تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
توضيحی از جانب جنبش سکولار دموکراسی ايران
کیوان شریفی: وحدت در کثرت
کیوان شریفی
تاریخچه این عبارت، عنوان کنگرهء پنجم سکولاردموکرات های ايران، به یونان باستان و یک پرسش اساسی فلسفی ـ الاهیاتی در باره چگونگی وحدت اجزاء جهان باز می گردد، اما کاربرد فراوان در الاهیات مسیحی ـ فلسفی یونان و دنیای لاتین و همچنین الاهیات جهان اسلام، بویژه در سده های میانی دوازدهم تا چهاردهم دارد. درک واقعی یا شناخت وحدت اجزاء جهان همواره از بحث ها و گفتمان های اساسی این دوران بوده است.
از آنجا که مسیحیت در اوان شکل گیری خود در بستر فرهنگ های فلسفی ـ الاهیاتی یونان و مصر رشد نمود، بحث های این دوران لزوماً همواره در فضای فلسفی در جریان بوده، بدان معنی که موضوع منطق همیشه محور و جدال گاه بحث، دیالوگ و گفتگو بوده. چرا که تنها درک منطقی این پیوندها به شناخت وحدت و همبستگی اجزاء کمک می کند و در نهایت ساختار دین را استحکام می بخشد.
درک چگونگی پیوند میان دو چیز نیاز به تعریف و یا شناخت گوهر آنها دارد تا بتوان نقاط وحدت میان خصوصیات ویژه یا دائمی ـ نه خصوصیات اتفاقی ـ آنها را شناسایی نمود. زمانی که اجزاء یک مجموعه تعریف، یا گوهر وجودی شان شناخته و، به عبارت دیگر، حد و مرز عملکرد و اثرگذاری آنها مشخص و معین باشد، میتوان میان آنها وحدت منطقی یا قانونمند بوجود آورد و آنها را به عبارت دیگر سازماندهی کرد. در چنین وضعیتی اجزاء همیشه ماهیت خود را حتی پس از جدایی از آن مجموعه حفظ خواهند کرد. در غیراین صورت پیوند میان دو چیز گونه ای اخلاط، همراهی، همآوری و یا تلفیق تصادفی و ازین رو بی هدف، غیر قانونمند و ناپایدار است، که در آن اجزاء لزوما ماهیت خود حفظ نخواهند کرد.
وحدتی دروغین. هَمَه با هم (خمینی).
درک اینگونه منطق یا قانونمندی پیوند اجزاء یک مجموعه، که افلاتون و بویژه ارستو در پهنهء اندیشه و زبان تدوین و تئوریزه نمودند، در سده های پسین در الاهیات مسیحی دامنگیر شد، به کمک برخی تحولات دنیای اسلام بویژه در سده های سیزدهم و چهاردهم به اوج خود رسید تا سرانجام در اروپا در سایهء تحولات علمی، اقتصادی و اجتماعی، که از سده دوازدهم آغاز شد در نهایت به سکولاریسمی انجامید، که در واقع در سایه گسترش، ادامه و پیشبرد گفتمان های منطقی در زمینه های گوناگون اجتماعی امکان پذیر می بود. گفتمان هایی که دنیای اسلام بدلیل نگرش اسطوره ای و واقعیت گریز به جهان از درک آنها بازماند و همچنان محکوم به واماندگی و پرداخت هذینه های هولناک آن است.
از این زاویه دموکراسی تنها در سایه ایجاد و بسط قوانین منطقی امکانپذیر و سکولاریسم نیز تنها با هدف تعریف منطقی جایگاه و دامنه عملکرد و اثرگذاری نهاد مذهب به جدایی آن از حکومت اصرار میورزد تا از این راه میان آن دو پیوندی هدفمند و پایدار ایجاد کند. از این زاویه سکولاریسم نه در جدایی، بلکه ریشه در گرایش به ایجاد پیوند منطقی یا قابل فهم و در واقع قانونمند دارد. هدف آن وصل کردن است، نه فصل کردن.
