تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

5  ارديبهشت ماه 1397 ـ  25 آوريل 2018

چرا جبهه ملی ایران خاموش است؟

مهندس محمد اویسی (سازمان مهندسان)، جمال درودی (شورای مرکزی)، مهندس آرش رحمانی (سازمان مهندسان)، یونس رستمی (شاخه ایلام)، کورش زعیم (شورای مرکزی- زندانی سیاست خفقان اندیشه)، دکتر شاهین سپنتا (شاخه اصفهان)، مجتبی موسوی (شاخه اهواز)، امیرمسعود موگویی (فریدونشهر)، فتح اله نجاتی‌مازگر (شاخه تبریز)

          در آوریل 1739، نادرشاه به شهر دهلی وارد شد و انگلستان طرح گسترش نفوذ و تصرف سراسر هندوستان را برای مدتی نامشخص عقب انداخت تا با نادرشاه رویاروی نشود. این تعویق دهها سال به درازا کشید. در زمستان آن سال انگلستان در جنگ کارتاجنا شکست خورد و هندوستان بدست ایران افتاد.امپراتور مغول تبار هندوستان در دشت کرال از ارتش ایران شکست خورد وتسلیم و نادر وارد دهلی شد. رابرت والپول، نخست وزیر انگلستان که این شکست را متحمل شده بود، پندی برای دولتهای آینده بریتانیا باقی گذاشت: “هرگز اجازه ندهید ایرانی تبارها گردهم آیند و ژنرال نادر دیگری بوجود آورند.” در دوران قاجار بریتانیا هندوستان را گرفت و برای نابودی نفوذ ایران زبان پارسی را که هشتصد سال زبان ملی هندوستان بود ممنوع و یادگیری زبان انگلیسی را اجباری کرد.

          نفوذ انگلستان در دربار قاجار به حدی زیاد شد که عملا کشور ما را اداره میکردند، زیرا آنها با نفوذ خود شخصیت های نوکر منش و ترسو و فاسد را به مقام های بالا میرساندند. آنها با توطئه مردانی چون عباس میرزا، امیرکبیر و فراهانی را کشتند تا دیگر کسی برای میهنش برنخیزد. خاطره تلخ نادرشاه درس عبرتی برای آنها شده بود. با کشتن آن سه مرد بزرگ، نوکری جانشینان آنان امنیت منافع انگلستان را تامین میکرد.

          در 1330 تا 1332، دوران حکومت دکتر محمد مصدق، انگلستان خسته و ویران اقتصادی از جنگ جهانی خانمانسوز دوم دیر توانست بازیگران جدید صحنه سیاسی ایران را بشناسد و بار دیگر با یک ژنرال نادر روبرو شد. شکستی که مصدق بر انگلستان وارد آورد، آنقدر برای آنچه از “امپراتوری” بریتانیا باقی مانده بوده دردناک و خفت آور بود که وینستون چرچیل نوشت: “ارتش بزرگ آلمان نتوانست ما را شکست بدهد، ولی یک پیرمرد ایرانی تاس ما را از کشورش بیرون کرد.” آنها برگشتند، مامور دائمی خود را هم در دربار کاشتند و جبهه ملی را فشل کردند تا دیگر سر بلند نکند.

          امروز هم ما گرفتار چنین مصیبتی هستیم که نمی گذارند جبهه ملی ایران سر بلند کند. نفوذ یک قدرت بیگانه میخواهد جبهه ملی ناتوان و “فشل” باشد، نه تاثیری بر افکار عمومی داشته باشد و نه مردم به یادش بیاورند؛ و بدتر از آن، دوباره برخیزد و مردم را امیدوار به آینده ای بهتر کند. هر کس در جبهه ملی سر بلند میکند او را تهدید و زندانی میکنند تا جبهه ملی خفته و بی اثر ابراز وجود نکند.

          بیست سال نخست جبهه ملی پس از انقلاب همه تهدید بود و ممنوعیت بود و زندان برای آنان که مطیع نبودند. در بیست سال دوم، جبهه ملی دچار یک بیماری درونی شد. مرد بزرگی چون علی اردلان که ستون جبهه ملی پنجم بود آنقدر از شرایط تحمیلی و محدود کننده درون شورای مرکزی جبهه ملی زیر فشار بود خشمگین بود و فریاد ناامیدی میزد که سرانجام سکته کرد؛ و مرد بی همتایی چون دکتر پرویز ورجاوند که او هم در پیکار داخلی برای پویا کردن شورای جبهه ملی ایران و قدرتی که مانع جوانگرایی و پویایی آن میشد، چنان تلاش بی وقفه میکرد که سرانجام بر اثر فشارها و تهدیدهای نظام حاکم و دسیسه های درون شورا بسیار زود و ناگهانی از میانمان رفت. امروز هم اعضایی را که تلاش دارند جبهه ملی را جوان و چابک و پویا و اثرگذار کنند، افزون بر فشارها و تهدیدهای بیرونی، از درون هم هدف انواع ترورهای شخصیتی و حذف سازمانی هستند، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی هم آنان را احضار میکند، تهدید میکند و به زندانهای درازمدت محکوم میکند تا در صحنه نباشند. خدا میداند اگر اصرار بورزند چه بلایی بر سرشان میآورند.

          ما از اعضای قدیمی شورای مرکزی جبهه ملی ایران در این سال ها انتظار داشتیم که رهبری و اجرایی جبهه ملی دستکم در مورد رویدادهای سرنوشت ساز کشور حساسیت بخرج بدهند و اظهار نظر کنند، راهکار عرضه کنند وراهبردی را برای برونرفت از بحرانها ارائه دهند. ولی آنان تنها به بیانیه های تکراری بسنده کرده اند و مردم ایران را ناامید از خود. تنها تولید آنها در این سالها، بیانیه های ادواری و تکرار شعارهای کهنه امریکای جهانخوار، شیر پیر استعمار، شعبان بی مخ و پری بلنده و شاه خائن، بوده است؛ انگار هنوز از خواب 64 ساله بیدار نشده اند.

