تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
2016؛ بدترین سال دموکراسی؟
دیوید ون ریبروک، در نشريهء گاردین
بخشی از ترجمه مهدی منتظری در وبسايت «ترجمان»
یک نظرسنجی در سطحی بینالمللی، از بیش از 73 هزار نفر از 57 کشور مختلف جهان پرسید که آیا باور دارند که دموکراسی شیوهء خوبی برای اداره کشور است؟ پاسخ نزدیک به 92 درصد به این سوال آری بود. اما یافتههای همان پیمایش و نظرسنجی از این حکایت داشت که در 10 سال گذشته در سراسر دنیا، خواست عمومی برای به قدرت رسیدن رهبری مقتدر «که مجبور نباشد خودش را با پارلمان و انتخابات درگیر کند» افزایش یافته و البته اعتماد به دولتها و احزاب سیاسی نیز به پایینترین حد خود در تاریخ رسیده است. گویا مردم هرچند ایده دموکراسی را میپسندند، اما از واقعیت آن بیزارند. روزنامه گاردین با انتشار تحلیلی مبتنی بر نتایج نظرسنجی مورد اشاره نشان داده است که نسبت دموکراسی و انتخابات در دنیای امروز ما با قبل تفاوت معناداری کرده است. به بیان دیگر رشد انتخابات در جوامع مختلف لزوما به معنای پیشرفت دموکراسی در آن جوامع نیست و ای بسا در مواردی خلاف آن را شاهد هستیم.
برگزیت؛ نقطه عطف تاریخ دموکراسی غرب
«برگزیت» نقطه عطفی در تاریخ دموکراسی غرب است. پیش از این هیچگاه چنین تصمیم بنیادینی از طریق روندی ابتدایی اتخاذ نشده بود؛ همهپرسی تکمرحلهای بر مبنای رای اکثریت ساده. پیش از این هیچگاه سرنوشت یک کشور، درواقع سرنوشت یک قاره، با اینچنین ضربه ناگهانیای تغییر نکرده بود. سردمدار این اقدام، شهروندان سرخورده و ناآگاه بودند. اما برگزیت صرفا آخرین ضربه از مجموعه ضربات نگرانکنندهای است که بر سلامت دموکراسی وارد شده است. در ظاهر، همهچیز کماکان خوب به نظر میرسد. چنانچه در نتایج نظرسنجی که به آن اشاره شد، اینگونه به نظر میرسد که مردم هرچند ایده دموکراسی را میپسندند، اما از واقعیت آن بیزارند.
بی اعتمادی به نهادهای دموکراسی
همچنین میتوان مشاهده کرد که اعتماد به نهادهای دموکراسی به طرز چشمگیری در حال کاهش است. در پنج سال گذشته، اداره تحقیقات اتحادیه اروپا اعلام کرد کمتر از سیدرصد اروپاییان به پارلمان و دولت ملیشان اعتماد دارند. این یکی از آمارهای بسیار اندک در سالهای اخیر است و بهطور ضمنی بر این معنی تاکید دارد که تقریبا سهچهارم مردم به نهادهای مهم سیاسی کشورشان بیاعتمادند. در همه جای مغربزمین، احزاب سیاسی، یعنی بازیگران اصلی در دموکراسیهای ما، کمترین اعتماد را در بین نهادهای اجتماعی از آن خود کردهاند. اگرچه مقداری شکگرایی مولفه اساسی شهروندی در جامعهای آزاد است، ما میخواهیم بگوییم که گستره این بیاعتمادی تا چه حد است و در چه مرحلهای این شک معقول به نفرت آشکار بدل خواهد شد.
گرایش به سیاست در عین ناباوری آن
با این اوصاف درباره عصری که در آن باور به سیاست کاهش یافته، اما گرایش به سیاست افزایش یافته است، موضوعی تکاندهنده وجود دارد. برای ثبات کشورها چه معنایی خواهد داشت که هر روز افراد بیشتری فعالیت حکومتها را محتاطانه و با بیاعتمادی دنبال کنند؟ هر نظام [سیاسی] تا چه حد میتواند طعنه و استهزا را تحمل کند؛ بهویژه اکنون که هرکس میتواند نظرات خود را بهطور آنلاین به اشتراک بگذارد.
