تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

9 خرداد ماه 1397 ـ  30 ماه مه 2018

با دههء 60 چکار کنیم؟

محمود عاشوری

دوستان سلام. به 30 خرداد نزدیک می شویم. فاجعهء دههء ضصت  30 خرداد آغاز دههء 60. سوالی که به ذهن همه - چه آنهایی که درگیر مستقیم آن بودند و چه آنهایی که در کنار و نظاره گر آن بودند یا آنهایی که آن را ندیدند - خطور می کند این است که با این واقعه باید چکار کرد؟ اینکه این اتفاق چرا افتاد و آیا اجتناب ناپذیر بود یا می شد جلوی آن را گرفت یا اصلاً باید شکل می گرفت و به آنجایی می رسید که رسید یا نه، جواب و تحلیل سیاسی می طلبد که هر گروه و جریان سیاسی نسبت به اهداف سیاسی که دارد و وزنی که در این اتفاقات ایفا کرده به آن جواب لازم را داده و می دهد.

اما بحث من در اینجا این است که ما و ملت ما با این واقعه چکار باید بکنيم؟

نظریهء اول: اینها مشتی تروریست و جنایتکار بودند که ملت باید در مقابل آنها می ایستاد و جلو آنها را می گرفت. در غیر این صورت مملکت را بخون می کشیدند، ویران می کردند و صدها هزار نفر را کشته و نابود می کردند. در نتیجه باید برای حفظ ملت و مملکت مقابل آنها می ایستادیم و آنها را تا نفر آخر نابود میکردیم.

و جواب کلی این گروه به قضیه:

اگر کس دیگری سر بلند کرد باید با قدرت مقابل اش ایستاد و اگر لازم شد تا حد توان همان کشتار را تکرار کرد. آتش به اختیار.

نظریه دوم: نزدیک به چهار دهه از آن واقعه گذشته، خیلی از مردم این مرز و بوم هنوز بدنیا نیامده بودند. خاطرهء خیلی وحشتناکی بود. باید سعی کرد این خاطرهء مشمئز کننده را از خاطر ها زدود. مثل یک خاطره دردناک دوران کودکی است که انسان آن را با خود حمل می کند و هرقدر آن را با خود بکشد ضررش بیشتر است. مانند چاقویی است که در بدن انسان فرو رفته که یاد آوری آن مثل فرو کردن هر روز دوباره آن است. بهتر است به آن کاری نداشت و با آن کنار آمد. انسانی که نتواند وقایع تلخ گذشته را فراموش کند و از ذهن خود بزداید همیشه بیمار می ماند و محکوم به تحمل دوبارهء آن دردها و تجربه های دردناک گذشته است. ما بعنوان یک ملت باید این شجاعت و توانایی را داشته باشیم که این خاطرهء تلخ را از ذهن خود بزداییم و بعنوان یک ملت اگر خواهان پیشرفت و ترقی هستیم این قدرت را داشته باشیم که ببخشیم و فراموش کنیم و آشتی ملی کنیم و دوباره با شروعی جدید در کنار هم به ساختن ایران و کشور عزیز خود بپردازیم. ملتی که در گذشته خود بماند و به حرکت رو به جلو ادامه ندهد محکوم به شکست است.

و جواب کلی این دسته به مسئله:

باید فراموش کرد و آن را بعنوان یک خاطرهء مشمئز کننده به صندوقخانهء تاریخ سپرد.

نظریه سوم: یک دولت ده ها هزار انسان را بدون محاکمه قانونی اعدام کرده. ده ها هزار انسان را شکنجه و غیر قانونی به حبس های طولانی مدت محکوم کرده است. طبق قوانین بین‌المللی به این عمل جنایت بر علیه بشریت گفته می شود و عوامل آن باید دستگیر و محاکمه شده و به سزای عمل شان برسند.

و جواب کلی این گروه:

دستگیری و محاکمه عوامل جنایات دههء 60 در هر مقام و جایگاهی که باشند ضروری است.

حال توجه کنيم که جواب اول جواب بدنهء اصلی حاکمیت است و احتیاجی به توضیح نیست که هر موقع لازم باشد آن را دوباره انجام می دهند؛ البته اگر در توان شان باشد.