در تناسب با کیفیت یا چکونگی پیوند اجزاء یک مجموعه فاکتور کمیت یا شمار آنها نیز نقشی کلیدی ایفا میکند، ازآنرو که با افزایش شمار اجزاء تعریف شده و سازمانیافته یک مجموعه، وحدت منطقی میان اجزاء آن مجموعه گسترده تر و در عین حال دقیقتر و در پی آن کل آن مجموعه قویتر خواهد، چرا که برای پدید آوردن چنین وحدتی میباید با نگرش به لایه های پیچیده تر ویژگیهای قابل اشتراک آن مجموعه به تعریف جامعتر و دقیقتری از وحدت آن مجموعه دست یافت.
در نتیجه مراد از وحدت در کثرت، چه در چهارچوب کنگره سکولار دموکرات ها و چه در رابطه با نیروهای پراکنده اپوزیسیون در خارج کشور، تنها و تنها می تواند وحدت منطقی یا قانونمند میان اعضای مجموعه ای باشد، که افزایش شمار آنها همبستگی، نظم و انسجام، انگیزه و توان تحرک، قدرت اثرگذاری و شعاع پرتوافکنی آن مجموعه را در راستای پیگیری اهدافش برای انحلال و جایگذینی استبداد مذهبی در ایران افزایش میدهد.
استبداد مذهبی
ماهیت چنین هیولای استبدادی را فیلسوف هلندی باروخ سپینوزا در نیمه نخست سده هفدهم بر زبان می آورد. او در رساله سیاسی ـ الاهیاتی خود سیستم های حکومتی غیر مذهبی را بدلیل مشروعیت پذیری از پرنسیپ های زمینی ـ دنیوی اصولا قابل تغییر می داند و شورش علیه آنها را بدلیل هزینه سنگین گذار خشونت بار از فروپاشی یک سیستم تا برپایی سیستمی نو منع و از این رو اصلاحات را بهترین شانس برای گذار عقلانی از سیستم غیر مذهبی می داند. اما تنها در مورد استبداد مذهبی، بدلیل اصلاح ناپذیری ناشی از مشروعیت پذیری از امور آسمانی ـ اخروی، استثنا قائل می شود و برای فروپاشی آن حتی گذشتن از جان را لازم می داند. گویا گذار از استبداد اصلاح ناپذیر مذهبی نیازمند قدرت بسیار زیادی ست، که وی بکاربستن حداکثر توان تا مرز هذینه کردن جان را لازمه آن میداند.
مطالعهء تاریخ ایران، و بویژه پژوهش شش سال اخیرم در الاهیات و فلسفه اسلامی، و سنجش آن با الاهیات مسیحی یونان و دنیای لاتین، در راستای تئوری های شناخت، منطق و دانش بروشنی آشکار می سازد که ایران با ورود اسلام از روند رشد طبیعی فرهنگ خود خارج و در چنگال استبدادی مذهبی و بیگانه گرفتار شده؛ بدان معنی که نبض اندیشهء عمومی همواره کمابیش در دست روحانیت دانش ستیز و واقعیت گریز بوده. ستیز آشکار و همه جانبه حتی فیلسوفان اسلامی با منطق و واقعیت گرایی در ماهیت خود پرده از سنت های فکری اسطوره مداری برمی دارد که از آن زمان ها همچنان در فرهنگ دنیای اسلام گسترده و جاری هستند. البته گرایش عمیق و آشکار این فیلسوفان به اسطوره بافی از ارزش و جایگاه تاریخی شان برای ما نمی کاهد، چرا که بر خلاف روش های ایدئولوژیک رایج، مطالعه جامع، سنجشی و ابژکتیو آثار آنها ما را با اعماق تاریک و ریشه های واماندگی خود در سنت های فکری اسلامی، که زندگی و جهان را، بجای انسان، در کنترل و ادارهء ملائک و عقل واره های آسمانی می پندارند، آشنا می کنند. امری که تاکنون کمترین توجه و از این رو بیشترین بدفهمی را نسبت به آن داشته ایم.
