم که سروش باشم حرفم بر آمده از منطق نیست؛ چرا که حرفه ی من با باورهای غیر منطقی/غیر عقلانی و غیر تجربی سر و کار دارد؛ یعنی اینکه من ‹عقل› و ‹تجربه› را منبع شناخت نمیدانم، من با عقل گرایی و تجربه گرایی کاری ندارم.»
سروش سپس به جامعه شناسی – یا به قول خودش «سوسیلوژی» – فکر «امام زمان» میپردازد؛ فکری که «قبل از اینکه نوبت [خود] امام زمان برسد» وجود داشته است؛ اما این فکر همیشه «یک فکر لوکال [local] ، یک فکر محلی، یک فکر فرقه ای» بوده و مانده است. و با آه و اندوه می افزاید: »متاسفانه در میان شیعیان، هیچ وقت امام زمان یک شخصیت جهانی تلقی نشد؛ مال شیعیان، برای شیعیان، نجات دهنده شیعیان، حل کننده مسائل داخلی شیعیان، و برآورنده حسرت های شیعیان.»
پاسخ خود او به این پرسش که چرا فکر وجود «امام زمان» همیشه یک فکر محلی مانده، این است: شیعه در عالم اسلام یک اقلیت بوده و این «اقلیت بودن» دارای «فوائد» و «خصوصیاتی» ست. برای نمونه از حکومت «صفویه» و «حکومت رسمی شیعه» مسلط بر ایران نام میبرد که چگونه از این «اقلیت بودن» سود برده اند.
بعد هم به یکی از خصوصیات تشیع میپردازد و میگوید که شیعیان از «قصه امام حسین» بهترین «استفاده را کردند» و این داستان «بازگو کننده مظلومیت یک قوم اقلیتی است» و از همین طریق «اندیشه ی یک منجی» را پرورانده اند. یعنی اینکه گفته اند: «ما که مظلوم بودیم، ما که نتوانستیم که داد خودمان را بستانیم، و حق خود را بگیریم. کسی می آید، کسی خواهد آمد، کسی باید بيآید که داد ما را بستاند.»
پس از پاسخ به این پرسش، کار سروش به تجویز میرسد؛ یعنی اینکه برای «امام زمان»ی که وجود و یا عدم وجود اش در اندیشه ی خود او نیز لنگ در هواست، یک کارکرد (function) جهانی تعیين میکند و مینالد از اینکه چرا روحانیت شیعه به فکر/ ایده ی «امام زمان» این همه خرافات الحاق کرده است. میگوید:
«شما ببینید، مفهوم امام زمان که قائدتا وقتی که از او سخن گفته می شود، برای بسط عدالت در جهان است – اگر چنین چیزی باشد – به دست تعدادی از شیعیان که افتاده، به قدری فرقه ای شده است که اصلاً ملال آور است و رنج آور است. گفته می شود که امام زمان می آید و اولین کاری که می کند به حساب سنیان می رسد. آخر یک کسی که رسالت جهانی دارد، کسی که می آید برای بسط عدالت در کل عالم، آن هم به حساب سنیان می رود. ببخشید، ولی اینها چون در روایات شیعیان نقل کردند، من خودم مکه بودم برای مردم روضه می خواندند و این حرف ها را می گفتند. اولین کاری که می کند، عمر و ابوبکر را از قبر بیرون می آورد و جنازه های آنها را به دار می کشد. شما نگاه بکنید، این حرف ها از کجا در آمده است، این مسئلۀ امام زمان چرا به این چیزها آمیخته شده است.»
