تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

23 فروردين ماه 1396 ـ  12 آوريل 2017

صادق هدایت و اسلام ‌گرایی در ایران دهه‌ء بیست

(متن گسترده)*

نیما قاسمی

ترور، اجبار تعلیمات دینی در مدارس و سلب استقلال از دانشگاه

       واژه‌ی اسلام‌ گرایی محصول تلاشی تئوریک است برای تمایز بخشیدن میان اسلام، از يکسو به مثابه‌ شکلی از زندگی که «شهروند»ان مختار به انتخاب یا عدم انتخاب آن اند و، از سوی ديگر، آن گرایشی که خواهان مسلط شدن این فرم از زندگی، و به ویژه ایدئولوژی آن، بر کل جامعه است. و این گرایش اخیر است که اسلام‌ گرایی نامیده می‌شود و هواداران آن به ویژه با تأکید بر ضرورت مبنا قرار گرفتن اصول اسلامی در کل شئون حیات اجتماعی بازشناخته می‌شوند.

       واقعیت این است که چنین گرایشی در کل سرزمین‌ های مسلمان ‌نشین هوادار داشته و دارد اما تنها برخی زمینه‌های سیاسی و تاریخی به چنین گرایشی مجال بروز و ظهور بیشتری می‌دهند و گاه به غلبه‌ی آن بر یک جامعه منتهی می‌شود. جامعه‌ی ایران، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی زیر سلطه‌ی نمایندگان شیعی اسلام‌گرایی قرار گرفت، احتمالاً بارزترین نمونه‌ی غلبه‌ی اسلام‌ گرایی تمام‌عیار است اگرچه قطعاً تنها نمونه‌ی آن نیست.

       جامعه‌ی ایران از دیرباز پتانسیل تجربه‌ی چنین شرایطی را داشته و مطالعه‌ی تاریخ پیش از انقلاب اسلامی، به وجود چنین پتانسیلی با قوت گواهی می‌دهد. یکی از این برهه‌های تاریخی، دهه‌ی بیست خورشیدی (فاصله‌ی سال‌های 1320 تا 1332) است که به علت فضای سیاسی نسبتاً چندصدایی و دموکراتیک حاکم بر جامعه، اولین نشانه‌های نیرومند تمایل جامعه به استقبال از اسلام‌گرایی را نشان می‌دهد.

       مطالعه‌ی دقیق حوادث این دوره‌ی دوازده‌ساله، امکان بهتری برای قضاوت در خصوص این ایده‌ی مشهور فراهم می‌کند که اسلام‌گرایی صرفاً واکنشی به فضای بسته‌ی سیاسی پس از سقوط جبهه‌ی ملی‌ست. بدون شک، سرخوردگی بسیاری از نخبگان از شکست جبهه‌ی ملی، آنها را به نمایندگان اسلام‌گرایی متمایل کرد؛ یعنی کسانی که مطابق با فرهنگ سیاسی انقلاب مشروطه، «مرتجع» خوانده می‌شدند. اما در عین حال، اشتباه خواهد بود که اسلام‌گرایی را صرفاً محصول شکست جبهه‌ی ملی بدانیم. پیش از این دوران، از طریق شواهد و مدارک دست‌اول تاریخی می‌توان نشانه‌های استقبال از اسلام‌گرایی را نه فقط در توده‌های مردم، بلکه حتی در نخبگانی که شخصاً متدین نبودند، به وضوح مشاهده کرد. از میان بسیار، یکی از این منابع دست‌اول، نامه‌های صادق هدایت به دوست صمیمی‌اش، دکتر حسن شهیدنورایی‌ست که از جهات مختلف حائز اهمیت است؛ از جمله از حیث اینکه حاوی واکنش هدایت به حوادث سیاسی روز است: از قتل احمد کسروی توسط فداییان اسلام گرفته، تا همه‌ی آنچه او «مسلمان‌بازی» می‌نامد و در خصوص آن ابراز انزجار می‌کند.

       اولین نامه از این مجموعه که به همت ناصر پاکدامن همراه با توضیحات و حواشی منتشر شده است (رجوع کنید به: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی، مقدمه و توضیحات از ناصر پاکدامن، کتاب چشم‌انداز، پاریس، چاپ دوم، با تصحیحات و اضافات، زمستان 1379)، در تاریخ هفدهم دی‌ماه 1324 نگاشته شده و با آخرین نامه در دوم آذرماه 1329 به پایان می‌رسد. علت توقف نامه‌نگاری میان این دو دوست، سفر هدایت به پاریس، نزد شهیدنورایی مخاطب نامه‌هاست. حدود سه ماه بعد از نگارش آخرین نامه، در تاریخ شانزدهم اسفند 1329 سرلشگر رزم‌آرا که سمت نخست‌وزیری داشت، توسط فداییان اسلام و در پرتو همراهی و هلهله‌ی قاطبه‌ی کنشگران سیاسی و فرهنگی حاضر در صحنه، با موفقیت حذف فیزیکی می‌شود و پرده‌ای دیگر از آنچه هدایت در موارد مشابه «رونق مسلمان‌بازی» و «آخوندبازی» می‌نامد، اجرا می‌گردد. هدایت در سال‌های آخر عمر خود، اگرچه به علت کسالت روحی و جسمی و دلزدگی فوق‌العاده‌ی سیاسی، مکرراً ذکر می‌کند که از پی‌گیری اخبار سیاسی بیزار شده و حتی روحیه‌ی روزنامه‌خواندن ندارد، اما علی‌الاغلب در نامه‌ها، شاهد واکنش او به مهم‌ترین اخبار سیاسی روز هستیم. با توجه به تاریخ توقف نامه‌نگاری، متأسفانه اطلاعی از کیفیت واکنش هدایت به واقعه‌ی ترور رزم‌آرا، (که شوهر خواهر هدایت نیز بود، ) نداریم. خودکشی موفق این نویسنده، در تاریخ نوزدهم فروردین 1330 گزارش شده است؛ یعنی یک ماه پس از قتل نخست‌وزیر رزم‌آرا. اگرچه نمی‌توان علت خودکشی او را صرفاً ناامیدی و سرخوردگی او از حوادث سیاسی این دهه دانست، اما تصور اینکه واقعه‌ی تلخ حذف فیزیکی شوهرخواهر مترقی‌اش به دست فداییان اسلام، هیچ اثری بر روحیات حساس او نگذاشته نیز دشوار است. ذیلاً به صورت فهرست‌وار به واکنش‌های منفی هدایت به اسلام‌گرایی دهه‌ی بیست که سال‌های آخر عمر او را ساختند، می‌پردازیم.

