تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
خاموش کردن صدای نویسندگان در ترکیه
الیف شفق*
برگردان: امین درودگر
آرتور کستلر(1)، نویسندهء بلغاریـ بریتانیایی، که ابتدای قرن گذشته در بوداپست به دنیا آمد، در طول حیات اش از نزدیک با خطرهای اقتدار گرایی آشنا شد. هم تمرکز لجام گسیختهء قدرت ذهن اش را مشغول کرده بود، و هم تأثیر این نوع حکمرانی - که روح آدم را میخورد و میتراشد. کستلر نوشت: «اگر قدرت فاسد میکند، معکوساش هم درست است: آزار و تعقیب هم قربانی را فاسد میکند، هرچند به راههایی زیرکانهتر و تراژیکتر.»
اگر حق با کستلر باشد، و رژیمهای اقتدارگرا نهایتاً همراه با خودشان منتقدان شان را نیز فاسد میکنند، پس جامعهی ادبی ترکیه باید دلیل دیگری هم برای نگرانی داشته باشد.
ما سالها در حال گذر از تونل تیره و باریکی از «دموکراسی غیر لیبرالی» بودهایم. نخبگان حاکم حزب عدالت و توسعه، يعنی حزب رجب طیب اردوغان، هرگز نپذیرفتند که انتخابات آزاد برای ابقای دموکراسی کافی نیست و وجود اجزای سازندهء دیگری هم برای این کار ضرورت دارد: استقلال قوا، حکمرانی قانون، آزادی بیان، حقوق زنان و اقلیتها، و رسانههایی متفاوت و مستقل. صندوق رأی به تنهایی و بدون حضور این سنگرها، صرفاً راه را در بهترین حالت برای «اکثریت گرایی» و در بدترین حالت به سوی اقتدار گرایی میگشاید.
تلاش برای انجام کودتا در ماه ژوئیه، که جان بیش از 200 نفر را گرفت، شوکه کننده و اشتباه بود و همه چیز را بدتر کرد. اما این طنز تلخ بیپایان ترکیه است که آزادی خواهان و دموکراتها، همانها که در میان نخستین مخالفان تلاش های شوم کودتاچیان برای سرنگونی دولت برآمده از [حزب اسلامگرای] عدالت و توسعه بودند، باید نخستین کسانی باشند که به دست همان دولت مجازات و خاموش شدند. امروز بیش از 140 روزنامه نگار در ترکیه زندانیاند و این کشور، با پشت سر گذاشتن چین، به بزرگترین زندان روزنامه نگاران بدل شده است. دوستان و همکاران تبعید شده، نام شان در فهرست سیاه قرار گرفته، بازداشت یا محبوساند: زبان شناس سرشناس، نجمه آلپای، که هفتادمین تولدش را پشت میلهها جشن گرفت؛ اصلی اردوغان (رمان نویس)، احمد آلتان (رمان نویس) محمد آلتان (پژوهشگر) شاهین آلپای (ستون نویس لیبرال)، مراد صابونجو (سردبیر روزنامه سکولار جمهوریت)، و تورهان گونای (دبیر ادبی جمهوریت) ــ فهرست نویسندگان و روزنامهنگاران زندانی بهشکل هولناکی طولانی است و همه به خوبی میدانیم که ممکن است هر روز فهرست زندانیان از این هم طولانیتر شود.
نیویورک تایمز اخیراً گزارش داده بود که « در جریان سرکوب دولت، نویسنده های جریان غالب از مصونیتی غریب، اگرچه جزئی، برخوردار بودهاند.» اما آنچه که نمیدانیم اثرات سرکوب ادامه دار کنونی بر آن گروه از ماست که «آزاد» هستیم. به قول یکی از کامنتهای منتشر شده در شبکههای اجتماعی، «اگر همهء این نویسندهها “داخل” باشند، نمیتوان واقعاً گفت که هیچ نویسنده دیگری “خارج” است.»
