تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

26 آذر ماه 1395 ـ  16 ماه دسامبر 2016

گزارشى كوتاه از ديوانه خانه ای موسوم به «جمهورى اسلامى»!

       ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى، مكان عجيب غريبى ست! عجيب غريب است به خاطر اين كه در همه جاى دنيا، انسان را به ديوانه خانه مى برند تا حال او را خوب كنند و به جامعه بر گردانند؛ در ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى اما، انسان هاى سالم را آن قدر در وسط مشتى ديوانه نگه مى دارند كه آن ها هم ديوانه شوند و يا به هر طريق هست، راه گريزى بيابند و از اين وحشتكده در بروند. اگر هم كسى بگويد اين جا ديوانه خانه است و من سالم هستم و نمى خواهم در ديوانه خانه زندگى كنم، با دستبند و پابند او را مجبور مى كنند كه قوانين اين ديوانه خانه را بپذيرد والا بايد شلاق و كتك بخورد. حتى در درمانگاه اين ديوانه خانه كه به بيمارى هاى جسمى رسيدگى مى شود به انسان دستبند مى زنند مبادا فرار كند...

       ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى، نه تنها مكان عجيب غريب، بلكه مكان شگفت انگيزى نيز هست. رييس و كاركنان اين ديوانه خانه، كه بايد قاعدتا از نظر روانى، سالم ترين انسان ها باشند، خود بدترين نوع ديوانگان هستند. اسكيزوفرنى (كه به آن شيزوفرنى هم مى گوييم)، پارانويا، بُردِرلاين، سايكوزيس و هذيان گويى، نارسيسيسم و خودشيفتگى، و حتى بيمارى عجيب و نادر «كوتارد» كه به آن در فارسى «خودمُرده پندارى» مى گويند جزو بيمارى هاى رايج در اين ديوانه خانه است! (نمونه زنده كوتارد در اين ديوانه خانه، مردى ست به نام احمد جنتى كه از بس به او گفته اند چرا نمى ميرى، بيچاره زده به سرش كه نكند «من مُرده ام و خبر ندارم! مگه ميشه آدم اينقدر زنده بمونه؟!»)

       رييس اين ديوانه خانه، سيد على خامنه اى نام دارد كه خود به چند بيمارى حاد روانى مبتلاست. او خود را نشانه ى خدا بر روى زمين مى داند و به خودش آيت الله مى گويد! كارمندان پاچه خوار اطراف او هم، براى اين كه طرف را كاملا خُل كنند، او را به آسمان ها مى برند و در ذهنيت شان كنار ائمه ى اطهار مى نشانند! اطبا امراض روحى در خارج، مى گويند ما اصلا نمى دانيم كه خدا چيست، آن وقت چه جورى يك نفر مى تواند بگويد من «نشانه ى خدا» و «آيت الله» هستم؟! آن هم نه آيت الله معمولى بلكه «آيت الله العظمى»! آخر در ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى، نشانه هاى خدا و دلايل خدا و افراد مورد اعتماد خدا، براى خودشان درجاتى دارند كه به ترتيب، آيت الله العظمى (معادل سپهبد) و آيت الله (معادل سرتيپ) و حجت الاسلام (معادل سرهنگ) و ثقةالاسلام (معادل سروان)... و بالاخره طلبه (يا سرباز صفر آخوندى) ناميده مى شوند و در ميان اين درجات كلى، درجات جزيى نيز وجود دارد كه فعلا وقت پرداختن به آن ها را نداريم!

       اطرافيان رييس ديوانه ها، اخيرا ديده اند كه دپرسيون شديد او بالا زده و بايد كارى كنند كه او احساس خوشحالى و شعف نمايد، لذا درجه ى ديگرى اختراع كرده اند به نام «حضرت امام» كه معادل «ارتشبد» در سلسله مراتب نظامى ست.

       رييس ديوانه خانهئ اين «جمهورى اسلامى» دچار پارانوياى شديد نيز هست و دائم در اطراف خود «دشمن» (كه به آن دژمن مى گويد) مى بيند. يك روز كه بيمار، خودش متوجه مى شود كه موقع صبحانه و ناهار و شام و هنگام سه نوبت نماز گذاشتن و بعد در ميان گروه هايى كه هر روز به ديدن او مى آيند تا مراتب بندگى و چِكارَت (يعنى چاكر بودن) خود را به او نشان دهند، از هر پنج كلمه اى كه مى گويد يكى اش «دشمن» است و چون تكرار يك كلمه در ادبيات فارسى عمل پسنديده اى نيست، لذا اعلام رسمى مى كند كه شما عزيزان ديوانه ى ساكن در سرزمين من، مبادا فكر كنيد كه من زياد كلمه ى دشمن به كار مى برم؛ نه! دشمن واقعا هست و تعدادش خيلى هم زياد است!