جواب دوم جواب اصلاح طلبان است که احیاناً در این جنایات دست داشته اند و اخلاقاً خجالت می کشند اقرار کنند که در درون خود احساس پشیمانی می کنند. پرداختن به آن وقایع برای آنها یعنی احیاناً محاکمهء آنها و حتماً مرگ سیاسی شان. به این دلیل فراموش کاری جامعه برای آنها یعنی آس برنده. بعضی مواقع با یک جمله به آن وقایع اشاره می کنند و شرمگینانه نقش خود را می پوشانند و آن را به گردن دیگران می اندازند تا از قربانیان و خانواده‌هائی که اينها در قتل عزیزان شان نقش داشته اند مزدورانه رأی جمع کنند.

جواب سوم  اما جواب حقوقی عادلانه ای است به این قضیه، که من هم البته با آن موافق ام.

اما وظیفهء ما - بعنوان انسان هایی که از نزدیک شاهد این جنایات بوده‌ایم و احیانا مدتی از عمرمان را در زندان بوده شلاق خورده و شکنجه شده ایم و یا یکی از عزیزترین هایمان یا دوستان مان را از دست داده ایم - چیست؟ يعنی با این قضیه، یا راحت تر بگویم با خودمان، چکار کنیم؟ یعنی با این حس چگونه تا آخر عمر سر کنیم؟

- اگر عقیده داریم که ما خود مقصر بوده ایم و عملی ضد انسانی انجام داده ایم و مستحق این مجازات ها بوده ایم که راحتیم و مشکلی با خود نداریم.

- اما اگر معتقدیم عملی که انجام داده ایم نه تنها مستحق شلاق و شکنجه و ماه ها و سال ها پشت میله بودن و شکنجهء روحی شدن نبوده، بلکه مستحق سربلندی و پاداش بوده، چی؟ یا اگر معتقد باشيم عزیزی و دوستی را که از دست داده ایم مستحق اعدام و از دست دادن جانش نبوده چی؟ با این احساس چکار کنیم؟ چگونه می توانیم تا آخر عمر سنگینی این حس را در روح و قلب خود حمل کنیم و با خود در خواب و بیداری به اینطرف و آنطرف بکشیم؟

- آیا، همانطوری که تعدادی از اصلاح طلبان می گویند، این حس، که بین ما و صدها هزار انسان دیگر در ایران مشترک می باشد، حس انتقامجویی است؟

- آیا اگر به آن اجازهء بیرون رفت داد برای همیشه بذر کینه و دشمنی می آفریند و نابود و ویران کننده است؟

- آیا باید مانند یک خاطرهء بد دوران کودکی آن را به فراموشی سپرد که دیگر حتی در خواب هم سراغ ما نیاید.

- اما اگر هنوز، بعد از سی و اندی سال، بخواب من می آید، آیا اصلاً، عقلاً و عملاً این فراموشی امکان پذیر است؟

- و روش درست برخورد ما و صدها هزار انسان دیگر که هر روز صدایشان را میشنویم و جامعه ما با این دهه چیست؟

در علم روانشناسی وقتی می خواهند زهر و سم یک تجربهء هولناک و تلخ را (مثل تجاوز به یک دختر بچه در زمان کودکی) از ذهن و ضمیر یک انسان پاک کرده و او را بحالت نرمال برگردانند، می کوشند تا با وسائل مختلفی، از جمله هیپنوتیزم، تمام جزئیات آن اتفاق هولناک را در ذهن او زنده کنند تا او تصمیمی را که در زمان بچگی با ذهن کوچک و ناپخته خود گرفته، (از جمله اينکه تمام مردها بد هستند، یا تنفر از ارتباط جنسی و عشق، یا اینکه مقصر او بوده و گناهکار اوست) اين بار با ذهنی پخته و کامل مورد ارزیابی دوباره قرار دهد و نتیجه گیری واقعی کند و از جمله مثلاً به اين نتيجه برسد که تمام مردها متجاوز نیستند یا ارتباط جنسی و عشق خیلی زیبا است و يا او در این حادثه هیچ تقصیری نداشته بلکه مورد تجاوز قرار گرفته است. این نتیجه گیری جدید، همراه با تمرینات مربوط به آن، او را برای یک زندگی نرمال آماده می کند. يعنی با یک جملهء «فراموش کن» نمی توان این زن را به زندگی عادی برگرداند.

دوستان عزیز! ما کسانی هستیم که مورد تجاوز قرار گرفته ایم. از نظر روحی و جسمی. چندین سال بطور سیستماتیک مورد تجاوز روحی قرار گرفته ایم. باز کردن و بررسی این وقایع یعنی بازگشایی پروندهء قطور دههء 60.

