تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

29 فروردين ماه 1397 ـ  18 آوريل 2018

 

مقدمه سايت جنبش: اخيراً، در پی خيزش دی ماه ايران، محمد تنگستانی، شاعر و نويسندهء ايرانی که چند سالی است مقيم اروپا است، مجموعهء شعری را از کار چند شاعر جوان ايرانی منتشر کرده است با نام «قيام خستگان»، بعنوان نمونه ای از زنده بودن جريان «تعهد» در کار شاعرانی که در پی سرکوب های حکومت اسلامی به زبان ها و افق های تازه دست يافته اند. او کتاب را «در حمایت از اعتراضات سراسری در ایران، دی ماه و به احترام دختران و پسرانِ زشت و زیبای کشورم» تهيه ديده است و در اين کار از همکاری مانا نيستانی (طرح بالا) و پانته آ کيانی و آصف و حامد رستگاران برخوردار بوده است. در اين شماره ما مقدمهء جالب او بر اين کتاب را منتشر کرده و مطالعه آن را به همهء دوستداران شعر شرافتمندانه و متعهد توصيه می کنيم. دانلود نسخه الکترونیک (pdf) کتاب به نشانه مخالفت و مبارزه با سانسور کتاب در ایران رایگان است.
کتاب را می توانيد از اينجا دانلود کنید:

goo.gl/sjZR8A

 

قيام خستگان

محمد تنگستانی

موضوع فقط ادبیات متعهد است و بس

          نقش ادبیات در بزنگاه های اجتماعی و سیاسی در جهان معاصر روشن است. اثبات تأثیر زبان در تفکر اجتماعی و جایگاه ادبیات در هدایت و نیز نمایان کردن خواست توده ها در حرک تهای سیاسی توضیح واضحات است و کاری بیهوده. پس از این موضوع می گذرم. به باور من، شاعران و نویسندگان در طول تاریخ سیاسی ادبیات معاصر ایران سه دسته بوده اند:

 

دسته اول شاعران و نویسندگان «ادپتور »:

          شاعران نابی که گرایشات کاملاً سیاسی داشتند، در اتفاقات و قیام های مردمی کنار مردم و صدای ایدئولوژیک حزبی خود بودند، اما به خاطر به ناتوانی و شکم انداخن به سمت شعر کاملاً سیاسی یا بر اثر دسیسه های دولتی حذف و فراموش شدند؛ مانند خسرو گلسرخی، منوچهر نیستانی، مرضیه اسکویی و دیگران. شعر این افراد با گذشت زمان و از بین رفن قدرت های سیاسیِ وابسته به آن از چرخه مطالعهء مردمی حذف شد. آنها خود را موظف می دانستند که ایدئولوژی های فکری و سیاسی حزبی و فردی خود را در قالب شعر منتشر کنند و به نوعی شاعران متعهد اجتماعی محسوب می شدند.

          بعد از انقلاب 1357 این دسته از شاعران و نویسندگان، به غیر از خسرو گلسرخی، که گاهی تریبون های حکومتی، مبارزات و حضور سیاسی و مخصوصاً اظهارات اش در دادگاه را به نفع خود مصادره و پخش کرده است، مابقی با هوشمندی مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی از حافظهء اجتماع ایرانی حذف و فراموش شدند، مگر اندک افرادی که به تاریخن گاری ادبیات علاقه دارند و در مطالعات شان نام آنها را شنیده یا شعرهایی از آنها خوانده اند. اما احتملاً در حافظه این گروه هم حتی یک شعر به جا نمانده است، چرا که صاحب چیزی هستند که مردم آن دوران نداشتند: خبر از آیندهء تباه این ایدئولوژی و چگونگی فروپاشی آن. در نتیجه کمتر حوصلهء مرور ایدئولوژی های سیاسی، حزبی، مارکسیستی و مابقی چرندیات به جا مانده از شوروی سابق را دارند. انسان امروز به دنبال آگاهی است و شعور، نه پیروی کورکورانه. البته هستند کسانی که همچنان به آن تئوری ها پای بندند، اما بدون تردید، مخاطب من نخواهند بود.