       جمعه 24 اسفند 1324در واکنش به قتل کسروی می‌نویسد: « چند روز پیش اتفاق عجیبی افتاد که شاید در روزنامه‌های تهران خوانده باشید و آن هم کشتن کسروی در قلب وزارت دادگستری بود که به طرز عجیبی صورت گرفت و پیداست که گروه زیادی در این کار دست به یکی بوده‌اند. (شهرت داشت که انجمن مسلمین پنجاه هزار تومان برای این کار تخصیص داده بوده)… مستنطق کسروی ظاهراً غش می‌کند و قاتلین بعد از آنکه کسروی و معاونش را با گلوله می‌کشند گویا فرصت زیادی داشته‌اند و با کمال فراغت بال مقدار زیادی زخم کارد به آنها می‌زنند و بعد هم با نهایت وقاحت از جلو عده‌ی زیادی می‌گذرند و کراوغلی می‌خوانند و بعد به طور بسیار مشکوکی گرفتار می‌شوند… این هم ماستمالی خواهد شد…» طی ماه‌های آینده، همدلانه اخبار آذربایجان را پی‌گیری می‌کند و از اینکه نمایندگان دولت مرکزی، از جمله قوام که به عنوان رییس حزب دموکرات، رییس دولت نیز هست، فداییان آذربایجان را «تهدید به لشکرکشی» می‌کند، ناراحت است. در نامه‌ی مورخه‌ی یازدهم آذرماه 1325 می‌نویسد که در منزل دوستان، نیم بطری ویسکی را به تنهایی نوشیده است و نامه را با این جمله به پایان می‌برد: «مسلمان ‌بازی به طور عجیبی تقویت می‌شود و گندستان جریان عادی خود را طی می‌کند.» یک ماه بعد، در تنها جایی که نام مصدق در نامه‌ها می‌آید، می‌نویسد: « مصدق و چند تا آخوند و بازاری به دربار متحصن شده‌اند به عنوان اینکه انتخابات آزاد نیست. من از تمام این جریانات عقم می‌نشیند.» در نامه‌ی ۲۴ بهمن 1325 مقصود خود را از مسلمان‌بازی روشن می‌کند: « از اوضاع اینجا خواسته باشید روز به روز گه‌تر و گندتر می‌شود. نقشه‌ی اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است. تمام موجودات پرورش‌افکاری و جاسوس‌کهنه‌های سابق روی کار آمده‌اند. برای اتحاد اسلام بسیار سنگ به سینه زده می‌شود. گویا ریاست آن به عهده‌ی خالصی‌زاده است. حتی آقای بدیع‌الزمان پیشنهاد کرده که فقه حنفی و شافعی را رسماً در دانشکده‌ی معقول و منقول درس بدهند…»

       یک سال بعد، در مهرماه 1326 تدریس تعلیمات دینی در مدارس اجباری شد و درس فقه نیز وارد تحصیلات دوره‌ی متوسطه گردید. اجباری که تاکنون نیز ادامه دارد. اما تا پیش از آن به صورت اجباری وجود نداشته است. نه تنها شکایتی از این اجبار به تبلیغ ایدئولوژی دینی در مدارس دولتی از ناحیه‌ی نخبگان و کنشگران عصر نیست بلکه به نظر می‌رسد مبنا قرار گرفتن دین در تعلیمات مدارس، تنها مورد حمایت افراد معمّم نبوده است. هدایت در واکنش به این اتفاق، از سر دلخوری و البته به طنز و کنایه می‌نویسد: «… سطح معلومات هم الحمدالله روز به روز پائین تر می‌آید. و حالا که دکتر صدیق برگشته، شورای وحشتناکی از آخوندها تشکیل داده و معتقد است در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هر چه زودتر جبران بشود. به علاوه در نظر دارد که مدارس را حرفه‌ای بکند به این معنی که چون شاگردان باهوش ما زیاد thιorie یاد می‌گرفتند بهتر است از این به بعد زیر دست مشدی حسن و مشدی حسین، نجاری و بقالی و هیزمشکنی یاد بگیرند.» (ششم مهر 1326)

       در هیجدهم مهرماه همین سال، وقتی در مجله‌ی اطلاعات هفتگی مقاله‌ای در معرفی او می‌نویسند به اوضاع و احوال این قدر بدبین است که تصور می‌کند برای صدمه زدن به او، در واقع خطاب به آخوندها مطلبی نوشته‌اند! « ]نویسنده‌ی مقاله[ به طور کلی مرا موجودی دائم‌الخمر که از زن نفرت دارد و خطرناک است و لامذهب و گیاهخوار هم می‌باشد معرفی کرده بود. این مقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش به آخوندها بود البته به منظور چاقوکشی و افتضاح.»