وقتی به ما و خانواده‌های قربانیان می گویند «شما در گذشته مانده اید، شجاعت فراموش کردن و بخشیدن را ندارید، می خواهید انتقام بگیرید و آتش انتقام تان مثل همان آتشی است که در آن خود سوخته اید» مثل آن است که به آن زن بگویند «تجاوزات دوران کودکیت را فراموش کن و به آن فکر نکن. اتفاقی است که افتاده و کاریش نمی شود کرد و باید زندگی کرد و پیش رفت. فراموش کن. يادآوری اش یعنی ادامهء بیماری و کاریش نمی شود کرد و باید به پیش رفت». و اين وضعيت یعنی باز گذاشتن در بروی دههء 60ی دیگر، به بهانه ای دیگر.

باری بيان اینکه «شما می خواهید انتقام بگیرید» کليد رمزی است برای نجات عاملين ستم از دست عدالت و از زیر تیغ جراحی درآوردن تفکر و افکارشان. من اما خودم شخصاً اگرچه خيال انتقام شخصی ندارم اما قصد انتقام فکری و عقیده ای دارم و با تمام وجودم این انتقام را می گیرم.

وقتی در جامعه جرمی اتفاق می افتد دو مدعی وجود دارد: یکی مدعی شخصی و دیگری مدعی اجتماعی که نماینده آن دادستان و سیستم قضایی است. برای مثال، اگر شما همسر خود را مورد ضرب و شتم قرار دهید اگر حتی همسرتان رضایت دهد جرم و تنبیه اجتماعی شما سر جایش است چون جامعه برای صیانت از ارزش ها و استانداردهای خود باید از خود دفاع کند. در بحث فعلی هم مدعی شخصی فجایع دههء 60 من و شما هستیم و اینکه با آن می خواهیم چکار کنیم یک تصمیم شخصی است.

اما ادعای جامعه در مقابل دههء 60 چیست و بر علیه چه کسی است؟ و اصولا برای صیانت از چه چیزی است؟ ادعای جامعه در مقابل دههء 60 عليه تمام پایه های فکری، ایدئولوژیک، سیستم و هژمونی اسلام سیاسی و حکومت ناشی از آن و کارگذاران آن است؛ از حرف اول در سطر اول تا نقطهء آخر در سطر آخر، بدون ذره ای کوتاه آمدن.

از شریعتی گرفته تا جلال آل احمد، تا مطهری و بازرگان، تا موسوی و کروبی، تا گنجی و سروش و کدیور و تاج زاده و... اینها تعدادی از پایه گزاران و سازندگان تئوریک و ایدئولوژیک این سیستم و هژمونی ویرانگر آن بوده اند. ادعای جامعه در مقابل آنها بزیر تیغ بردن بیرحمانهء تمام پایه های افکار ویران کننده و مسخ کننده و غیر علمی آنان، برای یک عمل جراحی کامل، است. تا یکبار و برای همیشه شر این افکار ارتجاعی و عقب مانده، که بستر و جنین پرورش ایدئولوژی استبداد و دیکتاتوری و ویرانگری است، از این جامعه رخت بربندد. این جراحی است که جامعه برای صیانت خود خواستار و مدعی آن است؛ عین همان کاری که اروپا با نازیسم کرد. به این افکار ذره ای نباید رحم کرد.

محتوای ادعای جامعه کلاً عليه افکار فاشیستی مذهبی است که وقتی از حوزهء شخصی بیرون آمد به هر جا رفت ویرانگری کرد. تمام اشخاصی که در بالا نام بردم در بیرون آوردن این ایدئولوژی ویرانگر از حوزهء شخصی به حوزهء اجتماعی نقش هایی بسزا داشتند؛ ويرانگری که، مانند اژدهایی که آتش از دهانش زبانه می کشد، بهر جا رفت سوزاند و خاکستر کرد. در مدرسه و دانشگاه، در حکومت، در خانه و کارخانه، در شهر و روستا، در کوچه و خیابان، در سینما و تئاتر، در ورزشگاه و استادیوم، در هنر و موسیقی، در دریاچه ها و کوه ها و دشت ها، در معادن زیر زمینی و جنگل ها، در زندگی بچه های کوچک پسر و دختر، در کشورهای همسایه، در زندگی مادران، همسران، در دار و ندارمان. او ویرانی، وحشیگری قرون وسطایی، نابودی و فقر و فلاکت و بی عدالتی باور نکردنی را با خود آورد. و این ها همه نتایج کار فکری و ایدئولوژیک آنهاست.

خواست جامعه تعیین تکلیف با این ایدئولوژی ویرانگر است؛ دقیقاً همان کاری که آن روانشناس برای آن دختر بچه کوچک و بیگناه می کند.

