تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

29 دی ماه 1396 ـ  19 ژانويهء 2018

آقای تاجزاده، اصلاحات شما باعث بقای استبداد شده!

نامهء سرگشاده ای از محسن مخملباف

دوست بسیار گرانقدر و عزیزم، آقاى مصطفى تاجزاده

          همواره شما را به عنوان انسانى شریف، مبارز، معتدل، و پر جرأت ستایش کرده‌ام، اما حقیقت‌ جویى مرا وا مى دارد که به نقد سخنان شما در تحلیل حوادث اخیر برآیم و این نامه را برایتان بنویسم.

          در ویدئوى منتشره دربارهء حوادث اخیر، همچون پیش، با استناد به این که باید جلوى سوریه‌اى شدن ایران را گرفت، بر تداوم شیوهء اصلاحات اصرار ورزیده‌اید؛  چنانکه گویى ما از بین دوگانهء «سوریه‌اى شدن، افغانستانى شدن» و «ادامهء اصلاحات بى‌نتیجه» ای که چیزى جز شرکت در انتخابات طراحى شده و در مشت خامنه‌اى نیست، راه دیگرى نداریم و، از نظر شما، اصلاحات نه تنها وحى منزلى براى ایران، که براى همه دنیا و همه اعصار، حتى براى دوران هیتلر است.

          در ویدئوى مزبور استدلال کرده اید که افغانستان بعد از دخالت غرب به جایى نرسیده، چرا که نیمى از افغانستان امروزه در دست طالبان است.

 

تاجزاده عزیز!

          اگرحکومت طالبان حکومت بدى بود، و حملهء بین المللی باعث شد نیمى از افغانستان از دست طالبان آزاد شود، چرا نتیجه مى‌گیرید که چون همهء افغانستان امروز از دست طالبان آزاد نیست، پس آن آزاد شدن از اصل بى فایده بوده است! مگر براى نجات افغانستان از دست طالبان راه دیگرى هم در آن زمان موجود بود؟ اگر موجود بود، چرا حکومت ایران و دولت اصلاحات با آن حمله همراه شدند؟! و چرا آن زمان اصلاح طلبان نه تنها لب به اعتراض نگشودند که در تعیین دولت بعد از حمله در افغانستان سخت فعال و همکار غرب بودند؟

 

دوست عزیز!

          ابتدا به یاد آوریم زیستن در حکومت طالبان را. مگر فراموش کرده‌اید در دورهء چندین سالهء حکومت بدوى طالبان، زنان در خانه‌ها زندانى بودند، زنان به طور مطلق از درس خواندن منع مى شدند، زنان اجازه خروج از خانه را نداشتند، مگر در زیر برقع و تنها به شرط همراهى یکى از محارم خود. مردان باید ریش بلند مى گذاشتند و مردم در ملاء عام روزانه شلاق مى خوردند و گاه سنگسار مى شدند. کل کشور تلویزیون نداشت. رادیوى شریعت فقط یکى دو ساعت برنامه داشت و تنها اخبار پیروزى طالبان و اجراى احکام قضایى را اعلام مى کرد. مردم در فقر و فلاکت زندگى مى کردند. کشور در قحطى بود. (من به شخصه در سفرى که مخفیانه به افغانستان دوران طالبان داشتم، با چشم خودم شاهد مرگ 20 هزار نفر از همان قحطى زدگان بودم، و همان مرگ‌ها باعث شد فیلم "سفر قندهار" را بسازم.) در افغانستان دوره طالبان امید به زندگى به حداقل خود رسیده بود. چهار میلیون پشتون از ناامیدى به پاکستان مهاجرت کرده بودند و سه میلیون هزاره از سر ناچارى آوارهء ایران شده بودند. صدها کیلومتر بیابان و تپه و کوه بین ایران و افغانستان پر بود از جنازه زن و بچه مردمى که از ترس مرگ به دست طالبان، پاى پیاده به سوى ایران گریخته بودند.

          براى شما آن دورهء سیاه طالبان بهتر بود یا امروز که، علیرغم همهء مشکلات، نیمى از افغانستان آزاد است؟ امروز زنان در نیمى از افغانستان به مدرسه و دانشگاه مى روند. حداقل در نیمى از افغانستان مردم در خیابان شلاق نمى خورند و حداقل نیمى از مردم دیگر در خطر سنگسار نیستند. کشور افغانستان انواع کانال‌هاى آزاد رادیو و تلویزیون را دارد؛ کانال‌هایى که مردم ایران هنوز آرزوى داشتن یکى از آنها را دارند.