قبلا توجه به سیاست کمتر اما اعتماد به آن بیشتر بود
پنجاه سال پیشازاین، بیتوجهی سیاسی بیشتری به مسائل داشتیم؛ اما اعتماد سیاسیمان هم بیشتر بود. اما امروزه، هم اشتیاق بیشتری وجود دارد و هم بیاعتمادی بیشتری. این زمانها، همانگونه که رویدادهای اخیر بهخوبی نمایان کرد، دورههایی از آشفتگیاند. ولی همچنان برای توضیح این آشفتگیها، درباره ابزار مورد استفاده دموکراسیهایمان، تاملات اندکی شده است. این پرسش کماکان الحاد محسوب میشود: آیا انتخابات در شکل امروزیاش شیوهای منسوخ است برای معاوضه اراده جمعی مردم با دولتها و سیاستها؟
ما درباره پیامدهای همهپرسی جروبحث میکنیم؛ بیآنکه درباره اصول اولیه آن حرفی به میان بیاید. این باید تعجبآور باشد. در همهپرسی، از مردم مستقیما میپرسیم که چه فکری میکنند، درحالی که پیشازاین ملزم به فکرکردن نبودهاند؛ و با وجود اینکه آنها در ماههای منتهی به انتخابات، قطعا با هر شکل قابل تصوری از دستکاری و فریب به ستوه آمدهاند. اما مشکل فقط به همهپرسیها ختم نمیشود؛ در هر انتخابات، شاید رای و نظر بدهید، ولی این رای و نظر تا چند سال آینده از شما سلب میشود. این شیوه وکالتدادن به نمایندگان منتخب شاید در گذشته ضروری بوده است، یعنی زمانی که ارتباطات کند و اطلاعات محدود بود؛ اما مسلما با شیوه امروزی ارتباط شهروندان با هم بیتناسب است. حتی در قرن هجدهم نیز ژان ژاک روسو این موضوع را بیان کرده بود که انتخابات بهتنهایی ضمانتی برای آزادی نیست: «مردم انگلستان زمانی که تصور میکنند آزادند، خود را فریب میدهند. درواقع، آنها تنها زمانی آزادند که در حال انتخاب عضوی از پارلماناند. به همین سبب، بهمحض اینکه عضو جدید انتخاب شد، دوباره در بند میشوند و به هیچ تبدیل میشوند. »
۲۰۱۶، در معرض تبدیل شدن به بدترین سال دموکراسی
همهپرسیها و انتخابات هر دو ابزارهایی مبهم در مشورتهای عمومیاند. اگر ما از به روزرسانی تکنولوژی دموکراتیکمان اجتناب کنیم، شاید فرصتهایمان را برای بازسازی این نظام از دست بدهیم. سال 2016 همین الان هم در معرض آن است که به بدترین سال برای دموکراسی از سال ۱۹۳۳ تاکنون تبدیل شود. متعجب نخواهیم شد که حتی بعد از حماقت برگزیت، ببینیم «دونالد ترامپ» برنده ریاستجمهوری در امریکا در اواخر سال جاری شده است. اما شاید این موضوع بیش از اینکه به خود ترامپ یا شگفتیهای نظام سیاسی امریکا مرتبط باشد، به مسیر پرمخاطرهای بازگردد که تمام دموکراسیهای غربی پیش گرفتهاند: تقلیل دموکراسی به رایگیری. آیا عجیب نیست که رایگیری، این بالاترین وظیفه مدنی، به کنشی فردی بستگی دارد که در سکوت صندوقهای رایگیری به نمایش درمیآید؟ آیا این همان جایی است که احساسات فردی و درونیمان را به اولویتهای مشترک بدلمیکنیم؟ آیا این همان جایی است که خیر عمومی و درازمدت به بهترین شکل عرضه میشود؟
با امتناع از تغییر روندها، آشفتگی سیاسی و بیثباتی را به مولفههای دموکراسی غربی تبدیل کردهایم. [اخیرا] اسپانیا دومین انتخابات عمومیاش را ظرف شش ماه اخیر، بعد از ناکامی دولت در تشکیل کابینه، برگزار کرد. [پیش از آن هم]، اتریش تقریبا نخستین رییسجمهور بهشدت راستگرای خود را انتخاب کرد و این در حالی است که نتیجه همهپرسی هلند در آوریل، مخالف توافق تجاری بین اوکراین و اتحادیه اروپا بود. چندسال پیش، کشور من (بلژیک) وقتی موفق نشد برای 541 روز دولت تشکیل دهد مایه تمسخر اروپا شد. اما امروز که بسیاری از دموکراسیهای غربی در مسیر تبدیلشدن به «بلژیکی» دیگر هستند، کسی نمیخندد. درحالحاضر جوامع غربی بیشماری از آنچه «سندروم خستگی دموکراتیک» میخوانیمش، رنج میبرند. علایم این سندروم شامل تب همهپرسی، کاهش عضویت در احزاب و مشارکت کمتر رایدهندگان است. همچنین بر این فهرست بیفزایید ناتوانی دولت و فلج سیاسی را که تحت موشکافانهترین بررسیهای بیامان رسانه، بیاعتمادی گسترده عمومی و تحولات پوپولیستی رخ میدهد.
