تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
بهشتى كه فيدل ساخت!
فيدل كاسترو، اسطوره ى دوران جوانى ما و همسن و سال هاى ما، بعد از سال ها به زور زنده نگه داشته شدن درگذشت. دهه ى شصت و هفتاد ميلادى، دهه ى انقلابى گرى بود؛ انقلابى گرى اى كه حكومت ها را نشانه مى رفت؛ حكومت هايى كه ديكتاتورى ناميده مى شدند و تغيير مسالمت آميز سياسى در آن ها ممكن نبود. جنبش هاى روشنفكرى و دانشجويى اروپا بر اين انقلابى گرى دامن زدند و هوادارى جوانان غرب در عصر شور و شورش، عليه نُرم ها و هنجارهاى اجتماعى و سياسى، از كسانى كه به شكل قهرمان هاى نجات دهنده ى انسان از كشورهاى مختلف سر بر مى آوردند، انقلابى گرى را تبديل به حماسه اى انسانى كرد؛ حماسه اى كه پيش ترها در قصه ها و داستان ها نمود پيدا مى كرد و اكنون واقعيت پيدا كرده بود.
يكى از اين حماسه سازان فيدل بود؛ قهرمانی انقلابى، كه با همراهى كسانى مانند چه گوارا، ديكتاتورى باتيستا را سرنگون كرد. وقتى كاسترو و چه گوارا تبديل به قهرمانان افسانه اى و اسطوره شدند، روش مبارزه ى آن ها هم الگو قرار گرفت: مبارزه ى چريكى مسلحانه. در بسيارى از كشورها، از جمله ايران، از اين الگو براى سرنگون كردن حكومت استفاده شد...
اما كاستروى افسانه اى، و كوباى آزاد شده از چنگال باتيستا، به سمتى رفت، كه جز افسوس براى دلدادگان به آزادى باقى نگذاشت: ديكتاتورى نه از نوع باتيستايى بلكه از نوع كاسترويى!
امروز ما ايرانيان، معنى گذر از يك ديكتاتورى به ديكتاتورى ديگر را خوب مى دانيم. جوانان امروز، كه در عصر انقلاب ديجيتال زندگى مى كنند، خام خيالانه نسل هاى قبل از خود را سرزنش مى كنند كه چرا به دنبال انقلابى گرى سياسى رفتند و ديكتاتورهاى جديد را بر سر كار آوردند.
آن ها با معيار امروز، و با نگاه به نتايج به دست آمده، نام كارِ مادران و پدران خود را «حماقت» مى گذارند و تصور مى كنند آن ها مُشتى كوته فكر بوده اند كه به اندازه ى بچه هاى امروزى نمى فهميده اند!
در آينده بودن، و تاريخ گذشته را بعد از وقوع، مورد نقد و تعريف قرار دادن، البته كار آسانى ست! اين جوانان بهتر است از همين الان، خود را براى پاسخگويى به اشتباهات امروزشان در مقابل آيندگان آماده كنند! نسل قبل، لااقل در تصورات خود، مدينه ى فاضله اش را ساخته بود و به دنبال آن بود:
چپ ها، جامعه ى سوسياليستى و در نهايت كمونيستى كه همه در آن از امكانات مساوى برخوردارند و فقر و فاقه در آن وجود ندارد و ثروت اجتماع در دست عده ى قليلى نيست، نهايت آرزويشان بود كه براى آن مبارزه مى كردند.
مذهبى ها، مدينةالنبى و بازگشت به دوران صدر اسلام، نهايت آمال شان بود.
ملى ها، براى داشتن كشورى مستقل، به دور از دست استعمارگران، با يك حكومت ملى و مردمى، نه با روش هاى چريكى دو گروه اول، كه با توصيه و مدارا و مبارزات مسالمت جويانه ى مدنى تلاش مى كردند...
ولى نسل امروز جز رهايى از شرّ حكومت فعلى و جايگزين كردن حكومتى كه حتى شكل و صورت آن مشخص نيست، و برنامه ريز و مديريتى هم ندارد، و نهايتاً شعار كلى «حقوق بشر» مى دهد، چيزى نمى خواهد و نمى تواند بخواهد. الگوى قبلى و كاسترويى بر باد رفته، و الگوى متمركز جديدى هم در دوران انقلاب ديجيتال - بنا به طبيعت اين دوران - وجود ندارد كه كسى بخواهد به دنبال آن برود. اگر آينده ى نسل قبل، با آن همه تصوير زيبا و انسانى، با آن همه ايدئولوژى «دگرگون ساز و لفظاً «بشردوستانه»، و برنامه ى مشخص، و رهبرانى كه محبوب بودند و جماعت بسيارى آن ها را مى پرستيدند به اينجا رسيد كه مى بينيم، واى به آينده ى جوانانى كه فرديت شان، اجازه ى اعتماد مطلق كردن به هيچ شخص و شخصيت و گروه و دسته اى را نمى دهد، و بايد هم چنين باشد...