          از بی خبری و بی حرکتی چند سال گذشته آقایان که بگذریم، در همین ماههای پر تنش و تاریخ ساز اخیر، ما سخنی یا حرکتی از رهبری و اجرایی شورای مرکزی جبهه در هیچکدام از موارد زیر ندیده ایم:

          – افشاگری های فساد گسترده و ژرف در همه سطوح جمهوری اسلامی.

          – اتلاف ذخیره آب هزاران ساله، خشکاندن رودخانه ها، دریاچه ها، تالاب ها و نابودی کشاورزی، بعلت نادانی، فساد مالی و بی اعتنایی به منافع ملی و آینده.

          – تخلیه و فروش ذخیره نفت کشور در این چهار دهه، به مقدار بیشتر از تمامی مقدار استخراج نفت از زمان دارسی تا انقلاب، و دزدیدن پول آن بوسیله انواع کلاهبرداری ها و اختلاس ها و اتلاف ها و انتقال به حسابهای شخصی در خارج کشور.

          – گریزاندن صدها تن از دانشمندان و مغزهای کشور، میلیونها شهروند ایرانی و میلیاردها سرمایه های کشور بعلت نبود امنیت و آرامش و فرصت فعالیت.

          – تظاهرات دی ماه 96، مردم در یکصد شهر ایران و حدود چهل شهر خارج از کشور.

          – تظاهرات دختران کشور علیه حجاب اجباری.

          – تظاهرات ده ها گروه کارگری علیه فساد و بیکاری که ماهها حقوق نگرفته بودند.

          – دهها هزار کارخانه و صنعت کشور که خوابیده، ورشکست شده یا کمتر از۳۰٪ ظرفیت تولید می کنند.

          – سالانه دهها میلیارد دلار کالای قاچاق و مواد مخدر، که آسانتر از کالاهای ضروری برای صنایع، وارد کشور میشود و آسیب جبران ناپذیر به صنعت و اقتصاد کشور زده است.

          – کودکان ما که هر ماه در هفتاد هزار کیلومتر مربع مین گذاری شده زمان جنگ بخشی از اندام یا جان خود را از دست می دهند، زیرا جمهوری اسلامی مین ها را رها کرده و حتی از عضویت سازمان جهانی ضد مین خودداری می کند.

          – رویداد اعتراضات هم میهنان عرب ما در اهواز.

          – ستم به کولبران ستمدیده هم میهن ما در کردستان.

          – بی اعتنایی به شرایط قربانیان زمین لرزه های غرب کشور که زمستان را در چادرهای باران زده و در سرمای زیر صفر به سر بردند.

          – کلاهبرداری های بانک های فرمایشی با مجوز رسمی بانک مرکزی، متخصص در دزدیدن سپرده های مردم و گریختن از کشور، که هزاران خانواده را بیچاره کرده اند؛ و پرداخت بخشی از پولهای اختلاس شده از بودجه کشور بجای تعقیب و باز پس گرفتن آنها از سارقان که از سردمداران و آقازاده ها هستند.

          – واگذاری یک کوره راه به نام مصدق بزرگ، وقتی که بزرگراه ها بنام کسانی نامگذاری شده اند که به کشور و مردم بجز آسیب نزده اند و یا در قتل عام ها شرکت داشته اند.

          – تنها حرکت مشاهده شده از اجرایی شورا، درخواست بُزدلانه از رییس جمهور و وزارت کشور برای گردهمایی یا تظاهرات، وقتی که قانون اساسی جمهوری اسلامی به صراحت آن را اجازه میدهد؛ و لغو گردهمایی وقتی حکومت پاسخ نداده است!

          – و ده ها مورد دیگر که تنها در سال گذشته روی داده و یک سازمان سیاسی ملی باید نسبت به آنها هشیاری و حساسیت نشان داده اظهار نظر کند، نه اینکه خود را بخواب زده فقط مصدق مصدق کنند!

          بدتر از همه هنگامی که آقایان سر خود و در تخلف اساسنامه عضو وارد می کنند و عضو اخراج می کنند، و نه تنها برای اعضای زندانی خود اعلامیه در پشتیبانی نمی دهند که نام شان را از آگهی های تسلیت هم حذف می کنند؛ منتخب شورا را که برخلاف میل و ارادهء خود و تنها بخاطر محبوبیت، و با وجود حملات غیراخلاقی برخی اعضای شورا، انتخاب شده، بدون تشریفات قانونی اساسنامه ای و با تکیه بر دروغ و فریب حذف می نمایند: این تصویری از بازماندهء مهمترین و خوشنام ترین سازمان سیاسی ملی کشور است که در بحرانی ترین دوران میهن ما در طی چهار دهه بی اثر شده است.

مهندس محمد اویسی (سازمان مهندسان)، جمال درودی (شورای مرکزی)، مهندس آرش رحمانی (سازمان مهندسان)، یونس رستمی (شاخه ایلام)، کورش زعیم (شورای مرکزی- زندانی سیاست خفقان اندیشه)، دکتر شاهین سپنتا (شاخه اصفهان)، مجتبی موسوی (شاخه اهواز)، امیرمسعود موگویی (فریدونشهر)، فتح اله نجاتی مازگر (شاخه تبریز)

http://www.jebhemelli.info/?p=8176

بازگشت به خانه