تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

15 دی ماه 1395 ـ  4 ژانويه 2017

بابی سندرز ایران «آرش» نام دارد!

کورش زعيم، از زندان اوين

       زندان اوين - دهم دی ماه 1395 - سه روز است که آرش صادقی در اعتصاب خوراک رکورد 65 روزهء «بابی سندرز» را شکسته است، بابی سندرز شکست، ولی آرش هنوز نشکسته.

       اراده اش خشمگین تر و چالشی تر می شود. می گوید اگر من فدا شوم شاید ده ها جوان و دانشجوی دیگر که خلاف قانون در زندان هستند نجات پیدا کنند. او شرح داد که چگونه در سال 88 او را که در گردهمایی دانشجویی شرکت می کرد، دستگیر کردند. در پروندهء اول در دادگاه انقلاب با اتهامات کلیشه ای به شش سال زندان محکوم کردند. دانشگاه علامه هم او را در پی فارغ التحصیلی در فلسفه اخراج کرد: حقوق بشر در همه سطوح!

       در سال 89 مأموران امنیتی در آخرین روز مرخصی آرش از زندان به خانهء او حمله کردند و مادر او را که مانع ورود آن ها شده بود، به شدت به عقب پرتاب کردند، مادر به زمین خورد و سرش به لبه تخت. مادر جان سپرد. پزشک نهاد امنیتی خیلی زود در صحنه حاضر شد و علت مرگ و فوت را ایست قلبی گزارش کرد. ولی پزشکی قانونی علت مرگ را خونریزی داخلی اعلام نمود.

       آرش دوباره به زندان افکنده شد، بر سر قتل مادر با بازجویان مجادله کرد و آنان در پاسخ به «پر روییِ» آرش کتف و دنده اش را شکستند. ولی آرش از پیگیری قتل مادر دست بردار نبود. برای جلوگیری از افشاگری های آرش، مأموران امنیتی یک ماه پس از آزادی او در سال 90 او را بار دیگر دستگیر و زندانی کردند. این بار بدون هیچ حکم دادگاهی 21 ماه دیگر او را در زندان نگه داشتند.

       ماه مهر 92 آزاد شد و هفت ماه بعد با گلرخ، که پیشتر با هم آشنا شده بودند، ازدواج کرد. زوج جوان هر دو دغدغهء آزادی بیان، حقوق مدنی و شهروندی داشته و هر دو در اعتراض به زندانی شدن فعالین سیاسی و حقوق بشری گرد می آمدند، مصاحبه می کردند و خشونت و فساد و دروغ گویی را تقبیح می کردند.

       این بار یک سازمان امنیتی، نهادی نظامی، تحمل گروه آن ها را نکردند. آرش و گلرخ و دو تن دیگر دستگیر و برای بازجویی آرش به «دوی الف» و گلرخ به خانهء امن برده شدند. که مورد خانه امن غیر قانونی است. در این بازجویی ها آرش با مشت و لگد و کتک و انواع توهین ها و تهدید ها بازجویی شد و گلرخ را با انواع توهین های مگو و حتی تهدید به اعدام.

       بار دیگر پروندهء فعالیت های آرش از آغاز دانشجویی تا اعتراض به مرگ مادرش مطرح و بازنگری شد. او برای اتهاماتی که یک بار در دادگاه مطرح و حکم دریافت کرده بود و زندان آن را کشیده بود، بار دیگر مجرم شناختند. بازجویی های آرش هفت ماه طول کشید و محاکمهء آرش در شعبهء 15 دادگاه انقلاب صورت گرفت و این بار به 19 سال زندان برای همان اتهامات کلیشه ای که با قانون اساسی هم در تضاد است، محکوم شد.

       سرنوشت یک شهروند فرهیختهء میهن پرست که در مرکز غیرقانونی پایمال شدن حقوق شهروندی، دروغ و فساد اعتراض می کند و سرنوشت آرش و آنچه که بر سر همسرش آمده دردناک تر است.

       مأموران امنیتی یک نهاد نظامی بدون هیچ احضاریه ای یا حکم قضایی به خانه آن ها ورود می کنند تا به دنبال مدرکی بگردند که بتوانند یک زن جوان را محکوم کنند. می گردند، چیزی پیدا نکردند جز یک داستان که گلرخ پنج سال پیش از آن نوشته بود که نه کسی آن را خوانده بود و نه کسی از وجودش خبر داشت و نه منتشر شده بود. در این داستان به صورت تلویحی انتقاد شده.