 

دسته دوم شاعران و نویسندگان «کاسه لیس» و «بی پروا در حمایت از دولت»:

          این گروه از دو طیف هم مسیر تشکیل شده است. آنها در اتفاقات و قیام های سیاسی و اجتماعی یا علیه خواست های مردمی و به نفع حکومت نوشته اند و می نویسند یا مردم را با ترفندهایی گمراه کرده اند و می کنند.

          تکلیف بخش اول مشخص است. کاملاً حکومتی هستند و بی خطر. در حمایت از تفکرات حکومتی پروایی ندارند و خود را شاعران و نویسندگان مذهبی رژیم ایران می دانند. کسانی مانند علیرضا قزوه، فاضل نظری، عبدالجبار کاکایی، یوسفعلی میرشکاک و غیره. من به شخصه برای این افراد احرام زیادی قائل هستم چرا که تکلیف من و امثال من را با خود روشن کرده اند. که بی تعارف کمر به نابودی ادبیات مستقل بسته اند و همه چیز را در ردای اسلامی و مذهبی می خواهند. خوب بخواهند، به جهنم! بعد از سرنگونی حکومت اسلامی آنها هم فراموش می شوند و حتی یادی ازشان در تاریخ ادبیات نمی ماند، چرا که با فعالیت در ژانر شعر مذهبی و حکومتی به هیچ عنوان موفق نبوده و نیستند.

          اما بخش دوم از دسته دوم کاسه لیس های انتلکتوئل (روشنفکر) هستند، مثل محمود دولت آبادی. این افراد به دلیل عقبهء سیاسی، افاده های روشنفکرانه، و به این دلیل که بازماندهء نسل درخشان ادبیات دههء چهل و پنجاه هستند، مردم فریبی می کنند. هیچ کس هم یقه شان را نمی گیرد. چرا؟ به این دلیل که در گذشته، در حافظهء تاریخی جامعهء معاصر، آثار همه گیری نوشته و عرضه

کرده اند.

          یکی از مشکلات فرهنگی جامعهء ما همین است که وقتی نویسنده ای اثری منتشر می کند و پر تیراژ می شود، به نوعی بیمه شده است و ملت ایران هم در طول تاریخ فقط به گذشته تکیه کرده اند و کاری به حال افراد و جامعه خود ندارند.

          بارها شنیده یا خوانده و یا حتی گفته اید «ما ملتی متمدن هستیم ». اما هیچ وقت از خودتان نپرسیده اید که این تمدن ما در حال حاضر چه اهمیتی دارد. سنگ کورش را به سینه زده اید تا حکومت اسلامی را بکوبید، اما هرگز نپرسیده اید کورش آیا با گُل و بوته های خو ش عطر کشورگشایی کرده است یا قتل و غارت. به همین دلیل کاسه لیسان ادبی از این سوراخ اجتماعی و فرهنگی همیشه بهره برده اند و نان گذشته را خورده اند. برای مثال به همان آقای محمود دولت آبادی اکتفا می کنم. در چند سال گذشته چه تمجید و تعریف هایی از سیاست مداران حکومت جمهوری اسلامی که نکرده

است و چه به به و چه چه هایی از قاتل کودکان بی پناه سوریه و عراق، سردار قاسم سلیمانی. آیا تا به امروز کسی از این نویسنده نامدار ایرانی، محمود دولت آبادی، پرسیده است: آقا جان، چند چندی با خودت؟ چطور می شود از شرافت حرف زد و از طرفی دیگر از تروریستی مانند قاسم سلیمانی حمایت و

تمجید کرد، یا با رییس جمهوری که دولت اش در صدر دولت های سانسور کننده آزادی بیان است، عکس یادگاری گرفت؟ لطفاً توجه داشته باشید، اینجا اصول اخلاقی نویسندگان و شاعران مورد بحث و نقد است نه آثار ادبی آنها.

 

دسته سوم شاعرانی و نویسندگانی که عالم به خایه شان است:

          شاعران و نویسندگان بی خیال، سرخوش و غرق در گل و بوته های عالم رویا. این دسته

آنقدر ها مهم و ماندگار نیستند. قاعدتاً برای من و مخاطبان من، هر غیرمتعهد، هر «گل بته ای»، «هنر» تعریف نمی شود. چرا وقت شما را بگیریم و این بی هنران و شکم سیران را به شما معرفی کنیم، بیخیال.

