تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
انتشار سند انتخاب خامنه ای و مضحکهء تاریخ!
تقی روزبه
1- [اخيراً ويوئوی گزينش خامنه ای به مقام ولايت فقيه منتشر شده است]. اهمیت این سند عمدتاً نه به دلیل آن که دارای محتوای تازه ای است، بلکه به دلیل انتشار آن در شرایط حساس و بحران های بزرگ و همزمانی است که جامعه ایران و حکومت اسلامی در حال حاضر با آن ها مواجه است. یعنی شکاف بین حاکمیت و مردم و خشم و نارضایتی گسترده عمومی به اضافه فشارهای جهانی و بحران های اجتماعی و اقتصادی و تنش های درونی بافتار قدرت و بخصوص بحران جانشینی خامنه ای. این که در چنین بزنگاهی انتشا یافته است نمی تواند تصادفی و خالی از غرض و اهداف افشاکنندگان باشد.
2- البته پنهان کردن انتخاب موقت رهبر تازه از مردم تا فاصله زمانی برگزاری رفراندوم اصلاح قانون اساسی، و هم چنین عروج سریع خامنه ای به مقام فقاهت و مرجعیت و رهبری پس از مدت کوتاهی از انتخاب شدن، علیرغم جوی که نسبت به توان فقاهتی او بر خبرگان حاکم بود، در جای خود قابل توجه و افشاگرند، و ممکن است ذهنیت جامعه را نسبت به بندوبست های گزینش رهبری بعدی حساس بکند.
3- اما سوای آن ها، در اصل نحوهء انتقال قدرت در آن شرایط بحرانی تفاسیر و اظهاراتی غیردقیق و بعضاً نادرست از برخی وقایع و سخنان او ارائه می شود و بعضاً گزینش وی را به توطئه این یا آن فرد ، و نه به کلیت نظام و الزامات و ناگزیری هائی که نظام و ساختارقدرت با آن مواجه بود، تقلیل می دهند.
وقتی خامنه ای ظاهراً حیلی کوتاه از کراهت و عدم تمایل خود به نشستن در جایگاهی که خمینی در آن قرار داشت سخن به میان می آورد و می گوید «جامعه باید خون گریه کند...» فی الواقع از عدم باور خود نسبت به صلاحیت خویش صحبت نمی کند بلکه دارد با زبان و ادبیات مألوفی که در میان آخوندها و به ویژه بزرگان روحانیت رایج است، نسبت به مسئولیت بزرگی که قرار است به عهدهء او گذاشته شود حرف می زند. بر طبق چنین ادبیاتی، مثلاً، مراجع عظمی در محاورات و یا پای فتواهای خویش از عنوان الاحقر- کوچکترین- استفاده می کنند، که گردی بر مقام شامخ اشان نمی نشاند. آن هم بهنگام تکیه زدن کوتوله ای بجای رهبر نظامی که مرجعیت و رهبریت را و بنیان گذاری نظام را یک جا با خود داشت. در واقع این نوع سخن گفتن و رفتار موجب افزایش جاذبه او می شد نه دلیلی بر فقدان شایستگی.
اگر دقت شود او در سخنان خود از عدم صلاحیت خویش سخن نمی می گوید و اساساً روی مشکل فنی مکث می کند و نه مشکل صلاحیت رهبری. او لازم نبود خون گریه کند و بجای آن می توانست مثلاً بگوید چرا فلان کس و بهمان کس را که از او صالح ترند انتخاب نمی کنید؟ و ضمنا به شکل زیرکانه ای با وقوف به واقعیت وجود علما و فقهائی که حتی در برابر خمنیی هم می ایستادند تا چه رسد به او، سعی می کند که با توجه به تنگنای بحران جانشینی، در همان دم حجله تمکین دیگران به او در مقام رهبری را بطور ضمنی پیش شرط پذیرش خود عنوان کند. او حتی از آذری قمی که حتی در مقابل خمینی هم نظر مخالف می داد اسم می آورد. وقتی از رهبری صوری سخن می گوید معلوم است که می خواهد بگوید من کسی نیستم که به امر صوری تن بدهم؛ و نه این که رهبری ام صوری است چرا که برای خود صلاحیت قائل نیستم.
