تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چه باید کرد؟
فاضل غیبی
رومیان باستان بر این باور بودند که ویژگیهای فرد، سرنوشت او را تعیین میکنند (indolesdeterminat fatum) چنانکه از میان بزدلان سرداری برنمیخیزد و از میان کاهلان دانشمندی برنمی آید. آیا این را دربارۀ جوامع نیز میتوان روا دانست؟
آیا وِیژگیهای ژاپنی موجب شد که ژاپن بتواند در طول تنها نیم قرن از کشوری عقب مانده به کشوری پیشرو بدل گردد و یا برعکس، آیا چینیها باید ویژگیهای پیشین خود را از دست میدادند تا بتوانند از «ملتی خرافی و کاهل» به شکوفایی علمی و اقتصادی دست یابند؟
از فردای انقلاب اسلامی بسیاری به منظور توضیح و توجیه فاجعۀ ایران به «ویژگیهای ایرانیان» اشاره میکنند! واقعاً نیز شاید نتوان برای ملتی که در قرن بیستم رهبران مذهبی را به قدرت میرساند و پس از چهار دهه با وجود رفتارهای غیرانسانی و ضدّملّی آنان هنوز هم در اکثریت از حکومتشان پشتیبانی میکند، ویژگیهای مثبتی قائل شد!
اما این را هم میتوان پرسید، که چرا حکومتی برآمده از میان مردم و برخوردار از پشتیبانی گسترده، کشور را شتابان به سوی سقوط به پیش میبرد؟ سقوط مدنی، اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی چنان ایران را درمینوردد، که امروزه «مسئولان» از این صحبت میکنند، که بهزودی فقط به سبب کمبود آب، چند میلیون ایرانی باید به خارج از کشور مهاجرت کنند!
فاجعۀ ایران زمانی بهتر به چشم میخورد که پیشرفتهای کشورهای مشابه از ترکیه تا سنگاپور و از چین تا کرۀ جنوبی را در چهار دهۀ گذشته در نظر گیریم. چنین مقایسهای روشن میکند که حکومت اسلامی در چهار دهۀ گذشته چنان بنیۀ مادی و معنوی کشور را ویران کرده که گویی ایران در جنگی درگیر است، جنگی که بدون شلیک گلولهای خسارات و قربانیهای عظیمی را یکطرفه نصیب ایران کرده است!
پاسخ این پرسش این است که حکومت اسلامی اصولاً مسئولیتی در برابر مردم ایران بر گردن نگرفته و تأمین رفاه و خدمت به منافع ملی را هدف ندارد، هدف اعلام شدهاش «مبارزه با قدرتهای امپریالیستی» به منظور گسترش اسلام در جهان است و در راه رسیدن به این هدف نیز از موفقیتهایی برخوردار است، چنانکه بدین افتخار میکند که اکنون کنترل پنچ پایتخت منطقه (تهران، بغداد، دمشق، بیروت و صنعا) را در دست دارد.
طرفه آنکه موفقیت در تشنجفزایی در منطقه و کارزار تبلیغی علیه «غرب» پشتیبانی بخش بزرگی از مردم ایران را متوجه حکومت اسلامی کرده و آنان نابهسامانیهای موجود را بهائی میدانند که کشور باید برای «حفظ استقلال» و «مبارزه با سلطهجویی جهانخواران» بپردازد.
اینک پس از چهار دهه هنوز این پرسش مطرح است که آیا میشود پدیدۀ شگرف حکومت اسلامی را به دقت فلسفی و علمی بررسی کرد؟
از دید دانش سیاسی، حکومتها از آسمان نازل نمیشوند، بلکه بر خواست اکثریت مردم استوارند و اگر حکومتی در جهت مخالف منافع ملی به پیش میرود، یقیناً سرسپردۀ ایدئولوژی است که اهداف دیگری ورای خدمت به کشور در برابرش میگذارد. این ویژگی در «تئوری سیاسی» از شاخصهای رژیمهای توتالیتر بهشمار میرود و حکومت اسلامی ایران (پس از دو رژیم استالینی و هیتلری) سومین نمونۀ تاریخی آن است.