مشکل، دموکراسی است یا رایگیری؟
اما با همه این احوال، علت سندروم خستگی دموکراتیک مردم، سیاستمداران یا احزاب نیستند، بلکه علت آن رویههاست. دموکراسی مشکل اصلی نیست؛ رایگیری مشکل است. صدای مردم عاقل در این هیاهوها کجاست؟ شهروندان کجا فرصتی مییابند که بهترین اطلاعات ممکن را دریافت کنند و بعد از همفکری با هم درباره آیندهشان تصمیمی جمعی بگیرند؟ شهروندان کجا فرصت مییابند که باور و اعتقادشان به اجتماع را شکل دهند؟ مطمئنا چنین اتفاقی سر صندوق رایگیری نمیافتد. امروزه واژههای «انتخابات» و «دموکراسی» با هم مترادف گرفته میشوند. ما خودمان را متقاعد کردهایم که تنها راه برگزیدن نماینده از طریق صندوقهای رای است. اعلامیه حقوق بشر که در سال 1948 تنظیم شده است نیز گواهی بر این مطلب است؛ «اراده مردم باید اساس اقتدار دولت قرار بگیرد. این اراده باید در قالب انتخابات ادواری و سالم با رایگیری سراسری و همگانی، از طریق رایگیری مخفیانه یا فرآیندهای رایگیری آزادانه مشابه ابراز شود. »
ستایش انتخابات و تحقیر انتخابشدگان
«این اراده باید ابراز شود» نحوه تفکر ما درباره دموکراسی است؛ وقتی میگوییم «دموکراسی»، منظورمان «انتخابات» است. اما آیا این تعجببرانگیز نیست که اعلامیه جهانی حقوق بشر تعریفی ذیقیمت از چگونگی ابراز اراده مردم در خود دارد؟ چرا باید متنی مختصر درباره حقوق اولیه که کمتر از دوهزار کلمه است، به اجرای عملی یکی از این حقوق، توجه خاصی کند؟ اینطور به نظر میرسد که افرادی که این اعلامیه را در سال 1948 جمعآوری کرده بودند، این روش به خصوص را به مثابه حقی اولیه در نظر گرفتهاند که خود از تقدسی خاص برخوردار است. علیالظاهر علت اصلی سندروم خستگی دموکراتیک ریشه در این موضوع دارد که همه ما به بنیادگرایان انتخاباتی بدل شدهایم که انتخابات را ستایش میکنیم اما افراد انتخابشده را به دیده حقارت مینگریم.
بنیادگرایی انتخاباتی
بنیادگرایی انتخاباتی عقیدهای راسخ است به این ایده که دموکراسی بدون انتخابات غیرقابلتصور است و انتخابات پیششرط ضروری و اساسی برای سخنگفتن از دموکراسی است. بنیادگرایان انتخاباتی نمیپذیرند که انتخابات را ابزاری در نظر بگیرند که در دموکراسی نقش دارد بلکه درعوض انتخابات را در میان خودشان نوعی هدف یا آموزه، با ارزشی مسلم و ذاتی میدانند. این باور کورکورانه به صندوقهای رای به عنوان هدفی غایی که حاکمیت مردم بر آن استوار است، در دیپلماسی بینالمللی به وضوح دیده میشود. زمانی که کشورهای غربی کمککننده امیدوارند که کشورهای ویران شده با جنگ، مانند کونگو، عراق یا افغانستان، دموکراتیک خواهند شد آنچه واقعا مدنظر آنهاست، این است؛ این کشورها باید ترجیحا بهشیوه غربی، با کیوسکهای رایگیری، تعرفه رایگیری و صندوقهای رایگیری انتخابات برگزار کنند؛ با استفاده از احزاب، کمپینها و ائتلافات، بههمراه لیست نامزدهای انتخاباتی، جایگاههای رایگیری و مهر و موم، دقیقا مشابه با شیوه ما. بعد از آن است که آنها از کمک مالی بهرهمند خواهند شد. دراینمیان نهادهای محلی و بومی دموکراتیک مانند گردهماییهای روستایی، شیوههای میانجیگری سنتی یا علم حقوق کهن هیچ فرصتی برای عرض اندام ندارند. این امور شاید در دستیابی به تصمیمی جمعی و صلحآمیز ارزش خودشان را داشته باشند اما در صورت عمل به آنها کمک مالی متوقف خواهد شد، مگراینکه به نسخه آزمونشده غربی پایبند باشند.