          تا به این اینجا، به صورت کلی، سه دسته از ادیبان را معرفی کرده ام. اما هدفم از نگارش این پیشگفتار و گردآوری کتاب «قیام خستگان» پرداختن به هیچ یک از این دسته ها نیست. البته یک نکته را همین ابتدای بحث باید روشن کنم. گاهی خود من شعرهایی کاملاً عاشقانه نوشته ام. قطعیت و مطلق گرایی در نگاه من وجود ندارد.

 

چرا ادبیات متعهد داریم و نداریم

          در دههء طلایی ادبیات، شاعران و نویسندگان سیاست زده بودند و با شعار تلاش می کردند ادبیات را عمومی و متعهد کنند. اصلاً اینکه هیچ یک از شاعران و نویسندگان آن دهه در ادبیات جهان یا حتی ادبیات کوچک خاورمیانه شناخته و معرفی نشد به دلیل آرمانگرایی حزبی و عدم پرداخن به دغدغه های غیربومی و جهانی بود که در ادامه کمی بیشتر به آن خواهم پرداخت. بعد از انقلاب اسلامی (بدون در نظر گرفن تفکرات مذهبی و تغییر حکومت به صورت خودکار) شعور و فرم های ادبی با ظرفیت های اجتماعی به تدریج جای شعار در شعرهای سروده شده را می گرفت (یعنی دغدغه هایی انسان محور بر

اساس تعاریف حقوق شهروندی پیدا می کرد) که با قلع و قمع کتاب ها به دست مدیران و سیاستمداران فرهنگی، مانند سید محمد خاتمی و عبدالکریم سروش و دیگران رو به رو شد.

          اگر بنا را بر آنچه که حقیقت دارد بگذاریم، ایران امروز همچنان مخاطب شعر شاعران دهه های سی تا پنجاه است. آنها (کسانی مانند فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری... خواستم بنویسم نصرت رحمانی اما یادم آمد نصرت بیچاره اصلاً خوانده نشد) شاعران نامی، تأثیرگذار و شناخته شدهء جامعهء معاصر ایران هستند، ولی شعرشان بنا به دلائلی مانند تکرار بیش از حد (هنوز که هنوز است صفحات و بخش های ادبی اغلب مجلات و فصل نامه ها دستکم سالیانه چند بار شعر و نقد اشعار این شاعران را منتشر می کنند، گویا مابقی شاعران بچه زن بابا هستند و از چهل سال پیش تا کنون هیچ اتفاقی در ادبیات مملکت نیفتاده است که ارزش پرداخن داشته باشد)، گذشت زمان، تغییر جامعه و خواست های اجتماعی و مدرن شدن جامعه فکری به آثاری کلاسیک بدل شده که تاریخ انقضایشان گذشته است. هر یک از آن شاعران کلاسیک در یکی از دسته های بالا تعریف می شوند و جای می گیرند. اما فکر و شعر آنها جوابگوی دنیای امروز نیست.

          از زمان روی کار آمدن حکومت مستبد و دیکتاتور جمهوری اسلامی، چون تئوریسن های فکری این حکومت به اهمیت ادبیات واقف بودند، ادبیات مستقل تبدیل به صحنهء تاخت و تاز تاتارهای اسلامی شد. تا قبل از انقلاب 1357 شعر نوجوان ایران (شعر نیمایی و سپید را می گویم، به جریان ها و موج هایی مانند موج ناب و شعر و حجم و گفتار کاری ندارم. شاعران این موج ها شاید، اما شعرهایی که در این دسته تعریف شده اند اصلاً در حوزهء شعر متعهد جای نمی گیرند) به جایی رسیده بود که دغدغه های اجتماعی و سیاسی را در محور داشت. بعد از انقلاب مضحک اسلامی، با تأسیس شورایعالی انقلاب فرهنگی و سانسور کتاب ها و مجلات شاعران مستقل و پویا و تأثیرگذاری مانند رضا براهنی، اسماعیل خویی، غلامحسین ساعدی، هوشنگ گلشیری و دیگران یا گوشه نشین شدند، یا با خودسانسوری آثار خود را طوری نوشتند و منتشر کردند که از فیلتر سانسور بگذرد، یا به دلیل تبعید و مهاجرت و عدم دسترسی مخاطب به آثارشان فراموش شدند، یا مانند زنده یاد هوشنگ گلشیری تا آخر عمر به تعهد ادبی پایبند بودند، اما حکومت صدای آنها را خفه کرد.

