تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

9 امرداد ماه 1396 ـ  31 جولای 2017

ژن خوب، نژاد ضعیف!

نیره انصاری*

«...و به تحقیق برپایه همین نظریات شوم ابتدا نسل کُشیِ معلولان و ناتوان های ذهنی» را به راه انداختند و سپس به سراغ نژادها و دیگر اقوام رفتند و در نتیجه می‌توان ادعا نمود که «آدلف هیتلر» و یا «روح الله خمینی»و… این‌ها دارای ژن برتر بوده‌اند زیرا توانستند تاریخِ را دگرگون نموده وانسان ها را نابود کنند!»

 

همچنان که گاهی باید بر مرگ مردی [بزرگ] گریست و متاسف گشت، گاهی نیز باید از مردن کلمه‌ای و نابود شدن اصطلاحی و از میان رفتن تعبیری دریغ داشت…!

یکی از این کلمات که این روزها مورد استعمال واقع می شود و بیم آن می‌رود که چند سال دیگر و شاید هم کمی دیرتر رخت از جهان اصطلاحات بربندد… کلمه ی «آقازاده» است!

این کلمه خیلی پیشترها بسیار زنده تر، نیرومندتر و دهان پُر کن تر از امروز بود و در هر کوی برزن، در شهر و محله... آقازاده فراوان بود… اما این آقازادگان دو گروه بودند:

- یک عده بازماندگان و زادگان رجال و اعیان و اشراف.

- عده ای دیگر اَخلاف و اعقاب «دستار پوشان» و «دستار بندان» که در دو محیط جداگانه زاده شده بودند اما در بسیاری از جهات مادی و معنوی با هم شریک بودند!

 

تنازع بقا یا بقای اصلح!

          چارلز داروین در نظریهء زیست شناسانهء خود اصل «بقای اصلح» را مطرح نمود. بدین معنا که در نظام طبیعت گونه های ضعیف‌تر از بین می‌روند و تنها موجوداتی بقا می یابند که قدرت تطابق بیشتری داشته باشند.

          در فصل ششم از کتاب «داروین و نظریهء کامل» آمده: «فرزندان موجودات زنده باقی مانده، گوناگونی های سودمند را ارث می‌برند و همین جریان در هر نسل جدیدی روی می‌دهد تا گوناگونی ها به صورت خصلت‌های مشترک درآیند.» و یا همان جا می افزاید: «تنها جانورانی که به بهترین شکل محیط زیست خود سازگار شده باشند، آنقدر زنده می‌مانند تا بزرگ شوند و جانوران ضعیف می میرند.» در حقیقت داروین این پدیده را «انتخاب طبیعی» خواند.

          نظریهء «بقای اصلح» اما بسیار زود از مرزهای زیست شناسی عبور کرد و وارد جامعه شناسی شد. پس از داروین، نخستین بار «هربرت اسپنسر» بحث «داروینیسم اجتماعی» را مطرح نمود. وی دو نطفهء نامیمون در نظریهء خود کاشت که بعدها به فجایع بزرگی بدل گشت.

          - نخست اینکه نظریات داروین را در مورد جوامع انسانی نیز صادق دانست. یعنی آنچه به زبان ساده می‌توان «قانون جنگل» نامید را به جوامع انسانی نیز تعمیم داد.

          - دوم هم اينکه بحث «الزام آورِ» «هربرت اسپنسر» انحرافی آشکار از نظریات داروین بود. یعنی، به رغم داروین که هیچ‌گاه به صراحت بیان نکرده بود که قانون طبیعت «باید اینگونه » باشد!، اسپنسر در خصوص جامعه های انسانی این شرط الزام آور را طرح و آن را به صورت یک اصل اخلاقی درآورد.

          بدین اعتبار در نظریهء «داروینیسم اجتماعی« که اسپنسر مطرح نمود، نه تنها «قوی ترها» باقی‌ مانده و «ضعیف ترها» از بین می روند، بل، انسان‌ها به صورت اخلاقی باید از کمک به ضعیف ها سر باز زده تا آن‌ها از بین بروند و «نژاد بشر» اصلاح شود!

          هربرت اسپنسر در دفاع از نظریهء خود می نویسد: «...برای اینکه "بهترین" باقی بماند (بقا) ضروری است که سیاستی دنبال شود که در آن هیچ حمایتی از ضعیف‌ترها به عمل نیاید...» وی در «اصول جامعه شناسی» اش نگاشته است: «کمک به "تکثير بدها" عملاً مانند آن است که برای فرزندان مان مغرضانه انبوهی از دشمن فراهم کنیم»!

          وی در جایی دیگر می گوید: «تکامل برابر است با پیشرفت برای بهتران (در مفهوم اخلاقی کلمه) و بنابراین هر چیزی که در تائید نیروهای تکاملی باشد خوب خواهد بود...»

          بدينسان هرگونه «توصیف تحولات و پديده های اجتماعی بر پایهء ژنتیک»، توضیح صریح و شفاف همان «داروینیسم اجتماعی» است. اینکه فقرا به دلیل فقدان «ژن خوب» فقیر هستند و، در مقابل، افراد موفق به دلیل دریافت ژن موفق پیروز شده اند، نطفه های نامیمون استدلالی را بوجود می آورند که بر مبنای آن هر گروه فرادست که قدرت می یابد خود را محق دانسته و رخصت می يابد تا دیگر نژادهای ضعیف و یا پست را از بین ببرد و، در عين حال، چنین جنایتی را «امری اخلاقی» دانسته و به عنوان ضمانت اجرای زندگی بهتر انسان‌ها قلمداد نماید!