در دوران آشفته بازاری و ناآرامی، ما بیشتر از قبل به ادبیات داستانی نیاز داریم. اما سادهلوحانه است که تصور کنیم ادبیات داستانی ما از این رویدادها تأثیری نمیپذیرد. من از زمان بهار عربی، با نویسنده هایی از «جغرافیاهای لرزان» ــ مصر، پاکستان، لیبی، تونس ــ در ارتباط بوده ام. همه میدانیم که وقتی رمان نویسی از این کشورها باشی، دیگر از «نعمت» غیر سیاسی بودن برخوردار نیستی، و اگرچه تمام حوزههای هنری تحت رژیم های اقتدارگرا در معرض زوال و دستاندازی قرار دارند، ادبیات داستانی بهطور خاص در معرض این تهدیدهاست؛ و نثر بیشتر از شعر.
جرج اورول، در «جلوگیری از ادبیات»(2)، سرنوشت این دو ژانر را تحت حکمرانی غیردموکراتیک بررسی کرده است. به باور اورول، شاعر میتوانسته بیآنکه لطمه و صدمهای ببیند، از استبداد جان بهدر ببرد، اما نثرنویس نه؛ چرا که او بدون «کشتن قوهء ابداع اش» نمیتوانسته دامنهء اندیشههایش را کنترل یا محدود کند. اورول به شیوههایی پرداخت که بر طبق آنها ادبیات هنگام اوج گرفتن اتوکراسی [یکهسالاری] در آلمان، ایتالیا و روسیه تحلیل رفتند؛ و سپس به نویسندگان آینده هشدار داد که «شعر شاید از عصری تمامیتخواه جان به در ببرد، و شاید حتی استبداد برای برخی هنرها یا هنرهای نصفه نیمه مثل معماری سودمند هم از آب دربیاید، اما نثرنویس گزینهای به جز مرگ یا خاموشی پیش رو ندارد.»
خاموشی چیز غریبی است، مثل مادهء لزج و چسبناکی که هر چه بیشتر داخل دهانت نگهش داری، بیشتر میتُرشد؛ مثل آدامسی که بگندد، بیآنکه بفهمی. و مسری هم هست: خاموشی بهشکل غریبی شیفتهء همراهان دیگر است. خاموش ماندن آسانتر است وقتی دیگران هم خاموش بمانند. خاموشی از خلوت و فردیت متنفر است.
اما نثر از سوی دیگر به خلوت و فردیت نیاز دارد ــ چیزهایی که پیش از این هم در جامعهء تودهگرا و قطبی شدهای همچون ترکیه دشوار بهدست میآمد. به نظر من، چالش پیش روی زن نویسنده بزرگتر هم هست؛ همان که هنوز به او اغلب به چشم دختر یا همسر یا مادر مینگرند، و نه به عنوان «فردی» قادر به نوشتن و اندیشیدن در استقلال.
در ترکیه، سن و جنسیت در کنار طبقه و ثروت، خطوط اصلی جداسازی را تشکیل میدهند و زنان نویسنده باید برای کسب احترام در نظر جامعه ــ پیش از آنکه از همان منظر «پیر» و در نتیجه دیگر فاقد سکسوالیته و زنانگی دیده شوند ــ بجنگند. و تو در مقام یک زن نویسنده تا پیش از «پیر» بهحسابآمدن، در معرض زبان گزندهتری از سکسیسم و تحقیر قرار داری.
و عجیب آنکه بخش قابل توجه این تهمتها و افتراها از دهان آدمهایی بیرون میآید که بخشی از نخبگان فرهنگی جدیدند. هیچ چیز ناراحتکنندهتر از ظهور «روزنامهنگارها» و «نویسندهها»ی فرصتطلب تحت نفوذ اقتدار گرایی نیست. بعضی از این چهرهها نویسندگان مسنتری هستند که به موفقیت مورد نظرشان دست نیافتهاند، و به امید سریعتر بالارفتن از پلکان، مصمم به بهره برداری از این سرکوب هستند. و دیگران تازه وارد هایی مشتاق سود بردن از تاریکی و آشوب. امروز در ترکیه گروهی از این آدمها وجود دارند که آشکارا بهشکل عمومی خواستار بازداشت همکاران شان میشوند و وقتی آرزویشان برآورده میشوند، شادی میکنند.
