تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
22 فروردين ماه 1397 ـ 11 آوريل 2018 |
|
ایدههایی دربارهء هویت و مبارزهء چپ
محمدرضا نیکفر
مجموعهای انتقاد و پرسش درباره دو مقاله اخیر منتشر شده در "اخبار روز" ("آیا «راهی دیگر» ممکن است؟" و "فاجعه ایران و اندیشه بر راهی دیگر") دریافت کردهام که با یادداشت زیر میکوشم به زبانی فشرده و صریح به آنها پاسخ دهم، و همهنگام از آنها فراتر روم.
ایدهها، که مخاطب آنها بیشتر فعالان سیاسی چپ هستند، عمدتاً اتکا دارند بر بازخوانی متنهای کلاسیک سوسیالیستی و برخی تفسیرهای جدید در پرتو پراتیک قرن پرحادثهٴ بیستم. شیوه بازخوانی متنها توجه به جایگاه و پیوندهای آنها در تاریخ اندیشه سیاسی، توجه به تاریخ مفهومها و بازاندیشی در موقعیت ایرانی و خاورمیانهای است.
مفهوم جامعه
اندیشه سیاسی مدرن با کشف جامعه آغاز میشود. در نظر گرفتن جامعه و چگونگی در نظر گرفتن آن، مسئله اصلی کشمکشهای نظری در دوران جدید است. مارگارت تاچر میگفت جامعه وجود ندارد. همه شکلهای انکار وجود جامعه با این حد از صراحت همراه نبودهاند. ملت، امت، دولت و افراد، از مفهومهایی هستند که معمولاً برای تحریف و انکار به جای جامعه مینشینند. از خود لفظ جامعه (یا مردم) هم چه بسا سوءاستفاده میشود به این صورت که هنگام کاربست آن، کاربران در واقع به طبقهشان، ملتشان، نژادشان، قومشان، امتشان، حزبشان و دولتشان نظر دارند.
مفهومِ در ابتدا نادقیقِ جامعه به تدریج تدقیق شد. رهگشا، تدقیق آن به عنوان "طبقه سوم" بود، طبقهای در برابر دو طبقه اشراف و کاهنان.
بر "طبقه سوم" پساتر "طبقه عمومی" نام نهاده شد. منظور از آن، طبقهای بود با بیشترین گستردگی، و با بیشترین انباشتگی رنج و فقر عمومی در آن: هیچبودگان.
سوسیالیستها پرولتاریا را مترادف با طبقه عمومی گرفتند. اساس این مترادفگیری این باور بود که طبقه کارگر به لحاظ کمی عملاً مترادف با طبقه عمومی خواهد شد و به لحاظ کیفی شایستهترین لایه از نظر آگاهی و تشکل و پیشرو بودن برای سخن گفتن به نام طبقه عمومی و در نهایت جامعه است.
طبقه عمومی، به عنوان مفهوم دقتبخش به جامعه، از دیدگاه اندیشه و سیاست انتقادی، همچنان مفهومی کاربردپذیر و قوی به لحاظ توان بازنمایی واقعیت است. کاربرد آن منافاتی با تمرکز بر طبقه کارگر ندارد، طبقه کارگر به عنوان طبقهای مستقیماً درگیرِ مسئلهٴ بهرهکشی، تاریخمند، پیشرو، تشکلپذیر و دارای اهرمهایی قوی برای پیشبرد مبارزه خود و درگیر شدن با امور عمومی.
امور عمومی در نهایت به چهار موضوع همبسته اما دارای خصلت ویژه و تبدیلناپذیر مربوط میشوند: بهرهکشی، تبعیض، خشونت و محیط زیست. طبقه عمومی طبقهای است با بیشترین عمومیت به لحاظ کمی و به لحاظ انباشتگی رنج و فلاکت ناشی از بهرهکشی، تبعیض، خشونت و تخریب محیط زیست در آن.
