تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
تضمین می دهیم که چوبهء داری برپا نکنیم!
نامهء شیما بابایی*، فرزند ابراهیم، به خامنه ای
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آقای علی خامنه ای، رهبر خودمنتسب جمهوری اسلامی!
من، شیما بابایی، فرزند ابراهیم، یکی از مردم ایران هستم. سخنان شما را که شنیدم احساس کردم هیچ گاه در جامعه ای که ادعای رهبری آن را دارید زندگی نکرده و درک درستی از شرایط زندگی در آن را ندارید. لازم دیدم تنها قسمتی از سرگذشت خود را برایتان روایت کنم شاید درک بهتری از شرایط پیرامون به شما بدهم، هر چند قلم ناتوان است از بازگویی رنجی که در این 38 سال بر من و خانواده ام و این مردم تحمیل شد!
پدر من در سن 17 سالگی، در اوایل دهه شصت، تنها به دلیل نگهداری چند کتاب که در حکومت اسلامی جرم محسوب می شد به مدت یک سال تحت شدید ترین شکنجه های روحی و جسمی در زندان مرکزی شهر ساری محبوس بود! پس از آزادی از زندان، کشور درگیر جنگی بود که نظام و رهبر سابق به مردم ایران تحمیل کرده بودند. تصمیم گرفت برای دفاع از خاک میهن و هموطنان اش در لباس مقدس سربازی جلوی دشمن بایستد و البته که ایستاد، اما با پایی که در آن یک ترکش جا خوش کرده بود و اعصابی که دچار موج گرفتگی شد! در نهایت با 45% جانبازی برگشت!
جنگ بالاخره با نوشیدن جام زهری تمام شد... اما آنچه از آن روزها به یادگار ماند کشوری ویران با آمار سرسام آور کشته شدگان و جانبازان و اسیران جنگی بود.با خانواده هایی که تا پایان عمر یا داغدار عزیز بودند یا پرستار و یا چشم به راه آزادی و برگشت شان... پس از جنگ با مادرم ازدواج کرد و برای ادامهء تحصیلی، که در این سال ها از آن بازمانده بود، به تهران مهاجرت کرد. وی در دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شد و شروع به تحصیل کرد.
در حوادث غمگین سال 78 درگیری های کوی دانشگاه در تمام صحنه ها همواره در کنار دوستان و مردم اش حضور داشت، به یاد دارم زمانی را که با پدر و مادر و خواهرم در یکی از اعتراضات که برادران ارزشی موتور سوار شما (انصارحزب الله) با قمه و باتوم به جمعیت یورش می بردند، جمعیت دگرگون شد و همگی به سمت خانه ها دویدیم، درب خانه ها یکی پس از دیگری باز می شد و به مردم پناه می دادند!
هیچوقت فراموش نمی کنم لحظه ای را که من، که در آن زمان خردسال بودم، به همراه پدرم از مادر و خواهرم ناخواسته جدا شدیم و در خانه ای دیگر پناه گرفتیم. از فرط وحشت ضجه می زدم که مبادا عزیزان شما بلایی بر سر مادر و خواهر من که نمی دانستم کجا هستند بیاورند! بگذریم...
من در جامعه اسلامی رشد کردم که شما و دوستان تان به مردم تحمیل کردید!
در جامعه ام همیشه برخورد ناشایست و تبعیض آمیزی با جنس خود دیدم!
از حق پوشش که ابتدایی ترین حقوق انسانی است تا شخصی ترین احقاق انسانی ام!
ظلم هایی که یا به وسیله مأموران شما، یا با پیاده سازی فرهنگی که شما به مردم تحمیل کردید، صورت گرفت.
راستی شما چیزی از فقر می دانید؟ آیا تا بحال فشارهای تحریم را احساس کرده اید؟
آیا می دانید شما و دوستنان تان در این 38 سال چه بر سر ایران و ایرانی آورده اید؟
من مردمی را می شناختم که از اقلیت های مذهبی بودند و از اندک امکاناتی که ما داشتیم، مثل حق تحصیل و کار، هم محروم بودند و ما با تمام این محرومیت ها و محدودیت هایی که به خواست شما و اطرافیان تان به جامعه تحمیل شده بود زندگی کردیم و بزرگ شدیم... اما هرگز با آن خو نگرفتیم!
مبارزه و تن ندادن به ذلت خصیصه بسیاری از مردم ماست؛ مردمی که هم اکنون بر سر مخالفت با شما به سرنوشت های غمگینی دچار شده اند!
پدرم، که با مدرک دکتری فارغ التحصیل شده بود، به کار و زندگی عادی خود ادامه داد تا که سال 88 رسید و بقول شما فتنه آغاز شد! پدرم همراه چند تن از دوستان اش در اعتراضات مردمی شرکت کرد و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شد و به 6 سال و 9 ماه حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق محکوم شد!
مردی که در سال های جنگ نیمی از بدن اش را در راه این مرز و بوم داده بود حال باید تازیانه های حکومت اسلامی شما را بر تن نحیف و رنجورش تحمل کند. و اینگونه بود که باز سایهء شوم حکومت شما بر روی خانواده ی ما افتاد!
بماند که 10 ماه بعد به رجایی شهر تبعید شد و در حالی که بیمار بود و نیاز شدید به درمان داشت به مدت یک ماه ناپدید بود..! چه دلهره ها که نکشیدیم که مبادا ماموران تان او را همانند سعید زینالی نابود کنند و بعد موجودیت اش را منکر شوند!