          در دو دههء گذشته سیاست مداران فرهنگی با سانسور شدید کتاب، تزریق تفکرات کثیف اصلاح طلبی در نقش اپوزیسیون با رنگ و لعابی جوان پسند و مدرن و عقیم کردن مجلات معیاری مانند آدینه و ماهنامه کارنامه و جایگزین کردن هدفمند مجلاتی مانند «مهرنامه » و غیره سطح توقع جامعه را به ابتذال

رساندند. بی انصافی است اگر بگویم که جمهوری اسلامی در نابودی و عقیم کردن شاعران و نویسندگان متعهد و آثارشان موفق نبوده است.

          جامعهء فعلی به جایی رسیده است که خودسانسوری را اخلاقی پسندیده می داند و سانسور را راهی برای خلاقیت در خلق اثر هری. در سال های گذشته در حوزهء سانسور و خودسانسوری ادبیات و هنر معاصر کارهایی منتشر کردم. با اغلب نویسندگان و هنرمندان نامدار ایران گفت وگوهایی داشته ام.

       اغلب آنهایی که در ایران سکونت دارند با سانسور مخالفند، اما کتاب هایشان را باز به دست پرتوان سانسورچی های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می سپارند، چرا که گمان می کنند مجبورند. البته حق دارند! صنعت نشر در جامعه ایرانی با تفکرات سنتی به حیات خود ادامه می دهد. ترویج و فرهنگسازی برای کتاب الکترونیک، به این دلیل که سانسور را از بین می برد، به نفع حکومت و زندگی اندیشمندان اصلاح طلب نبوده است، در نتیجه شاعران و نویسندگان مخالف با سانسور مرتکب حذف و خودسانسوری می شوند.

          معترضانی که به جنبهء ادبی اعتراضات خود اشراف ندارند اما نکته ای که باید به آن اشاره کنم و پیش از این هم بارها در یادداشت ها و مقالاتم درباره آن نوشته ام، عدم وجود ادبیات متعهد و استفاده از اشعار، شعارها و ترانه های انقلاب 1357 توسط معترضان به انقلاب پنجاه و هفت است. در یک دههء گذشته اگر دو اتفاق مهم مردمی را اعتراض به نتیجهء انتخابات و تقلب در سال 1388 و اعتراض به فقر، گرسنگی و بیکاری مردم در دیماه 1396 بدانیم (که در اولی دو قشر متوسط به بالای جامعه و قشر کارگر حضور داشتند و در دومی اکثریت شرکت کنندگان تا به امروز که در حال نگارش این پیشگفتار هستم قشر تهیدست جامعه بوده اند و در این اعتراضات از مرفه های جامعه اثر زیادی نبوده است)، در هر دو اعتراض عموماً از ترانه ها و شعارهای انقلاب پنجاه و هفت استفاده شده است. نمی توانم درک کنم چطور می شود که ما به حکومتی که از یک انقلاب متولد شده است نقد داشته باشیم، حتی خواهان براندازی آن باشیم، اما از شعارها و ترانه های همان انقلاب استفاده کنیم. وقتی خواست ها عوض شده است، وقتی جامعه خواهان ماندگاری تفکرات اسلامی در رس امور کشورداری نیست، وقتی بخشی از ملت با تفکرات آیتالله خمینی مشکل عمیق پیدا کرده است، وقتی با مذهب مشکل دارند، چرا باز الله اکبر بگویند و یار دبستانی بخوانند. دو حدس ممکن است: یا شعر، شاعر و ترانه سرایی وجود ندارد، که این طور نیست. در واقع از هر طرف که لگد پرت کنید، بدون تردید لگدتان به چند شاعر و نویسنده می خورد. شق دوم این است در دهه های گذشته صدای مستقل ادبیات و هر متعهد را خفه کرده اند. حدس دوم به نظر محتملتر می آید.