سخنان مذکور سروش حداقل دو گونه پرسش را پیش روی ذهن پرسشگر قرار میدهند:
الف) تکلیف آن شیعه ای که به روایات پیرامون وجود «امام زمان» برخورده و پيش بينی شلاق خوردن ابوبکر و عمر را نیز در آنها ديده، چیست؟ (فراموش نکنیم که سروش در آغاز سخنرانی اش میگوید: «اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست میپندارد میتواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند».) پرسش به صورت دقیق تر اش این است: اگر منِ نوعی، کتاب «حق الیقین» "علامه ی مجلسی" (یکی از معروف ترین روحانیون شیعه) را گشودم و در آن به بحثی پیرامون وجود «امام زمان» و – هم زمان – شلاق خوردن جنازههای (!) ابوبکر و عمر برخوردم، تکلیفام چیست؟ کدامیک خرافه اند؟ اولی یا دومی؟ (اگر هر دو در اندیشهی سروش خرافه اند، دیگر چرا برای «نیستی» (= «امام زمان») کارکرد تعيین میکند؟)
ب) فرض محال محال نیست. گیریم که «امام زمان»ی وجود دارد و فکر/ ایده ی وجود «امام زمان» هم از فردا جهانی شد. سود اين امام برای مردم جهان چه خواهد بود؟ (این سوال را آخوندزاده 150 سال پیش مطرح کرده است.) آیا با جهانی شدنِ ایده/فکر «امام زمان» عدالت در جهان حاکم خواهد شد؟ آیا مردم ایران از انداختن نامه – به زبان پارسی و عربی – به چاه جمکران دست خواهند کشید؟ آیا جهانی شدن ایده/ فکر «امام زمان» کمکی به عقلانی شدن دین و مذهب در جامعه ایران خواهد کرد؟
جای دوری نرویم: همین امروز میلیاردها انسان به ایدهای همچون ایده ی «امام زمان» معتقدند؛ یعنی اینکه – به درست و یا غلط – به وجود خدایی معتقدند که نه تنها روز قیامت، بهشت و جهنمی دارد، بلکه عادل و عدالت دوست نیز هست. آیا این باورها منجر به نهادینه شدن عدالت در این جهان شده است؟ از دست «خدا» که نمیشود پیش «پیغمبر اش» شکایت برد. وقتی که ایده ی وجود «خدا» نتوانسته است انسان را به عدالت اجتماعی برساند چه گونه فکر/ایده ی «امام زمان» می تواند این مهم را تحققبخشد؟
سروش از یک سو تظاهر به «اندیشیدن» میکند؛ یعنی اینکه – در این سخنرانی – وانمود به کنار گذاشتن «نقل» (اینجا: احادیث و روایات و اخبار شیعه) به عنوان منبع شناخت کرده است. این عمل اش چنان جلوه میکند که گویا او آماده شده است که «بپرسد»؛ یعنی اینکه شهامت آنرا یافته است که «عقل» را حاکم قرار دهد؛ چرا که گفته است شواهد تاریخی برای اثبات وجود امام زمان وجود ندارد؛ یعنی هر چه اخبار شیعه در مورد وجود «امام زمان» میگوید درست نیست، یا قابل تردید است. اما همین سروش در قدم بعدی برای فکر/ایده امام زمان «کارکرد»ی چون «بسط عدالت در جهان» تعیين میکند و می گويد که این «بسط عدالت در جهان» بر آمده از احادیث و روایات و اخبار شیعه (= «نقل») است. یعنی اینکه تعدادی از علمای شیعه در کتابهایشان نوشته اند که مهدی موعود میآید تا عدالت را در جهان بر پا کند. بدين ترتيب، کاری که سروش انجام داده است – از آگاهانه بودن و ناآگاهانه بودن اش میگذریم – «استخبار» است؛ یعنی اینکه «اشراف» اش به «کارکرد» «امام زمان» مدیون اخبار شیعه است؛ پس سروش «خبر»گرفته و «نیندیشیده».
نتیجه گیری
دوگانگی (Dichotomy) «عقل» و «نقل» سابقه ی طولانی دارد؛ اما کسی که آن را در نیمه ی دوم قرن نوزدهم میلادی زنده و برجسته کرد کسی جز آخوندزاده نبوده است. (من فکر میکنم که آرامش دوستار از آخوندزاده تأثیر گرفته است.) آخوندزاده در جای جای کتابش بر این مهم انگشت میگذارد که منبع شناخت اش «عقل» است و نه«نقل»؛ و در مجموع، همان طور که در بالا نیز گفته شد، به این امر وفادار مانده است. اما سروش با تکیه بر عدم وجود شواهد تاریخ برای اثبات «امام زمان» و گفتن واژگانی چون «سسیولژی» (جامه شناسی) و «برس» (تولد / میلاد) چنان وانمود میکند که پرسشگری در معنای اروپایی اش به جدارههای ذهن دینزده ی او نیز رسوخ کرده است؛ اما این چنین نیست؛ چرا که او گرفتار «نقل» است و منبع شناخت نمیتواند «نقل» باشد.