در اصل همهء توافق ها از قبل در پشت صحنه صورت گرفته بود و سخنان باصطلاح متواضعانه او تغییری در آن ایجاد نمی کرد. موقتی بودن هم ناظر بر وضعیت فترت پیش آمده ناشی از مرگ خمینی قبل از اصلاح قانون اساسی بود و نه این که رأی به او مشروط به موقتی بودن اش باشد. همه می دانستند که قرار است در قانون اساسی جدید جایگاهی مناسب با قد و قامت او و امثال او گنجانده شود. اما سوای این مباحثات، آنچه در عمل نیروی محرکهء پیش برد این سناریو را تشکیل می داد، و هرگونه مقاومت درونی را درهم می شکست، همانا هنر به پرواز در آوردن روح خمیی در اجلاس بود و بهره گرفتن از اتوریتهء وی برای گذر از گسست های بحران جانشینی، یعنی همان چند جملهء کارساز رفسنجانی به روایت از خمینی، که گویا رهبری خامنه ای را مورد تأیید قرار می داد.
4- اما نکتهء اصلی همان توافق هستهء اصلی و کوچکی از کارگزاران دست اول نظام به پشتوانه خمینی و پسرش از این سناریو برای انتقال قدرت بود. انتقال قدرت همیشه در نظام های «رهبر محور» با دشواری مواجه بوده و در آن زمان مهم ترین خطر پیشاروی تثبیت نظام تلقی می شد. بر طبق آن سناریوی تنظیم شدهء انتقال قدرت، هم قانون اساسی، در تناسب با دورهء پساخمینی، از قید مرجعیت بالفعل رها می شد که نیازمند فتوای خمینی بود که صادر شده بود، و هم با گزینش رهبر بعدی، ولو آن که به لحاظ صوری با پسوند موقت همراه بود، تا نظام در ایام فترت انتقال قدرت از خطر فروپاشی در امان باشد. با این همه، چنان که اشاره شد، بموازات حذف مرجعیت، خامنه ای با بهره گیری از «کود قدرت» به سرعت قد کشید و شد آیت العظمی و دارای رساله و مقلد و صاحب فتوا.
5- کارگردان اصلی هم رفسنجانی شاگرد و یار نظر کردهء خیمنی بود. او فکر می کرد که ایران اسلامی، در دورهء پساخمینی و جنگ، نیاز به ساختن دارد و او امیرکبیر نظام است (هرچند که یکی از بادمجان دورقاب چین ها از این هم فراتر رفته و مدعی شده است که امیرکبیر در برابر رفسنجانی چیزی برای گفتن نداشت!) بهر حال، بزعم او، رهبری در این دوره نقش چندان مهم و کمابیش صوری نمی داشت. بهمین دلیل با رضایت خاطر به کارگردانی این سناریو پرداخت و چنان از این تقسیم کار آسوده خاطر بود که حتی از تمرکز قدرت حقوقی مندرج در قانون اساسی در دستان ولی فقیه هم نگران نبود.
او - رفسنجانی- در ساختارِ هنوز کاملاً نهادی نشدهء سیستم از نفوذ و قدرت حقیقی برخوردار بود که البته بیشتر از آن که از توانائی و نفوذ واقعی و یا پایگاه اجتماعی سازمان یافته و نهادی شده اش نشأت گرفته باشد مکتسب از نزدیکی و حمایت خمینی بود که اکنون دیگر وجودنداشت.