       در نامه‌ی 37 مورخه‌ی 13 اردیبهشت 1327 مطالبی می‌نویسد دالّ بر اینکه فعالیت برای اسلامی کردن محیط دانشگاه به هیچ‌وجه محدود به اجباری کردن تعلیمات دینی نشد. این یک برنامه‌ی مستمرّ بود که با جدیت دنبال می‌شد: «از اوضاع تبعیدگاه ما خواسته باشید مطلب قابل عرض نیست مگر تشنج دانشگاه و کشمکش با آخوندها. لابد در روزنامه‌ها خواهید خواند و برایتان نوشته‌اند که در مجلس یکی دو نماینده‌ی آخوند حمله‌ی شدیدی به دکتر سیاسی کردند به طوری که مجبور شد از وزارت استعفا بدهد. مخالفت آخوندها با تمام دستگاه دانشگاه و مخصوصاً با دانشکده‌ی حقوق است که می‌خواهند آنجا را مرکز تبلیغات اسلامی بکنند و با وجود اعتراض شدید دانشجویان هنوز دست برنداشته‌اند. آخوندها دکتر سیاسی را تکفیر کرده‌اند…» توضیح اینکه در کابینه‌ی ابراهیم حکیمی، دکتر علی‌اکبر سیاسی وزیر فرهنگ بود. دکتر سیاسی در نامه‌ای به تاریخ 12 تیر 1327 به حسن شهیدنورایی در مورد این واقعه می‌نویسد: «… موضوع مهمتر از آن بود که در بادی امر به نظر می‌رسید. از چند ماه پیش توطئه‌ی بزرگی بر علیه استقلال دانشگاه تهیه دیده بودند و قرار بود هنگام تصویب لایحه‌ی یک دوازدهم با پیشنهاد ناگهانی یکی از نمایندگان سلب استقلال دانشگاه صورت قانونی و قطعی پیدا کند. خوشبختانه من آن موقع در مجلس حضور داشتم. اعتراض شدید من و استعفای از مقام وزارت فرهنگ به بهانه‌ی اینکه نسبت به دانشگاه بی‌احترامی رواداشته‌اند سبب شد که روز بعد پیشنهاد سلب استقلال دانشگاه مسترد گردید و اقای رییس مجلس هم نطق مفیدی در تأیید استقلال دانشگاه ایراد کردند. قسمتی از این مطالب در خبرهای دانشگاه (شماره‌ی اردیبهشت و خرداد) مندرج است… » ملاحظه‌ی این مقاومت از ناحیه‌ی دکتر سیاسی وقتی در کنار حوادث دهه‌های بعد، به ویژه امواج چهارگانه‌ی حمله به دانشگاه برای اسلامی‌کردن علوم (پس از انقلاب اسلامی) قرار می‌گیرد، قطعاً موجب تأسف مردم متجدد و ترقی‌خواه امروز خواهد بود. (در خصوص گزارشی از این امواج و حملات چهار مرحله‌ای به مقاله‌ی امام زمان در برابر علوم زمانه: درباره‌ی اسلامی کردن دانشگاه از نگارنده در رادیو زمانه رجوع کنید.)

 

اسلام‌گرایی در دولت هژیر

       بنا به گزارش آبراهامیان، از دوازده نخست‌وزیر که در این دوره‌ی دوازده ساله بر سر کار آمدند، هژیر در کنار رزم‌آرا و علی سهیلی، تنها دولتمردانی در این سطح بودند که اشراف‌زاده نبودند. (آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه‌ی محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ دوم 1389، ص187- 188) هژیر فرزند یک مجاهد تبریزی انقلاب مشروطه بود که با توصیه‌ی تقی‌زاده به هیأت حاکمه راه پیدا کرده بود. با این حال، مجموعه‌ی شرایط هژیر و دولتش را به اعطای امتیاز به اسلام‌گرایان واداشته بود به طوری که احیاناً برای اولین بار از زمان تأسیس دولت مدرن ایرانی، در ماه رمضان، قوانین اسلامی بر قوانین مدنی پیشی گرفت. هدایت در نامه‌ی 41 مورخه‌ی بیستم تیرماه 1327 خشماگین می‌نویسد: «اوضاع ما روز به روز گه‌تر و خراب‌تر می‌شود هوای اتاقم الان 37 درجه است. کله‌ام به جوش می‌آید… و شب هم نمی‌شود خوابید. چون ماه رمضان امسال مثل سالهای دیگر نیست. عسل و خربوزه با هم ساختند که ما را از میان ببرند. همه‌اش صحنه سازی است. باز هم بگویید که چرا از وقایع میهن نمی‌نویسم! از همان اول می‌دانستم که آخوند و دربار و هژیر و قوام و هر قرمساق که بیاید یا برود همه دست به یکی هستند و فقط گوششان به گرامافون و “صدای استاد” است. ظاهراً سر مردم را شیر می‌مالند و به خیال خودشان رول اجتماعی و سیاسی بازی می‌کنند ولیکن باید به نتیجه نگاه کرد. ما که تا حالا هر چه دیدیم نتیجه‌ی همه‌ی گُه‌کاریها به نفع انگلیس تمام شده. امسال دیگر مته به کون خشخاش گذاشته‌اند. آقای هژیر اعلامیه‌ای صادر کرده که دست آن مرتیکه‌ی آخوند کاشی را از پشت بسته. برای استعمال مشروبات حد می‌زنند (در شهرهای زیارتی). هر کس هم که روزه بخورد جریمه و حبس است. تمام کافه‌ها و رستورانها را هم بسته‌اند. اینهم از ترقیات روزافزون ما. گمان می‌کنم بالاخره مجبور بشویم یک کفیه عقال هم ببندیم و یک عبا هم بپوشیم و دنبال سوسمار و موش صحرایی بدویم. اینهم جواب جوانهای تحصیلکرده‌ی تربیت شده‌ی سیاستمدار که می‌گفتند دیگر به قهقرا نمی‌شود برگشت و در حال ترانزیسیون ]انتقال] هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سُر خورده توی کونش رفته.»