خلط مبحث نو اندیشی دینی این است که میگوید: "اروپاهایی هایی چون کانت و داروین در عين اينکه «اعتقاد» داشته و دیندار بوده اند همزمان می «اندیشیده» اند؛ پس ما هم می توانیم هم «معتقد» اشیم و هم «بیاندیشیم»". اما این حرف شان درست می بود اگر برداشتشان از «اندیشیدن» امری همچون «تفکر در چهارچوب دین» نباشد. حال آنکه چنين نيست و نو اندیشی دینی به مسالهای که توجه نمیکند این است که منبع شناخت علم در تفکر کانت و داروین دین نبوده است، «نقل» نبوده است؛ یعنی اینکه آنها «استخبار» نکرده اند – با وجود آنکه دین دار بوده اند.
در جهان امروز محققان فراوانی وجود دارند که دیندار اند و، علی رغم دین داری شان، در علوم تجربی و انسانی دست آوردهای بزرگی داشته اند. انسان میتواند دیندار و معتقد باشد و همزمان به کار علمی نیز بپردازد؛ به شرط اینکه اعتقادات دینی- مذهبی خودش را شالوده/ بنای کار علمی نکند.
نو اندیشی دینی فقط زمانی میتواند به درد جامعه ی ایران بخورد که: الف) یک بار برای همیشه به تفاوت فاحش بین «دین» و «علم» اعتراف کند و به آن در قول و عمل وفادار بماند؛ همچنان که آخوندزاده 150 سال پیش آن را عنوان کرده است و، ب) مذهب و دین را از حکومت جدا بداند و به روی این امر پافشاری کند؛ همچنان که آخوندزاده 150 سال پیش در نامه ای تاریخی به روی این مورد پافشاری کرده است.
شنبه 6 آذر 1395 برابر با 26 نوامبر 2016 - لوتسرن، سوئیس
________________________________________________
(1) نگاه کنید به: آدمیت، فریدون: اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، انتشارت خوارزمی، ۱۳۴۹. این کتاب در سایت «وبلاگ آزادی ایران» به صورت الکترونیکینیز در دسترس است. نگاه کنید به :
(آخرین رجوع به این لینک در تاریخ 22. نوامبر 2016 صورت گرفته است.)
همان طور که همگان به این موضوع اشاره کرده اند ما آشنایی مان را با زنده یاد آخوندزاده وامدار تاریخ نگار برجسته مان فریدون آدمیت هستیم. آدمیت، آخوندزاده را در جامعیت اش تشریح و تفسیر کرده است؛ اما نگاه اش به اندیشه ی او – در مجموع – انتقادی نیست. این بدین معناست که تاریخ نگاری او (و تاریخ نگاری ما در مجموع) گرفتار یک نوع ایدئولوژی زدگی، «ایران زدگی»، ست؛ «ایران زدگی» ای که ما را در اغلب موارد از نقد روشنفکران مان باز داشته است. (ماشاء الله آجودانی – که نگاه انتقادی اش را اگر اشباه نکرده باشیم وامدار آرامش دوستدار است – این وسط جزو استثناهای ماست.) هر که به مملکت ما خدمت کرده و جایی در تاریخ برای خود باز کرده از سوی ما تبدیل به «قدیس» و «خدا» شده است. گذشته از تناقصهاییکه در اندیشه آخوندزاده آشکار اند؛ گذشته از توجیه حکومت روس در یکی دو تا از نمایش نامههایش که آدمیت سعیکرده است آنها را ماست مالی کند، مهمترین انتقادی که میتوان از آخوندزاده داشت عرب ستیزی اوست. اما – اگر اشتباه نکرده باشیم – هیچ کدام از تاریخ نگاران ایرانی تا به امروز به این امر نپرداخته اند. حتی آرامش دوستدار هم در نقد ارزنده اش پیرامون اندیشههای آخوندزاده در کتاب «درخششهای تیره« این عرب ستیزی را نقد نکرده است. تا آنجا که من میدانم آرامش دوستدار تنها کسی ست که به راستی تلاش کرده است که با دید انتقادی به اندیشههای آخوندزاده بنگرد. اینکه برخی از استنتجات او نادرست است چیزی از ارزش کار او (یعنی نفس کار او) کم نمیکند.
***
همچنین نگاه کنید به مقاله ای که در دانشنامه ی «ایرانیکا» از سوی «حامد آلگار» نوشته شده است:
Algar, Hamid: “Āḵūndzāda”, in: Encyclopaedia Iranica, Vol. I, ed. by E. Yarshater, London: Routledge & Kegan Paul, 1985, pp. 735--740.
برای مشاهده این مقاله می توانید به تارنمای دانش نامهء «ایرانیکا» نیز رجوع کنید:
http://www.iranicaonline.org/articles/akundzada-playwright
(آخرین رجوع به این لینک در تاریخ 22 نوامبر 2016 صورت گرفته است.)