          مى‌گویید در افغانستان امروز ناامنى هست؟ بله هست. اما این ناامنى را چه کسى جز حکومت ایران و پاکستان در افغانستان ایجاد مى‌کند؟ قاسم سلیمانى، قهرمان ملى ایران(!)، مسئول بعضى از ناامنى‌هاى درون افغانستان از طریق سپاه قدس است. گروه همین حضرت جناب سردار سلیمانى، سر صحنه فیلمبردارى ما در شمال افغانستان، نارنجک جنگى را جلوى دوربین فیلمبردارى ما پرتاب کردند و منجر به زخمى شدن بیست نفر و کشته شدن یک نفر از بازیگران و سیاهى لشکرهاى فیلم ما شدند. مگر جز این است که رهبر قبلى طالبان، در حالى که از سفر به ایران بر مى‌گشت، مورد حمله هوایى غرب واقع شد و کشته شد؟ او براى کدام هماهنگى به سفر ایران آمده بود؟

          تاجزاده عزیز، طالبان ابتدا از طرف پاکستان حمایت مى شد، اما امروزه به جز پاکستان، از طرف ایران و روسیه هم حمایت مى شود.

          مصطفاى عزیز! من یک هفته در دوران طالبان در افغانستان بوده‌ام و دو سال هم بعد از فروپاشى طالبان در افغانستان زیسته‌ام و همه چیز را با چشم خود، قبل و بعد از حمله، شاهد بوده‌ام. افغانستان امروز به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران طالبان نیست. افغانستان همسایهء ایران است، یک سفر چند روزه به آنجا بروید و با مردم آنجا هم کلام شوید، و براى آنها توضیح بدهید که خطا کرده‌اند که با طالبان جنگیدند، بایستى در حکومت طالبان اصلاحات مى کردند و افغانستان را از دست طالبان از طریق اصلاحات آزاد مى کردند. به آنها آموزش بدهید که لااقل آن نیمه دیگر افغانستان را به شیوهء اصلاحات از دست طالبان آزاد کنند. تا ببینید مردم افغانستان جواب شما را چه مى دهند...

 

مشکل ناامنى امروز افغانستان از کجاست؟

          بیش از صد سال پیش، بین افغانستان و هند، بر سر تعیین مرز اختلاف بود. انگلیس ها، نیمى از پشتونستان را، که متعلق به افغانستان آن روز بود، در اختیار هند قرار دادند و قرار شد بعد از صد سال آن بخش به افغانستان پس داده شود (١٨٩٣). حدود پنجاه سال بعد از این قرار داد، که به "قرارداد خط دیورند" معروف است، بخشى از سرزمین هند (پاکستان امروزى) از هند جدا شد (١٩۴٧) و آن قسمتى از سرزمینى که متعلق به افغانستان بود درون همین پاکستان امروزى واقع شد. اکنون پاکستان نمى گذارد افغانستان روى امنیت رببیند، چرا که در این صورت باید نیمى از کشور خود را به افغانستان پس دهد (همانگونه که هنگ کنگ از انگلیس گرفته شد و به چین پس داده شد). هیچ سیاستمدارى نیز در افغانستان امروز جرأت آن را ندارد تا در این زمینه با پاکستان معامله کند، و مثلا از خیر زمین بگذرد و امنیت بگیرد. سازمان امنیت پاکستان هم طالبان را به عنوان نیروهاى خودش حمایت مى کند و نیمى از افغانستان را با جنگ چریکى طالبان اشغال کرده تا افغانستان طلب نیمى از سرزمین پاکستان را در سر نپروراند و به ناامنى خود مشغول باشد.

          اما، دوست عزیز، حالا چرا باید کشور افغانستان با این مشکلات پیچیده ارضى، مثالى شود در استدلال شما، که انگار ما باید به اصلاحات بى خاصیت ادامه بدهیم تا مبادا دچار طالبانیسم شویم.

 

مصطفاى عزیز!

