تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

27 بهمن ماه 1396 ـ  16 فوريهء 2018

جنبش اعتراضی مردم و هویت‌های سیاسی زود هنگام!

حمید آقایی

          اگرچه از جنبش اعتراضی مردم ایران در هفته‌های اخیر تحلیل‌های مختلفی صورت گرفته و از زوایای گوناگونی به آن پرداخته شده است، اما اکثر تحلیل‌گران، حتی مخالفین این جنبش اعتراضی که عمدتاً از اصلاح‌ طلبان شناخته شده بودند، بر این واقعیت اذعان داشتند که این جنبش ماهیتاً با جنبش‌های اعتراضی پیشین، مانند جنبشِ عمدتاً دانشجویی سال 1378 و، ده سال پس از آن، جنبش سبز 88 متفاوت است. همانطور که شاهد بودیم، این تفاوت خود را در پایگاه طبقاتی معترضین، گستردگی دامنه اعتراضات که تا شهرستان های کوچک و دور افتاده کشورمان کشیده می‌شد، شعارهای ساختار شکن و، مهم‌تر از هر چیز، مطالبات اقتصادی و صنفی آشکار می‌کرد.

          اما نگارنده معتقد است که شاخصهء اصلی جنبش اعتراضی سال 96۶، نه در پایگاه طبقاتی و یا گستردگی آن بلکه در این واقعیت نهفته است که این جنبش، علی‌رغم وجود شعارهای ساختارشکن و یا نوستالژیک آن، هنوز از یک هویت مشخص سیاسی برخوردار نیست؛ واقعیتی که به اعتبار مرحلهء زمانی و فازی که این جنبش در آن قرار دارد بهتر است به عنوان یک پدیده مثبت مورد توجه قرار گیرد.

          ادعای برخوردار نبودن این جنبش اعتراضی از یک هویت مشخص سیاسی شاید، با توجه به حضور فعال گروه‌های شناخته شده سیاسیِ مختلف که از آن حمایت کردند، کمی عجیب به‌نظر برسد؛ اما زمانی که به خودجوشی، گستردگی و گوناگونی شعارهای مردم معترض که از تقاضای جمهوری ایرانی تا بازگشت نظام پادشاهی در آن دیده می‌شد، نگاهی داشته باشیم نمی‌توانیم به آسانی مدعی یک هویت سیاسی مشخص برای این جنبش باشیم. حتی با وجود شنیده نشدن شعارهای مذهبی و یا عدم حمایت از رهبران جنبش سبز و حتی شعارهای ضد روحانیون و ماهیت عمدتاً سکولار این جنبش به‌نظر می‌رسد که هنوز تعریف یک هویت سیاسی مشخص برای این جنبش زود و دشوار باشد. که به‌نظر نگارنده این واقعیت و نامشخص بودن هویت سیاسی این جنبش مثبت است و اگر خوب مورد توجه قرار گیرد و عمیقاً درک شود، می‌توان آن را به‌سوی هویت‌یابی یاری کرد.

          «هویت سیاسی» که در این یادداشت مورد توجه است، از دو نوع کاملاً مجزا و متفاوت تشکیل می‌شود؛ دو بخشی که الزامات و پارامترهای خاص خود را دارند. زمانی که از هویت سیاسی یک گروه و حزب صحبت می‌شود، منظور هویت سیاسی مشخصی است که بر مبنای یک ایدئولوژی واحد، اهداف، برنامه‌ها و الگوی خاصِ سیاسی و یک آلترناتیو برای ادارهء جامعه، ساخته و تعریف می‌شود؛ هویتی که همه اعضا و طرفداران آن گروه را به هم پیوند می‌دهد و از آن‌ها یک مجموعه واحد می‌سازد، به‌طوریکه هویت سیاسی تک تک اعضا و هواداران آن نیز‌‌ همان هویت سیاسی حزب و گروه متبوع شان می‌گردد.