در این میان او یک نکتهء کلیدی را نادیده گرفت و لاجرم دچار یک اشتباه مهلک استراتژیک شد: کسی که قدرت اش بیشتر مکتسب و عاریتی بود تا واقعی، وقتی در مقام ساختن و مسئولیت، آن هم در آن شرایط پساجنگی و اقتصاد ویران شده قرار می گیرد و با سیاست تعدیل ساختاری که او دنبال می کرد، به ناگزیر هم مردم و زحمتکشان ناراضی را در برابر خود می یافت و لاجرم مستقیماً دم چک آن ها قرار می گرفت، که گرفت، و پی آمد این مسأله در آن زمان (بویژه که او در انظار عمومی مظهر قدرت واقعی تلقی می شد) دو چندان بود، و هم آن که با سیاست هائی که بعنوان مدیر اجرائی، اعم از داخلی و یا بین المللی و تنش زدائی و جلب سرمایه... در پیش گرفت، ناخرسندی بورژوازی سنتی ممتازه و روحانیت معطوف به قدرت و نیز نارضایتی جناح باصطلاح خط امام و یا شبه فاشیستی نظام و نهادهای نظامی موازی نزدیک به آن ها، و کلا طرفداران اسلام ناب محمدی را به مخالفت با او و سیاست هایش بر می انگیخت و، با میدان داری، بیت رهبری را در برابر خود قرار می داد. در نتيجه رفته رفته پایگاه اقتدار او فرسوده می شد، بی آن که بتواند ائتلاف قوی و مؤثری را در برابر آن ها تشکیل بدهد.
به این ترتیب، به موازات تضعیف موقعیت رفسنجانی، موقعیت خامنه ای تقویت می شد و قدرت حقیقی و حقوقی در یک جا متمرکز می شد. این روند بویژه در دورهء دوم ریاست حکومت رفسنجانی شتاب گرفت. پویش ذاتی میل به تمرکز قدرت در یک نظام ذاتاً واپسگرا و استبدادی، به عنوان ابزار بقاء آن، نيز در بستر سیر رویدادهای طوفانی و چالش های بزرگ، کفهء موازنه را به شکل قاطعی به سود نهادرهبری و صوری کردن هرچه بیشتر اقتدار و اختیارات بخش انتخابی نظام تغییر داد.
اکنون قدرت حقیقی و قانونی بر هم منطبق و نهادینه می شدند و متقابلاً با نهادی شدن هر قدرت موازی خود سخت مقابله می کردند. رفسنجانی غافل از آن بود که آن کس که در نوک هرم ساختار قدرت می نشیند، ولو دوست نزدیک و پنجاه ساله اش باشد، قبل از هر چیز گوش به فرمان وظایفی است که ساختار قدرت و پویش ذاتی آن به او دیکته می کند. رفسنجانی هم البته در عمل به این گرایش ذاتی نظام، که شرط بقاء آن بود، صرفنظر از برخی نق زنی ها نهایتاً تمکین می کرد. چرا که او جدا از نظام نبود و بقول شاعر، رشته ای بر گردنم افکنده دوست / می برد آنجا که خاطرخواه اوست... او هرجا که نظام می رفت با آن می رفت، و لو آن که در قعرجهنم باشد. تقارن سالمرگ مبهم و مشکوک او با انتشار این سند به قدر کافی عبرت انگیزاست.
پس حق آناست که بر مزار او این سخن ر بنویسند :
«کسی که در آفریدن هیولای ولایت مطلقه بیشترین نقش را داشت، اما حتی خود نیز نتوانست امان نامه ای از مخلوق دیروز و خالق امروزش - از فرانکشتاینی که برافراشت- دریافت کند. بسیاری صریحاً، و خانواده اش تلویحاً، این روایت را نقل می کنند که نه فقط او را که دوست داشت (یعنی فقط دوست داشت) تا نقش امیرکبیر نظام اسلامی را بازی کند در استخری که عموماً در آن شنا می کرد با «مرگ مشکوکی»، زودتر از «عشق رهبر» راهی دیار دیگری بکنند، بلکه وصیت نامه اش را نیز بلافاصله ربودند و خانواده اش را زندانی یا ممنوع السفر کردند».
آری! حکومت اسلامی نيز تاریخ و «امیرکبیر» و «حمام فین کاشان» خود را دارد، ولو آن که گفته اند تاریخ در تکرارخود جز مضحکه نخواهد بود... یک مضحکه واقعی!
10 ژانويه 2018