در حالیکه مسیحیان از اوان شکل گیری الاهیات شان مسائل کلان دین را مدام و در طول سده ها در همآیش های بزرگ (کنسیل) در شهرهای مختلف به رهبری پاپ و با شرکت کشیشان طراز بالا از تمام بلاد مسیحی به بحث و جدال و گفتگو مینهادند و این سنت هنوز پابرجاست، تاریخ اسلام سنی و شیعه از حتی یک همآیش رهبران مذهبی برای بحث و گفتگو در باب مسائل کلان دین شهادت نمیدهد. در حالیکه عالمان مسیحی اغلب در تلاش و کلنجار برای قابل فهم نمودن پیوند میان خدا، اندیشه و انسان درحد توان از فلسفه و دانش یاری جستند، عالمان اسلامی چنانچه فلسفه و دانش یونان را پس نمیزدند، از آنها نه برای درک رابطه میان خدا و انسان، بلکه برای اثبات حقانیت اسطوره بافیهای خود استفاده ابزاری نمودند، که البته آسمان و ریسمانبافیهایشان بی نتیجه به بن بست رسید و ضعف انگیزه و توان کلنجار فکری آنها را از ادامه راه بازداشت. در حالیکه مسیحیت و غرب گذار از دانش تجربی به فاز تئوریسازی را با افت و خیز در نهایت از یونان به ارث برد و پرورش داد، جهام اسلام در چهارچوب دانشهای تجربی و الاهیاتی واماند و از گذار به دوران شناخت تئوری محور، که لازمه آن پرسش، پژوهش، دلالت، فهم و کشف قانونمندیهای طبیعت و زندگی انسان و پیدایش علوم گوناگون است، بازماند.
ازینرو جمهوری اسلامی در واقع تنها فرم مدرن و اسم و رسم یافته استبداد مذهبی عقلانیت و گفتمان ستیز دیرپایی ست، که در طول سده ها با اسطوره بافی و خرافه، ایجاد ترس و فقر و سد بیان و بینش آزاد، و مسموم نمودن ذهنیت... در یک کلام بازتولید نکبت دراعماق تار و پود مردمان ایرانزمین ریشه دوانده و در تن ناخودآگاه بیمارمان دملی سرطانی رشد داده، که اکنون سرباز نموده و ما با بیم از مرگ و کورسویی از امید به رهایی از شر آن شاهد خون و چرکآبه های جاری از آنیم. و حال که شوک کلنیالیسم ما را از خواب هزارساله مان پرانده، دره ای تاریک و ترسناک میان شرق و غرب، اسطوره و واقیت، دانش و جهل، و گذشته و حالمان پیش پای خود میبینیم، که عبور از آن، چنانچه تاریخ دادخواهی مردم ایران بازمیگوید، اگرنه گهگاه ناممکن، بس دشوار به نظر میآید.
تاریخ سیاسی اجتماعی و محتویات الاهیات و فلسفه اسلامی حکایت از استبدادی کهن با سرشتی قانونستیز در ایران میکند که همان دشمنی با سرشت عقلانیت انسانست و ما را از آموزش و پژوهش و پرسش، کنجکاوی و جستجو، نقد و آنالیز، خلق ایده و تصویر و بازنگرش و بازتولید واقعیات زندگی در راستای تولید دانش و هنر و رشد و اعتلای اندیشه وعقلانیت جمعی باز داشته و ما بی حرکت در این استبداد خانمانسوز واماندوایم و بیخبر ازعمق فاجعه ای که در این روزگاران بر ما رفته و ناتوان از درک درد مشترک، بدبختیهای خود را بر سر این و آن خراب میکنیم، زیرا که در آفرینش این استبداد خود نیز سهیم هستیم.