آلگار جزو پژوهشگران برجسته «غرب»ای ست که در مورد ایران و روشنفکران اش کارهای برجسته ای انجام داده است. اما نگاه اش به آخوندزده – بخصوص اندیشهی ناسیونالیستی او – بسیار سطحی بوده است؛ و با همین اشاره که او نیم نگاهیبه ایران داشته کفایت کرده است. به گونهای که اگر کسی مقاله اش را بخواند احساس میکند که او آذربایجانی به معنای تبعهای از ملت آذربایجان بوده است. و این در حالیست که آخوندزاده پدر ناسیونالیسم مدرن ایرانیست و در سر تا سر کتاب معروف اش «مکتوبات»/ «مکتوبات کمال الدوله» نیز از ایران امروز و دیروز دم میزند. در هیچ کجای کتاب «مکتوبات» واژه ی «آذربایجان» نیامده است. آخوندزاده حتی در نامههایش نیز به ندرت واژه ی «آذربایجان» را به کار برده است. در تعداد معدودی از نامههایش «آذربایجان» آمده است؛ اما هیچ جا این واژه به معنای «ملت» (Nation) بکار نرفته است. شاید این جمله از آخوندزاده که آن را در نامهای به یکی از شارحان دین زرتشت به نام «مانکجی» (Manak Limji) نوشته است خواب را از «حامد آلگار» بگیرد: «من اگر چه علیالظاهر تُرکم اما نژادم از پارسیان است. جدم حاجی احمد از رشت آمده در آذربایجان توطن اختیار کرده است، پدرم میرزا محمدتقی و من خودم در آذربایجان تولد و پرورش یافتهايم.» (آخوندوف، میرزا فتحعلی: الفبای جدید و مکتوبات، گرد آورنده: حمید محمدزاده، باکو، نشریات فرنگستان علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان، 1963، نامه به «مانکجی» به تاریخ 29 جولای 1871، صصص 249-250.) اینکه چرا آذربایجانیهای مقیم کشور آذربایجان از او برای خودشان سرمایه ای سکولار ساخته اند و هویت ایرانیاش را اینگونه پنهان کرده اند اظهر من الشمس است.
***
همچنین نگاه کنید به مقاله ی مهران امیر احمدی با عنوان «آخوندزاده؛ هویتی ایرانیدر بستری سکولار «
(آخرین رجوع به این لینک در تاریخ 22. نوامبر 2016 صورت گرفته است.)
(2) اگر اشتباه نکرده باشیم این کتاب در اوایل دهه ی شصت شمسی در ایران به چاپ رسیده است.
(3) آخوندزاده نسخه اول «مکتوبات» را بین سال های 1863 تا 1865 به زبان آذری نوشت. در برگردان پارسی آن مستشار الدوله تبریزی، نویسنده ی کتاب «یک کلمه»، به او کمک کرده است (الفبای جدید و مکتوبات، شرطنامه، بدون تاریخ، ص 90.) بعد ها آن را به همراه دوستی به نام «آدلف پترویچ برژه» (Adolf Petrowitsch Bergé) احتمالاً در سال 1874 به روسی برگردانده (نگاه کنید به مقاله محمدزاده در: آخوندزاده، میرزا فتحعلی: مقالات فارسی، به کوشش پرفسور حمید محمدزاده و ویراستاری ح. صدیق، تهران، انتشارت نگاه، 2353 شاهنشاهی، ص هفت.) آخوندزاده این کتاب را تا آخر عمر ویراستاری کرد و پانویسهایی (به زبان پارسی) بر آنافزود. تفاوتهای بین نسخه روسی، پارسی و آذری آن وجود دارد. این کتاب برای اولین بار در سال 1924 از سوی «کمیته الفبای جدید» در باکو به چاپ رسید (نگاه کنید به مقدمهای که باقر مومنی بر «مکتوبات» آخوندزاده نوشته است: آخوندزاده، میرزا فتحعلی: مکتوبات، به همت باقر مومنی، تبریز، نشر احیاء، 1350، ص. 16). احتمالا باقر مومنی اولین کس و آخرین کسیبوده است که این کتاب را –در ایران – به چاپ رسانده است. در خارج از ایران این کتاب توسط کسانی چون «مرد امروز» (نام مستعار) و بهرام چوبینه نیز به چاپ رسیده اند.