به جای طبقه عمومی به سادگی میتوان گفت "عموم مردم"، با نظر به این که در زبان ما کاربست این اصطلاح رایج است، آنگاه که صحبت بر سر این است که فشار ناملایمات بر روی چه کسانی است. با مفهوم "طبقه عمومی" میتوان اشارهٴ روشنتری به پیوند میان مبارزه طبقاتی و مبارزه اجتماعی داشت. دست کم میتوان آن را به کار برد، در مواردی که بر این ارتباط تأکید میشود.
جامعه یک مجموعهٴ پاک و منزه و معصوم نیست؛ اما این توانایی را دارد که خود را پاکیزه کند. انسان میتواند غمخوار انسان باشد؛ میتواند ببخشد، مهربان باشد، کمک کند.
هیچ تفاوتی اساسی میان انسانها وجود ندارد. طبقه، مفهومی اخلاقی نیست.
نقد اجتماعی، نقد موقعیتها و نظام امتیازوری است.
جامعه انبان نفرت و فلاکت است. از نفرت نفرت برمیخیزد. فلاکت خود را بازتولید میکند.
هیچ چیزی جای فرهنگ و آگاهی را نمیگیرد.
هیچ سیاست و اقدامی را بر روی نفرت و غریزه بنا نکنیم. چپ، شهرآشوب نیست.
پایه اوتوپیای چپ این است: در مبارزه علیه ساختارها هنوز میشود به انسانها امید بست.
آزادی اجتماعی
آزادی اجتماعی، آزادی در همبستگی و ارجشناسی متقابل در موقعیت اطمینان از بقا و رهایی از بهرهکشی، تبعیض و خشونت است.
نیروی چپ نیروی مبارزه برای آزادی اجتماعی است.
طبقه عمومی، عزیمتگاهِ اندیشه سیاسی چپ، و تأثیر بر وضعیت این طبقه، سنجهٴ هر فکر و راه حلی است. معیار اصلی در سنجشگری، آزادی اجتماعی است − اینکه گسترش یافته یا محدود میشود.
دولت
دولت، کانون قدرت برای حفظ نظام امتیازوری است.
امتیازوری دارای ابعاد طبقاتی، جنسیتی، عقیدتی، مقام و مرتبهای، و در روزگار ما ملی و در موارد بسیاری قومی، نژادی، زبانی و منطقهای است.
دولت مدرن همچنین با رژیمی خاص در برابر طبیعت مشخص میشود.
دولت به درجاتی از جامعه بیگانه شده و در برابر آن قرار میگیرد. دولت در انجام وظایف عمومی هم حفظ نظام امتیازوری را از نظر دور نمیدارد.
دولت ارتجاعی ریشه در ارتجاع فرهنگی و اجتماعی دارد.
در ایران یک پهنهٴ به نسبت وسیعِ خاکستری میان دولت و مردم وجود دارد که حوزهٴ انباشتگی توهم، فکر ارتجاعی، طمع، امتیازخواهی، ارتشا و فساد است.
دولت از آن دسته جانوران است که چون عضوی از آن را قطع کنند، آن اندام دوباره به شکلی میروید و کار خود را از سر میگیرد. دولت و دین همتبارند. این دو پدیده میمانند تا زمانی که انسانها از هم بترسند. انسانها از ترس یکدیگر به پاسبان و خدا پناه میبرند. فهم این ترس و تلاش برای غلبه بر آن برانگیزانندهٴ اندیشه انتقادیای است که خاستگاه خود در روشنگری را فراموش نمیکند.
هدف سوسیالیسم تشکیل دولت فلان و بهمان نیست؛ هدف آن دگرگونی سامان جامعه است و در این دگرگونی دولت هم باید دگرگون شود و به عنوان ابزار سرکوب و اعمال ولایت امتیازوَران از کار بیفتد. دولت برای سوسیالیسم هدف نیست، وسیلهای است که حتا در صورت سلطه سوسیالیستها بر آن باید کنترل شود، چون در آن گرایش بیگانه شدن با جامعه وجود دارد.