از اینروست که زبان مان تفاوت چندانی با فرم هزارسال پیش خود ندارد، چرا که نه دانشی پدید آوردیم، نه هنری به رشد رساندیم و نه اندیشه ای بارور نمودیم، تا مشعل راهمان باشد و زمینه اضمهلال حوزه های جهل را فراهم سازد و روحانیت خود فرشته پندار را آدم کند. ازینروست که اندیشه های روشن و راهبر در گوشه وکنار این سرزمین مکان بافت و مجال ریشه دوانی نیافته و حکومتها و نیروهای سیاسی همواره لنگان و با ذهنیتی خسته کجرفتهای اجتماعی را به گردن خائنان و دشمنان میاندازند و برای دستیابی به اهداف خیالبافته خود بدنبال میانبرزدن میگردند. ازینروست که در فضای چنین جامعه ای خودسر (کاتوزیان) پرسش و پویش، دلالت و دیالوگ، گفتگو و گفتمان سازی هیچگاه عمق نمیابد و دینداران فیلسوف، روشنفکر و عالم به ماهیت مادی خدا در سنت فکری اسلام پی نمیبرند و روحانیون بیسواد را نشانه خدا خطاب میکنند. و از اینروست که پس از یک و نیم سده تلاش در فضای پر تلاطم سیاسی ایران و با وجود کسب چهار دهه دانش تئوری و تجربه عملی در کشورهای آزاد اکثر نیروهای اپوزیسیون هنوز در سودای رسیدن به اهداف آرمانشهری، به عمق ماهیت شیطانی استبداد حاکم پی نبرده اند تا اهمیت حیاتی وظیفه میهنی و تعهد و تکلیف انسانی خود، یعنی اصرار خستگی ناپذیر بر چانه زنی با دیگر نیروها در جهت کسب قدرت واقعی و ایجاد اتحاد قانونمند بر سر دستیابترین و ضروریترین اهداف، را دریابند.
آشتی ملی نیروهای سیاسی
در حالی که چهار دهه استبداد روحانیت تنبل و پوسیده فکر، با پیشینه چهارده سده مفتخوری و هجو پراکنی، ایران را آبستن حوادث بغرنجی کرده که مدیریت و کنترل آنها در بزنگاه های پیش رو به نیروهای سامان و سازماندهی شده در ابعاد کلان و در یک مجموعه متحد نیرومند نیاز دارد، شایسته نیست که نیروی اپوزیسیون بی اعتنا به وضعیت آشفته و خطرناک موجود و بحران های قابل پیش بینی آینده بجای اتحاد و همکاری و قدرتمند نمودن خود برای روبرویی و مدیریت آنها، به اهداف دور دست خود تکیه زند و کار به کار دیگران نداشته باشد، چون آنها ساز دیگری میزنند که خوشش نمیآید.
تا رسیدن به دموکراسی، جمهوری و یا پادشاهی مشروطه، موانع و مشکلات بسیاری سر راهند که حل آنها به حرکت گام به گام نیاز دارد و از مهمترین آنها تمرین و کسب دانش عملی دموکراسی است، که لازمه آن انگیزه قوی برای گفتگو و ایجاد اتحاد و اعتلاف، جذب نیرو و سازماندهی برای کسب تجربه و قدرت سیاسی است. پروسه ای که نیروهای سیاسی به عنوان بخشی از مردم استبداد زده با وجود هشدارها و سرزنشهای همیشگی از همه سو از انجام آن به دلایلی که در بالا اشاره شد به گونه طبیعی و ارگانیک بازمانده اند.