انتخابات بهطور خودکار به پرورش دموکراسی نمیانجامد
اگر به پیشنهادهای کمککنندههای غربی دقت کنید، انگار دموکراسی نوعی کالای صادراتی حاضروآماده است که در بستهبندی قابلحمل، مهیای ارسال شدن است. «انتخابات آزاد و منصفانه» به جعبه لوازم آیکیا برای دموکراسی بدل شده است. اگر نتیجه وسیله سرهم شده کج و معوج باشد، نتوان روی آن بهراحتی نشست یا از هم جدا شود، چه؟ آنگاه مقصر کسی نیست جز مصرفکننده. اینگونه انتخابات در کشورهای شکننده، از آنجایی که از اهمیت ثانوی برخوردار است، ممکن است پیامدهای گوناگونی چون خشونت، تنشهای قومی، جرم و اشغال داشته باشد. این موضوع بهسادگی به دست فراموشی سپرده شده است که انتخابات بهطور خودکار به پرورش دموکراسی نمیانجامد اما ممکن است مانع یا نابودکننده آن باشد. ما اصرار داریم در تمام کشورهای دنیا مردم به پای جایگاههای رای بروند. بنیادگرایی انتخاباتی ما به نوعی اوانجلیسم [مکتبی که معتقد به بازگشت حضرت مسیح (ع) است]جدید جهانی بدل شده است و انتخابات آیین مقدس این دین جدید است. مناسکی با ضرورت حیاتی که در آن، فرم از محتوا مهمتر است.
چرا همچنان انتخابات رویهای معتبر است؟
این تاکید یکسویه بر انتخابات بسیار سردرگمکننده است. در سههزار سال گذشته، انسانها راههای گوناگون دموکراسی را آزمون کردهاند اما فقط در 200 سال اخیر توانستند با برگزاری انتخابات بهطور گسترده آن را عملی سازند. با وجود این، صرفا انتخابات است که رویهای معتبر تلقی میشود. چرا؟ اگرچه مسلما در این مساله نیروی عادت در کار است، براساس این واقعیت که انتخاباتها در دو قرن گذشته خوب از کار درآمدهاند، میتوان گفت علت آن سادهتر از این است. با وجود چند پیامد بدنامکننده، انتخابات اغلب دموکراسی را ممکن کرده است. انتخابات در گذشته بهشیوه کاملا متفاوتی از کارکرد امروزه آن برگزار میشد. زمانی که طرفداران انقلاب امریکا و فرانسه انتخابات را به عنوان راهی برای تحقق «ارادهمردم» عرضه کردند، نه هیچ حزب سیاسیای وجود داشت نه حق جهانی و مسلم رایدادن و نه رسانههای جمعی تجاری و اینترنتی. پیشگامان دموکراسی نمایندگی، هیچ ایدهای از پیدایش چنین امکاناتی نداشتند.