          نمی دانم این تخم لق را چه کسی در ذهن ایرانیان گذاشته است و این توهم را به آنها داده است که همه می توانند شاعر باشند. ثبت احساسات سطحی، زندگی و تجربه های فردی و اجتماعی به صورت پلکانی شعر نیست. اغلب به احساس در شعر باور دارند، و تا به آنها می گویی این چرندیات که شعر نیست، فوراً در پاسخ می گویند عجب آدم بی عاطفه ای هستید، از شما بعید است. هواداران چنین آثاری در حمایت می گویند: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ». نه آقا جان این طور هم که شما فکر می کنید نیست. شعر فقط عاطفه و احساس نیست و آن چیزی که از دل بر می آید اضافات غذاهای مصرف شده است و بر دل شما و هیچ شخص دیگری نمی نشیند بلکه در سنگ مستراح جای می گیرد.

          اندیشه، فرم و زیست عاملان اساسی خلق شعر هستند. شعر، شعور و اندیشه در آگاهی اجتماعی بر اساس فرم های هنری است. شرط اصلی زاده شدن شعر، آگاهی به فرم های زبانی است. شما هرگز نمی توانید با عاطفه و احساس بر اندیشه و فکر جامعه تأثیر بگذارید. این نگاه نتیجه رویکردی سنتی به ادبیات کلاسیک است که شاعران عرفان زده بودند و زندگی طور دیگری جریان داشت. نمی گویم احساس در شعر کارکردی ندارد اما با اندیشه و فکر است که شعر می تواند بر احساس مخاطب تاثیر بگذارد و او را به لذت دعوت کند.

 

سانسور و حذف ایهام، عقیم کردن شعر متعهد

          براین باورم که در غیرعادی ترین وضعیت ممکن، تفکرات اصلاح طلبی که در نقش اپوزیسیون متولد شده و رشد کرده اند، استقلال فکری و تعهد را به نفع خود و در حمایت از اقدامات حکومتی به سطح رسانده اند که نتیجه اش شده است این. البته مبادا تصور کنید آقایان تئوریسن یا افرادی با شعور دارند و نشسته اند نقشه ریخته اند و حساب شده عمل کرده اند تا کار به اینجا برسد. نه، از ابتدا جلوی خیلی چیزها را گرفتند، حبس کردند، کشتند، فراری دادند و نتیجه اش شد این. آقایان با خشک کردن ریشه، تیشه به درخت شعر زدند.

          البته نقش مدیا و شبکه های اجتماعی را هم در ابتذال و به سطح رسیدن این خواست ها نباید نادیده گرفت. از زمانی که مخاطب به واسطه حضور در شبکه های اجتماعی با شاعر رو به رو شد، ارتباطی تنگاتنگ پیدا کرد و شاعر لحظات فردی خود را در شکل عکس و غیره به مخاطب نمایاند، آن قبح شکست، «مرگ مؤلف » بی معنی شد. شاعر چون فضایی در اختیار نداشت، چون حضور آثارش به دست حکومت از او سلب شده بود، به سمت بیشتر دیدن شدن و تأیید، برای تعداد بازدید و لایک و قلب و دیگر تشویق های مجازی چرتکه به دست گرفت و به جای اینکه به مخاطب خود شعور ببخشد و آن را به سمت شعری شعورمند هدایت کند، بازیچه ابتذال شد.

          نکته دیگر این است که در ادبیات دههء چهل و پنجاه، شاعران و نویسندگان انتقادات و خواست های سیاسی خود را به پشتوانهء ایهام در صناعات و فرم های ادبی، با واژگانی مانند داس، جنگل، آفتاب، روشنایی و غیره به مخاطب انتقال می دادند. روحانیت به دلیل حشر و نشر و گاهی همصدایی با قشرهای فکری و فرهنگی دیگر در طی مبارزه نسبت به این مهم اشراف داشت و بعد از به دست گرفتن قدرت از ابتدا شروع به سانسور کلیدواژه های فکری و سیاسی کرد. با گذشت زمان مجلات معیار را حذف کرد. سال ها بعد پیشگامان اصلاحات روزنامه های زنجیره ای ایجاد کردند و با نقدهای ادبی نویسندگان و شاعران نسل مرا به ساده نویسی و سطحی انگاری راهنمایی کردند.

