تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

6 بهمن ماه 1396 ـ  26 ژانويهء 2018

پارانویا در گفتمانِ سیاسیِ ایرانِ معاصر

رضا پرچی‌زاده

          گفتمانِ سیاسیِ ایرانِ معاصر «پارانوید» است. پارانویا یعنی مدام توهمِ توطئه داشتن و هر عاملی خارج از خود را دشمن پنداشتن. مثلا، طیِ یک‌صد سالِ اخیر اعتقادِ عمومی بر این بوده که هر اتفاقی در ایران می‌افتد، دست پنهانِ شومی از «خارج» آن را هدایت می‌کند. تاثیرِ بنیادیِ این پارانویا غلبه‌ی «بیگانه ‌هراسی» بوده؛ امری که به «برون‌پردازیِ» عمده در گفتمان سیاسی- فرهنگی ایران معاصر انجامیده؛ بدین معنی که تحت تاثیر آن حساسیتِ بیگانه ‌هراسانه، ذهنیتِ معاصر ایرانی در حوزه فرهنگ به طور عام و در حوزهء سیاست به طور خاص این‌طور شکل گرفته و تربیت و بلکه «شرطی» شده که دلیل مشکلات خود را عمدتاً به نقش «عوامل خارجی» و «روابط خارجی» فرو کاسته و هر آنچه نقص و مشکل در «داخل» دارد را به «خارج» فرافکنی کند.

 

هراس و ناتوانی از هزارتوی خود بیرون آمدن

          جمهوری اسلامی با بیگانه‌هراسیِ چهل‌ساله‌اش– از «نه شرقی، نه غربی» بگیرید تا «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» و…– در تقویت این بیگانه‌هراسی و برون‌پردازیِ محمول بر آن نقشی محوری ایفا کرده است. از قضا، بخشِ قابلِ توجهی از مخالفانِ سنتیِ جمهوری اسلامی– که مثلِ خودِ رژیم سر در آبشخور گفتمان دوران جنگ سرد دارند– در این بیگانه‌هراسی در کنارِ رژیم قرار می‌گیرند. نمونه‌اش را این روزها می‌توان در فحاشیِ به اصطلاح «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی به رئیس جمهورِ آمریکا دونالد ترامپ مشاهده کرد که چرا به رژیمِ ولایتِ فقیه گفته بالای چشمت ابروست! با نظر به این مقدمه، در مقاله پیش رو قصد دارم به تاریخچه، مختصات، و تبعات آسیب‌شناسانه گفتمان برون‌پرداز در حوزه سیاست و فرهنگ ایران معاصر بپردازم؛ و بر لزومِ حیاتیِ برگرداندن نوک پیکانِ نقد از «خارج» به «داخل» تاکید کنم.

          بیگانه‌هراسی و برون‌پردازی گرچه پیشینه‌ای طولانی در تاریخِ معاصرِ ایران دارد، اما من آغازِ جدیِ آن را در سال‌های دهه‌ی سی و چهلِ خورشیدی می‌دانم. این دورانی است که بحثِ «روشنفکری» در ایران جدی شد؛ و روشنفکران با اتخاذ ملغمه‌ای آشفته و بعضا تناقض‌آمیز از گفتمان‌‌های اسلام‌گرایانه سنتی و مدرن، گفتمان‌های چپِ استالینیستی- تروتسکیستی- مائوئیستی، گفتمان‌های عرفانی «خاورشناسانه» امثال ارنست رِنان و هانری کُربَن، گفتمان‌های «جهان سومیِ» امثال فرانتس فانون و امه سِزِر، و گفتمان‌های اگزیستانسیالیستی و پست‌مدرنیست متفکران غربیِ سرخورده از غرب همچون ژان پل سارتر و میشل فوکو، در پی رویکردی ذات‌گرایانه، استعلایی، رومانتیک، تاریخ‌گریز، ضدمنطق، و پوپولیستی، در پیِ نفی هرگونه عنصر «خارجی» در «فرهنگ ایرانی (اسلامی؟)»، با شدت و حدت «بازگشت به خود» را تبلیغ می‌کردند.