با این تفاوت مهم که حکومت اسلامی در ورای ایدئولوژی «اسلام سیاسی»، خود را نمایندۀ اکثریت مردم مسلمان ایران جلوه میدهد و میکوشد مشروعیت خود را از سرسپردگی مذهبی آنان کسب کند. بدین سبب از سویی با خرج بودجههای عظیم دولتی سعی در گسترش هرچه بیشتر مراسم مذهبی دارد و از سوی دیگر با استفاده از سیستم آموزشی و رسانهای، اسلام سیاسی را در میان ایرانیان رواج میدهد.
این تفاوت از آنجا اساسی است که رژیمهای توتالیتر گذشته از آنجا که با سرشت جوامع آلمانی و روسی بیگانه بودند از آنها پس از تلاشی، اثر محسوسی بجا نماند. اما درهمتنیدگی اسلام سیاسی و اسلام (بعنوان مذهب اکثریت ایرانیان) چنان است که برای بسیاری ، حکومت اسلامی با پشتیبانی مردم ایران از پرثباتترین حکومتها بنظر میآید و سرنوشت کشور تا سقوط نهائی با آن گره خورده است.
بدین ترتیب مردم ایران در میان دو سنگ آسیایی خرد میشوند که از یک طرف کشور را رو به نابودی میبرد و از طرف دیگر با ادعای «پاسداری از استقلال ایران» از «پشتیبانی مردمی» برخوردار است!
آیا ممکن نیست که حکومت اسلامی به موازات مبارزات خود به تأمین نیازهای جامعۀ ایران نیز توجه کند؟ در دهههای گذشته این امید و انتظار، بخش بزرگی از ایرانیان (مذهبی و غیرمذهبی) را به پشتیبانی از حکومت واداشته و به پای صندوقهای رأی کشانده است. اما حکومت اسلامی اصولاً نمیتواند گامی در جهت سازندگی و رفاه کشور بردارد، زیرا هر گامی در این جهت، چنانکه سردمداران رژیم بارها تأکید کرده اند، به معنی حرکت در جهت دیگری از «مبارزه ضدامپریالیستی» و به هدر دادن امکانات موجود است.
کسانی که تعجب میکنند چرا رژیم با همۀ توان خود از شعبههای «حزبالله» در منطقه پشتیبانی میکند، اما بازسازی و نوسازی ایران در برنامۀ کارش نیست، هنوز دربارۀ آمال و اهداف حکومت اسلامی توجیه نشدهاند! آنان حکومت اسلامی را حکومت «خودی» مییابند، که اگر بخواهد میتواند به آبادانی و رفاه مردم نیز توجه کند. بدین سبب نیز هر بار که رهبران رژیم اشارهای به منافع ملی ایران میکنند با استقبال شورانگیز روبرو میشوند.
با این وصف باید پذیرفت که ملت ایران در دهههای آینده دست بسته شاهد اضمحلال کشور خواهد بود، بدون آنکه بتواند سیاست حکومت را، که تنها در جهت گسترش اسلام در جهان عمل میکند و برایش حال و آیندۀ ایران ارزشی ندارد، وادار به تغییر کند.
مشکل دیگر آنکه ادامۀ حکومت اسلامی نه تنها به درهمپاشی ایران منجر خواهد شد، بلکه به سبب وزنۀ کشور در منطقه و جهان، صلح و امنیت جهانی را نیز با خطری جدی روبرو ساخته است و اگر این روند ادامه یابد، جامعۀ جهانی مجبور خواهد شد سیاست بیم و امید خود را نسبت به «ایران اسلامی» تغییر دهد. اگر بیم از دست یافتن تهران به بمب اتمی و امید به تشنجزدایی، غرب را به پذیرش برجام واداشت، ادامۀ صدور انقلاب اسلامی بیشک موجب کنار گذاشتن سیاست مماشات (Appeasement) از سوی غرب خواهد شد.
متأسفانه تجربیات تلخ تاریخی نشان میدهند که رژیمهای توتالیتر مجبور میشوند سؤاستفادۀ تبلیغی از رسانهها را همواره بیشتر و دشمن تراشی را شدیدتر کنند. از این راه به مکانیسمی درونی (self-reinforcing) دامن زده میشود که رهبران رژیم (حتی اگر بخاطر فرزندانشان بخواهند) نمیتوانند از راه رفته بازگردند.
بنابراین بازداشتن حکومت اسلامی از ادامۀ سیاست کنونی تنها از راه برکناری آن و بازسازی بنیانی ساختارها و نهادهای حکومتی ممکن است.