(4) اگر آرامش دوستار میدانست که آخوندزاده مطالب صفحات اول کتاب «مکتوبات»اش را – که مربوط به ایران باستان است – از کتاب «دبستان المذاهب» اقتباس کرده است و اگر میدانست آنچه که آخوندزاده در پیرامون «علیذکره السّلام» نوشته است، از کتاب «دبستان المذاهب» اقتباس شده است، شاید نقطه نظرات اش را کمی تعدیل میکرد. نگاه کنید به: دوستار، آرامش: درخششهای تیره، پاریس، انتشارات خاوران، چاپ دوم، 1999، صص 110-141. این کتاب به صورت الکترونیکیو رایگان در تارنمای «وبلاگ آزادی ایران» قابل دسترسیست:
(آخرین رجوع به این لینک در تاریخ 22. نوامبر 2016 صورت گرفته است.)
(5) آخوندزاده، میرزا فتحعلی: مکتوبات، به همت باقر مومنی، تبریز، نشر احیاء، 1350، صص .77-78
(6) همان، صص. 85-86.
(7) همان، ص. 86.
(8) همان، ص. 84.
(9) همان، ص. 84.
(10) برخی از نقل و قولهای که آخوندزاده از مجلسی آورده است را می توان در کتاب «حق الیقین» یافت. من اما در نگاه سطحی که به «حق الیقین» – در این مورد – داشتهام این قسمت را در این کتاب نیافتم. اینکه واقعا آیا این نقل قول در کتاب مجلسی آمده است یا نه را نمی توانم در حال حاضر تأیید و یا رد کنم؛ چرا که دیگر این کتاب را در اختیار ندارم.
(11) آخوند زاده، میرزا فتحعلی: مکتوبات، ص. 85.
(12) همان، ص. 91.
(13) سخنرانی کامل سروش که در نیمه شعبان 1392 با عنوان «اقبال و مهدویت» ارائه شده است در ادامه میآید:
«اگر کسی به چنین چیزی رسید که [امام زمان] واقعیت دارد، ایمان می آورد، اگر نرسید که سکوت می کند، اظهار نظر نمی کند و آن هم مقبول خداوند است. قصه ی امام زمان یک قصه ی اعتقادی است، وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم. آن طوری که موجودیت یک کسی، مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛ یعنی مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند، درمی يابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد. به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد، شیعه باشد یا نباشد. در مورد امام اول هم همین طور است در مورد امام ششم شیعیان، امام جعفر صادق هم همین طور است. اما به امام دوازدهم که شما می رسید، تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید، نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده، چنین کسی چند سال زیسته، چنین کسی غائب شده، ما چنین شواهد تاریخی نداریم. برای اینکه خود شیعیان معتقدند: اولا حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی داد که حامله است، خداوند می خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده 5 سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است. خب چنین کسی را شما نمی توانید به لحاظ تاریخی شواهدی نشان بدهید که به شما بگوید که او اصلا در این دنیا بوده یا نبوده اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی آمده، به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته، حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است الان برای بیش از 1200 سال. اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست می پندارد می تواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛ اگر که نمی تواند قانع بشود به صدق آنها، به صداقت آنها بازهم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت؛ برای اینکه خداوند آدمیان را به میزان عقلی که به آنها داده مورد محاکمه و مواخذه قرار می دهد. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند، آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی، به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد. اما نکته دومی که در این باب من باید خدمت شما عرض بکنم، حقیقت این است که امام زمان و مسئلۀ او ظهور بعدی او هرچه می خواهد باشد و هر کس هر اعتقادی در مورد آنها می ورزد، متاسفانه در میان شیعیان با حواشی بسیار مخربی همراه شده است؛ دست کم از اینها باید پرهیز کرد، دست کم اگر هم بناست اعتقادی به امام زمان ورزیده شود باید بسیار پیراسته و پالوده بشود. از همان وقتی که این فکر، قبل از اینکه امام زمان بیاید، قبل از اینکه نوبت امام دوازدهم برسد، از قرن اول، از وقتی که مختار ظهور کرد و در دوران ائمه دیگر، از وقتی که این فکر