          من هم ثمرهء همين جامعه بوده ام. حداقل تا همین چند سال پیش همان طور نگاه می کردم که آنها یادم داده بودند. در نتیجه گمان نکنید این نقدها به خودم وارد نبوده و نیست. من در همان لجنزار بزرگ شده و فکر کرده ام. اما خوشبختانه دیگر آنجا نیستم و به فضای رشدی عاری از بادهای مسموم دست یافته ام. هرچند به طور کلی با ایهام در شعر آبم در یک جوی نمی رود، اما در فرم های اعتراضی به دلیل پیشینه ای که فرهنگ و شعر فارسی دارد، گمان می کنم ایهام و اشارات غیرمستقیم ممکن است برای جامعه ناآشنا به ظرفیت های مدرن فرهنگی و وابسته به عادت، دست کم در این برهه زمانی

جوابگو باشد.

          در ادبیات امروز شاعران و نویسندگان درخشانی وجود دارند؛ نمی گویم همهء آثارشان دغدغه های ادبیات متعهد را دارد چرا که اینجا «من» به معنی غایتی مورد بحث نیست و قصد ندارم شعری را مورد انتقاد و یا بررسی قرار بدهم، اما حضورشان بازتاب دغدغه هاست و ذهن شان پرسشگر.

          در چند سال گذشته تیراژ کتاب در حوزهء ادبیات و شعر در ایران بین 20 تا 200 نسخه بوده است. بخشی از این وضعیت به دلیل همان فقر فرهنگی است که به کرات در مورد آن گفته و نوشته ام. بخشی دیگر به دلیل عدم تعهد شاعران و عدم شناخت زبان و موسیقی زبان آنهاست. اما بخش عظیمی از آن به خاطر سانسور صدای های واقعی ادبیات ایران است. سیاست حذف فقط به معنی عدم اجازهء انتشار و یا حذف شعر و نام شاعر نیست. یکی از مهم ترین سیاست های سانسور کننده صداهای واقعی، تکثیر صداهای جعلی ادبیات است.

          گاهی پیش آمده که مخاطبانم در حوزهء روزنامه نگاری برایم ایمیل یا پیامی در شبکه های اجتماعی ارسال کرده اند که «چرا چاخان می کنی، این همه کتاب منتشر می شود، مشکل دولت نیست، مردم نمی خوانند » و یا «اصلاً این ها که چاپ می کنند شعر نیستند». از شما چه پنهان، همیشه به دستهء اول در دلم انگشتی حواله کرده ام. اما در مورد دسته دوم، بله من هم با شما موافق هستم و اغلب آثار منتشر شده شعر نیستند. به چه دلیل؟ چون سیستم فکری ادارهء سانسور در حال تکثیر صدای های جعلی است. آنقدر صداهای جعلی را بلند کرده اند که صدای شاعران واقعی و متعهد اگر هم بیرون بیاید، دیده و شنیده نمی شود. اگر حداقل برابری فضا بین صداهای جعلی و واقعی وجود داشت، شک ندارم که حداقل در این دو اتفاق مهم مردمی، نسل معرض ما ترانه و شعارهای خودش را پیدا می کرد.

 

نهایتا عرض کنم خدمت تان که

          ایران مانند آکواریوم است. همه چیز، حتی نحوهء پوشش و سکس و مابقی موضوعات را حکومت تعیین می کند. اصلاح طلبی در عرضهء کالای فرهنگی حکم بسته بندی های شیک و چشم نواز کالاهای بنجل را دارد. نسل جوان دوران طلایی زندگی خود را در دورهء اوج قدرت اصلاح طلبان گذرانده است و متأسفانه نویسندگان مستقل به دلیل سانسور یا عدم دسترسی به تریبون های مستقل و مخاطب نتوانسته اند در رشد و تربیت فکری این نسل سهمی داشته باشند. به این دلیل که دیگر در آن کشور طاعون زده زندگی نمی کنم، گمان دارم که در درک واقعی تهای فرهنگی و سیاسی جامعه به نوعی استقلال فکری دست یافته ام. به همین دلیل وظیفه خود می دانم که ساکت ننشینم. مخصوصاً بعد از اعتراضات سراسری دیماه 1396 که اعراض فرودستان و گرسنگان به سیستم اسلامی بود. این گونه قیام ها و اعنراضات باید هدفمند و با پشتوانه سیاسی، فکری و فرهنگی راه اندازی شود. تا زمانی که اتفاقات سیاسی و اجتماعی وارد ادبیات نشوند و نویسندگان خود را متعهد به جامعه خود ندانند هیچ اتفاق

مثبتی رخ نخواهد داد.