انتخابات، به مثابه سوخت سیاست
انتخابات سوخت فسیلی سیاست است چراکه نفت نیز زمانی که موجب پیشرفت اقتصاد شد، حرکت روبهجلوی بزرگی را برای دموکراسی به ارمغان آورد. اما هماینک چنین به نظر میرسد که مشکلات و موانع لاینحل خود را نیز به همراه داشته است. اگر فورا درخصوص ماهیت سوخت دموکراسی خود اندیشه نکنیم، بحرانی سیستماتیک در انتظار ما است. همچنین چنانچه مصرانه به مفهومی از دموکراسی تمسک بجوییم که به رایدادن در انتخابات و همهپرسیها تقلیل یافته است، در برهههای بحران اقتصادی، دست به تضعیف روند دموکراتیک خواهیم زد. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، دموکراسیهای غربی با احزاب تودهای بزرگی احاطه شده بودند که ساختارهای دولت را در دستانشان داشتند. این احزاب از خلال شبکهای از سازمانهای واسط، مانند اتحادیهها، شرکتها و رسانههای حزبی موفق شدند به زندگی تکتک شهروندان ورود کنند. این منجر شد به نظامی بهشدت باثبات بههمراه وفاداری بسیار زیاد حزبی و رفتار رایدهی پیشبینیپذیر.
انزجار از سیاست
این موضوع در دهههای 1980 و 1990 تغییر یافت؛ یعنی زمانی که گفتمان تا حدود زیادی بهواسطه بازار آزاد شکل میگرفت. در آن دوره روزنامههای وابسته به احزاب یا ناپدید شدند یا بنگاههای رسانهای تمام موجودیشان را خریدند. رسانههای تجاری نیز قدم به این عرصه گذاشتند و حتی رسانههای دولتی بیش از پیش به فکر اتخاذ رویکردهای مبتنی بر بازار افتادند. همچنین مولفههایی مانند دیدن، خواندن و شنیدن بسیار با اهمیت شدند. اینها نزد افکار عمومی، شاخصی بودند برای تعیین روزانه قیمت سهام. رسانههای جمعی تجاری به مثابه مهمترین سازنده آگاهی اجتماعی جای خود را بازکردند؛ بهطوری که جامعه مدنی سازمانیافته زمینههای متعین خود را از دست داد. نتایج چنین امری پیشبینیپذیر بود: شهروندان به مصرفکننده تبدیل شدند و انتخابات به خطر. احزاب دیگر بهجای اینکه بین مردم و قدرت نقش واسطه را ایفا کنند، به حاشیه دولت رانده شدند. همچنین برای اینکه جایگاه خودشان را در آنجا نیز از دست ندهند، مجبور بودند مشروعیت خود را با رجوع به آرای مردم حفظ کنند. درنتیجه انتخابات به صحنه مبارزهای برای جلب نظر رایدهندگان در رسانه تبدیل شد. این شور شدیدی که بین مردم برانگیخته شد، توجه احزاب را از احساسی بسیار بنیادیتر منحرف کرد؛ انزجاری روزافزون از هر چیزی که بوی سیاست میداد.
شکاف بین فرد و دولت در نتیجه تحلیل جامعه مدنی
از پایان قرن بیستم، شهروندان بسیار بیشتر به پیشینیان قرن نوزدهمی خود شباهت پیدا کردهاند. از آنجا که جامعه مدنی تحلیل رفته است، مجددا بین دولت و فرد شکافی ایجاد شده است. بعد از ظهور احزاب سیاسی، به وجود آمدن حق رای همگانی، فراز و فرود جامعه مدنی سازمانیافته و سلطه رسانههای تجاری هماکنون مولفه جدیدی اضافه شده است: رسانههای اجتماعی.
تبعات رشد تکنولوژی
در آغاز قرن بیستویکم، شهروندان میتوانستند این نمایش سیاسی را دقیقه به دقیقه از رادیو، تلویزیون یا اینترنت دنبال کنند؛ اما امروز آنها علاوه براینکه میتوانند ثانیه به ثانیه به آن پاسخ بدهند، قابلیت بسیجکردن دیگران را هم دارند. فرهنگ خبررسانی آنی، اینک بازخوردهایی فوری در پی داشته است که به هرچه بیشترشدن وخامت اوضاع کمک کرده است. کارهای دولتی بهویژه کار سیاستمداران منتخب مردم با هیچکدام از این ابزارها آسانتر نشده است. طبیعی است که سیاستمدار نیز میتواند بهطور آنی ببیند که چه پیشنهادهای جدیدی به شهروندان میشود و از چه میزان حمایت مردمی برخوردار است. تکنولوژی جدید به مردم صدا بخشیده است؛ اما ماهیت این مداخله سیاسی جدید منجر میشود که نظام انتخابات محملی برای شکوه و شکایت بیشتر باشد.
