تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

31 شهريور ماه 1396 ـ  22 سپتامبر 2017

پس از مرگ ولایت، مرگ روحانیت!

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com

پس از مرگ ولایت، مرگ روحانیت! البته که مسئلهء جانشینی ولایت فقیه را نباید سهل و ساده انگاشت، چه تاریخ شهادت می دهد که جانشینی رهبرانی که خود را به مرتبهء خدایی رسانده اند هرگز ساده نبوده است. مثلاً، نه جانشینی استالین ساده بود و نه جانشینی مائوتسه تونگ؛ هر دو رهبرانی بودند که حمد و ثنای آنها، حمد و ثنای آفریننده را بی رنگ می ساخت. خدایانی بودند که از آنها "معجزه" برخاسته بود. آنها ناجیان ملت هایی بودند که تحت استبداد فئودالی در قعر فقر و بدبختی و ذلت و خواری غوطه ور بودند.

تردید مدار که این رهبران هرگز به مرتبه "ماورایی" نمی رسیدند اگر سفاکی و سنگدلی، خشونت و بیرحمی را باوج خود نمی رساندند و رعب و وحشت را بر ملت خود حاکم نمی کردند. دیدیم که چگونه استالین پس از مرگ اش از مرتبهء خدایی سقوط کرد و به جنایتکاران تاریخ پیوست. مائو اگرچه بسرنوشت استالین دچار نگردید، اما، آنان که قصد ادامهء راه او را داشتند، از جمله همسر وی، از رأس قدرت فرو غلتیدند و رسوا گردیده و بسیاهی ها پیوستند.

این بدان معنا ست که ولی فقیه عملاً کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که او را خود و پیروان اش به مرتبهء خدایی رسانده اند و یافتن جانشینی برای او پستی و بلندی ها، پیچ و خم های زیادی در پیش روی دارد. چرا که قدرتی که در دست ولی فقيه، تمرکز یافته است، در تاریخ استبداد کشور ما بی سابقه است. هیچ پادشاهی، چه پیش و چه پس از اسلام، مظهر دین و قدرت نبوده و تمامی قدرت در دست اش تمرکزنیافته بوده است. منظور از تمامی قدرت، "شمشیر" است باضافه "شریعت." و نیز هیچ فرمانروای دیگری در جهان، حدا اقل در صد سال اخیر، دارای چنین قدرت مضاعفی هرگز نبوده است.

نکته آنجاست که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت، خود را از تبار پیامبران می پندارند. خمینی، فرمانروایی را به "امامت" رساند و پس از او سید علی خامنه ای آن را به مرتبهء خدایی ارتقا داد؛ مرتبه ای چندان بلند و بالا، گویی که در بیخ آسمان ها قرار گرفته است. او، همانند خدای خویش، الله، نه می شنود، نه می بیند، نه پاسخ به سوالی دهد و نه حاجتی را بر می آورد. یعنی که ولی فقیه دارای قدرتی ست فارغ از هر حد و حدودی، هر قید و بندی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، ولی فقیه فرمانروایی ست مستقل و قائم بذات. حال آنکه وجود "بندگان،" جمعاً، به او وابسته است. او بی نیاز است از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعاً، بدو نیازمندند. او داناترین دانایان است و عالم ترین عالمان. آیا تا کنون شنیده اید که از ولی فقیه خطایی، اشتباهی، هر چند کوچک و ناچیز، سر بزند؟ آیا تا کنون کسی شنیده است که، در امتداد بیست و هشت سال حکومت، ولی فقیه به لغزشی اعتراف کند؟

پس چه کسی می تواند بر جایگاه این "معصوم،" این موجود ماورایی، تکیه بر زند؟ اینجا از جانشینی رهبری سخن می گوئیم که روزانه هزاران بار نام خدایی که بنا بر باورش "الرحمان و الرحیم" و یا "بخشنده و مهربان" است بر زبان می راند و پوزهء خود را بر آستان اش می ساید و، در همان حال، شمشیر شریعت را بر هر گردنی فرود آورد که در برابر او عمود ایستد و از "تسلیم" و "اطاعت" و"فرمانبری" سر باز زند. آنها را یا بدار مجازات می آویزد و یا در حصر خانگی نگاه می دارد. او در تبعیت از خدای خود، نوید زندگی جاودانه در "بهشت" می دهد و "دوزخ" را برای شکنجه و آزار ناباوران نگاهداری می کند تا آنها را نه به یک مرگ بلکه هزاران هزار مرگ و یا عذاب "الیم" دچار نماید.