       از نشانه هاى ديگر بيمارى در اين «حضرت امام»، مى توان از نارسيسيسم شديد و غير قابل درمان نام برد. خودشيفتگىِ بيمار به حدى ست كه خود را نه تنها در ايران بلكه در تمام دنيا يگانه و مطرح مى داند و تصور مى كند كه در ديگر نقاط جهان مردم چشم به لبانِ او دوخته اند تا حرفى بزند و آن ها به آن عمل كنند. نامبرده همواره سخنانى ايراد مى كند كه نه به سايز خودش و نه به سايز ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى مى خورَد. مثلا يكى از آرزوهاى اين «امام» اين است كه كشور اسراييل را نابود كند و يا حتى به وسيله ى افرادى كه مى گويد نظر آن ها به نظر او نزديك تر است، اسراييل را به منطقه اى در آلاسكا و قطب شمال منتقل نمايد.

       اگر بخواهيم فقط نام بيمارى هاى امام خامنه اى را بر شمريم، و توضيح مختصرى در باب هر كدام بدهيم، يك كتاب كامل بايد بنويسيم كه فعلا وقت نداريم و از آن صرف نظر مى كنيم.

       اما در حول و حوش اين رييس مجنون و در اين ديوانه خانه چه ها مى گذرد؟... مثلا قوه ى قضاييه كه قرار است داد گستر باشد و مردم از دست دزد به اين قوه پناه بياورند، مشاهده مى كنيم كه رييس آن، خود سر دسته دزدان و تبه كاران است و مردمى كه از دزد به دستگاه او شكايت مى آورند، مثل شكايت آوردن از يك آفتابه دزد به رييس دزدان است! وزير دادگسترى هم كه مردم از بيدادِ بيدادگران بايد نزد او شكايت بياورند، خود سر دسته ى بيدادگران و آدمكشان است!

       در تشكيلاتى كه امام خامنه اى در اين ديوانه خانه ساخته و پرداخته، يك قوه هم هست كه به آن قوه ى مجريه مى گويند. قوه مجريه ظاهرا بايد به اجراى كار در جهت بهبود وضع بيماران ساكن اين ديوانه خانه بپردازد، ولى به طرز با مزه اى، رييس اين قوه، كه ديوانه اى ست كم خطر و قيافه اى «مُبَلْهِتانه» دارد (مبلهتانه واژه اى ست ساخته ى اين جانب از ريشه ى بلاهت) و همه اش لبخند الكى و زوركى مى زند، به اطراف و اكناف ديوانه خانه مى رود و ضمن «بلو بلو» كردن و با انگشت اين صدا را از وسط لب ها بيرون آوردن، مى گويد، من كه كارى نمى توانم بكنم! بعد همه اش، از كارهايى كه نكرده و نگذاشته اند بكند حرف مى زند طورى كه جماعت جمع شده در حول و حوش او، مى گويند ناراحت نباش! دردهايت را گفتى! ما خودمان مى آييم كارهاى تو را انجام مى دهيم! بيمارى كه رييس قوه ى مجريه است، در ابتداى اوج گرفتن بيمارى اش، تصور مى كرد كه كليد ساز است و رنگ خودش و دفتر رياست اش، بنفش رنگ است و او مى تواند با كليدى كه در دست دارد (كه توسط اينجانب مشخص شد كه كليد صندوق ضد آتش كاوه مى باشد) مى تواند همه ى درها را بگشايد. درهايى كه نام شان «مشكلات» است و با باز شدن شان، «مشكلات» حل مى شود! يعنى چيزى شبيه به خوردن آجيل مشكل گشا و گشودن در مشكلات از اين طريق! ضمنا اين بنده ى خدا، پيش از اين كه رييس قوه ى بامزه ى مجريه بشود مى گفت من دكترم و دكترايم را از انگلستان گرفته ام! بعد ديوانگانى كه دوست دارند دگر آزارى كنند، به او مى گفتند: حسن! حسن خوشگله! دكتر حسن! بگو ببينيم «اين يك پنجره است» به انگليسى چى ميشه؟! و وقتى او نمى توانست جواب دهد، دلخور مى شد و بغض مى كرد و ضمن تكرار اين جمله كه: «من دكترم! من در انگلستان دكترايم را گرفته ام نفهم هاى بيشووووور!» از دست سوال كنندگان مردم آزار در مى رفت و حرف هاى پرت و پلا مى زد! باز توصيف در اين مورد آن قدر زياد است كه اصولا به شمارش در نمى آيد.