اما واقعاً، صرفنظر از امیدها و آرزوها و شعرها و شعارها، با کدامین رستاخیز ممکن است به گذار از عمق فاجعۀ کنونی به ایرانی آباد و آزاد دست یافت و به چه شیوۀ نوینی میتوان هم این حکومت را برکنار کرد و هم جانشینی شایسته، کاردان و مورد اعتماد یافت؟
در این میان دو گروه از ایرانیان شگفت انگیزند: یکی آنانکه پس از چهار دهه هنوز منتظر «افتادن» رژیم هستند! و دیگری گروهی که هنوز «شورش شکوهمند خلق» و یا «فوران خشم تودهها» را آرزومندند، بدون آنکه به عواقب دهشتناک آن بیاندیشند. البته گروه سومی نیز هستند که ظاهراً به «مبارزۀ مسالمتجویانه» و «بازی دمکراسی» تمایل نشان میدهد، اما این تمایل ناشی از آن است که دریافتهاند، «مبارزۀ قهرآمیز با حکومت اسلامی نتیجه ندارد»! برای آنان هنوز روشن نشده است که هرگونه «مبارزۀ قهرآمیز» ماهیتاً با قهر، خشونت و کشتار سرشته است و طرفی را پیروز میکند که از خشونت و ستیزه ورزی بیشتری برخوردار باشد.
با توجه به مطالب بالا امروزه جدیترین پیشنهادات برای جایگزینی رژیم چنیناند:
الف: نارساییهای فرهنگی جامعۀ ایران و سرشت قرون وسطایی اقشار وسیع مردم، برخی ایران دوستان (از جمله آجودانی) را بر آن داشته که تغییر رژیم را وسیلهای ناکافی برای بهسازی کشور بیابند و پیشنهاد میکنند که با دست زدن به «یک تلاش فرهنگی و تاریخی بنیادین، ابتدا نارسایی فرهنگی جامعه حل شود».
اما چنین «تجدید تربیتی» تنها به کوشش گستردۀ نهادهای پرورشی در زمانی طولانی ممکن است و نه در سایۀ حکومتی که نهادهای آن خود تجسم فساد، ناراستی و خرافه پرستی هستند!
وانگهی تلاش فرهنگی به پیشروان و آموزگارانی نیاز دارد و نمیدانیم که آنان را چگونه میتوان پرورش داد و از کدام سرچشمههای اندیشه بهره مند ساخت؟ وانگهی بحران فرهنگی ایران ژرفتر از آن است که بتوان با حرکتی فرهنگی بر آن غلبه کرد.
در دوران پیش از انقلاب اسلامی اکثریت مسلمانان ایرانی دچار این توهم بودند که منش و اخلاقی که بدان تربیت شدهاند از اسلام ناشی شده است، درحالیکه آنان در این چهار دهه با چهرۀ واقعی اسلام آشنا شده با دادن قربانیان بسیار بر این توهم غلبه کردهاند و اینک میدانند که نسلهای گذشتۀ ما پس از آنکه به زور مسلمان شدند، در پس ظاهر اسلامی، به همان اخلاق و منش نهادینه در جامعۀ ایرانی زندگی کرده، رفته رفته آن را ناشی از اسلام دانستند!
درهم شکستن این توهم، جامعۀ ایرانی را به بحرانی ژرف کشانده است، که راه برونرفت از آن پیدا نیست. این بحران از طرف دیگر بازار گرمی برای انواع «اسلام واقعی» فراهم آورده که در آن بسیاری با تلفیق اسلام با افکار فلسفی، عرفانی، مدرن و ایرانشهری.. چهرههای گوناگونی میپردازند، که هرچند از پس «اسلام سیاسی» برنمی آیند، اما در «دکان»هایی در داخل و خارج از کشور به صورت کالاهایی رنگارنگ عرضه میشوند.
با توجه به چنین بحرانهای فرهنگی، «تلاش روشنگرانه» آنهم در سایۀ کارزار تبلیغی رژیم اسلامی ممکن بنظر نمیآید. حتی قابل تصور نیست، که چگونه میتوان از گسترش سالانۀ توحش مذهبی و مراسم خرافی (از زیارت جمکران تا قمهزنی عاشورا) جلوگرفت!