اگرچه ولی فقیه در نیمه راه اجتهاد باز ایستاده، خود را در آغوش قدرت پرتاب نمود، با این وجود، از تفسیر و فهم کلام الله آموخته است که چگونه "خدعه" را با "اخلاق" و "فریب" را با "خشونت" در آمیزد و به مرتبهء خدایی 40 سال است که توانسته است، منبر خطبه و پند و اندرز را به منبر قدرت، منبر فریب  تبديل سازد و، بدین ترتیب، ساختار قدرت را در تبعیت از "دین،" معماری نماید؛ دینی که خود و دستگاه فقاهت مظهر آن است؛ دین "امامتی"؛ دینی که قدرت طلبد تا ابدیت. چرا که "امامت" از تبار "رسالت" است، از تبار پیامبر اسلام، رسول برگزیدهء الله برای برقراری حکومت الهی بر روی زمین

بهمین دلیل، حکومت الهی، حکومتی که با فرمانروایی رسول الله آغاز گردید، ضرورتاً باید ادامه یابد تا قیامت. یعنی که هر حکومتی بحز حکومت امام، از خلافت گرفته تا حکومت سلطان و شاه، همه، "نامشروع" بوده و هستند. چون بیش از یکهزار و دویست سال است که آخرین امام به غیبت رفته است. پس از این دوران طولانی حکومت ولی فقیه، نخستین حکومت "مشروع" است بر روی زمین. چرا که تبار او به امام می رسد و در دوران غیبت، الله، خداوند یکتا، او را بر جایگاه "نایب" امام نصب نموده است. بدین لحاظ، ولی فقیه نیز مانند پیامبر اسلام، رسالت دارد که جامعه را بر اساس امیال و ارادهء الله، بر بنیاد "شریعت" وی که در کلام مقدس بازتاب یافته است - کلامی که الله خود به پیامبر خویش مخابره کرده است - معماری نماید. یعنی که یک جامعهء "شریعتی" بر سازد، یک زندان بزرگ که در آن تسلیم، اطاعت و فرمانبری، شرط اولیه زندگی ست.

جامعهء شریعتی، جامعه ای که خواست الله را بر آرد، جامعه ای ست که در آن نه انسان، بلکه الله و یا جلوهء او، ولی فقیه، دارای حق و حقوق است. در جامعهء شریعتی تنها "شبان" وجود دارد و "گله." در نتیجه، آنچه جانشینی ولی فقیه را دشوار می سازد، آن ست که وی با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آن را از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همهء همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است. چه، شرط خدمت و ارتقا در دستگاه ولایت نه شایسته سالاری، نه لیافت و معرفت، بلکه التزام و تعهد است نسبت به ارادهء مطلق ولی فقیه؛ التزام و تعهدی که صداقت آن به ثبت رسیده باشد.

این است که گردانندگان دستگاه ولایت، فرماندهان و سرداران نیروهای قهر و خشونت، نهاد های سه گانهء جمهوریت از جمله رئیس جمهور، برغم تخصص و دانش و مهارت ها و توانایی هاشان، همه از قوم فرومایگان هستند، نوکر صفت و رعیت منش اند. پیشانی کبره بسته شان نشان خواری و ذلت است تا عمود ایستایی و گردنفرازی. قشر فرومایگان که در حال گسترش و فزونی ست خود می شکنند، دروغ می گویند، چاپلوسی می کنند، بوسه بر جایی زنند گرم از نشیمنگاه ولایت و تف وی را می لیسند تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. در این راستا همین بس که بخاطر ولی فقیه دست خود را بجنایت و ریختن خون بسیاری آلوده ساخت که فردی مثل محمود احمدی نژاد را در انتخابات 88 بر مسند ریاست جمهوری بنشاند؛ فردی که در خور جارو کشی بوده و هست؛ فردی که ار فرومایه ترین فرومایگان است.

نه اینکه افرادی که در دستگاه ولایت پیچ و مهره ای هستند دارای شایستگی بیشتری از احمدی نژاداند، خیر. همه از یک قماش اند، دو رو و درغگو و فریبکار، که هم دین فروش اند و هم شرف خویش را، و بخود نیز مباهات کنند. آنان نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری اند.