رسانههای اجتماعی و تجاری همچنین یکدیگر را تقویت میکنند؛ چرا که از اخبار یکدیگر استفاده میکنند و موجب ایجاد فضایی میشوند که دایما متعفن است. رقابت سخت، ازدسترفتن درآمد حاصل از تبلیغات و کاهش فروش، موجب میشود که رسانهها درباره مناقشاتی که روزبهروز اغراقآمیزتر میشوند، گزارشهایی تولید کنند که بهطور فزایندهای تند و تیزند. در رادیو و تلویزیون، سیاستهای ملی مانند سریالی تلویزیونی بهطور روزانه مورد توجه قرار میگیرد. همچنین درحالی که تدوینگران سعی میکنند فیلمنامه، فریمها و بازیها را سامان دهند، سیاستمداران سعی میکنند امور را به اینسو و آنسو جهت دهند. مشهورترین سیاستمداران آنهایی هستند که موفق میشوند نسخه خودشان را جایگزین کنند و مناظره را بهنفع خود مصادره کنند؛ بهبیانیدیگر، آنهایی که میتوانند رسانه را در راستای اراده خود به کار گیرند.
انتخابات؛ فرصت یا تهدید
این هیستری جمعی تب انتخابات را دایمی کرده است و پیامدهای جدیای برای کارکرد دموکراسی دربرداشته است. بهرهوری در این محاسبات انتخاباتی آسیب میبیند و مشروعیت تحت نیاز مستمر به متمایزکردن خود تخریب میشود. این در حالی است که نظام انتخاباتی مدام تضمین میکند که منافع درازمدت و مشترک جای خود را به منافع آنی و حزبی میدهند. زمانی انتخابات ایجاد شده بود که دموکراسی را ممکن کند؛ اما در این وضعیت به نظر میرسد انتخابات خود مانع است.
تقلیل دموکراسی به رایگیری
از آنجا که دموکراسی را به انتخاب نمایندگان تقلیل دادهایم و دموکراسی را بهمعنای ساده رایگیری برگرداندهایم، نظامی با ارزش را با مشکلات مواجه کردهایم. موفقیت در انتخابات آینده از انجام تعهدات پیشین بااهمیتتر شده است. لذا بهحداکثر رساندن کارایی این نظام برایمان دشوار است. حال سوال این است که چه نوع دموکراسی برای جامعه شتابزده و غیرمتمرکز امروز مناسب است؟ دولت با این شهروندان که هر یک در گوشهای ایستاده و نطق میکنند، چگونه باید برخورد کند؟ تصور کنید همین امروز قرار بود نظامی را توسعه دهیم که بیانگر اراده مردم است. آیا این ایده خوبی است که مردم را هر چهار، پنج سال یک بار در صف جایگاههای رایگیری با برگههایی قرار دهیم تا وارد کیوسکهای تاریک شوند و علامتی را جلوی یکی از اسامی لیست نامزدها بگذارند؟ آنهم افرادی که طی ماهها، بهطور بیامان گزارشهایی آشفته دربارهشان منتشر شده بود، آنهم در محیطی تجاری که میخواهد از آب گلآلود ماهی بگیرد.
قرعهکشی به جای دموکراسی
مردم عمیقا به اجتماعشان اهمیت میدهند و دوست دارند صدایشان شنیده شود. اما برای اینکه اجازه دهیم مردم سخن بگویند، راهی بهتر از دموکراسی هم وجود دارد؛ بازگشت به اصول کانونی دموکراسی آتنی؛ یعنی برگزیدن از میان تعدادی از انتخابها یا همان چیزی که امروزه به آن قرعهکشی میگویند. در یونان باستان، بسیاری از مناصب عمومی از طریق قرعهکشی معین میشد. حکومتهای دوران رنسانس، مانند ونیز و فلورانس که بر مبنای مشابهی کار میکردند نیز موفق به تجربه قرنها ثبات سیاسی شدند. با قرعهکشی، شما از افراد نمیخواهید که درباره موضوعی رای بدهند که فقط افراد محدودی از آن سر در میآورند؛ بلکه نمونهای تصادفی از جمعیت را انتخاب میکنید و مطمئن میشوید که در موضوعات مطروحه به تصمیمی عقلانی دست پیدا خواهند کرد. بخشی از جامعه که به امور مطلع است، با انسجام بیشتری میتواند عمل کند تا کل جامعهای بیاطلاع.