          شما از اصلاحات چنان ایدئولوژى‌اى ساخته اید که اگر در زمان جنگ دوم جهانى هم بودید، با جنگیدن نیروهاى خارجى با هیتلر هم مخالفت مى‌کردید و مى‌گفتید بهتر است هیتلر را از طریق اصلاحات سر به راه بیاوریم. دوست عزیز، اصلاحات و انقلاب و حمله از بیرون، فقط سه راه براى تغییر یک وضعیت است. متأسفانه این راه را ملت‌ها انتخاب نمى کنند، بلکه این دیکتاتورها هستند که آن را به جوامع بشرى تحمیل مى‌کنند. همانگونه که شاه با اجازه ندادن به مطبوعات آزاد و عدم تأسیس احزاب آزاد، تن به اصلاحات نداد و انقلاب را به جامعه ایران تحمیل کرد، رهبر جحکومت اسلامى نیز با نپذیرفتن اصلاحات، انقلاب داخلى و یا حملهء خارجى را به ایران دارد تحمیل مى کند. پس گناه آن را به گردن ملت نیاندازیم.

 

تاجزاده عزیز!

          من در زمان تصمیم حمله امریکا به افغانستان، به دلیل سفرهاى مربوط به اکران فیلم سفر قندهار، نزدیک هزار مصاحبه با مطبوعات بین المللى در مورد افغانستان و از جمله مخالفت با حملهء امریکا داشته‌ام. استدلال من این بود که دمکراسى را نمى شود با حملهء خارجى به جایى صادر کرد. اما آرام آرام متوجه شدم حکومت ایران که اعلام مى کند آمریکا حق استفاده از آسمان ما را براى حمله به افغانستان ندارد، خود شریک حملهء امریکا به افغانستان است. حکومت ایران گروهى از فرماندهان سپاه پاسداران ایران را به واشنگتن فرستاد تا حملهء زمینى را از طریق شمال افغانستان به کابل، با پنتاگون طراحى کنند.

          اگر جزئیات آن را نمى دانید از دوست بسیار عزیز و مشترکمان، جناب آقاى امین‌زاده، بپرسید که معاون وزارت امورخارجه ایران در زمان حملهء امریکا به افغانستان بود و معاون محترمش، آقاى یعقوبى، که مسئول هماهنگى هاى مربوطه با آمریکا در این زمینه بود.

          دوست عزیز، نمى شود دولت اصلاحات در زمانى که در قدرت قرار داشت، در حملهء امریکا، همسو با آن (و همراه با سپاه پاسداران)، به دلیل مصالح ملى شرکت کند، و حالا که در قدرت نیست، از حمله امریکا انتقاد کند.

          در ملاقاتى که من با آقاى خاتمى، هشت ماه قبل از پایان دورهء دوم ریاست جمهورى شان، داشتم از زبان خود ایشان شنیدم که: "در قضیهء حملهء آمریکا به افغانستان، کل حکومت ایران با آنها همکارى داشتیم. چرا که مردم افغانستان از شر دیکتاتورى طالبان رها مى شدند، و ایران ما هم از شر دشمنى وحشى خلاص مى شد. در آن ایام همه چیز در داخل و خارج براى اصلاحات ما و گفتگوى تمدن ها داشت خوب پیش مى رفت، تا اینکه بوش اعلام کرد: ایران محور شرارت است و باعث شد حکومت ایران بترسد و آمادهء دفاع در مقابل حملهء احتمالى آمریکا شود و آقاى خامنه‌اى هم از این تهدید ترسید و ناگهان شمشیر را از رو بست و بساط اصلاحات را جمع کرد..."

          من البته در آن زمان براى راضى کردن آقاى خاتمى براى استعفاء نزد ایشان رفته بودم. در آن جلسه به ایشان عرض کردم:

          «مردم فکر مى کنند ما هنرمندان همیشه شما را مى بینیم و توسط ما براى شما پیغام مى‌فرستند، نمى‌دانند که براى همین یک ملاقات چند ماه در انتظار بوده‌ام. مردم مى‌گویند حالا که نمى‌توانید اصلاحات را پیش ببرید، اقلاً استعفا بدهید تا اصل اصلاحات بدنام نشود. شاید یک روزى بشود در آینده با همین اصلاحات کارى کرد."