          بدین ترتیب، این روشنفکران بنیانگذار گفتمان بیگانه‌هراسانه‌ای قدرتمند، قدرت‌گرا و بعضا خشونت‌محور در ایران شدند که بعدها در جریان انقلاب ۵٧ و پس از آن پتانسیل‌های خود را به تمام و کمال به نمایش گذاشت. شاید بتوان گفت که این برهه عصر ظهور «ایدئولوژی» به معنای اخص کلمه در تاریخ ایران است؛ چرا که جناح‌های سیاسی- فرهنگیِ فعال در این دوره، چارچوب‌های اندیشه‌ای- عملیِ «انحصاری» و «دیگرستیزانه» نسبتا «خودآگاهانه» و «سازماندهی‌شده»ای داشتند که آن را از طریق تکنولوژی و وسایل ارتباطی- تبلیغاتی مدرن همچون روزنامه، مجله، کاست‌های صوتی، رادیو، سینما و تئاتر در قطع وسیع به مخاطب عام عرضه می‌کردند.

          اینطور شد که بیگانه‌هراسی و در نتیجه برون‌پردازی در گفتمان سیاسی- فرهنگی در تاریخ معاصر ایران قوام آمد. گفتمانی که این روشنفکران و سازمان‌های متبوع‌شان در آن برهه ساختند، تا به امروز به اشکال و انحاء مختلف در حوزه سیاسی- فرهنگی ایران امتداد یافته است. اما مختصات اصلی این گفتمان برون‌پرداز چیست؟ شاید مهم‌تر از همه، این گفتمان بر گونه‌ای از رویکرد به سیاست- فرهنگ استوار است که «پیشداوری معرفت‌شناختی» خصمانه‌ای به سمت «خارج» دارد. مطابق این رویکرد، اگر نه همیشه که صدی نود این «دیگران» هستند که نادرست و ناپاک‌اند، ما را «آلوده» می‌کنند، و برای ما دردسر درست می‌کنند؛ و «ما» خودمان در مجموع خوب و پاک و درستکار هستیم، و اگر به حال خود گذاشته شویم تا به «اصل» و «ریشه»مان بازگردیم، کارمان به‌سامان است.

          روانشناسی‌ای که چنین رویکرد برون‌پردازانه‌ای به بارمی‌آورد، روانشناسیِ همیشه «طلبکارانه» و در عین حال «عزادارانه» است: جامعه‌ای که دچار این عارضه روانی است، همیشه نالان است از اینکه «دیگران» به «ما» ظلم کرده‌اند، ما را گمراه کرده‌اند، و حق ما را خورده‌اند. این جامعه حتی بی‌عملی و بدعملی خود را هم به پای دیگران می‌نویسد. نتیجه این می‌شود که گفتمان برون‌پرداز عموما «پارانوید» است. این پارانویا در ایران در درجه اول حاصل سرخوردگی سیاسی- اجتماعی در سطح ملی و بین‌المللی در طی یکی دو قرن اخیر و سپس از رسوبات رومانتیسیسم ضدامپریالیستی جهان سومی است که به شیوهای عموما ناخودآگاه در ذهن ایرانیان نهادینه شده؛ و عمدتا خود را در قالب ادعاهای «اصالت‌گرایانه» با دستاویز قرار دادن «دستاوردهای تاریخی ایران» یا ادعاهایی شبیه به آن بروز می‌دهد.