          روشن است که فاشیست ها، بزرگترین میراث داران نظریهء «داروینیسم اجتماعی » بوده اند و بر پایهء همین نظریات شوم ابتدا «نسل کُشیِ معلولان و ناتوان های ذهنی» را به راه انداخته اند و سپس به سراغ نژادها و دیگر اقوام رفته اند. بر ااس اين باور است که می‌توانند ادعا کنند که «آدلف هیتلر» و یا «روح الله خمینی» و… دارای ژن برتر بوده‌اند زیرا توانسته اند تاریخِ را دگرگون نموده وانسان ها را نابود کنند!

          اگر به يادها مانده باشد، هنگامی که انتشار خبر و تصاویر «گورخواب های تهران» افکار عمومی را متأثر و آزرده ساخت، یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی پیشنهاد «مقطوع النسل» کردن آنها را تسلیم مجلس نمود؛ امری که آشکارا یادآور « داروینیسم اجتماعی» بود؛ به مهنی پيشنهاد نادیده گرفتن تمامی «علل و عوامل اجتماعی و سیاسی» که منتج به چنین شکاف طبقاتیِ آشکاری شده، و تقلیلِ مساله به «ژن نامطلوبِ» این افرادِ (گرفتار و قربانی تبعیض های اجتماعی، فرهنگی و…) آنگونه که جلوی انتقال آن گرفته شود! البته، آن روز، این نمایندهء مجلس، به منظور حفظ ظاهر، اعلام داشت که نگرشی «نژادگرایانه» ندارد؛ اما اکنون نوبت به افرادی رسیده است که با افتخار از نژادگرایی سخن می رانند! به عنوان نمونه:

          - «حمیدرضا عارف»، فرزند «محمدرضا عارف»، در مصاحبه‌ای، دلائل «موفقیتِ» خود را بهره مندی از یک «ژنتیک موروثی» و دریافت «دو خون خوب» از سوی مادر و پدرش معرفی نموده است. در حقیقت حتی بزرگترین نظریه پردازانِ «نازی» هم هیچ‌گاه به مخیله شان خطور نمی کرد که در این خصوص تمام امکانات اجتماعی و رانت های خانوادگی را کنار بگذارند و دریافت رتبهء برتر در کنکورهای فردی را همپیوند با ساختار «ژنتیکِ» پدر و مادر اشخاص قلمداد کنند!

          طُرفه آنکه کسی اين «پلیدترین نسخهء نژادگرایی» را به صراحت و با فخر مطرح می کند که، در عين حال، پلاکارد و ادعای اصلاح طلبی را نيز حمل می نمايد.

          شايد اين یک انتظار موجه و منطقی باشد که:

          - «محمدرضا عارف» (پدر) در برابر این نگاه‌ نژاد گرایانه موضعی قاطع بگیرد و در تکذیب و یا نکوهشِ این نظریات غیرانسانی با احساس سرافکندگی سخن براند.

          - در گام دوم هم این اصلاح طلبان هستند که باید تکلیف خود را با چنین چهره ای مشخص نمایند و چنانچه محمدرضا عارف حاضر نباشد که این نظریه‌ها را انکارکند، اين امتناع شرمی است برای تمامی اصلاح طلبانی که چنین فردی را همچنان در اردوگاه خود حفظ نموده اند.

          پس از ادعای «حمیدرضا عارف» در خصوص ژن خوب و اینکه عامل موفقیت اقتصادی خود را نشأت یافته از ژن خوبی می‌داند که از پدرو مادرش دریافت کرده (و نه «رانت ها» ئی که به واسطه پدرش که معاون اول دولت خاتمی و رئیس کمیسیون امید در مجلس بوده برای او فراهم آماده است)، به تازگی نعیمه اشراقی، نوهء [آقا]ی خمینی، در خصوص بالا بودن ضریب هوشی خود، و در یادآوری خاطره ای که مربوط به دوران دانشجویی اش بوده و در پاسخ به پرسش یکی از هم دانشکده ای هايش مطرح شده، گفته است: «زمان دانشجویی یکی از هم دانشگاهیانم به من می گفت که شما با سهمیه به دانشگاه آمده اید. یک روز که دوباره این حرف را زد، از او پرسیدم پدر شما چه کاره است؟ ناراحت شد و گفت شما به پدر من چه کار دارید؟ گفتم فقط سوال کردم. فکر کنم گفت پدرش خشکشویی دارد. یادم نیست دقیقاً شغل اش چه بود، شغلی در همین زمینه ها بود. به او گفتم پدر شما خیلی هم محترم و شغل قابل احترام، اما احتمالاً از نظر هوشی باید متوسط باشند، ولی پدربزرگ من تاریخ را تغییر داده و توانسته یک حکومت شاهنشاهی را به یک نظام جمهوری تبدیل کند. چنین انسانی به لحاظ ضریب هوشی قاعدتاً باید در بالاترین سطح باشد.»

27 جولای 2017 میلادی - برابر با 6 امرداد 1396 خورشیدی

___________________________________________

* حقوق دان، نویسنده و پژوهشگر

منابع:

- کتاب تبار انسان؛ اثری از چارلز داروین؛ فصل آخر

- کتاب داروین و نظریه کامل/ تکامل، اثر داروین؛ فصل ششم

- عشاق بستر و پتو؛ چارلز داروین

برگرفته از فيس بوک نويسنده

بازگشت به خانه