بارى، كاسترو ى رهايى بخش، به تدريج تبديل شد به كاستروى زندان بان؛ زندانى به نام كوبا. دوستداران قديمى كاسترو در مقابل اين نظر، فوراً موضع خواهند گرفت كه آرى! شرايطى كه امريكا و امپرياليسم بعد از انقلاب كوبا در آن كشور به وجود آورد باعث محدوديت ها و خرابى ها و خرابكارى هاى بسيار شد، و كاسترو هر چه كرد، به خاطر اين شرايط بود، والّا...
يعنى همان حرف هايى كه هواداران هر ديكتاتور سابقا آزاديخواهى براى توجيه ديكتاتور شدن رهبرشان مى زنند. روش كاسترو، در برخورد با جهان آزاد، كه شباهتكى به برخورد حاكمان امروز ايران با جهان آزاد دارد، باعث شد كه دور كوبا قفسى ساخته شود كه امپرياليسم نتواند به داخل آن نفوذ كند، غافل از اين كه مردمان كوبا را داخل قفس مى كند! همان اتفاقى كه در برلين شرقى افتاد و ديوارى كه براى جلوگيرى از تهاجم فاشيسم و امپرياليسم، به آلمان سوسياليستى كشيده شد، به درْ پشتِ ديوار ماندن مردم شرق برلين منجر شد!
رشد انسان به آزادى ست. انسان موجودى گلخانه اى نيست. حتى دادن آب و مواد لازم و مقوّى به صورت مستمر و از روى لطف و سوسياليسم، كمكى به رشد انسان گلخانه اى نمى كند، و با تعجب بسيار مشاهده مى كنيم كه در بهترين شرايطِ نگهدارى هم، انسانِ محصور، پژمرده و ناكارا مى شود.
بر عكس، انسان آزاد، حتى در بدترين شرايط زيستى هم همواره با اميدْ داشتن حقيقى يا واهى به آينده ى بهتر، تلاشى را كه او را زنده نشان مى دهد انجام مى دهد، گيريم در اكثريت جامعه، اين تلاش به جايى نرسد و انسان در بدترين شرايط زيستى به سر برد. همين موضوع به ظاهر ساده، تفاوت بهشت (!) سوسياليسم با جهنم (!) سرمايه دارى را نشان مى دهد.
يك معيار خوب، براى درك خوبى و بدى يك كشور، و قابل زيست بودن يا نبودن آن، تعداد كسانى ست كه به آن پناهنده مى شوند يا مايل به زندگى مستمر در آن ها هستند. كوباى كاسترو، كشورى نشد كه حتى كمونيست هاى فرارى، خواهان پناهنده شدن به آن باشند و بر عكس هزاران نفر، از كوبايى كه كاسترو ساخت گريختند (كه اين موضوع هم تحت الشعاع زرنگى سياسى كاسترو و آزاد كردن و اجازه ى خروج دادن او به تبه كاران زندانى قرار گرفت).
فيدل، اسطوره ى سال هاى جوانى ميانسالان، امروز، مثل هر رهبر بر صدر نشسته ى بت شده اى، تا جايى كه امكان زنده نگه داشتن او وجود داشت، زنده نگه داشته شد و نفس كشيد، و جسماً، مانند كوبا، و مانند سيستم سياسى كوبا، تبديل به پوست و استخوانى بى فايده و بى حاصل شد، كه امروز فرو ريخت. شايد اين پوست و استخوان را با تكنيك هاى پيشرفته، تبديل به مجسمه و بتى موميايى كنند كه روزگارى روح و زبان و تفكرى داشت، و به خاطر آن مبارزه مى كرد.
اما اين بت، كه در دهه هاى شصت و هفتاد مورد پرستش بود، تنها يك شيئی موزه اى خواهد شد و نه بيشتر. جهان عوض شده است. دوران ما دوران داس و چكش و كلاشنيكف نيست؛ دوران ربات و هوش مصنوعى و تسليحات نامرئى ست. از فيدل و «ال چه» همان نقش و تصويرى باقى خواهد ماند كه بر تى شرت جوانان امروز و در قلب ميانسالان ديروز مى بينيم. يادى از حماسه اى زيبا كه وقتى تبديل به واقعيت شد، زشت و كريه المنظر بود. و حال كه اسطوره ها از جهان واقعيت مى روند، شايد كه دوباره در ذهن ها تبديل به همان اسطوره هاى زيباى گذشته شوند كه اين بار تصاوير و شعارهاى شان تبديل به صفر و يك هاى اينترنتى شده و خاصيتى بيش از اين ندارند.