          یکی از دلیل هایی که اتفاقات سیاسی، جنایت حاکمان و دیوثی پادشاهان ایرانی تا به امروز مانند آینه ای مقابل ما مانده است، ورود این اتفاقات و جنایت ها در ادبیات است.

          در نتیجه تصمیم گرفتم که کتاب «قیام خستگان » را گردآوری کنم. نام این کتاب را از شعر «هومن عزیزی » به عاریه گرفتم و او با سخاوتمندی تمام موافقت کرد. در انتخاب شاعران هدفم شعر نبوده است، افرادی را انتخاب کردم که به تعهد آنها نسبت به جامعهء مدنی و اتفاقات سیاسی، باور داشته باشم. شاید مخاطب شعرهای آنها نباشم و یا نسبت به آثارشان انتقاداتی داشته باشم، که دارم، اما در تعهدشان به ادبیات اجتماعی کوچک ترن تردیدی ندارم.

          (تا به اینجا فقط پیرامون فضای اجتماعی و آسیب شناسی ادبی حرف زدم نه در خصوص متن، تا حالا که گفته ام، این را هم اضافه کنم. بدون تردید هستند کسانی که بعد از انتشار این کتاب، خواهند گفت: «آره فلانی رفیق بازی کرده است و الخ». از الان خدمت این دوستان در کمال احرام عرض می کنم: نه رفیق بازی نکرده ام و صادقانه عرض کردم که به تعهدشان باور دارم. اینکه شما در لیست انتخابی من نبودید علت اش دو چیز می تواند باشد: یک: هنوز صدایی ندارید و بر اساس کارنامهء ادبی تان چیزی دستم را نگرفته است. دو: واقعاً جای شما در این کتاب خالی است. اما آنقدر کم کار و تنبل هستید که اصلاً شما را فراموش کرده بودم. و یا اصلاً کسانی که سئوال کنندهء پرسش بالا هستند، فرض را بر این بگذارند که من رفیق بازی کرده ام. این همه شماها با باند بازی حق امثال من را خوردید، حالا یک بار هم ما خودمان حق خودمان را بخوریم. جای دوری نمی رود.)

          از تک تک افرادی که در این کتاب آثارشان را منتشر کرده ام نهایت تشکر را دارم. هنگامی که با آنها تماس گرفتم، بدون اینکه سئوالی بپرسند و یا کنجکاوی کنند در کمترین زمان ممکن شعرهایشان را برایم ارسال کردند. برای دوست و برادر نازنیم «مانا نیستانی» که تا او را در جریان گذاشتم بدون درنگی، مانند همیشه به من لطف داشت و کارتونی در اختیارم گذاشت، «جمشید برزگر » که بی نهایت دوست اش دارم و او را شاعر روزنامه ها می دانم، «هومن عزیزی » که به احترام اش کلاه از سر برمی دارم و به جای جامعه ای که او را در یک دهه گذشته سانسور کرده از او عذرخواهی می کنم، «مریم هوله » که هم شاعر است و هم جان جانان، «شیدا محمدی » که خنده های زیبایی دارد، «فاطمه اختصاری» و «مهدی موسوی» که گویا اسم و فامیل این دو بهم گره خورده است به تنهایی نامشان حداقل برای من غریب است، «محمد رضا حاج رستم بگلو » که این بار خوش قولی کرد، «پویان مقدسی » و «مزدک نظافت» تمام بدی های دنیا را آرزو می کنم. یک بار در گفت و گویی با ناصر تقوایی از آرزو حرف زدیم، بعد از خنده ای گفت: «آرزو ها برای نرسیدن و نبودن هستند.»

          انتشار شعرها به ترتیب حروف الفبا در نام خانوادگی شاعر است. نگارش این یادداشت در ابتدای این کتاب به معنی تایید نظرات من و یا همسو بودن این شاعران با زاویه نگاه من نیست اما در نهایت این کتاب را همه ما به معترضین خسته و گرسنه کشور ایران تقدیم می کنیم.

          به این امید که در این وضعیت اجتماعی و سیاسی، ما خوانده شویم، شاید شعر متعهد، که دغدغه نسل امروز را دارد، دوباره بتواند وارد خیابان ها و کوچه ها شود.

          تصدق شما

          محمد تنگستانی

          ژانویه 2018

بازگشت به خانه