بهجز این واکنش فرصت طلبانه، به نظر من، در میان نویسندگان ترکیه چهار واکنش بنیادی نسبت به از دست رفتن آزادی فکری و هنری وجود دارد:
- نخست، سیاستزدایی و خود سانسوری داوطلبانه. فراری به تخیل خودمان. استفان تسوایگ(3)، در «جهانِ دیروز»، خاطراتی دربارهء زندگی در وینِ پیش از قدرتگرفتن حزب نازی، مینویسد: «به خودم گفتم همه چیز را فراموش کن، به داخل ذهن و کارت فرار کن، به جایی فرار کن که فقط خودِ زنده و در حال تنفسات باشی و نه شهروند هیچ دولتی، و نه گرویی آن بازی دوزخی؛ به جایی فرار کن که در آن تنها همان عقلی که خودت داری هنوز میتواند در جهانی جنون زده به چند اثرِ معقول بینجامد.» کسانی که این مسیر را برمیگزینند، سوژه هایی غیر سیاسی را انتخاب میکنند و داستانهای بیخطری دربارهء عشق و دلشکستگی مینویسند. همزمان، اوضاع بیرون از پنجره هامان شوربختانهتر خواهد شد، همکاران و دوستان به دردسر خواهند افتاد، ولی ما کلههامان را در تپهء کتابهامان فرو میکنیم و هرچند در شورمان برای خلاقیت صادقیم، اما از مغز استخوان از نیروهای سرکوبگر خلاقیت میترسیم.
- و بعد، مسیرِ بیش از حد روشنفکر شدن ــ تغییری در سبک و نه در سوژه. آنها که به این مسیر گام میگذارند، به شیوه ای غیرمستقیمتر و پیچیدهتر خواهند نوشت، و امر گفته نشدنی را میگویند، اما نه اینکه دقیقاً بگویند؛ و جملههاشان را بیش از حد طولانی و توصیفهایشان را بیش از حد انتزاعی نگه میدارند تا مجبور نباشند به یک اتوکرات بگویند اتوکرات.
- و نیز کسانی هستند که به جایگاه یک نقش عمومی تازه پرتاب میشوند که برایش آماده نبودهاند و باید علیه قدرت، بیعدالتی، نابرابری و سرکوب بجنگند. هنرشان یا جان میگیرد یا ضربه میخورد ــ نه ضرورتاً بهخاطر سرکوب دولتی، بلکه چون سیاستِ بیش از حد میتواند هنر داستانگویی را خفه کند.
- مسیر چهارم و آخر هم هزل است؛ طنزی تلخ و گزنده. کدام پاسخ بهتر از دستانداختن اقتدار، دست انداختن جامعهای که این همه از باباش میترسد، و نیز دست انداختن خودمان، نویسندهها و هنرمندانی که تلاش میکنیم با فروختن روح مان، هر روز کمی بیشتر از دیروز، جان به در ببریم؟ اما طنز در ترکیه کسب و کار خطرناکی است؛ و تعجبی ندارد که یکی از دستگیر شدهها، موسی کارت، از بهترین کاریکاتوریستهای کشور است.
ما، در حالیکه این چهار مسیر پیش رویمان قرار دارد، در سلولهای کوچکی با دیوارهای شیشهای از هم جدا افتادهایم. حتی دوستی های قدیمی ترک برداشتهاند. نویسندگان جغرافیا های لرزان مجبورند بیش از همیشه دربارهء سیاست بگویند و بنویسند. ما هر روز با چالش تعادل برقرار کردن بین امر روزمره و امر خطیر، امر مبتذل و امر والا، «داخل» و «خارج» رویاروییم. هر روز با چالش چگونگی دفاع کردن از تفاوت های جزئی در نوعی فرهنگِ عمومیت بخش منزجر کننده مواجهیم؛ با چالش چگونگی ساختن پلهایی از جنس یکدلی در جایی که برانگیختن یک سوی جامعه علیه سوی دیگر به نفع عوام فریبان پوپولیست تمام میشود. و اگرچه مورد ترکیه از جهاتی بهشکلی منحصر بهفرد نومید کننده است، اما کماکان بخشی از یک جریان بسیار بزرگتر به حساب میآیند. موجهای متعدد ناسیونالیسم، انزواطلبی و قبیلهگرایی از پی یکدیگر سواحل کشورهای اروپایی را در نوردیده و به ایالات متحده رسیدهاند. شووینیسم و بیگانه هراسی در حال قدرت گرفتن هستند. عصر ما عصرِ اضطراب است ــ و از اضطراب تا خشم و از خشم تا پرخاشگری(4) تنها گامی کوچک فاصله است.