در هر کشور و فرهنگی دولت نقابهای خودش را دارد. دولت در ایران معمولا نقاب "وَلی" را بر صورت میزند. ولایت یک ایدئولوژی محض یا یک دستگاه سرکوبگری محض نیست؛ یک ساختار و یک مکانیسم تأمینی هم هست. این مکانیسم، یک نظم امتیازی است که در آن، هم امتیاز میگیرند، هم امتیاز میدهند. دولت، پدرسالاری، خاصهخرجی، پارتیبازی، اطعام مساکین، حمایتگری، تبعیض، آق کردن و داغ کردن، دور زدن قوانین، دوختن قوانین بر پیکر افراد، مرید و مراد بازی، ارتشا و فساد ... اینها همه در یک زنجیره ساختاری− کرداری− مفهومی قرار دارند. این زنجیره جامعه و دولت را به هم پیوند میدهد. رابطه ظریفی وجود دارد میان پدرسالاری و فساد. از توضیح مداوم آن نباید خسته شویم. بسیاری چیزها از خانواده شروع میشود.
این فقیه نیست که "ولی" شده است، این "ولی" است که اکنون به صورت فقیه درآمده است.
"ولی" کلاً به شکلهای مختلفی درمیآید. ولایت شاه و فقیه را در سطح دولت تجربه کردهایم. ممکن است ولایت نظامیان را هم تجربه کنیم. ولایت صالحان هم آماده برای سلطهگری است.
نقد ولایت مستلزم نقد جامعه و فرهنگ نیز هست. چپ سنتی چون بر روی دولت متمرکز است و درکی ابزاری از دولت دارد، نقد دولت را به نقد جامعه تسری نمیدهد. چپ سنتی گرفتار پندار "دولت بد – مردم خوب" است.
دو نوع سیاست
سیاست جامعهمحور سیاستی است از دل جامعه، برای جامعه و در رجوع به جامعه. مبدأ مختصات این سیاست، دولت نیست.
سیاست دولتمحور یعنی پشتیبانی از دولت / ستیز با دولت، و استفاده از جامعه به مثابه ابزار و نیروی کمکی و در نهایت انکار آن.
در گفتمان دولتمحور گزارهای چون «قدرت از لوله تفنگ بیرون میآید» موجه است، در گفتمان جامعهمحور کاملا ناموجه: امر انسانی تقلیلناپذیر و تحویلناپذیر به دستگاه است (چه به تفنگ چه به خود دولت به مثابه دستگاه). مفهوم هنجارین قدرت، قدرت مردم آزاد و آگاه است.
ایدهآل در گفتمان دولتمحور انقلاب سیاسی است که انقلاب اجتماعی محصول آن پنداشته میشود. ایدهآل در گفتمان جامعهمحور انقلاب اجتماعی است. انقلاب سیاسی با محک گسترش فضای آزادی اجتماعی برای پیشبرد انقلاب اجتماعی سنجیده میشود.
انرژی اصلی سیاست جامعهمحور متمرکز بر تواناسازی جامعه است و درست با این هدف با دولت درگیر میشود. توانایی بدون دانایی به دست نمیآید.
سیاست جامعهمحور به دولت در درجه اول به عنوان رقیب مینگرد، و در درجه دوم دشمن. این سیاست، نگران دولت نیست، نگران مواضع در جامعه است.
سیاست دولت محور در میان دو قطب انجام عملیات ایذایی علیه دولت یا پشتیبانی از یک جناح دولتی نوسان میزند و به جامعه که رجوع میکند برای انجام این عملیات است.
فکر و ذکر سیاست دولتمحور همواره عملیات ایذایی یا پشتیبانی است، مخالفت با این جناح یا دولت، یا پشتیبانی از آن است. این سیاست مدام اسیر موقعیتهایی میشود که در آن گمان میکند اگر به پشتیبانی از جناح خوبها علیه بدها برنخیزد، دنیا به پایان میرسد. سیاست دولت محور سیاست اسارت در موقعیتهای درگیریهای جناحی است.