       کارخانه‌ی صفحه‌سازی و گرامافون‌سازی انگلیسی تحت عنوان His Master’s Voice علامتی داشت متناسب با محتوای عنوانش: سگی نشسته و از قرار به صدای اربابش از گرامافون گوش می‌دهد. مطابق با توضیحات پاکدامن، روزنامه‌ی شاهد دکتر بقایی در دوران ملی کردن صنعت نفت، با کنایه از این اصطلاح برای اشاره به سیاستمدارانی استفاده می‌کردند که آنها را هوادار سیاست انگلیس می‌دانستند. پاکدامن با توجه به معاشرت هدایت با دکتر بقایی که در همین نامه‌ها نشانه‌های فراوانی در مورد آن هست، حدس می‌زند که منشأ این تعبیر سیاسی بقایی، هدایت بوده باشد. به ویژه که هدایت در همین قسمت از نامه ادعا می‌کند محصول سیاست‌های جاری سال‌های اخیر کشور، به نفع انگلستان بوده است. شایان ذکر است که علیرغم همسویی ظاهر شده در این سطور بین هدایت و بقایی، اختلافات بین دیدگاه این دو شاید برجسته‌تر باشد. چه، دکتر بقایی را در سیاست معاصر ایران از پیشاهنگان ایده‌ی ائتلاف با روحانیت دانسته‌اند و شاگرد او حسن آیت را که در این خصوص حتی جلوتر از استاد رفت، فرزند فکری خلف بقایی شمرده‌اند (رجوع کنید به مقاله‌ی محمد قوچانی، مظفر بقایی و حسن آیت: هزار داستان هزار دستان، ماهنامه‌ی مهرنامه، مرداد 1391)

       دو سال بعد از نگارش این سطور، بقایی در نشست چهل و دوم از مجلس شانزدهم شورای ملی، در مخالفت با نخست‌وزیری سپهبد رزم‌آرا، نطق خود را متکی بر دو استراتژی می‌کند: از یک سو، با مقایسه‌ی بین رزم‌آرا و رضا شاه، القاء می‌کند که فضای بسته‌ی سال‌های آخر حکومت رضا شاه، توسط یک نظامی دیگر که شبیه به اوست (رزم‌آرا)، تکرار خواهد شد. از سوی دیگر، ادعا می‌کند که برنامه‌های دولت رزم‌آرا از جمله «دیسنترالیزاسیون» (تمرکززدایی سیاسی) مستقیماً القاء شده توسط انگلستان است! او به جای اینکه به محتوای برنامه‌ی رزم‌آرا بپردازد تنها به تکرار این دو اتهام – یا به قول شریف امامی که در مجلس حاضر بود، این «قصاص قبل از جنایت» – می‌پردازد و می‌گوید: « من فرصت این را که وارد برنامه دولت بشوم ندارم ولی سؤال می‌کنم که آیا داشتن برنامه و نقشه منظم تنها شرط موفقیت است؟ کدام یک از دولت‌هایی که تا حال آمدند برنامه نداشته‌اند؟ و کدام یک برنامه هایشان را اجرا کرده‌اند؟… ولی یک نکته را به آقایان عرض می‌کنم که جناب آقای رزم‌آرا برای قسمت عمده این برنامه خودشان که عدم مرکزیت و دسانترالیزاسیون باشد زحمت زیادی کشیده‌اند برای این که اگر آقایان به خاطر داشته باشند و اگر به خاطر ندارند ممکن است بنده به خاطرشان بیاورم و مدارک را نشان بدهم که برنامه دسانترالیزاسیون آن چنان برنامه‌ای است که قبل از شهریور انگلیسی‌ها می‌خواستند در این مملکت اجرا بکنند. البته تویش یک چیزهای خوب دارد ولی یک چیزهای بسیار بسیار خطرناک هم دارد که هر کس نمی‌تواند دست به چنین برنامه‌ای بزند و من برای برنامه دسانترالیزاسیون بسیار نگران هستم، بنده مدارک کتبی دارم، مدارک حسابی دارم که انگلیسی‌ها ده سال پیش میخواستند دسانترالیزاسیون را در این کشور اجرا کنند» (مذاکرات مجلس شانزدهم، نشست چهل و دوم، منبع پایگاه اینترنتی کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی) مشهور است که اتهام‌زنی و به ویژه اتهام وابستگی به کشورهای بلوک غرب، پروپاگاندای حزب توده بوده است. اما عبارات پیش رو نشان می‌دهد علاقه‌مندان چنین مشی‌ای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به یک مشی غالب در رسانه‌های رسمی حکومت انقلابی تبدیل شد، به هیچ‌وجه نه منحصر به حزب توده و نه حتی منحصر در نیروهای مذهبی جامعه بوده است. بقایی می‌گوید چون بی‌بی‌سی اخبار مثبتی از برآمدن دولت رزم‌آرا منتشر می‌کند، هر کس باید به استقلال این دولت شک کند: «… شما گول آنچه را که در رادیو آمریکا می‌گویند نخورید. به رادیو انگلستان گوش کنید و ببینید چه روزهای خوشی برای شما پیشبینی می‌کنند. الان یکی از آقایان طرفدار دولت می‌گفتند که این آقای رزم‌آرا را تا حالا که نخست وزیر نبوده و کاری نکرده شما چرا قصاص قبل از جنایت می‌کنید (گویا آقای امامی بودند) من این را قبول می‌کنم. ولی میپرسم آیا من می‌توانم بهتر سپهبد رزم‌آرا را بشناسم یا مخبر رویتر که دو صفحه تلگراف می‌کند و وعده می‌دهد که دوران جدید تاریخ ایران آغاز شده است اگر من بگویم که این مملکت را به فنا خواهد برد، قصاص قبل از جنایت کرده‌ام. ولی وقتی رادیو لندن ابراز امیدواری برای آتیه‌ی ما می‌کند آن قصاص قبل از جنایت نکرده است…» (همان)