اگر کستلر و تسوایگ امروز زنده بودند، فوراً این نشانههای مرض را تشخیص میدانند.
_________________________________
1) پرآوازهترین رمان کستلر، «ظلمت در نیمهروز» با ترجمه مهرداد نبیلی در ایران منتشر شده است.
2) این مقاله به دست «عزتالله فولادوند» به فارسی ترجمه شده است.
3) از اشتفان تسوایگ، نویسنده اتریشی، چندین رمان همچون «نامهای از زن ناشناس»، «آموک» و «آشفتگی احساسات» با ترجمه جواد شیخالاسلامی منتشر شده است.
4) اینجا نویسنده از تشابه لغوی واژههای angst (اضطراب)، anger (خشم) و aggression (پرخاشگری) استفاده میکند.
*الیف شفق [شافاک به ترکی] نویسندهء ترک تباری است که سال 1971 در استراسبورگ فرانسه بهدنیا آمد. او شفق، نامِ کوچک مادر خود، را به عنوان اسم ادبیاش برگزید. الیف پیش از بازگشت به ترکیه برای تحصیل در دانشگاه، نوجوانیاش را در مادرید، پایتخت اسپانیا و عمان، پایتخت اردن گذراند و پس از پایان تحصیلات بین استانبول و لندن در رفتوآمد بوده است.
شفق مولف 15 کتاب، از جمله 10 رمان است. او به انگلیسی و ترکی مینویسد و کتابهای او تا کنون به 40 زبان دنیا ترجمه شده و او را «یکی از ممتازترین صداهای ادبیات ترکیه» میدانند. او جوایز متعددی کسب کرده و صاحب نشان هنر و ادبیات فرانسه است.
«حرامزاده استانبول» دومین رمان الیف شفق است. او به خاطر این رمان و به اتهام «اهانت به ترک بودن» با خطر سه سال زندان مواجه شد، اما در اثر فشارهای بینالمللی و به دلیل کمبود مدرک، پروندهء او در 21 سپتامبر 2006 بسته شد. حضور این نویسندهء زن ترکیهای به لحاظ تنشهای سیاسی بین ترکیه و آلمان دربارهءنسلکشی ارامنه و مسألهء آزادی بیان بعد از کودتای نافرجام 15 ژوئیه در ترکیه، اهمیت ویژهای دارد.
او از آزادی بیان دفاع میکند و مداخلات و مقالات اش در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی از جمله تبعید، بحران هویتی، الگوهای متفاوت زنانگی و... به راستی خواندنی اند.
در دههء گذشته، شفق در عین حال سیمای زنی سرسخت را به نمایش گذاشته است که نمیتواند نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی و تاریخی کشورش بیتفاوت باشد. این تصویر را در برخی از رمانهای او نیز، از جمله اثر اتوبیوگرافیک «شیر سیاه»، بهوضوح میتوان مشاهده کرد. («شیر سیاه» داستان افسردگی پس از زایمان زنی در میانسالی است که پس از تولد دختر شفق در سال 2006 نوشته شده است.)
او میگوید: «ارمنی بودن، کرد بودن، علوی بودن، گی بودن، یهودی بودن و البته زن بودن در ترکیه دشوار است.»
حقوق زنان ترجیعبند اصلی مداخلات سیاسی و اجتماعی شفق در سال های اخیر بوده است؛ به ویژه که ترکیهء حزب عدالت و توسعه برای زنان، به تعبیر شفق، از همیشه جای بدتری برای زندگی است: حزبی که سیاستمداران اش از زنان میخواهند سه بچه بیاورند، سزارین را ناپسند میداند، و برایش سقط جنین به منزلهی جنایت علیه بشریت است.
او میگوید: «تا زمانی که دختر جوانی هستی، زندگی در غرب بهتر از شرق است، اما برای پیرزنان ماجرا بر عکس است. شرق جای بهتری است، بله، اما برای کهنسالی، و آماده شدن برای مرگ!»