تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
انحطاط نسلی که آبستنِ تناقص ها شد!
وحید فرخنده خوی فرد
خواستیم ورزش کنیم گفتند درس واجب تره، رفتیم درس بخونیم گفتند این چیزها واسه فاطی تمبون نمیشه! برو ببین پول کجاست! رفتیم پول دربیاریم گفتند علم بهتر است یا ثروت!؟ در تکاپوی این فلسفه قفل کرده بودیم که ناگهان به سیاست برخوردیم، گفتند پسر جان سیاست آب و دون نمیشه! اصلاً سیاست پدر و مادر نداره! وارد دانشگاه شدیم گفتند زیاد سوال می کنی و باید ستاره دار شوی، سیگار بر گوشه لب پدرمان بود که گفت سیگار نکش ضرر داره!
گفتنی ها گفته شد از سوی کسانی که فقط گفتند و خود عمل نکردند: دروغ بده، دزدی زشته، خیانت نکن، سوال ممنوع، خفه شو، بمیر...
حال ما مانده ایم و یک عالمه تناقص خوب، بد و پرت که در سرمان مثل خوره می چرد. در این بلبشویسم موجود به این نتیجه رسیدیم که ورزش کنیم اگر چه برای سیگارمان بد است،اما دودش بین علم و ثروت، دروغ وحقیقت، خیانت وصداقت، قضاوتی تاریخی خواهد کرد از نوعه " پوچاپستِ دودیسم" که همه اینها وآنها را در خود جای داده است.
اصول راهنمای ما از ابتدا تا کنون مالیخولیای نسل پس از انقلاب بوده. و در زمانی که راهنما وظیفه داشت با عملکرد درست خود خط شعور و انسانیت را به جامعه منتقل کند، خود بنیانگزارِ بزرگترین نسل «افولیسم» تاریخ ایران شد. از خانواده و آموزش و پروش گرفته تا محیط کار و دانشگاه و صدا و سیما، با کارکردها و راندمان «چلمنیست»، این چرخهء معیوب را پایه گذاری کردند. از مرگ بر آمریکاهایی که به اندازه موهای سرمان در مراسم صبح گاهی مدرسه فریاد زدیم، هیچ چیز دستگیرمان نشد. تنها گفتند مانند طوطی تکرار کن مرگ بر آمریکا، فریاد بزن مرگ بر آمریکا و هیچ کسی نپرسید که این مرگ ها به چه دلیل است!؟ اگر آمریکا بد است، ما چه اصول و ایده بهتری را ارائه داده ایم!؟
به ما یاد ندادند که فریاد بزنیم مرگ بر فقر و اعتیاد، مرگ بر دزدی و اختلاس، درود بر ایستادگی در برابر ظلم و... هیچکس به ما فرهنگ اصولی را آموزش نداد، هیچ نهادی برای یادگیری و آموزش زمینه های جنسی و رابطه های غیراخلاقی آگاهانه وارد عمل نشد. تنها چیزی که وجود داشت آموزه های دینی بود که برای یادگیری اش می بایست از طریق معلم دینی تاوان شکنجنه های گوناگون (تنیه بدنی) را تحمل می کردیم.
بزرگتر که شدیم پنداشتیم که هر کس پایش به دانشگاه باز شود قطعاً انسان بزرگی ست. تلویحاً به ما تزریق شد که تو فقط دکتر یا مهندس شو تا عاقبت بخیر شوی. اما با گذر زمان دیدیم و شنیدیم دکترهایی که چگونه از مدرک خود بعنوان برگ برندهء بی اخلاقی ها سوء استفاده کردند و مهندس هایی که در بساز بفروش های شهرمان یک شبه سر هزاران انسان را کلاه گذاشته و ناپدید شدند.
از شرق تنها مبارزهء چریکی اش را یادگرفتیم و از غرب مادیگرایی، بی بند و باری و فحشا...
فریاد تناقص ها اینجاست، آری ایران خودمان. کافی ست یک روز وقت خود را شبکه های مجازی بگذرانیم تا این انحطاط را با چشم خود ببینیم. در همین چند روز اخیر یک خوانندهء زیر زمینی حرفی غیرمربوط می زند اما به جای اینکه با عملکرد درست خود به او نشان دهیم که سخن ها و حرف هایش نامربوط است، با بی اخلاقی و توهین به خانواده اش، از مقابل بمثل (از نوع وخیم تر) استفاده می کنیم تا با موج سواری فحاشی ها و بی اخلاقی ها به او ثابت کنیم که ما خوبیم و تو به چه اندازه پست فطرتی! گمان می کنیم ما بحق هستیم. آنقدر حق داریم که حتی اور را اعدام کنیم. اما به عفونت گندیده خود که درونمان ریشه دوانده نمی نگریم.
به یک دختر بچه به روش فجیعانه تجاوز می شود و ما بی رحمانه تر از تجاوز کننده، مقابل منزل اش اجتماع می کنیم و خانواده متهم را مورد حمله قرار می دهیم. گویی منتظر فرصتی هستیم تا عقده ها و پوچی های درون مان را سر یک شخص خالی کنیم. تمایزی هم وجود ندارد، هر کسی دست از پا خطا کند هزاران شاکی از تمام اقصی نقاط جهان پیدا خواهد کرد تا حقارت و خواری شخصیت خود را با حمله به این و آن ساکت کنند. خلاء های پوک همراه با واکنش های بیمارگونه همانند "قرص والیوم" چند ساعتی آرام مان می کند و بعد باز می گردد به نقطهء صفر که همان تهی بودنِ درون است.