خواست يا ادعای دیگر جامعه در مورد وقايع دههء 60 محاکمه تمامی عوامل و مسببین این جنایات می باشد، تا نفر آخر، برای مصون نگه داشتن خود تا فردا هیچکس و هیچ حکومتی به هیچ بهانه ای نتواند چنين بلایی بر سرش بیاورد. این محاکمه باید آنچنان با قدرت و عادلانه باشد که جامعه، مانند محاکمه نازی ها، همیشه آن را بخاطر بیاورد و بداند که هیچ ایدئولوژی و سیستم دیگری به هر بهانه ای، از جمله عظمت میهنی یا دیکتاتوری پرولتاریا، قدرت تکرار آن را نداشته باشد. مصون نگه داشتن جامعه در برابر استبداد و سیستم های دیکتاتوری فقط از این راه می گذرد نه از راه به فراموشی سپردن آن.

هزینه ای که ما در دهه 60 پرداختیم خیلی خیلی بیشتر از آن است که بگذاریم جامعه بدون آموختن تجربه ای گرانبها آن را از دست بدهد.

 

و اما من و شما عزیزان. دوستان درد کشیدهء نازنینم. ما حتما مدعی شخصی هستیم. چه بهتر است که یکی از مدعیان اصلی جامعه هم باشیم. این دوای درد شخصی ما و دوای درد انسان های دیگری است که می خواهند در فردای این جامعه زندگی سالم و آزادی داشته باشند.

آن دختر بچه را در نظر بگیرید که وقتی خانمی سالم شد، بجای انتقام جویی از شخصی که او را در بچگی مورد آزار جنسی قرار داد (اگر چه این انتقامجوئی کاملاً حق اوست)، از آن فکر و ریشه و بنیان پرورندهء آن تجاوز انتقام می گيرد. او با تأسیس انجمن و سازمانی، یا پیوستن به چنان نهادی، و جمع آوری کمک از جانب تمام کسانی که همراه او مورد تجاوز قرار گرفته اند ریشه ها و عوامل بوجود آورنده آن را به جامعه آموخته و بر ضد این عمل غیر انسانی بمبارزه پرداخته و با تمام قوا در جهت تدوین و پایگیری قوانین ضد کودک آزاری قدم برداشته است و جامعه را نسبت به اینگونه کودک آزاری ها واکسینه کرده.

اگر او تجاوز به خود را بفراموشی سپرده بود نه خود او و نه جامعه بسوی زندگی سالم حرکت نمی کرد. این نحوهء پایگیری و برقرار ماندن قوانین دمکراتیک یک جامعه آزاد و پویاست.

ما که شاهد و همچنین قربانی این جنایات بزرگ بوده ایم نباید ساکت بنشینیم چون، از نظر شخصی، این درد که مورد ظلمی بزرگ واقع شده و کاری برایش نکرده ایم ما را از پای در می آورد. همچنانکه برای مصون کردن جامعه از این ویروس ها وظیفه‌ای بزرگ بر عهدهء ماست.

ما، هر چقدر که می توانیم، و در هر جای دنیا که هستیم، باید تا به نتیجه رسیدن این خواست زیبا و باشکوه جامعه تلاش کنیم. این تنها طریقی است که می توانیم خودمان را به حرکت این رودخانه عظیم و پر شکوه رو بجلوی جامعه مان که قربانیان دههء 60 جزئی از آن بودند، پیوند بزنیم.

نقطهء اشتراک ما نه فلان حزب یا سازمان سیاسی بلکه نقطهء مشترک خواست و ادعای جامعه پرشکوه اما در حال خفه شدن عزیز ما می باشد، علیه این بختک شوم و ویران کننده. نقطهء اشتراک ما رسیدن به آزادی و برابری حقوقی انسان ها در یک جامعه مدرن است. با این تجربه گرانبها ما می توانیم همان کاری را کنیم که آلمان و فرانسه کرده اند. اين راهی است که توسط جوامع دیگر پیموده شده و نتیجه داده است. این راهی است که بهتر است ما انتخاب کنیم. البته که هیچ جبر تاریخی هم وجود ندارد. انسان موجودی اختیارمدار است و این ما هستیم که تصمیم می گیریم که بر خواست و ادعای جامعه مان جامهء عمل بپوشد یا نه. در وضعيت ما ادعای شخصی مان با ادعای جامعه مان پیوندی زیبا و ناگسستنی و پر غرور خورده است. بیائید با نیرو و پر امید و هوشیارانه این پیوند را قوی تر و همیشگی کنیم.

29 ماه مه 2018

بازگشت به خانه