تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

5 مهر ماه 1396 ـ  27 سپتامبر 2017

واکنش سعدی و حافظ و مولانا به سخنرانی روحانی!

(نمايش کوتاه در دو پرده)

شراگیم زند

**************************************************

پرده اول: صحن عمومی سازمان ملل متحد

          حسن روحانی پشت تریبون، در حال خواندن خطابه‌اش از روی کاغذ است:

          «...ما با عقل‌ها سخن می‌گوییم. ما شعر می‌گوییم. سفیران ما، شاعران و عارفان و حکیمان مان هستند. ما با مولوی تا این سوی اقیانوس اطلس را در نوردیده‌ایم. ما با سعدی در دل آسیا نفوذ کرده‌ایم و ما با حافظ جهان را فتح کرده‌ایم پس چه نیازی دیگر، به فتح جدید داریم».

 

پرده دوم: باغ ملکوت - یک جمع شاعرانه با حضور سعدی و حافظ و مولوی

          حافظ شیرازی (به سعدی شيرازی): کاکو! پیاله دستته بذار زمین بیا گوش کن ببین این یارو داره در مورد ما حرف می‌زنه.

          سعدی: چی می‌گه؟

          حافظ: می‌گه با من جهان رو فتح کرده... اسم تو رو هم گفت... گفت با سعدی نمی‌دونم به کجا نفوذ کردیم.

          سعدی: به کجا؟

          حافظ: نمی‌دونم... یه جایی رو گفت... بیا خودت گوش بده.

          مولوی (در حال رقص سماع): از من چیزی نگفت؟

          حافظ: چرا... یه دقیقه بیا بشین، بابا انقدر چرخ خوردی سر ما گیج رفت... اسم تو رو هم آورد... کلاً همه مون رو به خط کرد... مثه اینکه سخنرانی مهمیه!

          مولوی (می ایستد): چرا این کار رو می‌کنن با ما؟ اگه خود من الان هنوز یک نی در نیستان بودم و به وصال حق نرسیده بودم، به نظرت، اون خانقاهی که توی قونیه داشتم رو می‌ذاشتن توی تهران داشته باشم؟

          حافظ: نه والا... تا الان صد بار با لودر صافش کرده بودن... یا لااقل پلمپ کرده بودن درش رو!

          سعدی: تازه خانقاه ت رو که می‌بستن هیچ خودتو هم راهی بند 209 اوین می‌کردن... هم بدعت در دین داشتی، هم اجماع و تبانی علیه امنیت ملی، هم فساد فی الارض با راه اندازی و مدیریت مجالس رقص سماع... تازه اگه شانس می‌آوردی و به رابطه ت با شمس گیر نمی‌دادن!

          حافظ: بابا اسم شمس رو نیار... الان دوباره این قاطی می‌کنه و فیلش یاد هندوستان می‌‌افته... حرف خودمون رو بزنیم.

          مولوی: دوستی من و شمس و رابطه مون یه رابطه عاشقانه عرفانی بود... این حرفا اصلا شوخیش هم قشنگ نیست.

          سعدی: ببین... وقتی که گرفتنت و قرار شد برات پرونده درست کنن دیگه بازجو عرفانی و افلاطونی و این چیزا حالیش نیست... مطمئن باش کاری می‌کنن باهات که بنویسی و امضا کنی که رابطه ت با شمس خیلی هم جسمانی بوده که اونم باید با جزئیات کامل براشون تشریح کنی.

          مولوی: چی بگم والا... ولی تو خودت اگه ایران بودی وضعت بدتر از من بود... همین از روی اسمت برات پرونده درست میکردن... شیخ مصلح الدین! شیخ اصلاحات... تازه اونم اصلاح دین!

          حافظ: من بدبخت رو بگو که شعرام پر از باده و زلف و قد و قامت یاره... هیچی نباشه اگه الان شیراز بودم هفته‌ای یه بار هشتاد تا ضربه شلاق رو شاخم بود... تازه این سوای اونهمه تیکه‌ای هست که توی شعرام به این واعطان و زاهدان دوزاری انداختم... حالا نیگا کن چجوری داره از من مایه می‌ذاره!

          سعدی: منم فقط اسمم نیست که... یه فصل کامل از گلستانم فقط در مورد "سیرت پادشاهان" هست... یعنی هرچی خواستم شوخی و جدی بارشون کردم... اگه توی این وضعیت ایران بودم به جرم توهین به مقام معظم رهبری و نشر اکاذیب دهنم رو سرویس کرده بودن.

          حافظ: اون چیزا در برابر هزلیاتت هیچی نیست عزیزم...

          سعدی: هزلیات همه تون دارین.

          مولوی: نخیر... الکی از من مایه نذار... بنده اصلا وارد این مقوله‌های چیپ نشدم.

          حافظ: داداش... پیاده شو با هم بریم... همون مثنوی معنوی جنابعالی بعضی جاهاش رسما پورنوگرافیه... همچین ادای شاعر آب کشیده‌ها رو در نیار واسه ما... این سعدی بنده خدا یه چیزایی به شوخی نوشته... تو همه اینها رو با جزئیات بیشتر خیلی جدی نوشتی.

          مولوی: اینها حکایتهای عبرت آموز هست. بفهمین!

          سعدی: آره... اینا رو به بازجوی پرونده ت باید بگی... از نظر اون این اشعار مستهجن به قصد از بین بردن ارزشهای اسلامی و سست کردن بنیاد خانواده سروده شده و تو هم فقط باید اعتراف کنی به کجا وصلی!

          حافظ: حالا ولش کنین این حرفا رو... شکر خدا مردیم و این روزها رو ندیدیم و الانم که مرغ باغ ملکوتیم و دست اینا بهمون نمی‌رسه... بذار با اسممون پز بدن واسه غریبه‌ها... چی کارشون داریم؟

          سعدی: آره بابا خاموشش کن اصلا... چی کار داریم توی اون عالم فانی کی چی می‌گه!

 

 

مولوی (بلند می‌شود و دوباره شروع به چرخ خوردن می‌کند):

‌ای مطرب خوش قاقا تو قی قی و من قوقو

تو دق دق و من حق حق تو هی هی و من هوهو

          حافظ: باز این فرفره بلند شد... بابا بشین یه دقیقه سرمون گیج رفت به خدا! جای این کارا بیا همین که گفتی رو برای ما معنی کن ببینیم چی گفتی... بیا بشین باریکلا!

(پرده می افتد)

برگرفته از «ايران واير»

بازگشت به خانه