از این زاویه پروسه گفتگوهای هسته ای می بایست به ما درسی بزرگ آموخته باشد، که با پراگماتیسم امریکایی اهداف خود را در سیاست حتی با همکاری دشمنان خود می توان پیش برد. اضافه بر این، ماهیت استبداد مذهبی و سرنوشت شومی که برای ایران تابحال رقم زده دست را برای انتخاب وسیله در جهت محار آن تا حد زیادی باز می گذارد. در این راستا اپوزیسیون خارج کشور، حتی شاهزاده رضا پهلوی، باید بتواند پرده قهر و گاه دشمنی بیهوده و زیان بار با شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین را کنار زده و برای ارتقاء این شورا با هدف حضور جدیتر در ابعاد یک دولت فراگیر با آنها پای میز مذاکره بنشیند، چنانکه دولتمردان آمریکایی پس از اصلاح ساختارشان چنین میکنند، زیرا آنها تنها ارگان سیاسی هستند که در قالب یک دولت دارای هدف، برنامه و راهبرد مشخص ظاهر میشوند و ازینرو دارای شانس واقعی برای بدستگیری قدرت و توان اداره امور هستند.
بدون چنین جبهه منسجم، فراگیر، دارای کادر رهبری، قدرت مالی، رسانه ای، حقوقی و ساختاری در چهارچوب سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت، نه میتوان به حمایت مردمی برای پیشبرد و اداره مبارزات و نه به پشتیبانی دولتهای خارجی امیدوار بود، که برای بزیرکشاندن هیولای جمهوری اسلامی اجتناب ناپذیر به نظر میآید. افزون بر این اوضاع آشفته ایران و منطقه نیاز به وحدت نیروهای اپوزیسیون در قالب یک ارگان با تجربه کلان در سامان و سازماندهی امور را مبرم تر میسازد. سامانیابی نیروهای اپوزیسیون خارج از چهارچوب شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین امری بس دشوار با نظر میآید.
از این جهت نباید آنها را، که در کنار بیراهه روی ها و هزینه های بسیار سنگین آن، بیشترین جانفشانی در مبارزه با استبداد حاکم و بزرگترین نقش آفرینی و برنامه ریزی منظم و هدفمند برای برچینی آن را در کارنامه خود دارند، با ساده انگاری از معادلات سیاسی ـ اجتماعی و تاریخی ـ فرهنگی کنار زد و به کارشان کاری نداشت. اتفاقا باید به کارشان خیلی هم کار داشت تا بتوان هم عملکرد و سیاستهایشان را از راه همکاری قانونمند زیر نظر، کنترل و نقد داشت و چه بسا تحت تاثیر قرار داد، هم وزنه نیروهای سیاسی غیر اسلامی را در شورای مقاومت بالا برد و هم از ویژگیهای مثبتشان چون انگیزه قوی برای مبارزه، قدرت سازماندهی و بکارگیری اهرمهای قدرت سیاسی بتوان سود برد و در نهایت گامی بلند در راستای ارائه بدیلی جدی برای استبداد حاکم و پشتیبانی مبارزات مردمی در ایران نهاد. اتحاد نیروها در این شورا خود بهترین عامل برای خنثی یا نسبی (رلاتیو) نمودن خطر بقدرت رسیدن گروهی خاص در چنین بزنگاهیست.
بدون تردید برداشتن گام های جدی در این چهارچوب جانی تازه به روح و تن خسته همه ایرانیان خواهد دمید و استبداد حاکم را به ترس و عقب نشینی وادار خواهد نمود. شورای ملی مقاومت به عنوان نخستین و منظم ترین نهاد اتحاد نیروهای سیاسی باید به عنوان سرمایه ملی نمایندهء همهء نیروهای اپوزیسیون برای تشکیل و به واقعیت رساندن دولت آینده باشد. اگر چنین نیست، بجای دوری جستن از آن و یا تشکیل نهادهای بدیل (ابداع دوبارهء چرخ)، که به دلیل ریشهء عمیق استبداد و خودسری در فرهنگ ایران تاکنون گامی فراتر از همین شورا ننهاده اند، باید با صبر و بردباری و رواداری با آن کلنجار رفت، چانه زنی کرد و آن را به همکاری و چالش سازنده کشید. به جای آنکه آن را نهادی در اختیار مشتی بیگانه، خائن یا یک فرقه مذهبی پنداشت یا از اسلام شان واهمه داشت، بهتر است که برای مشکلات ساختاری یا عیب و ایرادش چاره جست.