ظاهر شد، همیشه یک فکر «لکال» [local] بود؛ یک فکر محلی، یک فکر فرقه ای. متاسفانه در میان شیعیان، هیچ وقت امام زمان یک شخصیت جهانی تلقی نشد؛ مال شیعیان، برای شیعیان، نجات دهنده شیعیان، حل کننده مسائل داخلی شیعیان، و برآورنده حسرت های شیعیان. یک اقلیتی در عالم اسلام وجود داشت و دارد به نام اقلیت شیعه، که ما ایرانیان هم واقعا جزو آنها هستیم. از اول هم این یک اقلیت بوده، همچنان هم یک اقلیت است. اقلیت بودن، سایکولوژی و سوسیولوژی خود را دارد؛ یعنی یک خصوصیاتی در اقلیت ها پیدا می شود که در اکثریت ها پیدا نمی شود. شیعیان این خصوصیات را به تمامی با خود حمل می کنند. حتی همین امروز هم که این شیعه به قدرت رسیده، در ایران حکومت رسمی شیعی برپا کرده، در دوران صفویه، ولی این اقلیت بودن همیشه با آنها بود، برای اینکه سود دارد، برای اینکه فوائدی دارد. یکی از خصوصیات اقلیت ها - که در شیعه هم خیلی بروز کرد - همین مظلومیت است و مظلوم نمایی؛ که ما مظلوم بودیم، حق ما را خوردند، نگذاشتند که ما ابراز وجود بکنیم، نگذاشتند ما حرف خود را بزنیم، ما را خفه کردند، دهان ما را بستند، راه ها را برای ما بستند. خب در تشیع این قصه، در وارث ترین تجلی، در قصه امام حسین است؛ که به هر حال شیعیان از آن واقعه، که واقعۀ تراژیک و یک فاجعۀ هولناکی بود، بهترین استفاده را کردند برای اینکه بگویند طرف مقابل چه جوری به ما، چه ظلمی به ما کرد و ما چگونه مظلوم واقع شدیم. داستانی را سرودند، که این داستان تا به امروز ادامه دارد که بازگوکننده مظلومیت یک قوم اقلیتی است که در چنگال یک اکثریتی گرفتار آمده، برای اینکه از انحلال این هویت در هویت بزرگتر پیشگیری بکنند دائماً به خود می قبولاندند که ما غیر از آنها هستیم، ما متفاوت هستیم، ما توسط آنها مظلوم واقع شدیم، ما تاریخ جداگانه ای داریم، ما به فکر خود باید باشیم. این مظلومیت یک اندیشه دیگری را هم که متناسب با آن بود، پدید آورد؛ اندیشه یک منجی. ما که مظلوم بودیم، ما که نتوانستیم که داد خودمان را بستانیم، و حق خود را بگیریم. کسی می آید، کسی خواهد آمد، کسی باید آید که داد ما را بستاند. مفهوم امام زمان حتی قبل از قصۀ امام دوازدهم، یک قرن قبل از او، شما اگر ببینید در زیارت هایی که شیعه درست کرد و بر سر قبر امامان و امام حسین می خوانده، همه جا این مفهوم تکرار می شود:«که منتظر یک امامی هستیم که در رکاب او بجنگیم و حق خود را از ظالمان بگیریم.» در زیارت عاشورا،در زیارت وارث،من بحثی که درباب عاشورا می کردم،این را مفصلا گفتم این مفاهیم هست و این ادامه پیدا کرد. شما ببینید، مفهوم امام زمان که قائدتا وقتی که از او سخن گفته می شود، برای بسط عدالت در جهان است - اگر چنین چیزی باشد - به دست تعدادی از شیعیان که افتاده، به قدری فرقه ای شده است که اصلا ملال آور است و رنج آور است. گفته می شود که امام زمان می آید و اولین کاری که می کند به حساب سنیان می رسد. آخر یک کسی که رسالت جهانی دارد، کسی که می آید برای بسط عدالت در کل عالم، آن هم به حساب سنیان می رود. ببخشید، ولی اینها چون در روایات شیعیان نقل کردند، من خودم مکه بودم برای مردم روضه می خواندند و این حرفها را می گفتند. اولین کاری که می کند، عمر و ابوبکر را از قبر بیرون می آورد و جنازه های آنها را به دار می کشد. شما نگاه بکنید، این حرفها از کجا در آمده است، این مسئلۀ امام زمان چرا به این چیزها آمیخته شده است.
همین الان هم که در ایران گاهی در بعضی از مجالس می خوانند، علاوه بر خرافاتی که می گویند، همین اخیرا گوش می کردم یک کسی منبری رفته بود می گفت، امام زمان که ظهور می کند به عدد اختفای اصحاب کهف در غار، یعنی 309 سال خود او حکومت می کند، بعد از ایشان امام علی می آید که 44 هزار سال او حکومت می کند و بعد…ملاحظه بکنید، حرفهایی که نه عقل آنها را می پسندد، نه نقل آنها را می پسندد، که از اینها فراوان است، فراوان! که در واقع امام زمان را، و رسالت جهانی او را که بسط عدالت باشد، محدود کرده، تقلیل داده است به اینکه چندتا شیعه که در وقتی 1200 سال پیش از دست کسانی رنجی بردند، اختلاف عقیدتی با آنها داشتند، همۀ این بار را بر دوش او نهادند که بیاید و داد آنها را بستاند و عقده آنها را بگشاید و آنها را نجات بدهد، از اقلیت بیرون بیاورد و تبدیل به اکثریت کند.