       من امروز وقتى صحنه اى از ديوانه خانه جمهورى اسلامى را در يوتيوب ديدم، به فكر افتادم اين مطلب را بنويسم. شما اگر برويد به لينك زير و از ثانيه ى 57 به بعدش را تماشا كنيد، متوجه عرض من مى شويد: يكى در اين ديوانه خانه مى گويد گريه كردن خيلى خوب است! اگر با گريه اسلام را حفظ نكنيم از بين رفتيم! يكى ديگر مى گويد ابوبكر به فاطمه گفت به روباه گفتن شاهدت كيه... و هنوز اين جمله را تمام نكرده، ديوانه هاى حاضر در جلسه ى اين ديوانه ى سخنران، شروع مى كنند به گريه و زارى و چنان توو سر و صورت شان مى كوبند كه آدم فكر مى كند عن قريب مغزشان بريزد تووى دهان شان كه چون خوشبختانه عضوى به نام مغز در سرشان نيست لذا اين اتفاق نمى افتد. يا ديوانه ى ديگر، كه خود را سيد و اولاد پيغمبر اسلام مى داند، چنان گريه اى مى كند كه...

       من چرا دارم تعريف مى كنم؟! فيلم است. خودتان ببينيد كه چكار مى كنند.

       من، يعنى نگارنده ى اين سطور، كه اسم خودم را ف. ميم. سخن گذاشته ام، خوشبختانه در نهايت سلامت كامل عقل و روان مى باشم. هزار بار گفته ام كه جاى من در اين ديوانه خانه نيست ولى كسى توجهى به من نكرده و به من گفته اند، برو بابا حال دارى!

       من واقعا از اين ديوانگان در رنجم و دائم خودم را پشت درخت هايى كه در اين ديوانه خانه هست قايم مى كنم! من هميشه يك ساك كوچك دستى كه در آن حوله و مسواك و شامپو و صابون و خوشبوكننده ى زير بغل و اُ دُ توالت و شلوار پيژامه ى راه راه و زير پيراهنى ركابى-تورىِ «دو فِرِر» هست همراه خودم دارم تا اگر يكهو مرا ديوانگان ديگر گرفتند و نوشته هايم را كه همه شان شبيه به همين نوشته اند پيدا كردند و بردند به جايى كه مرا كتك بزنند بگويند چرا اين ها را نوشته اى، - بتوانم به نظافت خود بپردازم....

       ببخشيد جمله ام مثل جملات علامه قزوينى دراز شد و سر و ته اش را گم كردم...

       من از شما عزيزانى كه اين نامه را در داخل بطرى يى كه در ساحل خليج فارس به آب انداخته ام پيدا مى كنيد تقاضا مى كنم و استدعاى عاجزانه مى كنم كه مرا از اين ديوانه خانه نجات دهيد. من كاملاً از نظر روانى و جسمى سالم ام. علت سالم بودن من، ميوه دوستى من است. من بسيار ميوه دوست مى دارم و از ميوه ها، بيشتر از همه عاشق انار هستم. من به خودم گفته بودم كه اگر صاحب فرزند دخترى شوم اسم او را انار مى گذارم. اگر روزى در جايى رييس جمهور و يا پادشاه شوم، پايتخت ام را شهر انارپرور ساوه تعيين مى كنم. پرچم كشور من، پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان نخواهد بود، بلكه پرچمى سفيد با تصوير يك انار درشت شكاف خورده خواهد بود. سرود ملى كشور من، «يه دونه انار دو دونه انار» است. به تدريج نام ايران را هم تغيير مى دهم و اسم كشورم را «انارستان» مى گذارم. يعنى نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر.

       من كاملاً سالم ام و در حكومتى كه بر پا خواهم كرد هر چه آب انار فروش است براى شان آب و برق مجانى فراهم خواهم كرد. خانه ي مجانى به دوستداران انار خواهم داد. من انسان هاى مثل خودم را كه در اين ديوانه خانه حبس شده اند، به عرش خواهم رسانيد و به اندازه ى يك انار درشت صادراتى به كشورهاى عربى، قدرشان را خواهم شناخت.

       اى كسى كه اين نامه به دست ات مى رسد... بيا مرا از اين ديوانه خانه نجات بده!... مى ترسم اينجا بمانم من هم ديوانه شوم! بلو بلو بلو!

       با سپاس از تو كه به نجات من خواهى شتافت و من تو را به مقام وزارتى وكالتى چيزى خواهم رسانيد

       نويسنده ى قايم شده در پشت درخت هاى خرماى بندرعباس

       ف. ميم. سخن

لينك ويدئوى ديوانه خانه ى جمهورى اسلامى

https://youtu.be/-K2hHb8C6S4

از ثانيه ى 57 به بعد

 

بازگشت به خانه