نگاه خودی ـ غیرخودی به عنوان فرآورده سنت فکری قانونگریز برای درمان درد مشترک مان نه مرهم، بلکه سم است. برخورد دگماتیک با دیدگاه های دگماتیک که در بسترهای استبدادی با کمبود و ضعف گفتمان پدیدار می شوند به نظر راه درمان مشکلات نبوده و پاسخ نمی دهند. لذا راه علاج آنها پافشاری بر پادزهر آنهاست، یعنی گفتگو. فراموش نباید کرد که اروپا پیش از رسیدن به آزادی دست کم سه سده در بارهء آزادی گفت و قلم زد و همچنان برای پاسداری از آن نیز باید بنویسد و گفتمان ایجاد کند.
از این رو نیروی سیاسی ایرانی باید با ایجاد تغییر کیفی در نگرش خود به اوضاع ایران، اهداف بلند مدت خود، چه آزادی و استقلال، دموکراسی و سکولاریسم، مشروطه پادشاهی و یا جمهوری را به گام های کوچک تر تقسیم و تعریف کند و انتظارات خود را در قالب لقمهء کوچکتر محدود نمايد، تا بتواند قدرت چانه زنی، انعطاف عمل و واکنش و همچنین انگیزه و انرژی خود را افزایش داده و با نیروهای دیگر همپیمان و همدست شود.
به این معنی نیروی اپوزیسیون باید نخست به لزوم اجتناب ناپذیر یک آشتی قانونمند با نیروهای دیگر بیندیشد و با اصرار بر گفتگو و همزمان با حفظ اصول و اهداف خود آن را در چهارچوب پیوندهای قانونمند بوجود بیاورد. در گام های بعدی، برای نمونه، به امر فعال سازی، جذب و سازماندهی نیرو و یا ایجاد اهرم های قدرت حقیقی و حقوقی و رسانه و منابع مالی بپردازد. در کلام ساده، نیروی اپوزیسیون نباید و نشاید که از کنار گود فریاد برآورد، بلکه بايذ وارد آن شود و برد و باخت را تجربه کند. شهامت پا نهادن در زمین نبرد انگیزهء او را قوی تر، پیکان اهداف اش را تیزتر، مسئولیت پذیری و اثرگذاری وی را افزایش، سازمان و سامان آن را منسجم تر، فرهنگ قانون گریزی را در او ضعیف تر، امید و انگیزه نیروهای جوان را برای فعالیت و همکاری با آن بیشتر، و از این رو خطر پیری و انقراض را از او دور خواهد کرد.
_______________________________
* توضيحی از جانب جنبش سکولار دموکراسی ايران: اين مقاله را آقای کيوان شريفی به کميتهء برگزاری پنجمين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران ارسال داشته و خواستار قرائت آن در صحن کنگره شده اند. از آنجا که حداکثر وقت هر سخنران در کنگره 8 دقيقه بوده و قرائت اين متن وقت بيشتری را می طلبد، کميته متن را برای انتشار در سايت جنبش ارسال داشته است و چون به نظر می رسد که هدف آقای شريفی مطرح کردن شورای ملی مقاومت با مرکزيت سازمان مجاهدين خلق است و ما هنوز آثاری از سکولار دموکرات شدن را در ناصيه اين شورا و سازمان نديده ايم، بدينوسيله نظر مخالف خود را نسبت به اظهارات آقای شريفی اعلام می داريم. ما در همهء کنگره های سالانه از اعضاء شورای ملی مقاومت هم برای شرکت در کنگره دعوت کرده ايم اما آنها نه تنها به اين دعوت لبيک نگفته اند بلکه ما را به صور مختلفی مورد حمله قرار داده اند. اميدواريم که آقای شريفی در کنگره امسال به نمايندگی از آن شورا شرکت کرده باشند و برای شرکت کنندگان در کنگره توضيح دهند که چرا اين شورا خواستار استقرار «جمهوری دموکراتيک اسلامی!» نيست.