       اما نقطه‌ی اختلاف و افتراق دیدگاه سیاسی هدایت با بقایی به ویژه آنجاست که بقایی، متحدان سیاسی رزم‌آرا را به جهت همدستی در تبعید آیت‌الله کاشانی به شدت محکوم می‌کند و سعی می‌کند از وجهه‌ی مذهبی و محبوبیت کسی که هدایت او را «مرتیکه‌ی آخوند کاشی» می‌نامد، علیه دولت رزم‌آرا بهره بگیرد. او در همین جلسه می‌گوید: «… در مورد شخصی که در موقع تبعید غیرقانونی حضرت آیت الله کاشانی احساسات و عواطف دینداران و آزادیخواهان را جریحه‌دار ساخته، چه اصراری است که اکنون دارای یک پست مهمی شود و در وقتی که این پیشوای روحانی بزرگ تنبیه تبعید کننده خود را از مجلس شورای ملی به نام حفظ مشروطیت و حقوق اجتماعی می‌خواهد، مقامی بهتر و بالاتری به او بدهند… رئیس شهربانی همان کسی است که نصف شب ریخت به خانه کاشانی و این پیرمرد محترم را با آن اهانت‌ها و وضعی که همه اطلاع داریم به نظمیه بردند و با آن ترتیبی که می‌دانید تبعیدش کردند و آن وقت معاون شهربانی همان کسی است که صفحات روزنامه‌ها مداخلات او را که به دستور و امر همین جناب آقای نخست وزیر صورت می‌گرفت یعنی آن آقای سرتیبپ‌زاده، همان شخصی را که ناگزیر شدند از شهربانی بعد از آن افتضاحات دور کنند، دوباره به شهربانی برگرداندند با یک پست بهتر…»… کاشانی به ظنّ همدستی با توطئه‌ی ترور موفق نخست‌وزیر پیشین، هژیر، به دست فداییان اسلام، جلب و تبعید شده بود و متأسفانه مخالفان رزم‌آرا سعی کردند از احساسات مذهبی مردم، جهت تضعیف رزم‌آرا و احیاء کاشانی استفاده کنند.

       همین‌طور شایان ذکر است که بقایی پس از یک سال از روی کار آمدن دولت محمد مصدق نیز، ضمن حفظ ائتلاف خود با آیت‌الله کاشانی، علیه دولت مصدق جنگید و حتی او و یارانش در پاره‌ای خشونت‌ها – از جمله حمله به منزل محمد مصدق – در واقعه‌ی عزل مصدق دست داشتند. شاگرد او حسن آیت، در ابتدای انقلاب اسلامی اصرار داشت که عزل مصدق توسط شاه را «قیام ملی» بنامد و در این ارتباط مقاله‌ای برای روزنامه‌ی جمهوری اسلامی فرستاد که در آن زمان توسط میرحسین موسوی اداره می‌شد. آیت، به تأسی از استاد خود، و جهت تضعیف موقعیت سیاسی موسوی، ادعا می‌کرد که اسنادی مبنی بر وابستگی موسوی به انگلستان دارد.

       ارائه‌ی این اطلاعات تاریخی در خصوص بقایی و یارانش به این جهت است که یادآوری شود بقایی را می‌توان یکی از پیشاهنگان ایده‌ی حمایت از اسلام‌گرایی دانست. او به جناح مذهبی جبهه‌ی ملی نزدیک بود و چنین سمت‌گیری‌ای، آشکارا با بدبینی واضح هدایت نسبت به رهبران مذهبی جامعه ناسازگار بوده است. در نامه‌ی 75 مورخه‌ی یازدهم تیرماه 1329، یعنی درست سه روز پس از حمله‌ی شدید دکتر بقایی به رزم‌آرا و تهدید مصدق به قتل و ترور او، هیچ نشانی از واکنش یا حتی آگاهی هدایت به رفتار دوست صمیمی خود، دکتر بقایی دیده نمی‌شود. با این حال، به علت مقارنت این ایام با ماه رمضان، همچنان شاهد گلگی تلخ و طنزآمیز او از حاکمیت فرهنگ مذهبی بر شهر هستیم: «… همه‌ی اینها به درک، جلو خانه‌مان یک قهوه‌خانه است علاوه بر سر و صدایش، شبها از یک بعد از نصف شب تا ساعت 4 یا 5 تمام برنامه‌ی ماه مبارک را که عبارت از اذان و مناجات و زوزه‌های ربانی و عرّ و تیز سبحانی است باید اماله کنم ولای سبیل بگذارم. این برنامه را آقای امامی که خودشان سالی به دوازده ماه در فرنگ معلق می‌زند برای هم‌میهنان عزیزش تنظیم کرده و آقای ارباب شاهزاده‌ی ساسانی آنرا در رادیو اجرا می‌کند و هیچکس هم حق اعتراض ندارد.» مطابق با توضیحات پاکدامن، مقصود از «شاهزاده‌ی ساسانی»، کیخسرو بهرام شاهرخ، رییس کل اداره‌ی تبلیغات و انتشارات بود که هدایت بدین‌گونه کنایه‌آمیز نام اصیل ایرانی او را با رفتار مذهبی مبالغه‌آمیز و متظاهرانه‌اش مقایسه می‌کند.