سیاست جامعهمحور با این آگاهی پیشین که از منظر نظام امتیازوری همه جناحها سر و ته یک کرباس هستند، خود را اسیر این موقعیتها نمیسازد. ممکن است در مقطعی لازم باشد نیرویش را علیه جناحی خاص متمرکز کند، اما این کار رفتن در "خط امامِ" آن جناح دیگر نیست. عرصه عمل برای تواناسازی جامعه باز است، در حالی که عرصه سیاستهای جناحی دولتی همواره تنگ است.
به ویژه در ایران، سیاست دولتمحور به جامعه به عنوان ابزار عملیات ایذایی یا پشتیبانی و در نهایت کسب قدرت مینگرد. از موضع "ولی" مدام قربان صدقه آن طفل معصوم و مظلوم میرود و به آن امتیاز میدهد.
سیاست جامعهمحور با اصالت دادن به جامعه، در نهایت هر خیر و شری را که وجود داشته باشد به جامعه برمیگرداند، از جمله وجود و تداوم یک دولت نکبتزدهٴ نکبتآور را. سیاست جامعهمحور از جامعه با نمایاندن مانعهای درونی آن برای توانا شدن و خودبنیاد شدن و همبسته شدن و آزاد شدن انتقاد میکند.
سیاست دولت محور همواره از دوگانه دولت قوی – جامعه ضعیف عزیمت میکند و چون با این منطق هر شری را به دولت برمیگرداند، احیاناً رادیکال جلوه میکند. اما پیش میآید که دولت، اسیر جامعه باشد؛ و این در جایی است که سنت و ساختاری قوی، از نظر ارتجاعی بودن از بینش دولتمردان و نحوه تشخیص منافع عمومی توسط آنان پیشی گیرد. در این موردها سیاست جامعهمحور نباید در نقد جامعه کوتاهی کند.
سیاست دولتمحور اصل را بر این میگذارد که دولت علیرغم جامعه دست به عمل میزند، سیاست جامعهمحور مبنا را بر این میگذارد که دولت معمولاً با وجود جامعه کار خود را پیش میبرد. از نگاه جامعهگرا، همدستی و ایفای نقش دوگانه (با دولت/بر دولت) پنهان نمیماند.
آماج سیاست دولتمحور، دولت خوب است. آماج سیاست جامعهمحور، جامعه خوب است.
سیاست دولتمحور سکولار کردن نظام سیاسی را در یک اقدام تفکیکی خلاصه میکند. سیاست جامعهمحور سکولاریزاسیون را جزئی از مبارزه برای رفع تبعیض میداند، مبارزهای که در کانون آن آزادی زن نشسته است.
بدیل حقیقی هر گونه اِعمال ولایت، از جمله اِعمال ولایت دینی، آزادی اجتماعی است.
نقد سکولار چپ شامل سلطنت هم میشود، چون نقد نوع غیرفقاهتی ولایت است.
بدون نقد و طرد عملی ولایت، در یک حکومت به ظاهر سکولار هم ممکن است دین برگردد و زعمای دین امتیاز بطلبند.
نقد سکولار چپ، شامل نقد نظام دینی و کلا دین از زاویه نقد اقتصاد سیاسی نیز میشود. تفاوت نقد چپ با نقد لیبرالی بر آمیختگی دین و دولت، در توجه به این موضوع از زاویه نظام امتیازوری است. چپ به نظام امتیازوری توجه دارد، نه فقط نمایش عمامه در صحنه سیاست.
سیاست دولتمحور به راحتی ممکن است به ناسیونالیسم درغلتد و معمولاً خطا نیست اگر بنیاد و انگیزه آن را ناسیونالیستی بدانیم. سازندگی، رونق اقتصادی و قدرت نظامی و فنی به راحتی ممکن است زبان سیاست دولتمحور را در انتقاد از نظام مستقر قاصر کنند.