          اما زمانی که از هویت سیاسی یک ملت و یا یک قوم سخن به میان می‌آوریم، منظورمان در درجهء اول باور عمومی به داستانی (عمدتاً سیاسی) است که آن ملت، در یک پروسهء زمانی، به آن دست یافته است؛ مانند زمانی که یک قوم و ملت برای استقلال و یا خودمختاری خود می‌جنگد. این نوع از هویت سیاسی که بر یک باور عمومی استوار است، معمولا در کشورهای دمکراتیک غربی که از ثبات نسبی و با دوام برخوردارند، با هویت فرهنگی، تاریخی و حتی بعضاً نژادی- قومی (مانند‌ نژاد ژرمن‌ها و یا آنگلو-ساکسن) ملت‌های ساکن این کشور عجین می‌شود. اما همین نوع از هویت در کشورهای در حال رشد و یا عقب مانده، که توسط نظام‌های سیاسی غیر دمکراتیک اداره می‌شوند و معمولا نیز از ثبات نسبی برخوردار نیستند، عمدتاً دچار تلاطم‌های مرحله‌ای است. به همین علت نیز بار سیاسی این هویت در مقایسه با بخش‌های فرهنگی، قومی و تاریخی آن، از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود و معمولا نیز در ‌‌نهایت غلبه پیدا می‌کند.

          تفاوت اصلی بین هویت سیاسی یک ملت با هویت سیاسی یک گروه و حزب خاص در این واقعیت نهفته است که هویت سیاسی یک ملت، که بر یک باور و داستان عمومی استوار است، معمولاً می‌تواند موجب اتحاد ملت شود، اما هویت سیاسی یک حزب و گروه خاص، بر عکس، می‌تواند عامل تفرقه گردد و بر جدایی‌ها دامن زند. البته این امر بسیار طبیعی و منطقی است که یک حزب و گروه سیاسی، ایدئولوژی و اهداف مشخصی داشته باشد و تحقق آن‌ها را پیگیری نماید، اما اگر این پیگیری‌ها بدون توجه به فاز و مرحله‌ای که هویت سیاسی یک ملت در آن قرار دارد، بویژه زمانی که ملت به هر دلیل نتوانسته است به یک باور عمومی جدید دست یابد و بر مبنای آن هویت سیاسی خود را تعریف کند، می‌تواند بجای وحدت بر تفرقه و جدایی‌ها دامن بزند و بدنبال خود فرایندی را که آن ملت در حال عبور از آن است به تاخیر بیندازد.

          زمانی که یک گروه سیاسی فقط به این اعتبار که برخی از مردم ایران در اعتراضات اخیرشان شعارهایی که هماهنگ با اهداف آن گروه بودند سر دادند، بخواهد بر این تصور دامن زند که مردم ایران در این اعتراضات خواستار جانشینی یک مدل خاص به‌جای نظام اسلامی شده‌اند، خواسته و نا‌خواسته این جنبش را در حد اهداف گروهی خود تقلیل می‌دهد. این ضعف و نقد جدی بر این نحوهء برخورد با جنبش اعتراضی مردم زمانی بهتر آشکار می‌شود که به این واقعیت نیز توجه داشته باشیم که یک حزب و گروه سیاسی زمانی عملاً می‌تواند هویت سیاسی مورد نظر خود را، مانند یک جامه، بر جنبش عمومی مردم بپوشاند که ابزارهای لازم و شروط اولیه برای کسب قدرت را در اختیار داشته باشد. اما نگاه کوتاهی به موقعیت ملی و بین المللی این گروه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها اساساً فاقد ابزار و قدرت لازم برای حتی آغاز پروسهء جانشینی آلترناتیو خود بجای نظام فعلی هستند، و نه تنها هنوز قادر نبوده‌اند که ایده و اهداف خود را در باور مردم بنشانند و آن را تبدیل به یک داستان نمایند، بلکه حتی فاقد پایگاه اجتماعی قابل توجهی هستند.

          رمز موفقیت آیت‌الله خمینی در بدست گرفتن رهبری جنبشی که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر گردید در این بود که وی اولاً باور عمومی مردم ایران در آن زمان را، که در عمق آن عصبانیت و نفرت از امریکا به دلیل دخالت‌های آن در امور داخلی کشورشان بویژه در براندازی دولت ملی و قانونی دکتر مصدق نهفته بود، خوب فهمیده و شناخته بود، و ثانیاً می‌دانست که مردم ایران هنوز به روحانیت اعتماد نسبی دارند؛ صنفی که مانند یک شبکه و سازمان سیاسی بسیار گسترده و کارآمد در میان مردم و اقصا نقاط ایران عمل می‌کرد. بعیارت دیگر، وی هم توانست باور عمومی مردم را دریابد و هم با طرح شعار «همه با هم» سعی کرد بر تفرقه‌ها دامن نزند و حتی از برملا کردن اهداف سیاسی و ایدئولوژیک واقعی خود که در نظریه ولایت فقیه او منعکس بودند، پرهیز می‌نمود.