زیرا روشنگری فرهنگی نیاز به کوششها و زمان بسیار دارد و چنانکه تاریخ معاصر ایران نشان میدهد گام به گام با تلاش دستکم چهار نسل از فرهیختگان ایرانی («بابیان»، روشنگران مشروطه، روشنفکران رضاشاهی، فرهیختگان «ایران نوین») و پشتیبانی نهادهای دولتی و رسانهای ممکن شده بود «دیو را به هزار خون دل در شیشه کنیم».(دهخدا)
چون از این دید به تحولات اجتماعی در کشورهای پیشرفته بنگریم، غلبه بر سرشت قرون وسطایی در همۀ آنها در نهایت بدین صورت گرفته که اقتدار رهبران مذهبی جای خود را به اقتدار دانشمندان و اندیشمندان داده است. تاریخ معاصر ایران نیز به خوبی نشان میدهد که در نتیجۀ «خون دل خوردنها» رفته رفته اقتدار ملایان (که پیش از انقلاب مشروطه مالک جان و مال ایرانیان بودند) در سراشیب سقوط قرار گرفت و در نیمۀ دوم حکومت پهلوی به نفوذ بر عقب ماندهترین اقشار محدود شده بود.
اسفا که از دهۀ بیست به بعد جریان چپ، به سودای «استفادۀ ابزاری از روحانیت»، بهجای مبارزه با «افیون تودهها» از احترام به عقاید مذهبی سخن گفت و لوای «شیعۀ سرخ علوی»(طبری) را بهدست آنان داد. پشتیبانی چپها از مذهب قرون وسطایی به نام «پیشرفتهترین افکار دنیای مدرن» صورت میگرفت و بدین سبب به آخوندها که تا بهحال جز بحث دربارۀ «نجاسات و مطهرّات» نمیدانستند، جانی تازه بخشید.
کوششهای روشنگرانۀ دو سده بر باد رفت و خرافات پروری از هرگونه انتقادی مصونیت یافت. امروزه ادعا میشود که رژیم شاه برای مقابله با کمونیسم به آخوندها آزادی داد، درحالیکه شاه اگر چنین کرد از طرف دیگر با گسترش شبکۀ عظیم آموزش و پرورش مدرن در راه روشنگری جامعه گام برمی داشت، اما چپها با وارد کردن ارتجاعیترین بخش جامعه به متن «مبارزات دادخواهانه و دمکراسیطلبانه» خرافاتپروری را نمایی «فولکوریک» و «مردمی» بخشیدند.
ب: با توجه به بحران فرهنگی فزاینده در سایۀ اسلام حکومتگر که از هیچ ترفندی برای حفظ قدرت ابا ندارد، بسیاری آرزومندند که در ایران نیز، مانند اروپای پنچ قرن پیش، رفرم مذهبی تودهها را برعلیه متولیان مذهب حاکم بشوراند. در این میان فراموش میشود که ایران بعنوان استثنایی بزرگ در میان کشورهای مشابه، در دو سده پیش، از جنبش رفرم مذهبی بزرگی برخوردار شد که از هر جهت با ژرفی و برّندگی مذهب لوتری قابل مقایسه بود.
جنبش بابی ظاهراً با توجه به رفرم ناپذیری اسلام، در آستانۀ ورود ایران به عصر جدید خواستار براندازی کامل مسلمانی بود. این جنبش از طرفی با استقبال وسیع ایرانیان در میان همۀ طبقات در شهر و روستا روبرو شد و از طرفی دیگر دشمنی ملایان را برانگیخت و در دریایی از خون خفه شد. ملایان که قدرت و نفوذ خود را در سراشیب نابودی میدیدند با توسل به «بابی کشی» توانستند در طول نیم قرن نطفۀ هرگونه نوآوری را به اتهام «بابیگری» خفه کنند و پایگاه قدرت و ثروت خود را گسترش دهند. بسیاری با توجه به نقش بازدارندۀ ملایان در دو سدۀ گذشته، شکست جامعۀ ایران از غلبه بر سرشت قرون وسطایی را تاوان شکست جنبش بابی میدانند.
متاسفانه رویدادهای تاریخی تکرار ناپذیرند و بویژه با توجه به دکانهای رنگارنگی که امروزه «رفرمیستهای اسلامی» بازکردهاند، هرگونه کوشش برای رفرم در اسلام و بویژه مذهب شیعه جز خودفریبی و مضحکه نمیتواند باشد.
ج: پیشنهاد سومی که به منظور برکناری حکومت اسلامی مطرح میشود تشویق جامعۀ جهانی به وارد آوردن فشار نظامی است. پشتیبانان این پیشنهاد با اشاره به قدرت یابی روزافزون اسلامیون در منطقه و این واقعیت که تا بحال تحمیل کوچکترین تغییری بر سیاست رژیم ایران ممکن نبوده است فشار نظامی بر رژیم اسلامی را به موازات مبارزات مسالمت آمیز مردم کارساز مییابند.