آزمونها حکایت از موفقیت قرعهکشی در امریکا، استرالیا و هلند دارد. نوآورترین کشور در این زمینه مسلما ایرلند است. در دسامبر 2012، مجمع قانون اساسی تجدیدنظر درباره تعدادی از بندهای قانون اساسی ایرلند را آغاز کرد. اعضای این مجمع صرفا نمایندگان مجلس نبودند که پشت درهای بسته کار کنند، بلکه ترکیبی از سیاستمداران منتخب و مردم عادی بودند. 33 سیاستمدار منتخب بههمراه ۶۶ شهروند که با قرعهکشی از ایرلند و ایرلندشمالی انتخاب شده بودند. این گروه هفتهای یکبار در ماه بهمدت بیش از یک سال جلساتی برگزار کرد. موسسه تحقیقاتی مستقلی این گروه تصادفی ۶۶ شهروند را با درنظرگرفتن سن، جنس و محل تولد گردآوری کرده بود. تنوع و گوناگونی ناشی از این کار باعث شد بحث درباره موضوعاتی مانند حقوق زنان و ممنوعیت اهانت به مقدسات [و... ] فرصت طرحشدن پیدا کند. با وجود این، آنها همه این کارها را بهتنهایی انجام ندادند: مشارکتکنندگان به حرفهای متخصصان گوش میکردند و از دادههای دیگر شهروندان بهره میجستند. تصمیمهایی که این هیات میگرفت، همچون قانون تلقی نمیشد؛ پیشنهادهای آنان در ابتدا باید از دو شاخه پارلمان ایرلند رای میآورد، بعد دولت باید آنها را بررسی میکرد و نهایتا در همهپرسی به رای عموم گذارده میشد.
سیاستمداران میتوانند با صحبتکردن با هیاتی گوناگون از جامعه ایرلند، چیزهای بیشتری به دست آورند تا اینکه صرفا با هم حرف بزنند. با تبادل نظر با منتخبان، مردم میتوانند دادههای مناسبتری را در اختیار قرار دهند تا اینکه صرفا در انتخابات یا همهپرسی شرکت کنند. چه اتفاقی میافتاد اگر بریتانیا هم در انتخابات اخیر همین روند را طی میکرد؟ چه میشد اگر نمونهای تصادفی از شهروندان این فرصت را داشتند که از متخصصان بیاموزند، به پیشنهادها گوش دهند، با یکدیگر حرف بزنند و مسائل شان را با سیاستمداران به اشتراک بگذارند؟ چه میشد اگر گروهی ترکیبی از شهروندان منتخب و قرعهکشی شده چارهای برای موضوع میاندیشیدند؟ چه میشد اگر مابقی جامعه نیز این فرصت را مییافتند که در عملیاتیکردن بررسیها سهیم شوند؟ چه میشد اگر پیشنهادی که این گروه به آن رسیده بود، مورد بررسیهای موشکافانه عمومی قرار میگرفت؟ آیا چنین تصور میکنیم که تصمیمی نامسوولانه اتخاذ میکردند؟
مزیت قرعهکشی
قرعهکشی میتواند مرحمی برای سندروم خستگی دموکراتیکی باشد که امروزه همهجا شاهد آن هستیم. کشیدن قرعه مرحمی معجزهآسا نیست؛ درمانگری قرعه هرگز ممکن نیست بیشتر از میزان درمانگری انتخابات باشد؛ اما شاید بتواند برخی خطاهای موجود در سیستم فعلی را اصلاح کند. شاید بتوانیم بگوییم که در آن صورت خطر فساد کاهش مییابد، تب انتخابات کم میشود و دوباره توجه به منافع مشترک افزایش مییابد. رایگیری بر اساس احساسات درونی نیز جای خود را به بررسیهای عقلانی میدهد؛ چراکه آنهایی که از قرعه در آمدهاند، در معرض نظرات متخصصین، دادههای عینی و مناظره عمومی قرار میگیرند. شهروندانی که از طریق قرعه انتخاب میشوند، شاید مهارت و تخصص سیاستمداران حرفهای را نداشته باشند؛ اما آنها چیزی حیاتی را به روند اضافه میکنند: آزادی. هرچه باشد، آنها نیازی نیست که از طریق انتخابات انتخاب شوند.