       در نامه‌ی 42 مورخه‌ی بیستم تیرماه 1327 از برنامه‌ی هژیر برای اعزام زائر به مکه با بودجه‌ی دولتی انتقاد می‌کند به طوری که از تقی‌زاده انتظار دارد جهت صرفه‌جویی در هزینه‌های دولتی، به چنین سیاستی اعتراض داشته باشد: «اوضاع میهن روز به روز گه‌تر و مضحک‌تر می‌شود. اخیراً تمام توجه دولت، صرف پروپاگاند برای فرستادن زوار مکه می‌شود یعنی مادرقحبه‌هایی که مردم را در این چند ساله دوشیده‌اند و عده‌ی آنها بالغ به چندین هزار نفر می‌شود با آخرین وسایل modern confort ]رفاهی جدید] به بیت الحرام فرستاده می‌شوند که البته از آن راه گریزی به اروپا و آمریکا بزنند. از قراری که شخصی مطلع می‌گفت تا حالا شصت میلیون تمن مخارج آنها تخمین زده شده… در صورتی که اخیراً تقی‌زاده در مجلس باز نطق میهن‌پرستانه و چسناله کرده بود که باید در بودجه‌ی دولت صرفه‌جویی بشود و بسیاری از سفارتخانه‌های ایران در اروپا درش بسته بشود ولیکن ابداً اشاره به ولخرجی زیارت بیت الحرام نکرده بود. اینهم از وقایع منحصر به فرد میهنتان. دیگر چه می‌خواهید؟ باز هم منکر بشوید که ما داریم ترقی می‌کنیم گیرم کسی ملتفت نیست!» هشت روز بعد می‌نویسد: «بگیر و ببند ماه رمضان ادامه دارد. من تمام روز را در خانه هستم و وقت را یکجوری می‌گذرانم. حالت محکومیتی است. کار [فریدون] هویدا چه شد؟ یک بطری جین عالی پیدا کردم. قیمت مشروب فرنگی چون قدغن شده سر به فلک زده. اگر خودش را زودتر به تهران برساند ممکن است یک گیلاس کوچک توی هوای 37 درجه بهش بدهم تا عرش را سیر کند…» هفده روز بعد (چهاردهم مرداد) می‌نویسد: « مسلمان‌بازی و کثافتکاری به شدت ادامه دارد. آدم رغبت نمی‌کند از خانه پایش را بیرون بگذارد.»

 

صورتبندی هدایت از واقعه‌ی سوءقصد به جان شاه

       در مجموعه‌ی نامه‌های صادق هدایت به حسن شهیدنورایی، از اولین باری که او اصطلاح «مسلمان ‌بازی» را به کار می‌برد (نامه‌ی مورخه‌ی یازدهم آذرماه 1325) بارها و بارها به فراخور حوادث سیاسی و یا حتی بدون اشاره به هیچ واقعه‌ی خاصی، چنین اصطلاحی را تکرار می‌کند و از رفتار کسانی که «سالی به دوازده‌ماه در فرنگ معلق می‌زنند» اما از تظاهر به اسلام‌دوستی و تدین دست برنمی‌دارند شاکی است. با این حال، همدلی سیاسی هدایت با حزب توده، هر چند خیلی رقیق، مانع از آن است که در واقعه‌ی سوءقصد به جان شاه در پانزدهم بهمن 1327 به گروه‌ها و چهره‌های اسلام‌گرا ظنین شود. او در جریان سفر محمدرضا شاه پهلوی به اروپا و دیدارش با مقامات کلیسای کاتولیک، چنین سفری را دامی برای او جهت بدنام ساختن و طرح اتهام کافری و بی‌اعتقادی به وقت مقتضی می‌دانسته است که از ناحیه‌ی انگلیسی‌ها احیاناً تدارک شده است! با این حال، وقتی خبرنگاری با کارت نشریه‌ی پرچم اسلام، به سمت شاه تیراندازی می‌کند، قضاوت هدایت این است که دستگاه برای تسویه‌ی حساب با حزب توده، چنین نمایشی را تدارک دیده و یا به این سمت سوق داده است: « هفته گذشته یعنی همین جمعه‌ای که گذشته در جشن ۱۵ بهمن اتفاق قابل توجهی افتاد که لابد شرحش را در روزنامه‌های آنجا خوانده‌اید. موضوع سو قصد. اطلاع منهم از آنچه که روزنامه‌ها نوشته‌اند بیشتر نیست… شهر دوباره حکومت نظامی شد و بگیر و ببند شروع شد. آنچه مردم حدس می‌زنند قضایا بدون رابطه با موضوع نفت نیست چون قاتل را جا در جا lynchι کرده‌اند و سر بریده سخن نمی‌گوید. دو به دست دولتی‌ها افتاده و ظاهراً کتابچه‌ی یادداشتی به اسم او جعل کرده‌اند تا با هر کس حساب خرده دارند تصفیه بکنند.» (نامه‌ی پنجاه و هفتم.)

       ناصر پاکدامن در توضیحات به درستی می‌نویسد که: «سوء قصدکننده که با کارت خبرنگاری روزنامه‌ی پرچم اسلام در این مراسم شرکت جسته بود به وسیله‌ی محافظان و مأموران انتظامی کشته شد… بعدها که برخی از سران حزب توده به انتشار خاطرات خود دست زدند معلوم شد که دکتر کیانوری سازمان‌ دهنده‌ی این سوء قصد بوده است.» با این حال، بدبینی عمیق «روشنفکرانه» به قدرت نقش ایفاء می‌کند تا بسیاری از ناظران صحنه، به جای محکومیت ترور، خود دستگاه را عامل یک صحنه‌سازی بدانند!