          «آقاى خاتمى گفتند: "این حرف‌ها را من هم شنیده‌ام. البته باور ندارم که این حرف همهء مردم باشد. ولى واقعیت اش این است که من بارها استعفا داده‌ام، این استعفاها بعدها در خاطراتم چاپ خواهند شد. حتى آقاى خامنه‌اى هم خاطرات مى نویسند و در خاطرات ایشان هم معلوم خواهد شد که من استعفا داده‌ام. اما هر گاه استعفاى من جدى شد، پاى مداخلهء خارجى در میان آمد و من چون نمى خواهم اسباب دخالت خارجى در ایران شوم، استعفایم را پس گرفتم."»

          «عرض کردم: "اصلاحات شما، عین اصلاحات امان اله خان در افغانستان، چنان با دوز ضعیف وارد بدن حاکمیت استبدادى ایران شد، که براى استبداد تبدیل به یک واکسن پیشگیرى شد، و بدتر از آن، باعث بقاى استبداد شده و دیگر بعید است استبداد ایران از اصلاحات ایران تاثیرى بپذیرد..."»

          این نکته را نیز باید مد نظر داشت که پیش از حملهء آمریکا به افغانستان، طالبان با حمله به کنسولگرى ایران در مزار شریف، ایران را تا مرز تلافى و حمله به افغانستان پیش برده بودند. در آن زمان مسئولیت حمله یا عدم حمله به افغانستان، توسط آقاى خامنه‌اى بر عهدهء رییس جمهور وقت، آقاى خاتمى گذاشته شد، که خوشبختانه ایشان به دلایل مختلف، از جمله جلوگیرى از کشتار دو ملت، از حمله به افغانستان سر باز زد.

          در سال 2001، حمله غرب به طالبان، علیرغم نظر روشنفکران دنیا و ایران، از جمله خود من، دلایل دنیا پسندى داشت، و در ابتدا هم موفق بود. در واقع وقتى غرب حمله کرد، طالبان با فرمان پاکستان عقب نشینى کرد و تا مدتى افغانستان امن بود. اما با بى کفایتى هاى بعدى آمریکا، این حمله نیمه موفق از آب در آمد. بخشى از این بى کفایتى از این قرار است که آمریکا براى مبارزه با تروریسم به پاکستان پول مى داد، و پاکستان همهء آن پول را خرج تجهیز و ارسال دوبارهء گروه هاى تروریستى طالبان به افغانستان مى کرد و بدینوسیله پاکستان نیمى از افغانستان را ذره ذره پس گرفت.

          خلاصهء حرف شما در آن ویدیو این است: حالا که نیمى از افغانستان هنوز در دست طالبان است، پس آزادى افغانستان بیهوده بود. دوست عزیز! یعنى بهتر بود هنوز همهء افغانستان دست طالبان مى بود؟!

 

و اما سوریه:

          مصطفاى عزیز! چه کسى جز ایران و روسیه پشت اسد ایستاد و سوریه را به مثالى وحشتناک تبدیل کرد؟ یک بازیگر سورى که دوست من است و در لندن پناهنده است به من گفت: براى گرفتن ویزا یک ماه در صف بودم. یک روز خمپاره اى به خیابانى که صفى در آن تشکیل شده بود اصابت کرد و تعداد زیادى از ما کشته و زخمى شدند، اما هیچکس صف ویزا را ترک نکرد. حتى زخمى‌ها که خون از آنها جارى بود، در صف ماندند. چرا که این تنها راه زنده ماندن همهء ما بود.

          مصطفاى عزیز! شخص رهبر،به همراه پوتین، مسئول این جنایات در سوریهء امروزند. مردم سوریه، در پى جنبش سبز ما و در پى بهار عربى، به پا خواستند و خواسته اى جز دمکراسى نداشتند. اگر اسد اول بار تظاهرات مسالمت آمیز آنها را به توپ نمى بست، اگر رهبر و سپاه اش، پشت اسد نایستاده بودند، اکنون سوریه مثال من بود براى شما، که ببین سوریه به چه روزگار آزادى دست یافته است. اما خامنه‌اى این مثال را معکوس کرد تا امروز از زبان شما گفته شود «دخالت خارجى، یعنى سوریه‌اى شدن ایران»، و ما فراموش مى کنیم که آن خارجى کسى جز حکومت داخلى ایران و شخص آقاى خامنه‌اى نیست.