          این رویکرد اصالت‌گرایانه، که خود محصول گفتمان «بازگشت به ریشه» است– یعنی همان گفتمانی که امتدادش را در ایرانِ دوران جمهوری اسلامی می‌بینیم– که تقریبا همه جناح‌های سیاسی- فرهنگی ایران در دوران جنگ سرد سنگش را به سینه می‌زدند و بعضا به هوایش حتی جنایت می‌کردند و آدم می‌کشتند، رویکردی «ذات‌گرا» است که یقین دارد مدلی کامل و بی‌زمان و بی‌مکان و بدین ترتیب «فراتاریخی» از «اصل» و «ریشه» مورد نظرش در دست دارد، و قصد دارد آن را بر جامعه غالب کند. این ریشه برای هر جناحی البته تعریف خاص خودش را دارد: برای ناسیونالیست «امپراتوری هخامنشی» به ویژه دوران «کوروش کبیر» است؛ برای چپ، «مارکسیسم- کمونیسم اصیل»، و برای اسلام‌گرا «اسلام ناب محمدی». با این وجود، درآویختن به این «ریشه»ها در حقیقت یک «فتیش ایدئولوژیک»  در جامعه ایرانی معاصر است که هیچ پایه و اساس فکری- استنادی مستحکمی ندارد؛ چرا که تمام این «ریشه»ها در اصل «برساخته»های آرمان‌شهریِ اسطوره‌ای- غیرتاریخی- نیمه‌تاریخی‌ای هستند که عموما نسبتی با حقیقت مستند ندارند. به عبارتی، پیش‌فرض‌های کلی‌شان برایشان کاملا مشخص است، و می‌خواهند تمام دنیا را در آن پیش‌فرض‌های تنگ بریزند؛ و بدین‌ترتیب عمدتا نفیِ «استقراء» و «استشهاد» می‌کنند.

          به همین دلیل است که رویکرد این «ریشه‌گرایان» به دنیا رویکردی عمدتا از منظر «ذهنیت به عینیت» و در نتیجه «از نظریه مطلق به عمل» است و نه برعکس؛ که باعث می‌شود در برخورد با متغیرهای دنیا– دنیای مدرنی که در اثر وجود شیوه‌های ارتباطی سریع و منابع اطلاعاتی نوین با سرعت برق در حال حرکت و دگردیسی است– مدام لنگ بزنند و کلاهشان پس معرکه باشد. پس از این گفتمان، به قول اهالی مشروطه، «پروگرس» درنمی‌آید؛ چون در جایی که پروگرس (پیشرفت) بر سازماندهی و ساختارمندی اندیشه و رفتار بر اساس استقراء و «پرسیدن» و حرکت از «ندانستن» یا حداقل «همه چیز ندانستن» به سوی «دانستن نسبی» استوار است– یعنی شیوه‌ای که راه را بر اندیشه‌ها و صداهای متفاوت باز می‌گذارد تا بتواند آنها را امتحان کند و بر اساس منطق و تجربه بسنجد؛ این گفتمان مدام به نفی استقراء و «اصالت تجربه» و در مقابل به تلاش «ناموسی» برای اثبات و استقرار مواضع ذهنی «تام‌گرایانه» و «تمامیت‌خواهانه» خویش مشغول است که باعث می‌شود گفتمانی «روادار» نباشد.

          از تبعات این ریشه‌گرایی و بیگانه‌هراسی و برون‌پردازی در حیطه سیاسی- فرهنگی، شاید مهم‌ترین‌اش این باشد که مشکلات و نارسایی‌های درونی کمتر مجالی برای مطرح و بررسی شدن و در نتیجه درمان شدن پیدا می‌کنند. وقتی که همه نگاه‌ها به دنبال منشاء مشکلات در «خارج» باشد، منشاء «داخلی» مشکلات یا به چشم نمی‌آید یا حتی اگر به چشم بیاید وزن چندانی به آن داده نمی‌شود. به همین دلیل است که در دوران تمام حکومت‌های معاصر، احاله دادن مشکلات ایران به «اجانب» و «امپریالیست‌ها» معمول‌ترین و ساده‌ترین راه منحرف کردن اذهان عمومی از مشکلات داخلی بوده است. از قضا با تکیه بر همین رویکرد است که در طی چهل سال گذشته جمهوری اسلامی با انداختن تقصیر بدبختی‌های ایرانیان بر گردن «امپریالیسم» ‍و بسیج کردن مردم بر ضد «بیگانگان»، ایرادها و نارسایی‌های چشمگیر خود را به راحتی پوشانده است.