این پیشنهاد با اشاره به خطر خدشهدار شدن تمامیت ارضی، تسلط قدرتهای خارجی بر کشور و اینکه سرنگونی رژیم اسلامی باید بدست ایرانیان صورت گیرد، با چنان مخالفت وسیعی روبروست، که طراحان آن «خائنین به ایران» قلمداد میگردند.
البته مخالفت با این پیشنهاد از سوی میهن دوستان ایرانی متأسفانه بر کمبود دانش و تجربۀ سیاسی تکیه دارد:
دانش سیاسی میگوید، به سبب اتکا حکومت توتالیتر بر بخشی از تودۀ مردم، کوشش قهرآمیز مخالفان برای سرنگونی آن به خونریزی و در نهایت به جنگ داخلی منجر میشود. بدین سبب تنها راه غلبه بر آن فشار نظامی از خارج است. جالب است که کمونیستها نخستین کسانی بودند که به این امر توجه کردند. (گئورگی دیمیتروف، کمینترن ۱۹۳۳م.!)
رژیم اسلامی به منظور توجیه ستیزهجویی خود، بر زمینۀ تبلیغات چپ اسلامی تصویری دروغین و هراس انگیز از جهان آزاد پرداخته است. درحالیکه دو تجربۀ تاریخی (شکست فاشیسم آلمانی و میلیتاریسم ژاپنی) نشان دادند که جلوگیری از رژیمهای توتالیتر هیچ گزینهای جز دخالت «دنیای آزاد» بجا نمیگذارد. البته مقابلۀ نظامی با رژیمهای توتالیتر میتواند با کشتار و خرابیهای بسیاری همراه باشد، اما مسئولیت آن بر گردن رژیمی است که به کشتار و سرکوب ملت خود پرداخته و صلح و امنیت جهانی را تهدید میکند. متأسفانه چنانکه تجربیات تاریخی نشان داده است هرگونه مماشات با چنین نظامهایی تمایلات جنگ افروزانۀ آنها را تشدید میکند و موجب قربانیان هرچه بیشتری میشود.
تجربۀ تاریخی در این باره مقابلۀ نظامی متفقین با آلمان نازی و ایتالیای فاشیستی و حملۀ ایالات متحده به ژاپن میلیتاریستی بود که در پیامد آن نه تنها رژیمهایی که تمدن بشری را تهدید میکردند از میان رفتند، بلکه ملتهایی که مقهور رژیمهای ضدبشری بودند توانستند به کمک ایالات متحده به نوسازی دمکراتیک کشور خود بپردازند و امروزه از پیشرفتهترین کشورهای جهان به شمار آیند.
بنابراین کوشش جامعۀ جهانی برای درهم شکستن سلطۀ توتالیتاریسم باید مورد پشتیبانی هر میهن دوستی قرار گیرد، چنانکه بسیاری از میهن دوستان آلمانی و ایتالیایی به ارتش متفقین پیوستند و در صفوف آنها با «میهن فاشیستی» خود جنگیدند.
با اینهمه این پیشنهاد را باید قاطعانه ردّ کرد، نه تنها بهخاطر آنکه مسالمتآمیز نیست، بلکه بدین سبب که پیش شرط موفقیت آن وجود پیش زمینۀ دمکراتیک (مانند آلمان) و یا دستکم یکپارچگی ملی (مانند ژاپن) است و این هر دو در ایران فراهم نیست و بدین سبب با توجه به تجربیات لیبی، سوریه و افغانستان جز فرورفتن کشور به فاجعۀ جنگ داخلی نتیجهای نخواهد داشت.
بررسی پیشنهادات موجود برای جلوگیری از روندی که ایران را به سراشیب نابودی میراند، نشان میدهد که فرهیختگان ایرانی هنوز راهی درست برای رهایی ایران از زیر سلطۀ حکومت اسلامی نیافتهاند.
میگویند، «هر کس باری را میبرد که میتواند!»* اما ظاهراً باری که تاریخ بر دوش ملت ایران گذاشته در توان او نیست! وگرنه چرا هنوز این پرسش را پاسخی در خور ندادهایم:
چه باید کرد؟
*Everyone bears the burden he has grown.