          خلاصه کردن و نتیجه گیرى در مورد سوریه را از طریق پرسیدن سوال به خود شما واگذار مى کنم.

          آیا براى آن که سوریه، سوریه‌اى نشود، بهتر بود مردم سوریه از جنبش سبز و جنبش بهار عربى در تونس متأثر نمى شدند و به خیابان نمى ریختند و تا ابد با اسد مى سوختند و مى ساختند؟

          یا این که بهتر بود نیروهاى خارجى، که مهم‌ترین اش حکومت ایران است، در کار آن مردم دخالت نمى کردند؟

          اگر منظور شما دومى است، گناه مردم سوریه چیست؟ این گناه من و شما و مردم ایران است که سکوت کرده ایم و از خاموش بودن خود در مقابل جنایات حکومت ایران در سوریه، احساس عذاب وجدان نمى کنیم، و مردم بیچارهء سوریه را، که به دست حکومت ایران نابود کرده ایم، به مثالى تبدیل کرده ایم براى سوریه‌اى نشدن ایران خودمان.

          امروزه حکومت سوریه، با حمایت حکومت ایران، مردم سوریه را با بمب شیمیایى سرکوب مى کند و ما ساکتیم و فقط از رنج آنها نتایج اصلاح طلبانه مى گیریم.

          مردم جهان و ما، آمریکا را در جنگ ویتنام مقصر و جنایتکار دانستیم، و ملت سوریه هم ما ایرانیان را مقصر و جنایتکار فروپاشى کشور خود مى دانند.

          اصلاح طلبان غیر از استفاده از واژهء سوریه براى کشاندن مردم پاى صندوق هاى رأى، هیچگاه از ملت سوریه، از این بابت عذر خواهى نکرده‌اند.

          من، به خلاف آنها، بعد از نمایش هر فیلم خودم در سالن هاى سینما در سراسر دنیا، از این بابت از آنها عذر مى خواهم. که در این فاجعه همه ما ایرانیان به سهم خود مقصریم و روزى باید به آنها جوابگو باشیم. کتاب دبستانى نسل بعدى کودکان سورى، از نام ایرانى به عنوان دشمن یاد خواهد کرد و بر ما نفرین خواهد فرستاد.

          حرف خامنه‌اى که مى گوید در انتخابات فرمایشى و بى خاصیت او شرکت کنیم تا نظام اسلامى را، حتى اگر مخالف اش هستیم، بیمه کنیم و الا خارجى حمله مى کند و ایران مثل سوریه مى شود، معناى مضحکى دارد. معنى این حرف خامنه‌اى این است: یا به حکومت من رأى بده، یا ایران را هم براى شما مثل سوریه مى کنم.

 

و اما تونس:

          از تونس گفته اید و این که اسلامگرایان در تونس انحصار طلبى نکردند و همگان را در قدرت شریک کردند، در نتیجه امروز تونس به آزادى نسبى رسیده است.

          من به تونس سفر کرده‌ام و با طرفداران همهء احزاب در تونس در این رابطه گفتگو کرده‌ام. ملیون مى گفتند: وقتى اسلامى‌ها قدرت را در دست گرفتند، ابتدا شروع کردند به نقد مردم و اینکه هر کارى را دوست نمى داشتند، مى گفتند: "این کار شما مردم تونس، اسلامى نیست." ملیون هم مى گفتند: "کار شما اسلامى‌ها هم تونسى نیست."

          پس، به خلاف استدلال شما، دمکراسى نسبى امروز تونس، فقط به انصاف و مداراى مذهبیون به قدرت رسیده بر نمى گردد، که به ائتلاف ملیون هم بر مى گردد که جلوى مذهبى‌ها کوتاه نیامدند.

          پیروزى دمکراسى در تونس، از همه مهمتر به دستاوردهاى مثبت رژیم قبلى بر مى گردد. حاکمان قبلى سه میراث براى مردم تونس باقى گذاشته بودند: اول سطح قابل قبولى از سلامتى براى همه؛ یعنى بهداشت رایگان و با کیفیت. شما در تونس مردمى کج و کوله ناشى از نبود امکانات سلامتى نمى دیدید؛ مردم، در مریضى، حکومت گذشته را حامى خود مى دیدند.