          محمول بر همین بیگانه‌هراسی و برون‌پردازی، زدن انگِ «وابستگی به بیگانه» در گفتمان سیاسی- فرهنگی معاصر ایران به ساده‌ترین و موثرترین وسیله برای تخریب مخالفان و حریفان تبدیل شده است. جمهوری اسلامی، صرف نظر از صحت و سقم ادعاهایش در موارد مختلف، همیشه به نحو احسن از این تاکتیک برای کوبیدن مخالفانش استفاده کرده؛ امری که طبیعتا موجب حساسیت‌انگیزی برای فعالان سیاسی و مردم شده. همین امر باعث شده بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور، از ترس انگ خوردن، پیله‌ای سخت به دور خود تنیده و خود را از تمام دنیا مجزا کنند و اسمش را هم «استقلال» بگذارند؛ انگار که مراوده داشتن با اهالیِ دنیا باعث «آلوده شدن» آنها می‌شود.

          راست هم همین است که این پدیده در عرصه سیاسی- فرهنگی ایران معاصر بیشتر حالت «مناسک» پیدا کرده است: چیزی است در مایه‌های پرهیز از نجس شدن مسلمان در اثر لمس کافر. بدین ترتیب، بر فرض مثال، اگر کسی علنی با رژیم جمهوری اسلامی همکاری کند و آن را در امتداد حیات سرکوبگرانه‌اش یاری رساند، آنقدری پرخاش نمی‌بیند و بد و بیراه نمی‌شنود که اگر در کنفرانسی شرکت کند که در آن چهار نفر سناتور آمریکایی حضور دارند یا اگر مصاحبه‌ای با یک شبکه تلویزیونی اسرائیلی بکند. و اینها همه البته سوای این حقیقت تناقض‌آمیز است که جمهوری اسلامی خود هر وقت که میل‌اش بکشد و به نفع خودش باشد با همه نشست و برخاست و بده بستان می‌کند، و هیچ‌کس هم صدایش درنمی‌آید.

          بدین‌ترتیب، می‌توان گفت که در اثر غلبه پارانویا در فرهنگ و سیاست ایران، هم مردم و هم نخبگان عمدتا به «نادرستی»هایی که منشاء خارجی دارند واکنش نشان می‌دهند؛ و نادرستی‌های داخلی را– که بعضا بسیار بدتر و مخرب‌تر از موارد خارجی است– به حالتی ناموسی یا می‌پوشانند یا از بیخ و بن انکار می‌کنند؛ و بدین ترتیب رژیم ولایت فقیه را در ادامه حیات و جنایاتش همراهی می‌کنند. همه اینها در حالیست که در عمل هیچ توفیری نمی‌کند که منشاء زشتی، نادرستی، بی‌عدالتی، نقض حقوق بشر و بسیاری بدی‌های دیگر در قبال ما در داخل باشد یا در خارج؛ انگار که اساسی‌ترین مفاهیم انسانی را می‌توان به صرف اتکا به خطوط نشانگر مرزهای جغرافیایی روی نقشه کاغذی از هم تفکیک کرد؛ و چنین اندیشید که «خودی»– که در محدوده این خطوط قرار می‌گیرد– اگر جنایتی می‌کند، به هر حال از خود است و اشکالی ندارد؛ اما «غیرخودی» اگر نُتُق بکشد باید او را با تمام قوا کوبید.

          بنابراین، گرایش عمده به برون‌پردازی باعث شده ایرانیان کمتر به طور جدی به درون بپردازند؛ پدیده‌ای که از نشانه‌های یک جامعه متمدنِ مدرن است. تنها در صورتِ درون‌نگری و نقدِ به خود است که «کثرت‌گرایی» تبدیل به ارزش شده و راه به سوی تحققِ دموکراسی و «جامعه باز» هموار خواهد شد.

4 بهمن 1396

https://kayhan.london/fa/?p=103380

بازگشت به خانه