       واویلا! به قرآن توهین شده، اسلام زیر سوال رفته! مجازات! مجازات اعدام است! سنگساری که در مطبوعات دربارهء آن بحث و انتقاد شده به حیثیت کشور و جهان آسیب زده! حتی رهبر حکومت اسلامی هم آن را متعلق به جوامع گذشته اعلام کرده و سنگسار در کشور ممنوع شده است.

       در حالی که گلرخ در بیماستان بیهوش افتاده و جراحان تلاش می کرند غده ای از شکم او بیرون بیاورند، شعبه 15 دادگاه انقلاب با وجود گذاشتن پرونده پزشکی گلرخ به روی پرونده و غیبت متهم، حکم شش سال زندان را صادر می کند و حکم غیابی بی درنگ توسط دادگاه تجدید نظر تایید می شود.

گلرخ که زیر نظر پزشکی بوده تا شرایط مناسب و خطرات مانده غده که حدود یک کیلو است بیرون بیاورند، دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود.

       شما اگر شوهر این زن بودید و در زندان دست تان از همه کوتاه بود، در اعتراض به این همه بی قانونی، خشونت و بی رحمی چه می کردید؟ هنگامی که این خشونت های خارق العاده بر گلرخ وارد می آمد، من در کنار آرش در همان اتاق زندانی بودم. حالات روحی و خشم و حسرت او برای یک جو عدالت و انسانیت را شاهد بوده و هستم. هر روز بر خودش می پیچید، چرا این همه ستم بر همسرش وارد می آوردن؟ بازجویی همسرش و توهین های رکیک و رفتار های غیر قابل توجیه را شاهد بوده و چه آزار هایی که بر او روا نمی داشتند.

       با زندانی شدن همسر بیمارش به یک اتهام موهوم، آرش شبانه روز به خود می پیچد. ما دو ماه بود که همسفره شده بودیم ولی دیگر میلی به خوراک نداشت، زیر لب زمزمه می کرد و سرانجام تصمیم گرفت. برای آزادی همسر بیمارش اعتصاب خوراک کند. گفت من حاضرم زندان غیر قانونی و ضدبشری خودم را تحمل کنم، ولی رفتارشان با همسرم را نمی توانم تحمل کنم.

       از خود می پرسید چرا این همه بی قانونی این همه خشونت و بی رحمی؟ این ها چه حق دارند که اینگونه به جان دانشجویان و فرهیختگان کشور افتاده اند؟ از این ملت زجر کشیده چه می خواهند؟ از کجا آمده اند و کشور را به کجا می برند؟ آیا با این همه خشونت گسترده نمی خواهند سطح نارضایتی مردم را آنقدر بالا ببرند تا رویداد 88 تکرار شود؟

       او می خواهد که همسرش تا نتیجهء اعادهء دادرسی آزاد شود تا به درمان خودش برسد. اعتصابش پس از 68 روز هنوز ادامه دارد. در دو هفتهء گذشته بارها نیمه های شب حال اش بهم خورده و خون بالا آورده است. سی درصد وزن اش را از دست داده. غلظت خون اش از بیست گذشته، 70 درصد یک کلیه و 20 درصد کلیهء دیگرش را از دست داده. روده هایش از نرسیدن مواد لازم باریک شده، فشار خونش 7 روی 6 و بطور کلی پوست و استخوان شده است. اما از سرسختی او چیزی کم نشده.

        از هر ساعت نگران ساعت بعد هستم. بابی سندرز و دوستان اش، مردان فداکاری بودند ولی بیش از 65 روز دوام نیاورند. بابی از پای درآمد. ما در ایران قهرمانی داریم به نام «آرش» که رکورد بابی سندرز را شکسته است و امیدواریم که قدرت پایداری و زنده مانی او سرمشقی برای همهء ایرانیان میهن پرست باشد که باید کماکان علیه ستم و فساد و خشونت بایستند تا ایران ما ایرانی باشد برای هر ایرانی که نه دروغ می گوید نه فریب می دهد و نه فساد می کند.

کوروش زعیم، همبند شورای مرکزی جبهه ملی ایران

قربانی سیاست خفقان حکومت اسلامی

 

نقل از هرانا

بازگشت به خانه