       کاتوزیان بعدها در اقتصاد سیاسی ایران در خصوص همین واقعه در متن کتاب، گزارشی ارائه می‌دهد که برای خواننده کم و بیش موجد همین تصور است که قدرت مرکزی، صرفاً به دنبال تسویه‌حساب‌های سیاسی حزب توده و نمایندگان اسلام‌گرایی را تعقیب کرد: «فردی به نام ناصر فخرایی که در ظاهر عکاس بود به شاه تیراندازی کرد و خودش بی‌درنگ به قتل رسید. شاه جان بدر برد، اما گناه این سوءقصد به گردن حزب توده و آیت‌الله کاشانی افتاد! » (ص200) با این حال، کاتوزیان خود با استناد به خاطرات کشاورز، عضو حزب توده در کتاب من متهم می‌کنم در پی‌نوشت همین فصل اقرار می‌کند که: «کشاورز می‌گوید که گرچه رهبری حزب در آن زمان از این امر اطلاعی نداشت، لکن جناح بانفوذی از حزب به رهبری کیانوری (رهبر وقت حزب) با فخرآرایی در تماس بود و در نقشه‌ی ترور دست داشت… ]من[ ادعای کشاورز در مورد دخالت کیانوری در توطئه‌ی قتل شاه را (که قبلاً در مورد آن چیزی نمی‌دانستم) باور می‌کنم.» (207)

       در واقع، نه کاتوزیان و نه هدایت، ادعای کم و بیش مستند حکومت را در خصوص نقش‌آفرینی حزب توده در این ترور باور نمی‌کنند به طوری که کاتوزیان تنها با مطالعه‌ی کتاب خاطرات یکی از اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب توده به آن باور می‌آورد. اما عمر هدایت کوتاه‌تر از آن بود که از واقعیت مطلع شود. او دو هفته بعد از این ترور، صحنه‌ی سیاسی را این چنین توصیف می‌کند: « از خبرهای اینجا خواسته باشید اتفاق تازه‌ای نیفتاده. توقیف و بگیر و ببند و کین‌توزی احمقانه به قوت خود باقی‌ست. انگار که آدم هیچ جور تأمین ندارد. نه تنها نوشتن و خواندن جرم حساب می‌شود بلکه فکر کردن هم قدغن خواهد شد. گمان می‌کنم دیگر نوشتن کاغذ هم به زحمتش نیرزد. یک دسته احمق رجاله از بوی نفت مست شده‌اند و به امید سهام جدید خوشرقصی می‌کنند. باید دلمان را خوش کنیم و بگوییم که قسمت ما این بوده. در جاهای دیگر دنیا از اینگونه پیش‌آمدها می‌شود تفریح کرد متأسفانه در اینجا حقیقت تلخ زندگی است. باید قاشق گه را مزه‌مزه کرد و به‌به گفت! مقصودم دفاع از توده‌ایها نیست. آنها هم کم گُه کاری نکرده‌اند اما این سند محکومیت آنها بسیار مضحک و سست است. بزرگترین سند قضایی که در دست دولتی‌هاست عبارت از [confessionاعتراف] سوءقصد کننده است که تاکنون با مضامین مختلف یک قسمت آن منتشر شده و در آن اظهار علاقه به این حزب کرده است. در صورتی که کسی که کارت مخبر روزنامه را به او داده بود همان روزهای اول آزاد شد. بعد هم نه فقط سران حزب را گرفته‌اند بلکه عده‌ای زن هم دستگیر شده‌اند و هزاران نفر عضو اداره و کارگر را هم بیرون ریخته‌اند و در زیر سایه‌ی سرنیزه مذاکرات راجع به برنامه‌ی هفت ساله و قرارداد جدید نفت در محیط آرام و صمیمانه دارد پیشرفت می‌کند…. به هر حال کم کم داریم معنی آزادی و دموکراسی و پل پیروزی را می‌فهمیم! » (نامه‌ی پنجاه و هشتم، 30 بهمن 1327)

       در نامه‌ی مورخه‌ی بیست و یکم تیرماه 1328 که مجدداً مقارن با ماه رمضان است به سفر مقامات کشورهای اسلامی (عراق، پاکستان، اردن) به مناسبت ماه رمضان به ایران واکنش نشان می‌دهد و می‌نویسد: «در این ماه مبارک که رجاله‌بازی و آخوندبازی به حد اعلاء رسیده و اینجا محل rendez-vous ]میعاد [رجاله‌های دست‌نشانده‌ و اعراب سوسمارخور شده، ستاره‌ی زیبایی دنیا Miss Univers اخیراً با مادرش میهمان عزیز ما شده‌اند.» همین مضمون در نامه‌ی بعدی به تاریخ هفتم مرداد تکرار می‌شود: «جای شما خالی اخیراً تهران محل rendez-vous شیوخ موشخوار و جیره‌خواران عرب شده. ما دیگر با ملل راقیه لاس میزنیم و طرف شده‌ایم و عن قریب بلوکی با پاکستان و چند شیخ دست نشانده و حتی شیخ بحرین تشکیل خواهیم داد که چشم و چراغ عالم خواهد شد و دنیا انگشت به کون حیران خواهد ماند. اما از قرار معلوم دولت یهود و ترکیه و حتی افغان حاضر به همکاری با ما نخواهند بود.»

       در این سال‌های آخر، هدایت مکرراً از دلزدگی و بیزاری خود از هست و نیست می‌نویسد به طوری که از قرار، اخبار سیاسی و روزنامه‌ها را دیگر مانند سابق مرور نمی‌کند. البته فی‌المثل خبر دارد که دوستان همفکرش به استقبال کسانی می‌روند که مبلغ ایده‌ی «احیاء فکر دینی» هستند: «…ضمناً کتاب دیگری به عنوان اقبال لاهوری به قلم مینوی چاپ شده که خواندنی‌ست. رجزخوانی عجیبی برای این مردکه‌ی احمق کرده و سینه برای اسلام زده است. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!»