سیاست جامعهمحور قدرت کشور را با قدرت جامعه محک میزند. با هر چیزی که به اِعمال زور در داخل یا خارج منجر شود، محیط زیست را تخریب کند یا احتمال برود که برای محیط زیست زیانآور و در موردی چون تکنولوژی هستهای فاجعهآفرین و همچنین باعث نگرانی بهحق کشورهای همسایه و جامعه جهانی باشد، مخالفت میکند.
مبارزه علیه دولت سرمایهداری مترادف با مبارزه علیه سرمایهداری نیست.
یک مسئله نظری ثابت و اساسی چپ در جهان تدوین سیاست ضد سرمایهداری بوده است، سیاستی که به مبارزه علیه دولت سرمایهداری محدود نمیشود و از آن بسی فراتر میرود. یعنی چه فراتر میرود؟ چه میکند؟ به کجا میرود؟ چه عرصههایی را برای سیاستورزی میگشاید؟ شاخص چپ پیشرفته درگیر شدن با این گونه پرسشهاست. چپِ عقبمانده، تنها به دولت فکر میکند.
بزرگترین اتفاق در چپ ایران این است که خود را از دست دوگانهٴ "دولت خلقی – دولت ضدخلقی" خلاص کند.
عرصه مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه تبعیض و خشونت و برای حفظ محیط زیست اساساً در جامعه است و سپس علیه دولت در هر جایی که قدرت خود را در دفاع از نظام امتیازوری به کار میاندازد.
مبارزه علیه اربابان فعلی چه بسا به ناگزیر به شکل همدستی با کسانی در آید که بخواهند اربابان جدید ما باشند.
مبارزه علیه همه اربابان معمولاً در توان طبقه عمومی نیست.
البته میتوان علیه همه اربابان شعار داد. در این حال وجدانمان منزه است، اما سیاستورزی نمیکنیم.
توجه داشته باشیم: ما وارد مرحلهای کمنظیر به لحاظ رواج شارلاتانیسم و توطئه خارجی شدهایم. با تمرکز محض روی دولت نمیتوان توطئهها را خنثی کرد. باید رو به جامعه داشت، با جامعه صحبت کرد، جامعه را به دفاع از خود برانگیخت.
حزب، برنامه و اقدام
حزب، جامعه نیست. حزب ابزار دخالتگری سیاسی است با هدف گسترش فضا برای دخالتگری جامعه. معیار برای حزب اصیل سوسیالیست آزادی اجتماعی است که مرتبهای بالاتر از آزادی منفی (آزادی از قید و بندها) و آزادی مثبت (آزادی برای انتخابهای فردی) است، و شامل رفع تبعیض، تشکلیابی، همبستگی و ارجشناسی متقابل میشود.
چپ ایران از سه دسته کارگزار تشکیل شده است: فعالان حزبی، کارگران فرهنگی، کنشگران اجتماعی. میان سه رکن چپ همپوشانی موضعی وجود دارد. اما به ویژه اکنون مستقل از هم هستند. به این استقلال باید ارج گذاشت. تشکل اجتماعی تشکل حزبی نیست. همچنین حزب کارفرمای کارگر فرهنگی نیست.
کارِ حزب دخالتگری سیاسی است. فضای سیاسی را دیدبانی میکند، حرکتی را میآغازد، به حرکتی میپیوندد، علیه حرکتی میایستد.
کنشگری دولتمحور، اساسا واکنشگری است. سیاستمدارِ دولتمحور منتظر میماند دولت چه میکند، تا واکنش نشان دهد.
کنشگری جامعهمحور، واکنش نشان میدهد، اما تلاشهایش عمدتا معطوف به آن است که شروع کننده باشد، و در دل جامعه حرکت و بحث اجتماعی و سیاسی برانگیزد.