من هیچ وقت فراموش نمی کنم مرحوم مطهری را در یکی از سخنرانی هایش خیلی حرف خوبی می زد، یعنی عینا همین سخن را می گفت. می گفت آقا اگر امام زمانی هست برای تمام جهان است، و بعد این جمله را«نه برای چهارتا شیعۀ قالتاق» این عین تعبیر ایشان بود، چهارتا شیعه قالتاق امام زمان را کردند مستخدم خودشان، با آن اندیشه های باطل و خرافی که دارند و انتقامی که می خواهند از خلفایی که 1400 سال پیش مردند، بگیرند و ایشان باید این کارها را کند. چقدر این اندیشه زبون شده است، حقیر شده است، غیر قابل دفاع شده است، بی معنی شده است، آن وقت امروز هم همچنان بر این هیزم نفت می ریزند و این آتش را فروزان تر می کنند و این اندیشه را بی معنی تر می کنند از آنچه که قبلا بوده است. اگر امام زمانی هست و یا خواهد بود، تجلی یک ایده و آرمان شریفی است که عبارت است از عدالت. تازه آن عدالت جهانی را هم با پایان تاریخ یکی گرفتن، حرفی است که باید درباره آن خیلی فکر کرد و به این راحتی ها هم نمی شود. سخن دومی که و بگویم آفت دومی که به امام زمان خورده و یا به اندیشه امام زمان، و در میان شیعیان این است که بازهم امام زمان را محدود کردند به اینکه، امام زمانی که قرار است رسالت جهانی داشته باشد، در وقتی که ظهور خواهد کرد فعلا هیچ کاری ندارد جز اینکه به ما چندتا شیعه در دنیا نگاه کند و ما را تر و خشک کند؛ بقیه دنیا اصلا فراموش شده است.
اگر خدایی هست، خدای همه دنیاست، اگر پیغمبری آمده، برای همۀ دنیا آمده، اگر امام است برای همه دنیاست؛ قبیله ای که نیست، فرقه ای که نباید فکر کرد، بنده واقعا متاسف شدم و مایوس شدم وقتی که دیدم همین آقای روحانی که با سلام و صلوات، به مبارکی، الحمدالله، بر تخت ریاست جمهوری نشستند و خواهند نشست، در همین سخنرانی اخیر خود گفت که دو چیز، باعث پیروزی من شد، یکی عنایات امام زمان و یکی هم درایت رهبری. ملاحظه بکنید، اینها را که من سیاستمداری که نمی دانم که هیچی، اینها ترویج خرافات است. امام زمام مگر کار او دخالت در انتخابات است؟چرا حالا فقط دخالت در انتخابات ایران؟ اگر قرار است ایشان بناست این کار را بکند، خب همه جا، مال اوباما را هم باید دخالت کند. مگر مردم دنیا، بقیه یتیم اند؟ مگر نباید سرپرستی بشوند؟ اگر بناست امام زمان دخالت کند، انتخابات را سر و سامان دهد، چنان جهت دهد که به نفع مردم باشد، خب همۀ این مردم، بنده خدا هستند. فقط ایرونی ها محتاج اند و مستحق اند که امام زمان بیاید و مثلا انتخابات آنها را سر و سامان دهد؟ ملاحظه بکنید، چه آنهایی را که شما روشنفکر می دانید، چه آنهایی را که نمی دانید، اینها در قصۀ امام زمان بسیار تاریک فکرند؛ و این اندیشه چنان آلوده به خرافات شده است که چنان از مجرای ظلال نخستین آن، بیرون آمده، چنان بی معنی شده که دیگر ذره ای قابل دفاع نیست. توجه کردید، اندیشه امام زمان در روزگار حاضر، واقعا من یک وقتی با خودم فکر می کردم، میدانید فقط به درد که می خورد؟ به درد مراجع شیعه می خورد. به هیچ دردی، به درد هیچ کس دیگری نمی خورد. چون آقایان می گویند ما نائب امام زمان هستیم، و به نیابت امام زمان هم وجوهات دریافت می کنند. اگر این نیابت را از آنها بگیرید، دیگر امام زمان چه کار می کند امروز؟ یا باید برای او یک شغلی تراشید، که می آید در انتخابات دخالت می کند، و یا اگر اینها را نگویند دیگر چه؟