       مجموعه‌ی این نامه‌ها تا حدی حاکی‌ست که اولین سرخوردگی سیاسی مهم در هدایت، پیرو شکست فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و عملکرد حزب توده و دولت مرکزی در قبال تحولات آن ناحیه روی داده است. با این حال، همین نامه‌ها به حد کافی گویاست که افسردگی و دلزدگی عمیق از همه‌کس و همه‌چیز در وجود هدایت، نمی‌تواند تنها راجع به حوادث سیاسی و محصول آنها باشد. در ارتباط با همین مضامین شکایت‌آمیز و غمگنانه، ناصر پاکدامن می‌نویسد: «… حتی این مضامین، برگردان نامه‌هاست که ازین سر تا آن سر می‌آید و تکرار می‌شود: هم پیش از آذر 1325 و هم پس از آن. هدایت این به ستوه‌آمدگی را با خود دارد و جزر و مد رویدادها تنها بر حدّت و صراحت آن می‌افزاید. با این حساب آن تصویری که به دنبال خانلری بر قلمها جاری است که سرخوردگی سیاسی – اجتماعی در 1325 نقطه‌ی عطفی است که درافتادن هدایت به سیاهی و بیهودگی و بیهوده‌رفتاری و بی‌محابا پناه بردن به افیون و الکل و دود و دم را توجیه می‌کند نیاز به بازاندیشی دارد» همین‌طور، پاکدامن بخشی از نامه‌ی رضا جرجانی، دوست مشترک هدایت و شهیدنورایی را به مناسبتی نقل می‌کند که حاکی‌ست ابراز انزجار و ناامیدی از مجموع شرایط، وضعیتی شایع میان اغلب روشنفکران و نخبگان آن برهه از تاریخ بوده است: «… نمی‌دانم چه علت دارد که روحیه‌ی بچه‌مچه‌ها هیچکدام خوب نیست و همه نالان هستند. دائم ونگ ونگ می‌کنند.» (رضا جرجانی به حسن شهیدنورانی، 29 اردیبهشت 1325 / 19 مه).

       همین دلزدگی شدید است که صادق هدایت را از ابراز هرگونه همدلی یا امیدواری نسبت به شرایط بازمی‌دارد. جملات او در خصوص عزم دولت رزم‌آرا برای ترویج جدیت در کار، همچون مابقی موارد، کنایه‌آمیز است. در تیرماه 1329 که دولت رزم‌آرا علیرغم مخالفت شدید بقایی و مصدق و دیگر رهبران جبهه‌ی ملی، موفق به اخذ رأی اعتماد از مجلس شورای ملی شده‌اند، و برنامه‌های خود را به مرحله‌ی اجرا گذارده‌اند می‌نویسد: «… مخصوصاً حالا که دولت ادای جدیت را هم درآورده و علاقه‌ی شدیدی به کار و مشغول داشتن اعضای ادارات بروز می‌دهد. این هم یک صحنه از کمدی جدید است که قطعاً به تراژدی ختم خواهد شد.» عجیب است که اطمینان هدایت به ختم شدن این روند به تراژدی عیناً رخ می‌دهد. سرلشگر حاج‌علی رزم‌آرا و یارانش که عزمی برای بسامان کردن امور کشور جزم کرده و با برنامه‌هایی مانند تمرکززدایی سیاسی از کشور و اصرار بر تداوم مدرنیزاسیون از مجرایی قانونی بر سر کار آمده بودند، توسط عضوی از فداییان اسلام ترور می‌شود و یک بار دیگر صحنه برای جولان اسلام‌گرایان تحت پوشش شعارهای موجه‌نمای ضداستعماری مهیا می‌شود. مطالعه‌ی ذهنیت سیاسی صادق هدایت به عنوان نمونه‌ای از نگرش سیاسی روشنفکران آن مقطع از تاریخ ما، نشان می‌دهد که سه مولفه‌ی بدبینی به دولت مرکزی، سوءظن شدید به دولت انگلستان و مبالغه در عاملیت آن در حوادث داخلی، و سمپاتی اولیه با حزب توده (اگرچه در اغلب این روشنفکران این همدلی سیاسی با حزب توده، نمی‌پاید)، شکل‌دهنده‌ی به قضاوت سیاسی آنها و نوع درکشان از اوضاع و امور بوده است. در میان این روشنفکران دهه‌ی بیست، صادق هدایت از معدود کسانی بود که بدبینی به اسلام‌گرایان به ویژه به روحانیت را به مثابه‌ی یک بصیرت بجامانده از انقلاب مشروط ارث برده بود. اما این بصیرت، تحت‌الشعاع مولفه‌های سه‌گانه قرار می‌گیرد و باعث می‌شود که سیر کلی امور به نفع اسلام‌گرایان تمام شود. بدین ترتیب به وضوح دیده می‌شود که کسی که مداوماً از «تقویت مسلمان‌بازی» می‌نالیده است و از سیطره‌ی فرم مذهبی و آیینی بر کلیت زندگی شهروندی در ایام ماه رمضان شکایت داشته است، در بزنگاه‌های خطیر سیاسی، قدرت خارجی را مسبب اصلی حوادث و ستون اصلی قدرت در داخل را بازیچه‌ی آن تلقی می‌کرده است.

https://www.radiozamaneh.com/326197

_________________________

* خلاصه ای از اين مطالعه قبلاً در سايت جنبش در لينک زير منتشر شده است:

http://isdmovement.com/2017/0217/022717/022717.Nima-Ghassemi-Re-Sadegh-Hedayat.htm

بازگشت به خانه