از همین روی، پس از مرگ ولایت، ما با قشری روی در روی هستیم که محصول نظام ولایت است، قشر نوکر صفتان و رعیت پیشگان، مجیز گویان و تف لیسان ولایت و یا قشر "فرومایگان"، از جمله فرماندهان و سرداران سپاه پاسداران که با سر سپردگی و دریوزگی مطلق به ولایت و باوج رساندن بندگی و عبودیت، از پلگان ساختار قدرت صعود کرده اند. آنها فاقد صفات و کیفیتی در خور رهبری جامعه هستند. سپاه پاسداران، و یا بعبارت صحیح تر سپاه "بندگان،" سپاهی ست اخته شده، و در واقعیت زائده ای ست از حوزه های علميه. چه سرداران و فرماندهان این سپاه خود را یک جوجه مجتهد بشمار می آورند. آنها سربازان ولایت اند نه سربازان ملت. پس از پیوستن خداوندگار خامنه ای به نیستی، سپاه بندگان، حوزه های علمیه و منبر مقدس قدرت را براندازی نمی کنند بلکه سعی می کنند در پناه سایه روحانیت، همچنان بغارت و چپاول ثروت ملت ادامه دهند.

واقعیت آن است که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که به اطراف خود نگریسته و فردی را شایستهء مقام فرمانروایی و یا بزبان بهتری مقام خدایی، خدایی بی همتا و یگانه، بمانند خویشتن نیافته اند. پس سزاست اگر بپرسیم که برای نشستن بر مسند ولایت، کدام یک از قشرفرو مایگان، یا شریعتمداران حوزه ای، لیافت و شایسته صعود به مرتبه خدایی را دارند، خدایی که بار سنگین جامعهء شریعتی، جامعه ای که والاترین غرایز و تمایلات انسانی را سرکوب نموده و انسان را به یک زندانی، به یک "بنده"، تبدیل و بحیوان تقلیل داده است؟

از همین روی، بنیان جامعهء شریعتی بسی بسیار لرزان و شکننده است. زیرا که با بکار گیری "شمشیر،" تنبیه و مجازات، اعدام در ملاء عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، در خدمت هدایت ملت به "راه مستقیم"، شریعت اسلام را هم بی اعتبار ساخته و هم خوی حیوانی را در جامعه پرورش داده است که می تواند در خلایی که سقوط خداوندگار خامنه ای بزیرین ترین مرتبهء دوزخ بوجود می آورد، سر بشور علیه نظامی بردارد که موجب پس رفت و "زوال" انسان گردیده است.

خوی به خشونت، به بغض و کینه، اگر بیانگر زوال انسان نیست، بیانگر چه چیزی می تواند باشد؟ چهل سال حکومت دین - دینی که مظهر آن ولایت فقیه است - مردم را از دین بیزار و گریزان نموده است و آنها دیگر زوال خویش را نپذیرند. لذا مرگ ولایت مصیبت مضاعف است، ساختار دین و قدرت، در معرض فروپاشی قرار می گیرند؛ ساختاری که نماد آن روحانیت است - آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه های حوزه های علمیه. بنابراین، مرگ ولی فقیه، مرگ یک "رهبر" سیاسی نیست بلکه مرگ فردی است که مظهر رسالت و امامت است؛ رهبری که جلوهء الله است. مرگ ولی فقیه سراسر بار معناست، چه اگر به مرگ الله و رسول وی نیانجامد، علائم مرگ شریعت اسلام و مظهر آن، «روحانیت»، را می توان مشاهده نمود.

آنچه از دگر اندیشان و مخالفان برآید آن است که مماشات با دین را بس و حقیقت را بیان کنند. چرا که تا روحانیت به هزینهء جامعه تولید و باز تولید می شود، ملت همچنان در تاریکی بسوی زوال به پیش می رود. پس بر ماست که با ابزار آگاهی رسانی و روشنگری شرایط را برای وقوع یک حادثهء بزرگ فراهم آوریم: تبدیل مرگ ولایت به بمرگ روحانیت و رهایی از سلطهء شریعت!

https://firoznodjomi.blogspot.com rowshanai.org

بازگشت به خانه