وظیفه ثابت، تبیین سیاسی مطالبات و مسائل اجتماعی است. فرمول عمومی انجام این وظیفه چنین است: دیدن مسئلهای در گوشهای از جامعه یا در سطح عمومیتر – تبیین سیاسی آن – برنامهریزی حرکت سیاسی (تعیین هدف حمله و شیوه حمله، و تعیین شیوه بازخورد و کنترل). در بسیاری موارد، جامعه خود نمیداند که دچار مشکل است یا دچار چه مشکلی است. چپ میتواند مشکل را بازنماید و از آن مسئلهای سیاسی بسازد.
بسیار لازم است که چپ شیوههای مدرن مدیریت و کنترل کیفیت را بیاموزد. به نظر میرسد که چپ بررسی انتقادی پس از هر اقدامی را هم − که زمانی در حکم نوعی کنترل و آموختن برای حرکت بعدی بود − فراموش کرده باشد.
شکل ثابت بیانیههای احزاب مخالف دولتمحور چنین است: توصیفی از یک تصمیم یا اقدام ناپسند دولت با انبوهی صفت منفی و سپس اعلام مخالفت با آن. مردم دیگر این گونه بیانیهها را نمیخوانند. آنان از مرحله نیاز به افشاگری گذشتهاند. خودشان بدگوتر از هر بدگویی هستند.
خوانده شدن و دیده شدن، بسیار بیشتر از دوران گذشته نیاز به کار متمرکز حرفهای دارد.
سیاست در دوران ما به شدت نمایشی شده است. سیاستورزی چپ، خود در نمایشی شدنِ سیاست نقش داشته است. یک عامل تضعیف چپ در دوران ما کمتوانی آن در نمایش در مقایسه با دیگر نیروهاست.
یک نقطهٴ قدرت چپ، در فعالیت رسانهای مخفی و علنی بوده است. اکنون رسانهٴ حزبی بُرد و تأثیر و کارکرد سابق را ندارد. ژورنالیسم انتقادی و آزادیخواه برخی وظایف رسانهای سابق چپ را انجام میدهد، اما این کافی نیست.
انتشار بیانیه به مناسبتهای مختلف جزء کوچکی از کار رسانهای و نمایشی حزبی است. محدود کردن فعالیت به آن و هر از گاهی برگزاری جلسه، دیگر در حد اعلام وجود محض هم نیست.
تقویت وجه نمایشی اقدام حزبی بدون جذب جوانان ناممکن است. نسل میانسال و کهنسال درک چندانی از نمایش در معنای امروزین آن ندارد.
در ایران همه چیز کوتاه مدت و سطحی است. روی هیچ چیزی نمیتوان حساب کرد. اما چپ به لحاظ انگیزهها، آرمانها و منش خود میتواند نیروی بلندمدت باشد. ثبات قدم، اعتبار میآورد.
چپ ایران نیاز مبرمی به یک مفهوم دقیق، مشخص و کاربردی عدالت دارد. معمولا تا کنون به عدالت توزیعی متوسل شده و از این نظر چندان تفاوتی با کسانی ندارد که میخواهند شعاری داده باشند و وجیه المله شوند. در چپ صحبت از توسعه هم میشود، چیزی که در حد کلیگویی باقی مانده است.
از منظر چپ طرح توسعه زیر طرح عدالت قرار میگیرد نه بر فراز آن. به سخن دیگر ابرگفتمان برای چپ، عدالت است.
طرح عدالت، طرح برای انتگراسیون، یعنی همبسته کردن در اقدام علیه نظام امتیازوری است. توزیع عادلانه تنها بخشی از چنین طرحی است.