          البته شاید مطرح گردد که این نوع از جلب اعتماد عمومی بر مبنای درک باورهای مردم و یا این سوال که آیا اصولاً مردم یک جامعه در یک مقطع زمانی خاص، به یک باور عمومی دست یافته‌اند و تأکید بر تلاش نیرو‌ها و جریانات سیاسی در استفاده از این باور عمومی برای حفظ وحدت مردم و کشور خود، مربوط به دوران پیشا مدرن است و امروزه نمی‌توان، در دوران پست-مدرن، از داستان‌ها و باورهای عمومی استفاده کرد، بلکه بر عکس، هر حزب و جریان سیاسی می‌بایست به اعتبار پایگاه اجتماعی خود و ایدئولوژی و الگو و برنامه خاص خویش، که منابع اصلی هویت بخش به اعضا و پیروان اش هستند، در عرصهء جامعه حاضر شود. زیرا اصولاً بر پست-مدرنیسم، لیبرالیسم و فردگرایی و تکثر تأکید دارند.

          اما تجارب کشور‌ها و ملت‌هایی که پا به دوران پست-مدرن گذاشته‌اند نشان می‌دهند که تاکید بیش از حد بر هویت‌های سیاسی خاص حزبی و یا حتی طبقاتی و قومی، تا چه اندازه می‌تواند موجب تفرقه‌های داخلی و در هم ریختن انسجام ملی گردد؛ به‌ویژه در شرایطی که کشور به آن نیاز دارد. برای مثال، ناتوانی حزب دمکرات امریکا در انتخابات یک سال پیش ریاست جمهوری در این کشور که دونالد ترامپ پیروز آن بود، در این علت نیز نهفته بود که این حزب با تأکید بیش از حد بر هویت سیاسی-ایدئولوژیک بخش‌های الیت و نخبگانی که خود را به‌طور تاریخی وابسته به آن می‌دانند، روز به‌روز از مردم جامعهء امریکا و باورهای عمومی این ملت فاصله گرفته بود. این سرنوشت کمابیش برای احزاب لیبرال و سوسیال دمکرات اروپایی که هر دو به بنیادهای فکری لیبرالیسم اعتقاد دارند نیز تحقق پیدا کرده و خلاء ناشی از آن زمینه‌های رشد پوپولیسم را نیز فراهم نموده است.

          از طرف دیگر، اگر رهبرانی مانند نلسون ماندلا، مارتین لو‌تر کینگ و مهاتما گاندی فقط بعنوان یک رهبر حزبی وارد عرصه سیاست و فعالیت‌های اجتماعی کشور خود می‌شدند قطعاً در جایگاه قابل احترامی که جامعهء بشری برای آن‌ها قائل بوده و هست قرار نداشتند. هنر اصلی این رهبران این بود که ضمن تأکید بر آرمان های اصلی جامعهء خود، از مبارزه با تبعیض قومی و نژادی تا کسب استقلال و آزادی ملت خود، عدم استفاده از هویت‌های سیاسی حزبی و گروهی، حتی احزاب و نهادهایی که به آن‌ها تعلق داشتند، بود؛ هویت‌هایی که می‌توانند مرزهای کاذب در میان ملت‌ها ایجاد می‌کنند و بجای اتحاد موجب تفرقه شوند.

          اگرچه جامعه ایرانِ امروز نیز خواسته‌های مشخصی دارد و از تبعیض جنسی، مذهبی و قومی رنج می‌برد و خواستار جامعه‌ای آزاد و نظامی عادلانه است و شاید به جرات بتوان گفت که از حضور دین و نهاد دین در عرصه سیاست و امور روزمره زندگی خود خسته شده است، اما جنبش عمومی و گستردهء اعتراضی هفته‌های اخیر نشان داد که، با این وجود، تا رسیدن به باور، داستان و گفتمانی همگانی که ضمن حفظ انسجام و وحدت، آینده‌ای بهتر را برای او ترسیم کند راه‌های کوبیده نشده‌ای در پیش دارد.

          از این منظر است که تقلیل دادن این جنبش به اهداف و برنامه‌های یک گروه خاص و گزینش فقط بخش کوچکی از شعار‌ها و خواسته‌های مردم و بزرگ نمایی این بخش و تعریف عجولانه یک هویت سیاسی مشخص برای این جنبش نه تنها کمکی به تعمیق و کوبیده شدن راه‌های نرفته‌ای که توسط خود مردم می‌بایست پیموده شود نمی‌کند بلکه موجب تفرقه و جدایی‌های زود هنگام و خطرناک نیز می‌شود.

https://haghaei.blogspot.com

بازگشت به خانه