نهایتاً، بعد از یک ماه کابوس و در به دری، مطلع شدیم که پدرم را در سلول های مخوف انفرادی بند 209 در حالی که در اعتصاب غذا بود قرنطینه کردند و تحت بازجویی و شکنجه قرارش دادند، سپس به بند عمومی 350 زندان اوین منتقل شد و ثمره اش 5 سال حبس تعلیقی و این بار تبعید به زندان بندرعباس، تنها به دلیل اعتراض!
د رتمامی آن سال ها که می توانستم او را تنها ماهی یک بار در آغوش بگیرم، در فضای ملاقاتی ها خانواده های زیادی را می دیدم که محکوم به تبعیض شده بودند یا از نظر عقاید و یا عملکرد. اتهام مشترک تمام آنها عمل و یا تفکر مخالف با شما و حکومت تان بود!
من در این سال ها با خانواده هایی آشنا شدم که همان عزیزان بسیجی شما، فرزندان شان را با گلوله در کف خیابان کشتند و یا در همان روز عاشورا با ماشین های نظامی که قرار بود امنیت مردم را فراهم کند از روی عزیزان شان رد شده بودند!
من با مادری آشنا شدم که دختر 19 ساله اش به جرم دفاع از ناموس و شرف اش بعد از 7 سال زندان به دار عدالت اسلامی شما آویخته شده بود... آه که چه داغ هایی داشتند...
دوستان عزیزتر از جانم هر کدام به جرم در دست داشتن قلم و اعتراض به این پیشرفت های دولت اسلامی شما هر کدام به بیش از 10 سال زندان محکوم شدند!
راستی این عزیزان در آمار های پیشرفت شما جایی داشتند؟
با وجود تمام این پیشرفت های شما، که قلم از نوشتن آنها عاجز است، نتوانستم در مقابل ظلمی که به من و خانواده و دوستان و کشورم رفت سکوت کنم و به اعتراض برخاستم اما دیری نپایید که خودم را در کنار دوستان و جای پدرم در سلول های مخوف شما با شکنجه های روانی و بازجویی های طولانی مدت دیدم.
عزیزان شما همانگونه که مرحمت فرمودند و پدرم را با مدرک دکتری از حق کار محروم کردند، حال حق تحصیل را هم از فرزندش گرفتند و دیگر اجازه ندادند همانند بسیاری از دوستانم روی دانشگاه را ببینم!
هر چند وقت یکبار به صورت غیرقانونی مرا به دفترهای پیگیری شان که در سراسر تهران شعبه های زیادی دارد احضار می کنند و به بی احترامی و تهدید میهمانم می کنند!
این تنها قسمت کوتاهی از زندگی من بود که برایتان شرح دادم؛ بنگرید که در این 38 سال نظام مقدس شما چه بر من و هموطنانم گذشت!
این مردم قهرند و آشتی هم نمی کنند ما هیچگاه سر سازش با ظلم نداشته و نداریم!
آن آمارها و افتخارانت تان تنها به درد خودتان و جمعیت پای منبر نشین تان می خورد!
مردم آگاهند؛ و من توصیه ای برایتان دارم:
تا ایران دچار هرج و مرج و جنگ های داخلی نشده، با همین کارنامهء 38 ساله پر از افتخارتان، از قدرت کناره گیری کنید و بستر را برای یک انتخابات آزاد مردمی فراهم کنید تا مردم خودشان سرنوشت شان را رقم بزنند.
ما هم قول می دهیم دادگاه های عادلانه و علنی برای تمامی آنهایی که در این چند دهه بر ایران و ایرانی تاختند برگزار کنیم.
و این تضمین را به شما می دهیم که در هیچ کجای ایران چوبه داری برپا نکنیم و تاریخ ننگین شما را تکرار نکنیم..!
پاینده ایران
شیما بابایی
فرزند ایران
دوم اسفند یکهزار و سیصد و نود و پنج - تهران
معرفی: شیما بابایی، 22 ساله، روز 5 خرداد ماه 95 توسط ماموران اطلاعاتی دستگیر و روز 11 خرداد همان ماه با قرار وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شد. اتهام وی شرکت در تجمعات مسالمت آمیز در مقابل ساختمان دنا در تهران و حمایت از زندانیان سیاسی عنوان شده بود. روز بیستم بهمن ماه سال جاری، شیما بابایی، فعال مدنی، بر اساس احضار دستگاه قضایی با مراجعه به دادسرای اوین با شش اتهام سیاسی روبرو شد؛ اما تنها اجازهء دفاع از یک اتهام مطرح شده را داشت. او که پیشتر جهت ارائهء آخرین دفاعیات به شعبهء سوم دادسرای اوین احضار شده بود، پس از مراجعه به این مکان، شش اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی»، «نشر اکاذیب در فضای مجازی»، «توهین به رهبری»، «توهین به سران»، «ارتباط با بیگانه و رسانه های خارج از کشور» به وی تفهیم شد و تنها فرصت دفاع از یکی این اتهامات را پیدا کرد. مسئولین قضایی طی این جلسه اعلام داشته که وی تنها میتواند از اتهام «تبلیغ علیه نظام» دفاع کند و برای سایر اتهامات “بهاندازه کافی مستندات موجود است.” لازم به ذکر است، شیما بابایی پس از آزادی با قرار وثیقه، تاکنون چندین بار از سوی «دفتر پیگیری وزارت اطلاعات» احضار و مورد بازجویی قرارگرفته است.