طرح جامع عدالت طرحی است برای 1) توزیع عادلانه ثروت و فرصت، 2) رفع آپارتاید دینی، 3) رفع تبعیضهای جنسیتی، عقیدتی، زبانی، قومی و منطقهای، 4) پیگیرپذیر کردن خواست آزادی اجتماعی از طریق تشکلها و ابتکارهای مردمی، 5) مبارزه همبسته علیه تخریب محیط زیست، 6) میثاق عمومی برای مقابله با مسئله آب، 7) باز تعریفِ مفهوم شهروندی بر پایه حق و آزادی و با تمهیداتی ضد ولایی، یعنی دفاعپذیر کردن شهروندان در برابر مراجع دولتی و دینی و فرقهای و عشیرتی، 8) برقراری یک نظام مالیاتی شفاف و فراگیر که هیچ نهاد و فردی را − از جمله در حوزه دینی − مستثنا نکند و همه شهروندان بر آن اِشراف داشته باشند، 9) عادلانه کردن احکام و دستگاه قضایی، در درجه نخست لغو مجازات اعدام و کلا لغو هر نوع کیفردهی که گوهر جسمانی-روانی افراد را زخمی کند؛ نقد و دگرگونی دموکراتیک و سکولار همه قانونها، مردمنهاد کردن دستگاه قضایی، 10) برقراری یک نظام جامع تأمینی (از حمایت از مادر و نوزاد گرفته تا بازنشستگی و پیری و از کارافتادگی)، 11) صلح و دوستی با همه مردم جهان، به ویژه با همسایگان، 12) پیش گرفتن برنامهای برای توسعه که از نگرانی عمومی برای بقا بکاهد، آزادی اجتماعی، شادی عمومی، حفظ محیط زیست و غلبه بر شکافها و تبعیضهای منطقهای را سرلوحه خود قرار دهد، و بهترین مناسبات متقابل را با همسایگان و دیگر کشورهای جهان برقرار کند.
جامعهٴ ایران تکهپاره شده است و از این جهت وضع مدام بدتر میشود. تکهپارگی امکانهای زیادی برای شهرآشوبی فراهم میکند. این قوم علیه آن قوم، این منطقه علیه آن منطقه، نفرت انباشتهای که به صورت خرابکاری بروز میکند، گرایشی به شدت نگران کننده به خشونت، گرایش به سلطنت، گرایش به چیرگی یک دست قوی، آزار شهروندان افغان و گسترش نفرت از عرب، استعداد برای نیروگیری پوپولیسم، گرایش به کیش "آریا" و فاشیسم در میان گروهی از جوانان، آرزو برای حمله خارجی و تلاش عدهای در این جهت... اینها همه از جلوهها و سویههای وضعیت و زمینههای مهیا برای آشوب هستند.
با هیچ شورشی که اهالی را در برابر هم قرار میدهد، نباید همراه شد. باید پیشاپیش هشدار داد در باره هر شورشی که چشماندازی جز شکست و حرمان ندارد.
اقدام مسلحانه را باید محکوم کرد. چپ اکیداً باید بپرهیزد از همراهی با گروههای مسلح یا دارای تمایل به برافروختن جنگ، از جمله با گروههایی که از دفاع مسلحانه حرف میزنند.
شورش اصلی باید در نهادهای مدنی برای کسب قدرت مردمی صورت گیرد. شورش خیابانی لازم است و خودبهخود پیش میآید، اما بدون پشتیبانی سنگرهای فتح شده در کارخانه و دانشگاه و اداره و محله پایدار نمیماند.
رهبران خودخوانده و گروههای مخالف موجود را نباید چندان جدی گرفت. سیاستورزی نشست و برخاست با آنها نیست. اپوزیسیونِ واقعی گروهی است که بتواند مردم را به خیابان بکشد و آنان را در خیابان نگه دارد. چنین نیرویی جدی است. هر مخالفی اپوزیسیون نیست. چپ لازم است از همبازی شدن با جریان مشهور به "اپوزیسیون" در خارج از کشور بپرهیزد. بسی سزاوارتر است که نخست خود را متحد کند و آداب معاشرت در درون خود را ارتقا دهد.