زمانی که بچه ای در مدرسه توسط معلم خود و یا در کلاس قرآن توسطِ استادش مورد خشونت، تجاوز و تعرض جنسی قرار می گیرد آن فرد با همان ذهنیت در همان جامعه رشد می کند و نتیجه اش می شود آتناها، ستایش ها و...، بی شک اینها اولین و آخرین قربانی نیستند و نخواهند بود. تا زمانی که ما معضلاتِ بطن اجتماعی کشور را ریشه یابی نکنیم و برای درمان اینگونه بیماری ها راه حلی نیابیم، باید در انتظار اخباری از این قبیل و شاید وخیم تر از این باشیم.
اما به راستی ریشه کجاست!؟ آیا کسی تفکر خواهد کرد که مشکل مالیخولیای جامعهء امروز ایران در کجا نهادینه شده است!؟ تا کی و کجا می خواهیم اعدام کنیم؟ تا چه زمانی می خواهیم زندان کنیم؟ آیا تمام مشکلات جامعه ما با این همه اعدام و خون در این سال ها حل شده است؟!
راستی ما یک آتنای دیگر هم داریم، اما این آتنا در رابطه با پیشگیری همچین اتفاقاتی سخنانی انسان دوستانه کرده بود که به دلیل همین سخنان اکنون در زندان بسر می برد. آیا برای احیای حق ایشان هم همینگونه رفتار می کنیم؟ آیا جلوی در دادگاه انقلاب تجمع کرده ایم تا عملکرد اینگونه متجاوزان سیاسی را زیر سوال ببریم؟ خیر، نکرده ایم، چون برایمان نمی صرفد؛ انجام نداده ایم چون این پرونده «سیاسی» ست و سیاست اغلب پدر و مادر ندارد! و البته همهء اینها در این جمله خلاص می شود که "وقتی زورت به بالادستی نمی رسد، ضعیف تر از خودت را نابود کن".
در چنین وضعیتی و با چنین توداکِ بیمار، سر و کله زدن با مشکلات اقتصادی، فقر، بیکاری، طلاق، اعتیاد و... هم به آن اضافه کنید، تا متوجه شوید یک جامعهء آفت زده به چه شکل و فرمی ادامه حیات می دهد.
حال تصور کنید که در چنین شرایط بحرانی و خالی از ارزش ها و آرمان های انسانی، فردی از صبح تا شب برای یک لقمه نان سگدو می زند تا شکم خود و خانواده اش را سیر کند؛ یا فردی پولش توسط موسسات هاپولی شده، و یا فردی را در نظر بگیریم که بیش از چندین ماه حقوق کارگری خود را دریافت نکرده و در ایستگاه مترو منتظر قطار است؛ آنجا که ناگهان با یک روحانیِ مفت خور (که تنها با دولا راست شدن درآمدزایی می کند) روبرو می شود تا او را نصیحت و ارشاد کند، در اینگونه مواقع و با حجمهء فراوانی که بر شانهء او انباشته شده است، نباید از آن فرد انتظار داشت که با روی خوش و آغوش باز از امر به معروف و نهی از منکر حاج آقا استقبال کند. زیرا آن فرد و امثالهم نه تنها دیگر حال و حوصله این خزعبلات را ندارند، بلکه نفرت و کینهء مردم نسبت به روحانیت بیش از سی سال است که در وجود فرد فردِ آن جامعه نهادینه شده است. در نتیجه، همان امر به معروف تبدیل به یک ناهنجاری خواهد شد که بصورت ناخودآگاه بروز داده می شود. بنابراین تمام این موارد به فحاشی، تجاوز، قتل، توهین، خشونت و زور مبدل می گردد.
بوی تعفن پوچ های درون مان همه جا را برداشته است. ادعا هامان گوش زمین و زمان را کَر کرده، اما در خلوتِ خود باز هم به همان "هیچِ" خودمان برمی گیردیم. خودمان به خودمان رحم نمی کنیم، با حسادت، چاپلوسی و قسم دروغ حضرت عباس یکدیگر را قلع و قم می کنیم و انتظار داریم فرزندان مان در آینده به انسان های بزرگی در جامعه تبدیل شوند.
اسارتی که اندرونِ این نسل رخنه کرده است با من بمیرم تو بمیری و سلام صلوات حل نمی شود و نخواهد شد.
از یک سو سنت گرایی دو پایمان و از طرفی دیگر مدرنیته دو دست مان را بسته و همانند "مسابقات طناب کشی" با تمام توان شان از دو طرف کشیده اند. فشار این کشش چنان شدید بوده که از وسط به دو نیم تقسیم شده ایم. بی شک این دو نیم شدن اثرات مخربی در درون تک تک مان ایجاد کرده است و این تناقص های وجودمان در لحظه از خودش واکنش نشان خواهد داد. ما هم از این رویدادها مستثنا نیستیم و نخواهیم بود. فرد فردِ ما در قبال اینگونه مسایل و اتفاقات مسؤلیم، و اگر دیر بجنبیم تمام حوادث یاد شده شاید برای من امروز اتفاق بیفتد، فردا برای شما و یا حتی چند دقیقه دیگر برای آنها...
پنجشنبه 20 ژوئیه 2017