باید بگویید یک ولی هست از اولیای خداوند که هیچ کسی او را نمی بیند،که نزاد این اولیا هم فراوانند البته، چیز دیگری باقی نمی ماند. امام زمان را خرج سیاست کردن، بدترین نوع استفاده و یا سوءاستفاده از امام زمان است. قبلا جور دیگری بود، یک کسی می آمد و می گفت بنده امام زمان را دیدم و به من این را گفت، آن را گفت، اینها فردی بود، اینها در حوزه های خیلی کوچک بود؛ الان خرج سیاست می شود در ایران. یعنی نقش ضد دموکراتیک، نقش به هر حال عوام فریبی پیدا کرده است. من تعجبم این است از مرحوم دکتر شریعتی،که خود را شاگرد مکتب اقبال می دانست.کتابی دارد به نام«ما و اقبال» کتاب قطوری است، در آنجا در بسط اندیشه های اقبال کوشیده است.کسی بود که نام اقبال را در ایران بلند کرد حقیقتا، حسینیۀ ارشاد، که شریعتی قهرمان آنجا بود، و چراغ درخشان آنجا بود، جایی بود که نام اقبال در آنجا به صراحت می رفت، سروده های اقبال در آنجا خوانده می شد، شعرهای اقبال بر سر در حسینیۀ ارشاد نوشته می شد. اقبال لاهوری که معلم شریعتی است می گوید که: تز مهدویت که تز پایان تاریخ است، و تز پیروزی خوب بر بد است و تزی است که خاتمیت را 60 سال عقب می اندازد، و چنین و چنان، و احادیث آن سست است و باور ندارد. ولی مرحوم شریعتی تز مهدویت را بدل کرد به تز«انتظار،مذهب اعتراض»و کوشید آن تز را از آن جهت زنده نگه دارد. من دو نکتۀ دیگر هم بگویم و سخنم را به پایان برسانم. نکتۀ اول این است که این انتظار فرج، خب در روایات شیعه که زیاد است که ما انتظار فرج باید داشته باشیم، همان انتظار ظهور امام زمان. این تعبیر به نظر من تعبیر خیلی جالبی هم هست، فقط باید انتظار بکشید، هیچ کاری جز به نام انتظار نباید بکنید. اصلا مفهوم انتظار همین است، حالا امروزه وقتی من گوش می کنم به منابری که وجود دارد، به نوشته ها، هر کسی این انتظار را می گوید اگر خانه ات را خوب آب و جارو کنی، جزء منتظران هستی. یکی می گوید اگر رای به صندوق بیندازی، این ظهور آقا را نزدیک می کند، هر کسی فلسفه ای درست کرده برای نزدیکتر کردن ظهور آقا! اتفاقا انتظار فرج یعنی فقط انتظار فرج، فقط منتظر بنشین و ببین که چه می شود، لازم به تکان خوردن شما نیست. هیچ لازم نیست که دست از پا خطا بکنید، برای اینکه به نام انتظار فرج خیلی کارها کردند، خیلی حرفها زدند که همه فقط نفعی بود و گندمی بود که به برجین خود ریختند.
نکتۀ آخری بنده این است که شب نیمه شعبان،یکی از شب های قدر است، و این از زمان پیامبر بوده است و هیچ ربطی به مسئلۀ مهدی و امام زمان ندارد. در روایات است که پیامبر اسلام این شب را بسیار گرامی می داشتند و شب زنده داری می کردند. یکی از دعاهای بسیار مهمی که از پیامبر نقل شده است، متعلق به همین شب است. من این دعا را، بخشی از آن را برای شما می خوانم و سخنم را به پایان می برم برای اینکه، واجد بخش ها و نکات بسیار خوبی است، اجازه بدید به همین یک تکه اش بسنده بکنم که جزء دعا است که «خدایا، کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛ وَلا تُسَلِّطْ عَلَيْنا مَنْ لا يَرْحَمُنا.»
(دکتر عبدالکریم سروش- بخشی از سخنان در نیمه شعبان 1392 با موضوع «اقبال و مهدویت»)
نيز:
https://www.youtube.com/watch?v=BAZ6tsHRBuI
(آخرین رجوع به لینک های بالا در تاریخ 22 نوامبر 2016 صورت گرفته است.)