مسئله آب ممکن است همه مسائل کشور را زیر تأثیر خود قرار دهد. دوره تأکید مداوم بر نقش منفی دولت در این زمینه، و بسنده کردن به حمله به حاکمان، به سر رسیده است. باید به فکر چاره عمومی بود و آماده بود که مسئله آب را موضوع فراگیرترین ائتلاف سیاسی قرار داد. پای بقا در میان است؛ روستاها عطشزده اند؛ دارند سوخته و ویران میشوند. شهرها خود درمانده و تشنهلب اند. بسیار بایسته است که چپ کارشناسان دلسوز و عادل را برانگیزاند تا طرح یک منشور ملی برای مقابله با مشکل کمآبی را تهیه کنند. کمآبی طبیعی به خودی خود مسئلهای سیاسی نیست. اما این که با این مشکل چه کنیم مسئلهای سیاسی است. بسیار لازم است که چپ موضوع آب را از مسائل اصلی خود بداند.
انتگراسیون و صلح
محتملاً بتوان کل ایدههای بالا را در یک کلام خلاصه کرد: انتگراسیون. انتگراسیون به معنای همبسته بودن و مشارکت داشتن است. متضاد آن تکهپارگی و تبعیض است. برای مقابله با مشکل کمآبی هم نیاز به برنامه انتگراتیو، یعنی همبستهکننده و مشارکتدهنده داریم.
در دوران شاه، نظام اقتصادی−اجتماعی از یک سو و از سوی دیگر نظام بسته سیاسی، مانع انتگراسیونِ لایههای پایین و رهاشده از ساختارهای ویران شدهٴ سنتی، و همچنین بخشهای وسیعی از متجددان و نخبگان شدند. قدرت برآمده از انقلاب، مشکل انتگراسیون را در بخشهای محدودی حل کرد، اما از سوی دیگر با آپارتاید دینی و برقراری یک نظام امتیازوری جدید، بر ابعاد مشکل افزود. بر این قرار، انتگراسیون همچنان مسئله اساسی ایران است.
ایران تکهپاره است. گسستهای طبقاتی، دینی، نسلی، عقیدتی، قومی و منطقهای بقای کشور را تهدید میکنند، آن هم با پایانی وحشتناک.
جامعهمحوری ایجاب میکند که چپ نیرویی انتگراتیو، یعنی جمعکننده، باشد. جمع شدن مخالفان دولت به خودی خود جمع شدن در معنای جامعهگرای چپ نیست.
انتگراتیو بودن را باید بیاموزیم. این منش به معنای کوتاه آمدن یا اصلاحطلب بودن نیست. معنای آن، افزون بر هر آنچه در بالا گفته شد، رعایت کردن و روادار بودن هم هست.
صلح، آرمان همیشگی چپ، در پیوند با انتگراسیون است.
امروزه صلح داخلی با صلح در منطقه و جهان گره خورده است.
ایده فدرالیسم به تنهایی مشکل شکاف و تبعیض قومی و زبانی را برطرف نمیکند. مکمل این ایده و در اصل ممکن ساز تحقق آن به بهترین شکل ممکن، انتگراسیون منطقهای است. مرزها باید باز شوند و مظهر دوستی باشند. ایدهآل آن است که پایتختهای سیاسی و فرهنگی یکی نباشند. مراکز فرهنگی باید آزادانه انتخاب شوند و مرزها مانع از رویکرد آزادانه به آنها نباشند.
یک مظهر بدبختی خاورمیانه نداشتن یک آرمان صلح و انتگراسیون است. چپ باید در شکلدهی به این آرمان بکوشد و آن را پی گیرد. تقریری از این اوتوپی میتواند چنین باشد: تشکیل کنفدراسیونی منطقهای از دولتهای دموکراتیک فدراتیو.
زنده کردن انرژی اوتوپیایی
سیمای چپ همواره پرشور بوده است. در ایران اما مدتی است که خسته و افسرده به نظر میرسد. چپ باید برای احیای انرژی اوتوپیایی خود بکوشد. نگاه به جامعه و توجه دوباره به نیروی عظیم نهفته در آن، چپ را سر حال خواهد آورد. چپ همچنین نیاز به دستاورد دارد تا دوباره شاداب شود.
پنجشنبه 9 فروردين 1397 - 29 مارس 2018