          دومین دستاورد حکومت قبلى، زبان فرانسه بود. این مردم دو زبانه شدند و گرفتار استبداد تک زبانى ما ایرانى‌ها نشدند که دریاى فکرى شان از دو رودخانه عربى و فرانسوى شکل مى گرفت.

          و سوم آزادى زنان بود؛ که بدون آزادى زن، آزادى جوامع ناممکن است. هنرمندان و حکومت تونس هزاران تابو را در رابطه با زنان شکسته بودند و زن رها شده از قیود سنت و مذهب، به این راحتى سر در اسارت استبداد دینى جدید نمى داد. در تونس کسى چادر را به زور از سر آنها نکشیده بود تا دیگرى به زور بر سرشان کند. آنها در یک پروسهء فرهنگى به این رهایى از حجاب رسیده بودند. من بسیارى از دختران جوان هنوز محجبه را دیدم که با مردان دست مى دادند و روبوسى مى کردند و در کنار آنها فیلم هاى سانسور نشده را در سینماها تماشا مى کردند.

          در همین رابطه قابل اشاره است که بیشترین میراث ما از دوران شاه صد و پنجاه هزار آخوند بود که فقط ارتش را در اختیار نداشتند و پول نفت را. بورقیبه و بن على در تونس، سپاه ملاها را براى ملت باقى نگذاشتند، تا آنها را تحمیق و تحقیر و استثمار کنند؛ و بن على در هنگام انقلاب آنقدر مقاومت نکرد تا مخالفین اش ادامه دهندهء خشونت بى انتهاى بعد از انقلاب او باشند.

          مصطفاى عزیز! همهء موفقیت انقلاب قبلى تونس را به اخلاق زاهدانه یا اصلاح طلبانه رهبران مذهبى آن نمى‌توان تقلیل داد؛ که به اتحاد وطن پرستان و وجود اتحادیه‌های مستقل و انصاف حکومت قبلى و حساسیت و آگاهى مردم تونس هم باید مربوط دانست. مردم تونس همین امروز، انقلاب هفت سال قبل خود را با انقلابى دیگر محافظت مى کنند؛ اتفاقى که در بعد از انقلاب ایران همواره از آن ممانعت شده است.

          بلایى که دوران شاه بر سر ما آورد، فقط استبداد او نبود. تحمیل ده ها هزار آخوندى بود که قرار بود سپاه مبارزهء او با کمونیسم در جنگ سرد باشند و در نبود احزاب، در بزنگاه تاریخ، یکباره علیه خودش شورش کردند و او را فرارى دادند و ایران و مردم اش را به اسارت گرفتند.

          تاجزادهء عزیز؛ ترامپ خود پرست و نامتعادل است، اما آیا پوتین، که پشت سر خامنه‌اى ایستاده، سالم است و منافع ایران را در نظر دارد؟ دوست عزیز آیا ترامپ خارجى است و پوتین داخلى؟ آنچه شما از آن مى ترسید سوریه‌اى شدن ایران است. آنچه من بر آن معترض ام، سوریه‌اى کردن سوریه و کودتاى خزنده روسیه در ایران است.

          من همچنان امریکا را باعث کودتاى 28 مرداد و استبداد بعدى آن در ایران تا زمان انقلاب 57 مى دانم. ترامپ را آدمى از نظر روانى نامتعادل مى دانم و امیدوارم هرچه زودتر به دست مردم آمریکا عوض شود. همچنان با حملهء خارجى مخالفم، و حملهء دولت هاى خارجى را به قصد کمک به دمکراسى در ایران نمى دانم. اما دیگر باور هم ندارم حکومت ایران اصلاح پذیر باشد. خامنه‌اى آنقدر، از ترس یا لجاجت، بر استبداد دینى اصرار مى کند که لاجرم با خشونت انقلاب و یا حملهء خارجى هاى منفعت طلب عوض خواهد شد. در این صورت، تحمیل راه حل پر مصیبت حملهء خارجی یا خشونت انقلابی بر کشور و ملت، مسئولیت اوست، و مسئولیت اصلاح طلبان بلاتکلیف، نه مردم جان به لب رسیده ایران.

محسن مخملباف

10 ژانويه 2018

بازگشت به خانه