هیاتمنصفه محاکم جنایی از طریق قرعه انتخاب میشوند. اینان ثابت کردهاند که افراد بهطور کلی وظایفشان را جدی میگیرند. ترس از اینکه یکی از آنان نامسوولانه یا بیپروا رفتار کند، بیاساس است. اگر ما باور داشته باشیم که دوازده نفر میتوانند با نیتی خیرخواهانه درباره آزادی یا حبس شهروندی دیگر تصمیم بگیرند، چرا باور نداشته باشیم که تعدادی از افراد میتوانند با رفتاری مسوولانه در راستای منافع جامعه قدم بردارند. اگر بسیاری از کشورها در نظام دادرسی کیفری به اصل قرعه اعتماد میکنند، پس چرا نمیتوان برای نظام قانونگذاری به این اصل اعتماد کرد؟ ما پیشازاین بختآزمایی مشابهی را هر روز استفاده کردهایم، اما در بدترین شکل ممکن آن: رایگیری افکار عمومی. همانگونه که استاد علومسیاسی جیمز فیشکین در بیانی مشهور چنین عنوان کرده است: «در رایگیری، از مردم میپرسیم چه میاندیشند؛ آنهم درست زمانی که نمیاندیشند. اگر ابتدا فرصتی برای اندیشیدن به آنها بدهیم و بعد نظرشان را جویا شویم، نتیجه جالبتر خواهد بود.»
دموکراسی چیست؟
دموکراسی طبق تعریف به معنی حکمرانی به وسیله بهترین فرد نیست؛ خواه انتخاب شده باشد یا نشده باشد. بلکه دموکراسی زمانی شکوفا میشود که صداهای گوناگون قابلیت شنیدهشدن پیدا کنند. دموکراسی چیزی نیست غیر از داشتن فرصت برابر ابراز نظر و نیز داشتن حق برابر تصمیمگیری درباره اینکه چه عمل سیاسیای باید اتخاذ شود. برای اینکه دموکراسی را زنده نگهداریم، باید بیاموزیم که دموکراسی صرفا نمیتواند به رایگیری تقلیل یابد. اگر انتخابات و همهپرسی را با اشکال معقولی از مشارکت شهروندان درنیامیزیم، به ابزارهایی منسوخ بدل خواهند شد. بررسیهای ساختارمند نمونههای تصادفی شهروندان دموکراسیای اساسی، پویا و فراگیر را ضمانت خواهد کرد. در اوترخت، چهارمین شهر هلند، شهرداری با قرعهاندازی صدوپنجاه شهروند را انتخاب میکند تا در طرح انرژی پایدار همکاری کنند. شاید این روندها در آینده بدل به ویژگیای دایمی برای بسیاری از دموکراسیهای مدرن شود.
مهمترین نقد به مکانیزم قرعه و پاسخ به آن
بیشترین نقد به قرعهکشی درباره این است که افراد انتخابشده ممکن است بیکفایت باشند. بیتردید کفایت فنی منتخبی از نمایندگان بیشتر از فردی است که از قرعه درمیآید. اما فایده پارلمانی مملو از حقوقدانان تراز اول چه خواهد بود اگر هیچکدام از آنها قیمت یک تکه نان را نداند؟ وانگهی، منتخبین نیز از همهچیز آگاه نیستند. آنها به کارکنان و محققانی نیازمندند که شکاف بین تخصصهای آنها را پرکنند. به طریقی مشابه، نمایندگان منبعث از قرعه نیز در این مسیر تنها نیستند. میتوانند از کارشناسان استفاده کنند، به انسانهای حرفهای برای اداره مباحث تکیه کنند و از شهروندان نظرخواهی کنند. قانونگذاری ممکن است در روندی از انتخاب و قرعهکشی اتفاق بیفتد. اغلب اوقات نقدهایی که علیه قرعهکشی بیان میشود، کاملا مانند دلایلی است که زمانی در انکار حق رای دهقانان، کارگران و زنان مطرح میشد؛ چراکه آن مخالفان نیز معتقد بودند در صورت رأیدادن این اقشار، دموکراسی به پایان خواهد رسید. آیا همچنان فکر میکنیم که اگر شهروندان برای ابراز شکایاتشان و جستوجوی راهحل بههمراه منتخبانشان بهدرستی دعوت شده بودند، امکان وقوع برگزیت وجود داشت؟